eitaa logo
مرضیه رمضان‌قاسم
478 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
908 ویدیو
90 فایل
🌻بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سلام ارشد تفسیر و کلام، مداح، سخنران مبلغ‌ دفتر تبلیغات اصفهان پاسخگوی‌شبهات،داستانک‌ دلنوشته و یادداشت‌نویس تلاشم در جهش‌تولید جهت‌فرمانبرداری از امر رهبرم منتظرامام زمانم هس تم پل‌ارتباطی‌جهت‌ارتقاءکانال⬇ @M_Rghasem110
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ 🌤 🌤 ☀️ 🌤 ☀️ 🌤 ☀️ 🌤 ☀️ 🌤 ☀️ پرســـ❓ــش ⁉️چگونه از ظرفیت محرم اباعبدالله‌الحسین برای زمینه‌سازی ظهور امام‌زمان استفاده‌کنیم؟ پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زیدعزه یکی از فلسفه‌ی عزاداری امام‌حسین -علیه‌السلام- زنده‌نگه‌داشتن یاد و خاطره‌ی اباعبدالله‌الحسین و عاشورای حسینی، با زنده نگه‌داشتن عاشورای حسینی ما به دنبال شعور حسینی هستیم، یعنی بدانیم: 〽️حسین‌بن‌علی‌ علیه‌السلام که بود؟چه کرد؟ 〽️امام‌حسین علیه‌السلام از ما چه می‌خواهد؟ 〽️دشمنان اباعبدالله‌الحسین چه کسانی بودند؟ 〽️ دشمنان ایشان چه ویژگی‌هائی داشتند؟ دانستن این مباحث زمينه‌ را فراهم می‌کند تا در مسیر اباعبدالله‌الحسین و اصحاب ایشان حرکت کنیم و در مسیر دشمنان ایشان حرکت نکنیم و در کنار شور حسینی به شعور حسینی رهنمون شویم آنگاه می‌توانیم جزء زمینه‌سازان ظهور و در ادامه جزء یاران و اصحاب امام‌زمان شویم. ♻️نتیجه اینکه مجالس اباعبدالله‌الحسین ظرفیت بسیار بالائی برای معرفی عصر آخرالزمان و عصر ظهور امام‌زمان دارد. لذا شیعیان و محبان حضرت اباعبدالله‌الحسین‌ علیه‌السلام می‌بایست در این مجالس با تلاش خود در جهت تحقق شرایط ظهور و کنار زدن موانع ظهور، شرایط ظهور را فراهم کنند. بنابراین خطبای بزرگوار و اساتید و کارشناسان بزرگوار می‌بایست از ظرفیت مجالس امام‌حسین علیه‌السلام برای معرفی عصر ظهور استفاده کنند. تا مردم شرایط ظهور را بدانند و زمینه برای ظهور حضرت فراهم‌گردد و همچنین موانع ظهور را بشناسیم و در رفع آن گام برداریم. 🆔 @javadheidari110 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 @ramezan_ghasem110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کافه قلم
. . " همراه قافله‌ی کربلا " زینب چشمانش را باز کرد، آقا مرتضی برای مدتی کوتاه از همسر، دختر و سایر همسفران خداحافظی کرد و کالسکه را از بین جمعیت به حاشیه‌ی جاده برد تا وقتی زینب به خواب می‌رود، نزد همسفران برگردد و گلوئی نیز تازه کند. اما برای تجدید وضو دیگر چاره‌ای نبود باید با وجود بیدار بودن زینب بین جمعیت می‌آمد. ظهر که برای تجدید وضو به جمعیت پیوست از دور پدری را دید که فرزندش را در کالسکه گذارده بود، سریع به بهانه‌ی گرمی هوا چفیه‌اش را مقابل کالسکه گرفت تا چشم زینب به آن کالسکه نیفتد و باز از فراق پدر بی‌تاب شود. گریه‌های زینب سنگ را به گریه وامی‌داشت، پدر بزرگ که جای خود داشت. بالاخره به عمود ۴۰۰ رسیدند، همان مکانی که آقا محمد با عده‌ای دیگر از مدافعان حرم موکب زده بودند و مشغول پذیرائی از زائران بودند. آقا مرتضی، زینب و مادرش را به آقا محمد سپرد، زینب مثل تشنه‌ای که آب دیده باشد پرید در بغل پدر، دیگر گریه‌های زینب و ماموریت آقا مرتضی به پایان رسیده بود، اما از اینجا به بعد آقا مرتضی وقتی پدری را به همراه دخترکش می‌دید گریه می‌کرد.... ✍به قلم: مرضیه‌ رمضان‌قاسم. 🔷🔸سطح چهار. 🔸🔷 آموزش‌عالی، فاطمة‌الزهرا، (سلام‌الله‌علیها)، اصفهان. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 دوستانتون رو به جمع ما دعوت کنید. https://eitaa.com/joinchat/1138884699C5d0e00a7bc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مرضیه رمضان‌قاسم
🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🏴 🚩 پرســـ❓ــش۱ آیا امام حسین علیه‌السلام دختری بنام رقیه داشته‌اند؟ پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زیدعزه شیخ مفید تعداد دختران امام حسین علیه السلام را دو تن به نامهای فاطمه و سکینه نامیده است، ولی این تنها نقل ما نیست بلکه ما نقل های دیگری هم داریم که تعداد دختران امام را بیش از دوتن ذکر کرده است، نظیر: ۱) کتاب مطالب السَّئوول ابن طلحه شافعی که نَسَب شناس است و کار تخصصی انجام داده در حالی که شیخ مفید نسب شناس نیست. ۲) مناقب ابن شهرآشوب مازندرانی، ایشان تعداد دختران امام حسین علیه‌السلام را سه یا چهار دختر ذکر کرده‌اند. ♻️ نتیجه‌اینکه: این منابع از نظر اعتبار یکسان هستند و نمی‌توانیم بگوئیم فقط نقل شیخ مفید برای ما ملاک و مفید است. بنابراین‌ احتمال‌ اینکه امام حسین علیه‌السلام دختر دیگری غیر از این دوتن داشته باشد کمتر که نیست بلکه از نداشتن آن بیشتر هم هست. 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🏴 🚩 پرســـ❓ــش۲ چرا در منابع اولیه حرفی از خرابه‌ی شام به میان نیامده و نقلی در این موضوع نداریم؟ پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زیدعزه ⚛ در کتاب کامل بهایی از عمادالدین طبری شیعی متعلق به قرن هفتم آمده‌است. عمادالدین طبری از جانب علمای بزرگ شیعه توثیق شده‌است. عمادالدین طبری می‌گوید داستان خرابه‌ی شام و شهادت حضرت رقیه علیهاالسلام در کتاب حاویه از قاسم بن محمد مامونی که او مطالبی پیرامون کارهای خلاف بنی‌امیه نوشته و گرد آوری شده است. عمادالدین طبری معاصر سیدبن‌‌طاووس است. سید‌بن‌طاووس در لهوف مطالبی دارد که مورخان و مقتل نویسانِ پیش از او چنین نقلی را نیاورده‌اند. حال سوال اینجاست چگونه ما مطالبی که سید ابن‌طاووس در کتابش نقل کرده و در هیچ کتاب دیگری نقل نشده است را چشم بسته می‌پذیریم ولی مطالب مستند عمادالدین طبری که در سلامتش شک نداریم و معاصر سیدابن طاووس است را نپذیریم‼️ شیخ عباس قمی می‌گوید: آثار، کتاب‌ها و منابعی در دست ایشان بوده‌ که دیگران از آن بهره نبرده بودند. پس می‌توان این قضیه را نیز پذیرفت. ⚛ اگر مرقد حضرت رقیه سلام‌الله علیها در مکان دیگری غیراز شام واقع شده بود امکان داشت کسی تردید کند و بگوید این قضیه ساختگی است، اما وجود مرقد ایشان در شام، خود دلیل بر وجود ایشان است زیرا اگر چنین چیزی صحت نداشت در شام که پایگاه بنی‌اُمیه و دشمنان قسم خورده‌ی اهل‌بیت علیهم‌صلوات‌الله حضور داشتند، چگونه اجازه می‌دادند چنین مرقدی برای قرن ها در آنجا بدرخشد و جلوه‌کند ⚛ اینکه علمای بزرگ و برجسته به زیارت ایشان می‌روند، نذرها می‌کنند و خواسته‌هایشان اجابت می‌شود نیز دلیل وجود داشتن چنین دختری برای امام حسین علیه‌السلام است. ♻️ نتیجه‌اینکه: خرابه‌ی شام در منابع ذکر شده است. 🆔 @javadheidari110 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 @ramezan_ghasem110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"ذهن بی‌قرار" آقا مسعود دانشجوی ترم یک کامپیوتر بود، دم‌دمای اربعین که آقا مسعود و دوستانش داشتند با تعدادی از دانشجویان برای رفتن به کربلا خداحافظی می‌کردند یکی از دانشجوها گفت: مطمئنم که شما خبر ندارین امام حسین کینه توزیش با یزید سر ازدواج با یه دختر بوده‌. مسعود و دوستانش چون جوابی برای او نداشتند فقط عصبانی شدند. هرچند می‌‌دانستند حرف او بی‌ربط است اما ذهن‌شان آشفته شده بود. یک روز که آقا مسعود از دانشگاه برمی‌گشت، ماشینی مقابلش توقف‌کرد. دوست پدرش بود، آقای مهدوی با لبخند همیشگی گفت: بفرما بالا مستقیم هم می‌ریم. آقای مهدوی دبیر معارف بود، حلّال مشکل از غیب رسیده‌‌بود. مسعود هر موقع سؤال اعتقادی داشت تماسی با آقای مهدوی می‌گرفت و به جواب می‌رسید، اما این سوال را خجالت می‌کشید مطرح کند، آقای مهدوی از نگاه مسعود پی به قضیه برد و گفت: مثل اینکه یه چیزی می‌خوای بگی ولی نمی‌گی، راحت باش مسعود مِن مِن کنان گفت: آخه چی بگم؟ آقای مهدوی خندید و گفت:خجالت نکش. مسعود: یکی از بچه‌های دانشگاه میگن هدف قیامِ امام‌حسین عشق و عاشقی بوده، درست میگن؟ آقای مهدوی: این یکی از شبهاتیِ که این روزا جوانها زیاد می‌پرسن. جوابش هم خیلی ساده‌س. چون در منابع معتبر شیعه و سنی به قدر کافی در رابطه با دلایل زمینه‌ساز عاشورا بحث شده که جایی برای قبول این جریان ساختگی باقی‌نمی‌ذاره. منبع این جریانِ ساختگی، کتاب الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوریِ که از مصادرِ اهل سنتِ، سند نداره و معتبرم نیست. تو این روایت مورادی به امام‌ حسین‌ نسبت داده شده که چون با فقه شیعه در تعارضِ خودش دلیل خوبی بر ساختگی بودن این جریانِ آقا مسعود نفس راحتی کشید و از آقای مهدوی تشکر کرد و گفت: آقای مهدوی باز هم مثل همیشه گل کاشتین. آقای مهدوی خندید و گفت:هذا من فضل ربی. دل‌ مسعود آرام گرفت و دیگر از رژه رفتن‌های سؤال در ذهنش خبری نبود حالا باز دلش هوائی کربلا شده بود. از آقای مهدوی هم حلالیت طلبید، آقای مهدوی گفت: شما هم ما رو حلال کن چون ما هم امشب راهی کربلا هستیم، خدا قبول کنه خادم موکب علی‌بن‌موسی‌الرضا هستم وقتی اومدی عمود 548 یادت نره. مسعود به آقای مهدوی التماس دعایی گفت و از ماشین پیاده شد و به این فکر می‌کرد که چقدر خوب شد که آقای مهدوی را دید. گوشی را از جیبش بیرون آورد تا پاسخ آقای مهدوی را به گوش دوستانش برساند. آیا شما هم در زندگی یه آقای مهدوی دارید؟ اگر ندارید از همین لحظه دست به کار شوید. نویسنده: مرضیه‌ رمضان‌قاسم @ramezan_ghasem110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پناه می‌برم به خدا از علومی که به جهنم می‌فرستد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••✾❀زنگ‌بیداری 👇❀✾••• https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
✳️ به حكمتش دل بسپاریم دوستی با واسطه برام تعریف کردند: مادر خدابیامرز حجه‌الاسلام ابوالقاسم شهباز به‌ صورت مدام آبریزش بيني داشتند و اذيت مي‌شدند. هيچ پزشكي هم نتوانسته بود معالجه‌‌شون كند، تا این‌که يك دكتر با یک‌دانه قرص اين آبریزش را بند آورد، كه هم مايه تعجب و هم مايه خوشحالي خود ایشان و اطرافیانشان شد، چند ماهي از اين ماجرا نگذشته بود كه مادر ايشان ، اختلال‌حواس گرفتند و اموراتشان مختل شد. وقتي مادرشان را بردند نزد متخصص مغز و اعصاب، ايشان گفتند «مغز مادرتان آب آورده»؛ و همين هم عامل فوت مادرشان شد. اين‌جا بود كه ما حكمت آن آبریزش دائمي بيني را فهميديم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌••✾❀زنگ‌بیداری 👇❀✾••• https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mahmoud_Karimi_-_Ye_Madine_Ye_Baghie_(128).mp3
4.89M
"غربت" خسته از راه رسیدند مشهد، وارد کوچه که شدند مدیر کاروان زودتر رفت تا ورودشان را به مدیر هتل اطلاع دهد. مدیر هتل گفت: « ما امروز پذیرش نداریم، مگه قرار نبود شما دو روز دیگه بیاین؟!» مدیر کاروان جوش آورد و گفت: « حالا من با یه اتوبوس زائر چی‌کار کنم؟» - مدیر هتل : « اواسط کوچه منزلی هست که متعلق به هتلِ می‌خواین این دو روز اونجا باشین؟» مدیر کاروان زائران را به منزل برد. هنوز ساعتی از رسیدن‌شان نگذشته بود که زنگ منزل به صدا درآمد، دو آقای کت و شلواریِ متشخص وارد منزل شدند و ژتونِ آشپزخانه‌ی حضرت را به تک تک زائران دادند. مدیر کاروان که انگار سنگ صبوری پیدا بود کلِ جریان را برای خادم‌ها‌ی امام‌رضا تعریف کرد. خادم‌ها گفتند: « اگه شما هتل بودین که میهمان آشپزخانه نمی‌شدین.» تازه مدیر کاروان و بقیه زائران به حکمت هتل نرفتن‌شان پی‌بردند. نویسنده: مرضیه‌ رمضان‌قاسم 1400 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌••✾❀زنگ‌بیداری 👇❀✾••• https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
"تردید" اهل همه‌جور خلافی بود مادرِ از همه جا بی‌خبرش که فکر می‌کرد سعید فقط اهل نماز و روزه نیست همیشه می‌گفت: ننه سعید نمازدا بوخون آقا خدا بیامرزد که نونی حلال به تو دادس پس چرا تو مِثی بقیه بچام سر برا نیسی. فرج الله خانی خدا بیامرز که همه نمازاشا اَوِلی وقتا تو مچد میخوند، ننه برا آبرو آقادم شُدِس نمازدا بوخون اِز دسِد راضی نیسم اِگِه بِخَی همین جوری تاریکِ الصلات بومونی. - سعید: ننه دوباره شُرو کردیا، اِگه برم دنبالی رفیق که میگوی بِرا بد می‌کِشندِدا، بدبَخ میشی، ننه خودد بوگو چه خاکی تو سرم بریزم؟ دیگه خسه شدم. امروز مرتِضی رفیقم گفت بیا بریم پیاده‌روی اربعین، گفتم نه نَنِه‌م تَناس اما حالا از بسکی غر زِدیا، نق به جیگرم زدی شیطونه میگد باش برم، بالاخره بقیه بچا مؤمنی ننه هَسَند، بزار اونام بیاند یُخته دور و وری نَنِد جیکا ویک کونندا به یه ثوابیم برسند. - ننه: این چه حرفایِس گِلی زبونِد افتادِس، تو برو، الحمدلله خودم می‌تونم دور و وَری خودم رارَم، من محتاجی هیشکی نیسَم، اینم بِدون که از دعاوا آقا بیامرزدس، خودش که نتونست بِرِد کربِلا حالا دعا کردِس نصیب و قسمتی تو بِشِد بری، آخه کاری خُبی بِچه باعَث میِشِد چراغی روشنی قبری آقاشِ. - سعید: ننه حرفا میزِنی، آخه من چیکار کردم برا آقا خدا بیامرزم که دعاش در حقم مستجاب بِشِد، به قولی خودد، کاری خوبی نکردم که قبری آقام روشن بِشِد، مِگه خودد همین حالا نگفتی مایه بد نومی فرج الله خان شدم. - ننه: ننه حالا من یه چیزی گفتم، اما نقلی امام حسین اِز بقیه نقلا جداس، خودد میدونی اما حالا که امام حسین دعوتت کردندا، اِگه دعوتا رد کردی بد می‌بینی، همه آرزوشونه برند یه سلام بدند به آقاوا بیاند، بعضیام که ناکوم‌شدند مِثی آقا تُوا، نَنا آقا من. سعید اصلا قصد رفتن به کربلا نداشت فقط می‌خواست غرهای مادرش تمام شود، ولی حالا که حرفهای مادرش را شنید از شش گوشه‌ی دلش یک گوشه‌اش با رفتن بود آن هم نه برای نشنیدن غُرهای مادر بلکه برای اینکه رَد کردن دعوت را نشانه جوانمردی نمی‌دانست. نویسنده: مرضیه رمضان‌قاسم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌••✾❀زنگ‌بیداری 👇❀✾••• https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 پر زد دل من زمشهدت، سوی حسین من می شنوم ز مرقدت بوی حسین دانم که کلید کربلا دست شماست از لطف رضا مشرفم ، کوی حسین 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 آقا عنایتی که سریع الرضا توئی امضاء کننده سفر کربلا توئی💫 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 "قطعه‌ای از بهشت" از زمان شیوع کرونا دیگر توفیق زیارت امام رئوف نصیبش نشده بود. پاهایش قدم درصحن‌ و سرا، رواق‌ها و حرم را تجربه نکرده بود.حتی فکر این دوری را نمی‌کرد. کبوتر دلش هوائی حرم امام رضا بود. قاب فرشِ حرم را که هدیه گرفت، با مژگان چشم و ا‌شکهایش فرش را آب و جارو کشید و شد جارو کش افتخاری امام رضا. نویسنده: مرضیه رمضان‌قاسم https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
4_5875007114757291579.mp3
5.19M
همدم ورشکسته شده بود دیگر حتی توان اجاره‌ی یک مغازه‌ی زیر پله‌ای را هم نداشت از همسرش خواست تا زیر پله‌‌ی خانه‌ی نقلی‌شان را که در انتهای آشپزخانه بود خالی کند تا تنها سرمایه‌ی باقی‌مانده‌اش که یک دستگاه کوچک کفش‌دوزی و یکسری خرت و پرت‌های کفاشی بود را آنجا بگذارد تا کِر و کِری بکند مهری خانم همسرش به محض شنیدن این پیشنهاد لُپ‌هایش را پر از باد کرد و با اخم گفت:«یعنی می‌خوای بیای وَرِ دلِ من، من خودم توی این آشپزخونه جای وول خوردن ندارم این زیرپله یه راه نفس‌کشی بود برام، اینم نتونستی به ما ببینی. من این قابلمه‌ها، ماهی‌تابه و دیگ بزرگَ رو کدوم قبرستونی ببرم؟ حالا می‌فهمم چرا آقام با این وصلت مخالف بود خدابیامرز همش می‌گفت:«من می‌خوام دومادم کارمند باشه تا خاطرم جمع باشه که همیشه یه آب باریکه داره و نه از این ور غش کنه و نه از اون‌ور» نور به قبر آقام بباره، من که از اون وقتی که شوهرمون کارخونه و خدم و حَشَم داشت با همین یه جفت النگوئی بودم که خان داداشم سر سفره‌ی عقد دستم کرد، حالام که به پیسی خوردی بازم دارائیم همینه من که نه از پول داشتنت سر در آوردم نه از نداریت، فقط همیشه همه حسرتمو خوردند که زن کارخونه دارم مادرت سر از خاک در بیاره کِ همش سرکوفتم می‌زد که ما کارخونه‌داریم اما اقبال‌مونه که با گدا گوداها وصلت کنیم» - محدثه:« مامان چرا ناحق میگی، یادت نیس سرویس طلات رو دادی به دائی محمد تا قرضشو بده. با سینه‌ریزت هم که مامان جونو فرستادی کربلا. بابا بنده خدا دعوات که نکرد هیچی، تازه گفت:خوب کاری کردی» آقا بهرام دیگر پوست‌ کلفت شده بود نویسنده: مرضیه‌ رمضان‌قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"آتش" دلتنگ که می‌شد سری به گلستان شهدا می‌زد دلش باز می‌شد، انگار همه‌ی غم‌ها به یکباره او را رها می‌کردند و می‌رفتند. عصر عاشورا بود هوای دلش ابری شده بی‌تاب کربلا شده بود، دست و دلش پی‌ِ هیچ‌کاری نمی‌رفت، بارانی پشت سَدِّ چشمهایش به انتظار رعد و برق نشسته بود. با خود گفت: گلستان شهدا نیز کربلای کربلای دیگرست. با دخترِ کوچکش مرضیه به گلستان شهدا بر سر مزار برادرش خیمه‌ی غم برپا کرد تا شاید سَدِّ چشمهایش بشکند و رنگین‌کمان شادی در آسمان دلش نقش ببندد‌. بعد از قرائت فاتحه با برادرش درد و دل کرد، و سپس خداحافظی. طبق عادت همیشگی زیارت علیرضا کریمی را از قلم نیانداخت، کنار قبر نشست و او نیز همچون شمع‌های شام غریبان شروع به گریستن‌کرد، موقع برخاستن چادرش به شمع‌ها برخورد کرد، آتش گرفت دو جوان بلافاصله شمع‌ها را خاموش کردند. دلش هوری ریخت پائین، جگرش آتش گرفت، کبوتر خیالش سفر کرد به کربلای 61 هجری، آنجا که یک خواهر شهید خیمه‌اش آتش گرفت اما هیچ جوانی نبود تا آتش خیمه‌‌اش را خاموش کند. نویسنده: مرضیه رمضان‌قاسم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌••✾❀زنگ‌بیداری 👇❀✾••• https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5911507679573969302.mp3
6.71M
"سوغات" عاشق شمال بود اما نه عاشق دریا و خوشگذرانی و... فقط برای اینکه می‌توانست یک دلِ سیر کلوچه‌ نارگیلی لاهیجان با چائی تازه دم بخورد و کیفش را ببرد. ولی خیلی کم پیش می‌آمد تا به شمال سفر کند. وقتی یکی از نزدیکان به شمال می‌رفت بیش از اینکه برای آنها خوشحال باشد برای کلوچه‌های سوغاتی دلش غنج می‌رفت. بار آخری که با فامیل رفته بود زیارتِ اربعین وقتی داشتند از زیارت مولا برمی‌گشتند همراهان خسته و نالان به او گفتند: «آخه نجف که مثل کربلا نیس، کاش یه چایی می‌دادند بهمون تا خسته‌گی‌مون رفع بشه.» ژست مدیر کاروان‌ها را گرفت و گفت: «فقط یه خورده صبور باشید، می‌برمتون پیش چائی» این را گفت و رفت تا چائی بیاورد، همراهان از فرط خستگی روی زمین وِلو شدند. موکب لاهیجانی‌ها چائی داشت آن هم با کلوچه‌ی لاهیجان، به تعداد خودش و همراهان چای و کلوچه برداشت گذاشت در کارتن کلوچه‌ها و آورد تا به همسفران تعارف کند، بقیه‌ی زائران هم آمدند از چای و کلوچه‌ها برداشتند. به زور به خودش و همسفران نصفِ کلوچه رسید اما لذت کلوچه‌ی مولا کجا و لذت کلوچه‌ی شمال کجا؟ حالا دیگر هوس کلوچه‌ی لاهیجان می‌کند اما نه در شمال بلکه درنجف. بنده خدا دیگر فازش خیلی بالا رفته. دعا کنیم به حاجتش برسد. نویسنده: مرضیه رمضان‌قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ملاقات با امام‌زمان در عصر غیبت کبری.mp3
4.6M
⁉️آیادرعصرغیبت‌کبری ملاقات امام‌عصر امکان دارد 🔊پاسخ استادحیدری زیدعزه 1⃣دیدارامام‌زمان تقوا و عمل‌صالح لازم‌دارد اما اینطور نیست که هر که تقوا و عمل‌صالح داشته‌باشد به محضر حضرت شرفیاب‌شود 2⃣قاعده‌‌کلی درغیبت‌کبری اینست که امکان ملاقات‌عمومی وجودندارد 3⃣درتوقیع‌امام‌عصرآمده هرکس زمان غیبت قبل ازخروج سفیانی و صیحه‌ آسمانی ادعای مشاهده‌ مرا کرد،دروغگو و افترا زننده‌است اما این قاعده‌ کلی استثنائاتی دارد، هر که ادعا کندهر موقع خودم بخواهم به محضرحضرت می‌رسم این سخنی‌باطل‌است و افترائی بیش‌نیست 4⃣مشاهده به این معناست که فرد را ببینیم و بشناسیم بسیاری از افراد که درعصر غیبت با اذن و صلاحدید امام‌زمان به محضر حضرت شرفیاب شدند،حضرت را بعد از جدا شدن می‌شناسند 5⃣براساس فرمایش علمای بزرگ شیعه امکان ملاقات عمومی درعصر غیبت میسر نیست اما اگر به صلاحدید حضرت این توفیق نصیب برخی افراد شود امکان رسیدن به محضر حضرت هست سید مرتضی فرمودندماقطع نداریم کسی به امام نرسد و بشر نتواند ایشان را ملاقات کندبلکه این امری غیرمعلوم است که راهی بر قطع به آن نیست و اگر گفته شود علت غیبت امام خوف از ظالمین است در جواب می‌گوئیم این علت درحق اولیاء وشیعیان خاص نیست شیخ‌طوسی نيز در کلمات‌المحققین می‌فرمایند ما تجویز می‌کنیم که بسیاری از اولیاء و قائلین به امامت او به خدمتش رسیده و از ایشان نفع برده‌اند ♻️نتیجه اینکه قاعده‌ کلی درعصر غیبت اینستکه کسی به محضرحضرت شرفیاب نشود امااگر به صلاحدید حضرت این اتفاق رخ‌دهد نیازمند ملزومات‌است که تقوا وعمل‌صالح ازملزومات این توفیق‌است @javadheidari110 @ramezan_ghasem110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Meysam Motiee Ft Seyed Ali Hosseini - Vala Tafarogh Binio Bin Hossein [SevilMusic].mp3
4.57M
"مرخصی" پرستار بود، ده روز قبل از اربعین مرخصی می‌گرفت و چمدان سفرش را می‌بست و راهی دیار عشق می‌شد اما امسال که شرایط رفتن برایش مهیا نشد باز ده روز مرخصی گرفت و با مدیر بیمارستان هماهنگ کرد و رفت بخش کودکان هر روز بچه‌ها را دور و برش جمع می‌کرد، برا‌ی‌شان کلّی قصه می‌گفت و از آنها می‌خواست قصه‌هایش را نقاشی کنند، در این ده روز با بچه‌ها کلی مأنوس شده بود و هر روز او و بچه‌ها انس‌شان به هم بیشتر می‌شد. روز آخر بچه‌ها از او می‌‌پرسیدند: «خاله! کجا میری؟ فردا هم میای؟ » مانده بود چه بگوید که یکمرتبه فکری به ذهنش رسید و گفت: « بله عزیزای دلم! فردا هم میام اما در فضای مجازی» همان لحظه در یکی از پیام‌رسان‌‌ها گروهی ایجاد کرد و والدینِ بچه‌ها را آنجا عضو کرد. نویسنده: مرضیه‌ رمضان‌قاسم ••✾❀زنگ‌بیداری 👇❀✾••• https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا