🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_سی_و_سوم
💠 اهداف ترور شهید سلیمانی چه بود؟
"سید حسن نصرالله" در مراسم ویژه ی شهادت سپهبد سلیمانی و ابومهدی المهندس در سخنانی گفت : چرا این جنایت به شکل کاملا آشکار انجام شد؟ به شکل رسمی و عیان. که همه ی دنیا ببیند؟
دو مسئله است. همه ی چالشهای ترور قبلی شکست خورده بود. برخی عملیاتها لو رفته بود و برخی هم هنوز در ابهام است.آخرین بارش هم در کرمان بود که کشف شد؛ نزدیک به حسینیه خانه ای خریداری شده بود و قرار بود مقدارزیادی مواد منفجر کار گذاشته شود و زمانیکه طبق رسم هر ساله حاج قاسم آنجا میرفت، منفجر شود که ممکن بود چهار تا پنج هزارانسان کشته شود.برای چه ؟برای اینکه حاج قاسم را بکشند. خدا او راحفظ کرد و این نوع شهادت (آشکار)را برای او برگزید و او شایسته ی این نوع شهادت بود. مسئله دوم اقدام در این مقطع زمانی مجموعه شرایط منطقه و شکستها و پیروزیها و نتیجه نبرد کنونی بود که به تحولات اخیر عراق رسید و ما همچنین در آستانه ی انتخابات آمریکا هم هستیم. وقتی به این صحنه نگاه میکنیم، اهداف ترور و مسئولیت مادر قبال آن را روشن میکند.
📚من #قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#زندانی_فاو
خاطرات
#عماد_جبار_زعلان_الکنعانی
#قسمت_سی_و_سوم
#حادثه ای_تأسف_بار
عصر روز بعد، اسلحه #کلاشینکف را برداشتم و از مخفیگاه خارج شدم. به علت اینکه احتمال میدادم نیروهای ایرانی، بهخصوص نیروهای مستقر در #کاتیوشا، متوجه حضور من در منطقه شده و برایم کمین گذاشته باشند، پس از سه ماه و اندی برای #اولین بار اسلحه همراه خودم بردم. هوا کاملاً تاریک شده بود و هر از چند گاهی صدای انفجار گلولهای سکوت شب را میشکست. گلولههای #منور مدت کوتاهی در فضای آسمان روشن میشد و دقایقی بعد به سردی میگرایید و خاموش میشد
در راه بازگشت، ناگهان متوجه #یک_سرباز_ایرانی شدم که در فاصلۀ ده متری روبهرویم ایستاده بود. #خستگی، #گرسنگی، و @نگرانی وجودم را فَراگرفت. یک #زیرپوش و یک #شلوار_سبز_عراقی به تن داشتم و یک اسلحۀ کلاشینکف آمادۀ شلیک به دست. سرباز ایرانی چند #نارنجک و یک #سرنیزه به کمر بسته بود و کیسهای را بر دوشش حمل میکرد. هر دو #مقابل هم #ایستاده بودیم و راههای خلاصی از بنبست را مرور میکردیم. مانده بودم چه بکنم. او را #اسیر کنم؟ من قادر به تهیۀ غذای خود نبودم؛ او هم #سربار من میشد. تازه احتمال اینکه در فرصتی مناسب به من حمله کند هم کم نبود
خواستم او را رها کنم و بروم. اما این امکان وجود داشت که با پرتاب #نارنجک مرا #بکُشد یا حداقل با داد و فریاد دوستانش را باخبر کند و تعقیبم کنند. با #شلیک
_یک_تیر او را نقش بر زمین کردم. رفتم بالای سرش. #مرده بود. او را #کشانکشان به داخل گودالی که بر اثر انفجار #موشک ایجاد شده بود انداختم تا دوستانش فکر کنند بر اثر اصابت #ترکش جان خود را از دست داده است. خونهای روی زمین را پاک کردم و سراسیمه خودم را به مخفیگاهم رساندم. از #کردۀ_خود_ناراحت بودم؛ اما چارۀ دیگری هم نداشتم. چه #میتوانستم_بکنم؟
عصر روز بعد به همان #کوچه رفتم. اثری از جنازۀ سرباز ایرانی نبود. ظاهراً دوستانش او را برده بودند. همینطور که در کوچهها و خیابانها قدم میزدم، متوجه نخهایی شدم که به دیوارۀ دو طرف کوچه بسته شده بود. کار ایرانیها بود. آنها فکر میکردند من فقط شبها در منطقه تردد میکنم و به این ترتیب، بدون اینکه متوجه بشوم، با پایم نخها را پاره میکنم و آنها به این وسیله محل عبور و مرور مرا شناسایی خواهند کرد. افزایش تعداد #نگهبانان مقر کاتیوشا هم مؤید این فرضیه بود.
صبح روز بعد، نیروهای ایرانی دست به پاکسازی #روستای_عبید زدند. صدای انفجار پیدرپی #نارنجکهایی که به خانهها میانداختند با #طنین #رگبارهای_ممتد از هر گوشه شنیده میشد. سراسیمه خودم را به مخفیگاه رساندم. #ترس و #وحشت بیسابقهای وجودم را فَراگرفته بود. با خودم فکر میکردم اگر مرا دستگیر کنند، چه رفتاری با من خواهند کرد؛ بهخصوص که یکی از آنها را کشته بودم. #تشویش و #دلشوره بدجوری آزارم میداد. این وضع تا عصر روز بعد ادامه داشت.
غذایم تمام شده بود و نمیدانستم چه کار کنم. تصمیم گرفتم برای چندمین بار به #مقر_گردان بروم و غذایی پیدا کنم. شبانه خودم را به خاکریز #مخازن_نفتی رساندم. گلولههای #منور فضای منطقه را تا حدودی روشن میکرد. به همین دلیل، سینهخیز خود را به #جادۀ_اصلی و سپس به پشت خاکریز مقر گردان رساندم. بعد از مراقبتهای لازم، وارد مقر شدم و یکراست سراغ محل انباشت پسماندههای غذاها و زبالهها رفتم. تولهسگها با دیدن من شروع کردند به پارس کردن. دقایقی بعد صدای چند #سرباز_ایرانی را شنیدم که در
آشپزخانۀ گردان بودند. خودم را کنار خاکریز، که تاریکتر بود، پنهان کردم و منتظر ماندم. یک سرباز ایرانی از آشپزخانه بیرون آمد و #تولهسگها را با پرتاب چند پارهسنگ به سمت مخازن نفتی فراری داد.
با توجه به حضور نیروهای ایرانی در آشپزخانۀ مقر گردان، تصمیم گرفتم برای پیدا کردن غذا به #مقر_تیپ_111 بروم. مقر آن تیپ پشت مقر گردان، در دشتی هموار و بدون عارضه، قرار داشت. چند سکوی پرتاب #موشک_اسکاد و #افاف_20 در مجاور #مقر_تیپ قرار داشت که نیروهای عراقی به وسیلۀ آنها
#کشتیهای_ایرانی را هدف قرار میدادند.
ادامه دارد