راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم
همه بودند امروز
شهید مدنی دست در دست آیتالله قاضی، آقا مهدی باکری کنار برادرش حمیدآقا که ایستادهبودند جلوی صف بچههای لشکر31. کمی که چشم میچرخاندی ستارخان و باقرخان را هم میدیدی لابهلای جمعیت که بغض کردهبودند و نرمنرم اشک میریختند برای قهرمانان خدمت. شهریار هم بود. تکیه داده به دیواری و سر در گریبان، شاید در حال سرودن قصیدهای. تمام تاریخ پرافتخار آذربایجان امروز جمع شدهبود در تبریز، در مراسم خداحافظی با قهرمانانی که حالا بخشی از تاریخ این سرزمیناند....
تبریز چنین جمعیتی را به خودش ندیدهبود تا حالا. شهر مهمان داشت؛ چه مهمانانی! سید شهیدانِ اهل خدمت بود و وزیر خارجهی مظلومان و استاندار زحمتکش و... پدر شهر. آقای «آل هاشم» از آن آدمحسابیهای نادرِ روزگار بود؛ امامجمعهی دوستداشتنیِ شهری که در آغوش گرم او میخندید؛بزرگترِ مهربان مردمی که انگار تشنهی داشتنش بودند. جمع شهدا را در تبریز سیدِ آل هاشم میزبانی میکرد. رئیسجمهور شهید، دیپلماتِ شهید و استاندارِ شهید انگار مهمان سیدِ شهید بودند و روی دست مردمی تشییع میشدند که نمیتوانستند در فراقِ پدرِ شهر بیتابی نکنند.
امروز تبریز بودم. در روزی که آذربایجان خروشان بود. اول خرداد حالا بخشی از تاریخ این دیار است. روزِ خروش و فریادِ زخمیِ یک خطهی داغدیده. امروز همه باهم در فراق شهدای خدمت نوحه میخواندیم، همه ی آذربایجان و همه لشکر۳۱ و همه برادران و خواهران و فرزندان سید آل هاشم خواندیم با چشم گریان:
سیندی بِلیم غمیندن ،یاتما اویان ابوالفضل
آرخام الیم ابوالفضل سیندی بلیم ابوالفضل.
سعید لشگری
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #آذربایجان_شرقی #تبریز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم
آقام هه رو هه رو هه رو
اخبار را دوباره بررسی کردم. خبر جدیدی نبود و همان حرفهای دوازده سیزده ساعت قبل تکرار میشد. از دیروز بعدازظهر که اولین خبرهای ناپدید شدن هلیکوپتر آقای رئیس جمهور را شنیدم لحظهای چشم از تلویزیون و تلفنم برنداشتم. بیخوابی و دلنگرانی کلافهام کرده بود. اگر میتوانستم چشم روی هم بگذارم و ساعتی بخوابم هم گذر زمان را نمیفهمیدم هم سر درد رهایم میکرد.
شلوغ بود و صداهای مختلف در هم میپیچید. همه جا سیاه شده و مه فضا را پر کرده بود. سرگردان میان آن فضای وهم آلود مانده بودم که یکهو از خواب پریدم. بی اختیار گوشی را برداشتم. هر چه تلاش میکردم نمیتوانستم قفل گوشی را باز کنم.
آدمیزاد به امید زنده است. چقدر از دیروز ظهر به خودم امید داده بودم که این اتفاق سهمگین با یک معجزهی الهی ختم به خیر میشود و خدا دوباره خادم ملت را به انقلاب برمیگرداند. خودم را دلداری میدادم که خدا خواسته به ما تذکری بدهد که قدردان زحمت آقای رئیسی باشیم و غنیمت بدانیم وجودش را و ببینیم مجاهدتش را ولی انگار طرح و تدبیر خدا برای ایشان و انقلاب چیز دیگری بود.
فوری آماده شدم که از خانه بیرون بزنم قبل از آن به بچهها سر زدم. در خواب عمیقی بودند. به خودم گفتم اینها بیست سال بعد در کتابها میخوانند که در سی اردیبهشت سال ۱۴۰۳ رئیس جمهور این کشور در حال انجام مأموریت با جمعی از همکارانش در دل کوههای شمال غرب کشور به شهادت رسیدند.
تا اداره رسیدم لیست کارهایی که لازم بود یا میتوانستم انجام بدهم در ذهنم مرور کردم. تا حدود ساعت ده صبح کارها را پیگیری کردم.
با چند نفر از همکاران به سمت میدان شهدا راه افتادیم. بغض گلوگیرم شده بود. تند تند قدم بر میداشتم تا زودتر به میدان شهدا برسم، شاید آنجا فرصتی شد تا دلی سبک کنم. خیابانها مثل همیشه شلوغ و بازار فعال بود. صدای قرائت قرآن به گوش میرسید. پشت چراغ قرمز سر چهارراه بانک ایستاده بودم که صدای جوان دستفروش توجهم را جلب کرد. ولله حیف بود ...
سرچرخاندم و صاحب صدا را دیدم؛ داشت با شخص کناریاش بحث میکرد.
پا تند کردم و عرض خیابان را طی کردم. چند بار با خودم جمله جوان دستفروش را تکرار کردم: ولله حیف بود...
هر چه به میدان شهدا نزدیکتر میشد تراکم جمعیت بیشتر میشد. گوشهی میدان بین جمعیت ایستادم. قرائت قرآن که تمام شد و مردم صلوات فرستادند مداح میکروفون را گرفت و دست دیگرش بالا گرفت و با سوز گفت: «آقام هه رو هه رو هه رو...»
صدای گریه خانمها از پشت سرم و تکان خوردن شانههای مردان در مقابل چشمانم بیطاقتم کرد و بغضم ترکید.
ولله حیف بود...
سامان سپهوند
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
سلام مرا به مردم هرمز و بشاگرد برسانید
مهندس مهدی دوستی، استاندار هرمزگان برایم از آقای رئیسجمهور اینچنین گفت:
دو هفته پیش برای جلسهای خدمت رئیسجمهور عزیز رسیده بودیم؛ دوستان گفتند آقای رئیسی با شما کار دارد. وقتی خدمت ایشان رسیدم تعدادی از استانداران دور ایشان حلقه زده بودند. ایشان تا مرا دید گفت: « آقای دوستی غالب دفعاتی که خدمت حضرت آقا میرسم سراغ جزیره هرمز رو از من میگیرند. هر کاری میتوانی برای اونجا انجام بده. در سفر قبلی توفیق نداشتیم خدمت مردم هرمز برسیم سلام من را به مردم هرمز و بشاگرد برسانید.»
اعظم پشت مشهدی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #هرمزگان #بندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش چهلم
فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَيۡكَ
إِنَّكَ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوى
کفشهایت را دربیاور
هماکنون در سرزمین بسیار مقدسی هستی.
کفش جامانده یکی از زائران شهید جمهور ، پیامبر اعظم، عمود ۲
ادامه دارد...
سید طاهر جوادیان
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
خبر سنگین
صفحه گوشی را نگاه کردم؛ خودش بود پراید نوک مدادی. صندلی عقب نشستم. خوبی اسنپ این است که خیلی از کارهای عقب ماندهات را میتوانی تا رسیدن به مقصد انجام دهی؛ مثل همین چک کردن پیامها.
بعضی از این کانالها هم عجب حرفهایی میزنند، هلیکوپتر رئیس جمهور گم شده است! خودم همین ظهر توی تلویزیون دیدم که با همتای آذربایجانیاش سد افتتاح میکرد.
اما همه نوشته بودند. ختم صلوات برداشته بودند. دلم ریخت. پاهایم ضعف گرفت. اشکهایم جاری شد.
صدای باز کردن بسته دستمال جیبی سکوت ماشین را شکست. راننده آهنگ گذاشت. متوجه بدی حالم شده بود. یک چشمش به چراغ قرمز بود و یک چشمش توی آینه به من. باید خودم را کنترل می کردم.
نمی شد. قرآن را از کیفم در آوردم. «خدایا خواهش میکنم دلم رو آروم کن. خواهش میکنم بگو پیدا میشن.»
قرآن را باز کردم. کدام صفحهاش را یادم نمانده اما مضمون آیات این بود: «به قضای الهی راضی باشید.» گفتم:«خدایا چی میگی؟؟!»
گوشی را چک کردم. ختم «امن یجیب» گذاشته بودند. دلهره آیه امن یجیب را از یادم برده بود. کجای شهر بودیم؟ چشمم افتاد به تزیینات جشن تولد امام رضا. صلوات خاصه را شروع کردم.
تمرکز نداشتم. اشکها قطع نمیشدند. راننده مرتب از گوشه آینه نگاهم میکرد.
به قیافهاش نمیخورد طرفدار رئیسی باشد. کنجکاو شدم امتحانش کنم. زنگ زدم به دوستم و هر چه توی خبرها دیده بودم را گفتم.
به چراغ قرمز رسیدیم. گوشی را گذاشت روی فرمان. دستش را کشید زیر چشمش. آهنگ را خاموش کرد. باز پشت دستش را کشید روی صورتش. اشک امانش را بریده بود.
فاطمه درویشی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش چهلویکم
سلام رییس جمهور عزیزم
می خواستم بگم منم اومدم
با داداش کوچولوم اومدم
ما دهه ۹۰ و قرن جدیدی ها هم اومدیم
نگران نباش حواسمون به سید علی هست
می دونم تو هم مثل حاج قاسم نگران رهبری ...
ادامه دارد...
صدیقه فرشته | از #کاشان
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
بنده مخلص خدا بود
از حاجآقا عبادیزاده امام جمعه بندرعباس خواستم دربارهی آقای رئیسی بگوید:
- بارها در جمع های عمومی و در دیدار با مردم در کمال تواضع و فروتنی به مردم نزدیک میشدند و بیمحابا با آنها صحبت میکردند. علاوه بر نگرانی تیم حفاظتی ما هم نگران بودیم و مدام از ایشان می خواستیم مراقب خود باشند اما تا آخرین لحظه خودشان را به مردم میرساندند و حرف آنها را میشنیدند. شهید رئیسی بنده مخلص خدا بود که خودش را وقف مردم کرده بود.
اعظم پشت مشهدی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #هرمزگان #بندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش چهلودوم
در میان این همه جمعیت نگاهم روی نوشتهای افتاد که در دستان کودک ایستاده وسط بلوار بود.
به احترام مکتب سید ابراهیم امر به معروف را شروع کنیم
چه جمله دلنشین و پر از شوری ...
احساس کردم که آیت الله رئیسی هنوز هم در حال کار و خدمت به مردم است ...
مردم از شهید سید ابراهیم دریافته بودند تا امر و تشویق به خوبی ها باشد جامعه بهتری در انتظارمون خواهد بود ...
صدیقه فرشته | از #کاشان
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم
حونهمو چول وابیه
۱. دارم اطراف انبوه جمعیت میچرخم. مداح داره میخونه:
عزا عزاست امروز
روز عزاست امروز
خامنهایِ رهبر
صاحبعزاست امروز
از کنار چند مرد میگذرم که دارن یواش و سینهزنان میگن:
همهمون صاحبعزاییم...
۲. زیر درختی در پیادهرو، خانمهای سیاهپوشی نشستهاند. پیرزنی به ساقهی درخت، تکیه داده است و زارزار میگرید. به او نزدیک میشوم و یه لحظه که هقهقش بند میآید، از او میپرسم: مادر چرا گریه میکنی؟!
- شهید شد؛ در راه امام حسین شهید شد. چندین سال خادم امامرضا(ع)بود. زحمت کشید؛ قابلش (لایق شهادت بود) بود. خیلی دوسش داشتم!
- قبل از شهادت هم دوسش داشتی یا الانه فقط؟
- نه همیشه دوسش داشتم. همون موقعها هم دوسش داشتم. والا اگه کسی چیزی بهش میگفت، آتیش میگرفتم.
- مگه چه خوبیهایی داشت؟!
- به مردم سرکشی میکرد، برا مردم کار میکرد. از خدا میخوام که اما حسین(ع) در قیامت کمکش کنه و همنشین شهدا و حاجقاسم سلیمانی باشه.
۳. راهم را ادامه میدهم و خانمی میانسال را میبینم که چادر مشکیاش را به گردنش گره زده است. این حالت، نهایت اندوه و سوگواری برای مادران جوانمرده و داغدیده بین مردم ماست. یک پوستر از شهدای سقوط بالگرد هم در دست دارد. پریشان است و بیتابی میکند. کنارش که میرسم، میپرسم چرا گریه میکنی مادر؟!
بغضش لبریز و به گریه بدل میشود و با صدایی حزنآلود و مضطرب میگوید: «حونهمون چول وابیه خاله!» (خانهمان خراب شده است)
- عکسشو میخوای چیکار خاله؟!
- میخوام قابش کنم بزنمش به دیوار خونهمون، همیشه براش فاتحه بگم.
صدایش خیس گریه است، چونان لباسی خیس آب.
۴. آنطرفتر پیرزنی با یک چوبعصای ارزَنی (نوعی درخت) به زور راه میرود و خودش را به انبوه جمعیت میرساند. میپرسم: چرا اومدهای ننه با این حالت؟!
کوتاه میگوید: شیونزای رئیسیه (مراسم شیونکنان رئیسیه)
۵. وسط بلوار و بین جمعیت، از پشت سرم چشمم به خانمی میافتد که تمام تنش دارد میلرزد. این حالت را وقتی دیدهام که کسی دارد مثل ابر بهار گریه میکند. صبر میکنم کمی آرام شود و به او نزدیک شوم، اما این ابر انگار بارشش بند نمیآید. صبرم کم است و وسط گریهاش نزدیک میشوم و میگویم خواهر چند کلمه حرف بزنیم؟!
خیس اشک است و توان تکلم ندارد. با زبان اشاره میگوید: نه نمیتونم حرف بزنم... .
رحمتاله رسولیمقدم
سهشنبه | ۱ خرداد ۴۰۳ | #کهگیلویه_و_بویراحمد #یاسوج
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا