📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۴
روسری لبنانی و سکانس پایانی سریال وفا
دیشب مردد بودم از حرم بروم بیرون یا همانجا بمانم به انتظار؟ اگر قرار است بنویسم باید خوب ببینم. الان اینجا خبر خاصی نیست پس میزنم بیرون. تقاطع خیابانها را با اتوبوس بستهاند. مسیر، خالی از ماشین است. خادمان بیرون از حرم هم ایستادهاند. شهرداری تصاویر بزرگ شهید کرباسی و «حجت الاسلام مصباحی» سومین امام جمعه شهید کازرون را یک در میان بنر زده است. تصویر جدیدی از شهید کرباسی با روسری لبنانی، سکانس پایانی سریال «وفا» را میآورد پیش چشمم.
بلندگوهای مسیر هم به راهند و ترکیبی از «رجز» و «روضه» را پخش میکنند. مجری از مردم میخواهد پرچم و پوسترهایی که میگیرند را سر دست جلوی دوربینها نگه دارند؛ بعد هم از آمادگی کمیته امداد برای جمعآوری کمک به مردم لبنان خبر میدهد.
مسیر حرم تا میدان شهدا پُر از رفت و آمد مردم حماسههای مشترک است؛ «مردم میدان» همقدم شدن با این آدمها که اینجور وقتها، روزمرگی محتوم را میشکنند و صبح روز کاری اول هفته و هزار گرفتاری و قسط و وام و نوبت دکتر و... برایشان بیمعنی میشود، کم توفیقی نیست.
امروز آمدهایم برای آغاز معصومه خانم و حاج آقا صباحی، فرش قرمز پهن کنیم؛ فرشی که تار و پودش، بال فرشته است. حتماً فرشتههای بدرقه تا بهشت توی دست و بال خدا کم نیستند و الان خودش میداند چند تایشان اینجا وسط خیابان، بال پهن کردهاند؟
نرسیده به میدان شهدا، شکوه پابرجای پرچمهای ایران و حزبالله لبنان در پس زمینه کوههای اطراف شیراز با رجزخوانی «حاج حسین طاهری» حس حماسه را به عمق جانم مینشاند:
چون لشکر مختار همه منتقمانیم
ایرانی پرجاذبه مانند کیانیم...
جلودار قافله، محاسن سپیدی است از محشورانِ خوش به حالِ حرمِ سوم با کلاه و لباس فرم خادمی که جعبه قرآن و پرچم را با ادب جلو نگه داشته است.
پشت سر پیرمرد، خادمان خانم و آقا با چوب پَر و حمایل مشکی صف کشیدهاند. حاج آقا ملکمکان (رئیس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان) بیسیم به دست مراسم را اداره میکند و دغدغه جدیاش جدا کردن خانمها از آقایان است که تا حدودی هم موفق میشود.
پیرزنی با پرچم سرخ خونخواهی بر دوش، نشسته کنار خیابان، گوشه چارقد مشکیاش را جلوی صورت گرفته و هایهای، زار میزند.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۵
غافلگیری جلوتر از جمعیت
کاروان شهید راه میافتد.
میگذرد کاروان، روی گل ارغوان
قافله سالار آن، سرو شهید جوان...
پا تند میکنم؛ بیخبر از آنکه قدری جلوتر از جمعیت قرار است غافلگیر شوم. خانواده شهید کرباسی که این روزها بارها عکسشان را در رسانهها دیدهام، آرام و مقتدر ایستادهاند کنار خیابان! پاسداری میانسال هم همراهشان است. دو پسر، پدر، مادر و مادربزرگ و عمه لبنانی بچهها همراه چند خانم دیگر.
آقا مهدی پسر بزرگ و پدربزرگش علاوه بر شال زرد حزبالله، چفیه رزمندگان دفاع مقدس هم بر شانه دارند. خانمها اما همه شال زرد لبنانی انداختهاند.
اوایل، خیلی کسی حواسش نیست، اما همین که عدهای جلو میآیند، همه متوجه میشوند و میریزند دورشان به بوسیدن سر و صورت پسر و پدربزرگ و تسلی دادن و عکس گرفتن. دختر خانم جوانی آمده جلوی آقا مهدی، گرم احوالپرسی میکند و میگوید: «شما افتخار مایید.» برخی هم تا نگاهشان گره میخورد، بارانی میشوند. پاسدار همراه که احساس میکند خانواده شهید دارند اذیت میشوند، حرکتشان میدهد سمت کاروان؛ غافل از اینکه آنجا این فشار و ابراز لطف بیشتر است. طولی نمیکشد که در حلقه ارادت مردم از دیدم دور میشوند.
برمیگردم به مسیر خودم. مداح با زیر صدای «حیدر حیدرِ» مردم، رجز میخواند:
«گوش کن خطه سلمان به میان آمده است»
حالا پرچم حرم حضرت سید علاءالدین حسین علیه السلام هم کنار پرچم شاهچراغ علیه السلام قرار گرفته است. یاد رسم عربها میافتم که وقتی بزرگی از دنیا میرود، پرچم و بیرق عشیرهها بیرون میآید و در مراسم تشییع بلند میشود.
بدجور غبطه میخورم به حال دختر شهید شیراز که حالا دیگر مادر مقاومت ایران و لبنان شده است و این پرچمهای معطر به کربلا همراهش راه افتادهاند.
در تمام طول مسیر پُریم از مغازههایی تعطیل که حساب و سود را از یاد بردهاند. جمعیت مثل جویبارهایی که به رودخانه میپیوندند از خیابانهای دور و بر سمت کاروان در هرولهاند.
بادا که به دریا برسد کوشش این رود
همپای تو پرچم بسپاریم به موعود
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
*-🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران**
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۶
چشم پر اشک زلف بر باد دادهها!
بیش از همه، مردمان روشن قدیم، ایستاده یا نشسته مثل فرزند از دست دادهها دارند برای دختر دور از وطن شهرشان، پدری و مادری میکنند؛ حتی تک و توک، زلف بر باد دادههایی که از کنارمان رد میشوند هم با چشمان پر اشک به زمین خیره میمانند.
ستاد نماز جمعه، موکبی برپا کرده و آب توزیع میکند. شتابم را بیشتر میکنم تا به حرم برسم و پشت بازرسی گیر نیفتم. جایگاه مراسم را در ایوان «باب السجاد» علیه السلام برپا کردهاند. صدا و سیما یکی از دوربینهایش را بر بام سقاخانه کاشته است تا به محل دفن، مشرف باشد. فکر میکنم اگر من هم آن بالا باشم دید بهتری دارم. می روم سمت داربستها. غوغای خانمهاست. هرکس چیزی میدهد دست خادمها تا از خاک مزار برایش تبرک کنند. با آقای روشنضمیر صحبت میکنم. میرود با مسئول گروه صدا و سیما حرف بزند. مکثش در برگشتن به سمت من یعنی قبول نکرده است. همان موقع خادمی با نیمه تندی از جلوی در پشتی داربست کنارمان میزند. میآیم سمت آقایان تا داخل را بهتر ببینم. بقیه اعضای خانواده شهید اینجا روی صندلی نشستهاند. سه فرزند کوچک معصومه و رضا (زهرا، فاطمه و محمد ۸ ساله) با مادربزرگ لبنانیشان که تسبیح دانه رنگی درشتی در دست دارد و دائم حواسش به بچههاست. فاطمه با آن عینک سفید مشهورش میرود پیش پیرمردی که بعداً میفهمم پدربزرگ مادرش است. مادر بزرگ هر چند دقیقه یک بار بیسکویت یا سیب زردی از کیفش در میآورد و میدهد دستشان تا آرام بمانند.
مجری با تلاوت: «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا» برنامه را آغاز میکند. برای من هیچ کجا بهتر از کنار جایگاه نیست. همانجا توی سایه میایستم. پیکرها وارد میشود و همزمان بلندگوی حرم با فریادهای «یا حسین» و «هیهات من الذله» به کار میافتد. صداها در هم رفته است. مجری اشاره میکند که آن بلندگو را قطع کنند. حاجآقا ملکمکان خودش را میرساند به مجری و میگوید: «اعلام کن که اجازه بدهید برنامه از جایگاه اصلی اجرا شود.» بلندگوی حرم اما کوتاه نمیآید و محکمتر شعار میدهد. به ناچار اینوریها کوتاه میآیند و ساکت میشوند تا پیکرها برسد و روی سکوهای ساتنپوش قرار بگیرد.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۷
لبنان و ایران با هم فامیل میشوند!
حالا دو مطهرِ «عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ»، یکی در لباس چفیه فلسطینی و دیگری پرچمپوش ایرانی مینشینند آن بالا رو به ما که: «زمین چه قدر حقیر است، آی خاکیها!»
سر ساعت ۱۰:۳۰، «مهدی» و «مهتدی» همراه پدربزرگ و یک خانم لبنانی که شاید عمهشان باشد میروند روی جایگاهی که خیلی ظرفیت ندارد و برای همین هم اصرار میکنند جز خانواده شهید کسی بالا نباشد.
میخواهند برایشان صندلی بگذارند، اما پدربزرگ قبول نمیکند: «به احترام مردم نمینشینیم!»
مجری دارد غزل عاشقانه خداحافظیشان را میخواند؛ آن هم در روزگاری که عاشقانههای خوب کم شده است:
روزهای قشنگ هم درسی
خاطرات غروب دانشگاه
همقدم تا کتابخانه شهر
صحبت از «عشق و آرمان» در راه
این جهان جای کوچکی است رضا!
کاش میشد به عرش پَر بزنیم
- راست گفتی؛ قبول معصومه!
دوست داری چگونه پر بزنیم؟...
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۸
تلاوت و تداعی تلخ پهپادی که پدر و مادر را برد!
هنوز همهمه غالب است تا اینکه «آقا مهدی» فرزند بزرگ رضا و معصومه شهید میآید پشت بلندگو که قرآن آغازین مراسم مادر را خودش تلاوت کند! باید از نزدیک میدیدید آن حس و حال را. آواز بهشتی برآمده از شاخههای نخل سبز قرآن، هوای حرم را زیر و رو میکند. شانهها میلرزد؛ آقا مهدی با آن روح بزرگ، اما انگار در عالم دیگری است.
دو سه باری بعد تلاوت هر آیه «واقعه»، نگاهش میافتد به آسمان و هلیشاتی که دارد از مقابلش تصویر برمیدارد؛ شاید پهپاد پلیدی که پدر و مادرش را بُرد به آسمان، برایش تداعی شده است! کاش فیلمبردار این زاویه را بیخیال شده بود؛ اصلاً انتخاب خوبی برای آن لحظه نیست.
«وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا...» را زیباتر میخواند و این پایین همه بارانند. سر برمیگردانم عقب؛ دو دست بالا آمده از بین جمعیت و مقوایی که با ماژیک رویش نوشته: «نه به دیپلماسی صلح و سازش؛ آری به دیپلماسی مقاومت و اقتدار رهبری» پیام واضحی را مخابره میکند. مابقی احتمالی متن را هم از اینجا نمیبینم.
5 دقیقه تلاوت آقا مهدی با ترتیلِ: «اَللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّم وَ زِد وَ بَارِک عَلَی رَسُولِ اللَّه وَ الِهِ الأَطهَار» تمام میشود. لیوان آب جلوی تریبون را میآورد تا نزدیک دهانش که مجری میآید و از پشت، سرش را میبوسد! به ابراز محبتش پاسخ میدهد و با لیوان آب میرود میایستد سر جایش.
«پارسا پسندیده» دوست خوب عکاسم کنار دستم ایستاده است؛ بی آنکه متوجه شوم. یک لحظه رخ به رخ میشویم به حال و احوال.
یکی از روی جایگاه، عکاس دیگری که جلوی آقا پارساست را دعوت میکند بالا. میگویم شما هم برو. سری بالا میآورد که یعنی نه، نمیگذارند. چند عکس میگیرد و جا عوض میکند. همان لحظه بقیه خانمهای خانواده شهید از پشت جایگاه، سر میرسند. چون نمیگذارند بروند بالا همانجا میایستند. سریع میزنم به دل جمعیت و کُت آقا پارسا را میکِشم و برمیگردانمش تا این صحنه را از دست ندهد.
در همین فاصله «حاجآقا سرلک» میآید میایستد کنارم تا نوبت سخنرانیاش برسد. از حاجآقا میپرسم چه چیز این خانواده برایتان متفاوت و درسآموز است؟
- «آرامششان؛ آرامشی که الان دارند و ریشه در هجرت و مجاهدت دارد. بزرگی این آدمها و مهدی ۱۷ ساله، آدم را به خاک مینشاند. دلم میخواهد بچه هایم ذرهای شبیه بچههای شهید کرباسی بشوند.»
به اشاره مجری رو به گنبد، صلوات خاصه حضرت امین ولایت و برادرانشان را میخوانیم. یکی از عکاسان همیشه در صحنه شیراز موقع پایین آمدن از پلههای جایگاه، یَله میشود سمت جمعیت! حاجآقا سرلک که مقابلش ایستاده است با لبخند سرش را میبوسد و استرسش را میگیرد.
راه باز میکنند برای عاقله مردی نابینا که با دِشداشه عربی میخواهد برود روی جایگاه. نمیگذارند. شاید از بستگان شهداست. همان پایین نگهش میدارند با کلی ادب و عذرخواهی.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۹
داستان عهد با لب شیرین دهنان
سه تا از خانمهای خانواده که دوتایشان مادربزرگهای ایرانی و لبنانی هستند را میبرند بالا. نوبت به حاج آقا سرلک میرسد. جداگانه روی هر تابوت دست میگذارد و میکشد به قلبش. از خانواده شهید اجازه میگیرد و در میان فریادهای «هیهات من الذله» مثل همیشه سنگ تمام میگذارد:
«مردم بزرگ شیراز، مهمان دارید. مهمان داریم از بلندترین نقطهای که یک انسان میتواند اوج بگیرد. معصومه کرباسی و همسر مکرمهاش "رضا عواضه" جزو نخبگان بودند. در همه دنیا اینها را روی هوا میزدند. جاذبههای حبابی و سرابی، ذرهای دل آنها را به آن سمت نکشاند. نگاه کردند ببینند نقطه رضای خدا کجاست. دیشب آقا مهدی، همین عزیزی که تلاوت آیات قرآن از زبان دلنشین او معنای دیگری برای همه ما داشت در مجلس وداع با پیکر مادرش گفت: "میخواهم بروم. پدربزرگم نمیگذارد، ولی باید بروم." مجری محترم پرسید پس چهار خواهر و برادرت چی؟ گفت: "آنها را میسپارم به دستان پدربزرگم که یک شهید در خانهاش پرورش داده است. آنها را هم میتواند رشد بدهد. باید بروم." آنها که قیاسهایشان مادی و عادی است اینها را نمیفهمند؛ اینها به تعبیر "حافظ" شما کسانی هستند که خدا داستان عهدشان را با لب شیرین دهنان بسته است.»
وقتی حاجآقا ماجرای آقا مهدی را تعریف میکند، پدربزرگ که از صبح ندیدم گریه کند، چفیه را میآورد جلوی صورتش!
«منم باید برم؛ آره برم سرم بره...»
اینجا هر لحظهاش روضه است؛ فرق دارد با بقیه تشییعهایی که دیدهام. بیروتِ دلها انبار باروت است؛ منتظر یک جرقه. چیزی از جنس غم فاطمیه که آستانه دنیاهای تازه است، مردم را به گریه دعوت کرده و به مهمانی نوحه کشانده. مردمِ غصهدارِ غم «سید مقاومت» که حتی نشد یک دل سیر پشت پیکرش راه بیفتند و اشک شور بر گونه روان کنند؛ مردم جریحهدار شده از پر و بال سوخته برگشتنِ ققنوس شهرشان، ناموس کشورشان! مردم بغضآلود از درندگی و دریدگی دشمنی که تا بالای سرشان آمده مرگ پاشیده و خون، درو کرده است!
«محمدحسین عظیمی» که تازه از لبنان برگشته هم با یکی دو نفر فاصله، جلویم ایستاده است.
دارد در گوشیاش چیزی مینویسد. روایتگر خوب شیرازی که روزهای قبل با خیال او و قصههایش از کوچه پس کوچههای «صور»، «ضاحیه» و «بیروت» گذشتم و هر بار دلم خواست آنجا باشم.
امثال آقا محمدحسین برای این استان غنیمتند؛ اگر قدردان شان باشیم. همدیگر را از نزدیک نمیشناسیم، اما همانطور که گفتهاند: «شاعر، شنیدنی است» نویسنده هم خواندنی است. میخواهم بروم جلو «رسیدن به خیر» و «خدا قوتی» بگویم که پیرمردی گوشیاش را میدهد تا برایش از جایگاه عکس بگیرد. بعدش هم حرفهای حاجآقا سرلک، بغضش را میترکاند و منصرفم میکند.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۱۰
محرابی که باید محل ایجاد زحمت برای جریان ظلم باشد
حاجآقا دارد از امام جمعه شهید کازرون یاد میکند: «امام جمعهای که مثل این شهید بزرگوار، محرابش محل ایجاد زحمت برای جریان ظلم باشد و دغدغه زندگی، رشد مردم و امنیت جهانی داشته باشد، امام جمعه تراز انقلاب اسلامی است که باید به وجودش افتخار کنیم.»
آخر سر هم حرفهایی میزند که میتواند بیانیه اجتماع امروز باشد: «به خون شهید معصومه کرباسی و همه شهدا اگر امنیت، رشد و رفاه میخواهیم که میخواهیم، فقط باید ایستادگی را انتخاب کنیم. صلح پایدار از میدان مبارزه بیشتاب و تعلل میگذرد.»
یازده خانم از اعضای خانواده شهید که کنار جایگاه ایستاده بودند را با احترام از میان مردها رد میکنند سمت محل تدفین. آخرین برنامه، مداحی است. خانواده شهید، کوهمردانه ایستادهاند؛ مثل فرمانده مقتدری که دارند جلویش رژه میروند.
ایستاده سربلند و با شکوه
چون که سر بر آسمان نهاده کوه
من اما همه حواسم پیش آقا مهدی است؛ نوجوان ۱۷ سالهای که تازه مو بر صورتش روییده، اما زبان بدن را هم مثل بقیه هنرها خوب بلد است. هرجا پای «تکبیر» و «لبیک» به میان آمد، مشت گره کرد و همراه شد؛ حالا هم همراه روضهخوان، تباکی میکند. آدم کیف میکند از چنین شیر بچهای که مقاومت، ارث هفت پشت و پیشینهاش است.
پیکرها روی دوش مردها روان میشود تا محل نماز. فرصت را غنیمت میشمارم و میروم سراغ پاسداری که از صبح همراه خانواده شهید است. اسمش را از روی اتیکت جلوی لباس میخوانم: «غلامعلی احمدیجابری» با درجه سرهنگی. از جناب سرهنگ میپرسم در این مدت که توفیق همراهی خانواده شهید را دارید چه نکتهای بیش از همه توجهتان را جلب کرده است؟
- «صبر، ایمان، خونسردی و آرامششان. اتفاقاً علتش را هم از خودشان جویا شدم؛ میگویند ما با خدا معامله کردیم و چون عاشق اهل بیت و امام زمان (علیهم السلام) هستیم، این شهید را در راه خدا دادیم. برای همین دچار آرامش و سکینه عمیقیم. پسرشان میگوید: "فرمانده این جنگ، امام زمان عجل الله فرجه است".»
پاسدار جوانی که آنجا ایستاده میگوید: «جناب سرهنگ، فرمانده ناحیه مقاومت سپاه محمد رسول الله صلی الله علیه و آله شیراز است. سخنرانیهای خوبی هم میکند؛ برنامه داشتی دعوتش کن.»
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۱۱
ما مرد جنگیم
حسن ختام مراسم، حرفهای حماسی پدر شهید کرباسی است که بعد از تبریک و تسلیت به خانواده امام جمعه شهید کازرون و قدرشناسی از مردم میگوید: «میخواهم از طرف شما یک پیام به اسرائیل، آمریکا انگلیس و ایادیشان بدهم. ما مرد صبریم؛ ما مرد مقاومتیم؛ ما مرد جنگیم و از هیچکس به جز خدا نمیهراسیم.» جمعیت با تکبیرهای پیاپی و "مرگ بر اسرائیل" تأیید میکنند. آقا مهدی میخواهد از پلههای جایگاه پایین بیاید. مردم هجوم میآورند سمتش. روحانی جوانی خم میشود و دستش را میبوسد؛ بقیه هم سر و صورتش را. آرام و متین لبخند میزند و میگوید: «زنده باشید» من هم شانهاش را میبوسم. مثل حلقه گُلی که به گردن قهرمانها میاندازند، دستها دور گردن پدربزرگ، باز و بسته میشود. پیرمرد با لهجه شیرازی میگوید: «قربون قدمتون». میخواهم تا جلوی صف نماز همراهیشان کنم، اما دلم نمیآید چنین نمازی را از دست بدهم. آیت الله دژکام (امین آقا در استان و امام جمعه شیراز) میکروفن را دست میگیرند، ولی صدا قطع و وصل میشود. مشکل حل نشدنی بلندگوهای مراسم اینجا هم خودش را به رخ میکشد! «سردار قنبری» فرمانده لشکر ۱۹ فجر که در صف پشت سر ماست هم ناراحت است. خدام، چوب پَر و پاسدارها کلاههای از سر برداشته را از صف جلو در هوا تکان میدهند تا مردم عقب بروند. دقایقی معطل میمانیم. جمعیت هجوم میآورد. حاجآقا دژکام خواهش میکنند: «آرام باشید. هُل ندهید. برای اقامه نماز باید آرامش داشت. حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای حاجعلیاکبری از بیت رهبر عظیم الشأن تشریف فرما هستند برای اقامه نماز بر جنازه شهیده مکرمه بانو کرباسی و شهید بزرگوار حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای صباحی. اول نماز بر جنازه شهیده کرباسی اقامه میشود.»
بعد نماز اول، مردی از صف جلو برمیگردد عقب و تأکید میکند: «اذکار را همه بخوانند.» در تکبیر دوم نماز بر پیکر امام جمعه کازرون، هلیشاتِ تصویربرداری، بالای سرمان ارتفاع کم میکند و هرچه گرد و خاک است را میآورد بالا! همه به سرفه میافتیم.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۱۲
سلامتان به شاه نجف، آقا جان
نماز که تمام میشود خودم را میرسانم به حجت الاسلام والمسلمین حاجعلیاکبری؛ رئیس شورای سیاستگذاری ائمه جمعه کشور و امام جمعه موقت تهران که به نمایندگی از رهبر عزیز انقلاب به شیراز آمده و از صبح همراه حضرت آیت الله دژکام و دکتر امیری؛ استاندار فارس در مراسم حضور داشتهاند. حاجآقا با همان لحن خاص و دوست داشتنیشان میگویند:
«بانوی مکرم، شهید بزرگوار، خانم معصومه کرباسی که فضای خاصی از جهت فاطمی به جامعه و شیراز ما دادند، تنها زن شهید ایرانیِ طریق القدس هستند و این افتخار بزرگ شامل حال استان شماست. این بانوی مکرم، نسبت ویژه و جالبی بین ما و اهالی لبنان برقرار میکند. از طریق این شهید بزرگوار، لبنان و ایران با هم فامیل میشوند. ایشان و همسرشان هر دو از نخبگان و سرآمدان بودند. جایگاه و اثرگذاریشان در جبهه مقاومت آن قدر برجسته بود که رژیم پلید صهیونیستی به طور خاص برای به شهادت رساندنشان برنامهریزی کرد. همین کفایت میکند که بدانیم این عزیزان چه سهمی در مبارزه با صهیونیستها داشتند. آنچه درباره شهید صباحی عزیز باید عرض کنم هم اینکه شهادت ایشان به شهدای بزرگ محراب خیلی شباهت داشت. ما امام جمعه شهید داشتیم، اما با این کیفیت که روز جمعه در فضای نماز جمعه با سلاح گرم به شهادت برسند را نه. این عالم جلیل القدر، خدوم، خوش اخلاق، صمیمی، بسیار خوش فکر، فعال و حقیقتاً دوستداشتنی در شهرستان کازرون که از بزرگترین شهرستانهای استان شماست، دوران خوبی را سپری کرد و خاطرات فراوانی برای مردم به جا گذاشت؛ لذا بنده شرفیاب شدم تا تقدیر و تعزیتی داشته باشم و سلام پر از مهر و محبت رهبر عزیزتر از جانمان را به همه شما عزیزان تقدیم کنم.»
به سبک مردمانِ روشنِ قدیم، زیر لب میگویم «سلامتان به شاه نجف» آقاجان و بال در میآورم.
تجمع عکاسان بر بام سقاخانه حرم است؛ همانجا که اول صبح میخواستم بروم و خوب شد که جور نشد. بالکن طبقه دوم ایوان انتهایی صحن، بهترین جایی است که میتوانم محل آرام گرفتن شهید کرباسی را راحت ببینم. خانمها با شاخه گلهای گلایول ایستادهاند دور داربست. از دو خانم عکاس جوان میپرسم بهترین قاب مراسم امروز از نظر شما؟
- اجازه بده فکر کنیم.
طولی نمیکشد که از پشت سر، جیم میشوند!
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۱۳
فریاد یا محمدا!
خادمان شهدا پیکر را از بالا تحویل میگیرند. خانمها دست روی سر میگذارند؛ «فریاد یا محمدا»
خانمی فاطمه سه ساله را در بغل گرفته؛ سرش را روی دوشش در جهت خلاف پیکر مادر نگه داشته و با فاصله ایستاده است. پسر کوچک خانواده را از بالا سر جمعیت، دست به دست رد میکنند و به مزار میرسانند. مادر شهید، بیتابانه بر سینه میزند. آقا مهدی تلاش میکند آرامش کند.
پیکر با فریادهای «یا زهرا» سرازیر قبر میشود. مؤذن اذان میگوید. دختر جوانی آه میکشد: «آخی! سر اذون داره دفن میشه.»
پاسداری میرود پشت داربست و گلایولهای خانمها را جمع میکند. تابوت خالی را از جلوی دست و پا برمیدارند تا پدربزرگ و پسرها بیایند برای وداع آخر. حاجآقا ملکمکان از حاجآقا حسین، پدر شهید و فرزندان اجازه میگیرد و تلقینها را پشت بلندگو میخواند. صحن، خلوت میشود. تنها جمعیت حلقه زده دور داربست ماندهاند. خودم را میرسانم به نماز جماعت آیت الله دژکام در شبستان حرم که به برکت تشییع شهدا چند برابر روزهای قبل نمازگزار دارد!
در برگشت، خادمها دارند پدر شهید کرباسی و مادر شهید عواضه را جداگانه تا بیرون مشایعت میکنند. بازار دیده بوسیهای بین راهی داغ است. دختری میخواهد عکس بگیرد؛ یکی از بچههای خادم الشهدا با تندی مانع میشود.
بالا سر مزار، اما خانمها پدربزرگ، مادربزرگ و دایی شهید را احاطه کردهاند به سؤال: «پس شوهرش کجاست؟»، «مگه ایرانی نبود؟»، «تکلیف بچهها چه میشود؟» و... بعد هم با ذوق جوابهایی که شنیدهاند را مرور میکنند. برخی هم التماس دعا دارند برای مریضشان. آقایی جلو میآید و بعد تسلیت میگوید: «قطعاً قطعاً با امام زمان عجل الله تعالی فرجه برمیگردد...»
همینطور که از داربستها دور میشوم یک دفعه شعر نوحه همیشگی این جور وقتها بالا سر شهدا میآید بر زبانم:
اینجا برا همه دعا کن که هیچکی از تو جا نمونه
حسرت مُردن برا ارباب، رو دل عاشقا نمونه...
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
عروس لبنان
همه باباها اولش رگ گردنشان کلفت میشود و صفرایشان میزند بالا و خون خونشان را میخورد که «پاره تنم را که از سر راه نیاوردم شوهر بدهم به راه دور! اگر پسرتان میخواهد پایش را بگذارد بیرون از حوزه استحفاظیِ شهر زنگ خانه ما را نزنید... خدا داده دختر خوب، انشاالله قسمتتان به از ما بهتر»
حاج حسین بابای معصومه مهندس جهاد بود. شغلش یک جوری بود که چند سفر لبنان رفته بود. آخرِ یکی از سفرهاش دوستهای لبنانیش فهمیده بودند دختر کوچولو دارد سوغاتی برایشان گوشواره داده بودند. از لبنانیها اصرار و از حاج حسین انکار. پیش خودش گفته بود «یهو فردا دخترهام بزرگ شدن توقع پیش میآید.نمیگیرم»...
نگرفته بود...
سالها گذشت. تقدیر پا به پای رضا عواضه آمده بود شیراز، بغل گوششان توی دانشگاه. معصومه براش آشنا بود. رفته بود خواستگاریش. پای اراده خدا که بیاید وسط باباها صفرایشان فروکش میکند. زبانشان قفل میشود و ته دلشان آرام. میدانند که با خدا نمیشود کَل انداخت.
انگار گوشوارهها از دل خاطرات قدیمیاش آمده بودند بیرون و داشتند خیره خیره نگاهش میکردند. انگار زبان باز کرده بودند که «خدا خواسته معصومه عروس لبنان باشد»...
معصومه عروس لبنان شد...
طیبه فرید
eitaa.com/tayebefarid
دوشنبه | ۳ دی ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
عاشقانههای دونفره
چه دنیای عجیبی است بعضی از جوانترها گاهی به بزرگترهای خود میگویند «شما ما رو نمیفهمید. درک نمیکنید. اصلاً شما به اجبار با هم ازدواج کردید. چه میدانید عشق و عاشقی چیست؟»
با وجود اینکه لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد بیشتر متعلق به قدیمیهاست تا جوانها اما خب خام هستند و کم تجربه
احوال بعضی از شهدا مثل کتاب هاجر یا یادت باشد رو که میخونی میبینی خیلی از شهدا مجنونی برای خودشان بودهاند که همسرانشان با همان خاطرات، ایام بعد از شهادت را میگذرانند
اما امشب یه توفیق ویژه حاصل شد مادر شهید رضا عواضه داشت به قول جوانها از عاشقانههای دونفره پسر و عروسش میگفت:
رضا و معصومه به شدت عاشق هم بودند و طاقت دوری هم رو نداشتند به طوری که نگویم عروسم بگم دخترم معصومه لحظه ای رضا رو تنها نمی گذاشت با اینکه می تونستن زندگی مرفه ای داشته باشند اما سالها با ساده زیستی و عاشقانه زندگی کردند
می گفت معصومه ۱۰ روز قبل شهادتش به یکی از فامیل گفته بوده اگر ۵ فرزندم شهید شوند و به من بگویند ام شهدا برایم راحت تر هست تا بگویند همسر شهید اصلا نمی توانم فکرش را کنم
برای همین هم مادر شهید عواضه می گفت اول شهادتشان میگفتم خدایا کاش مادر بچه ها براشون مونده بود ولی بعد گفتم معصومه بدون رضا نمی تونست زنده باشه
برای همین هم تا لحظه آخر همدیگر را رها نکردند و باهم شهید شدند ...
ماه قبل با کسی صحبت کردم که در تغسیل و تکفین شهید سید حسن نصرالله و خیلی از شهدا حضور داشته تصویری از شهیده کرباسی و شهید عواضه بهم نشان داد و با اصرار تصویر را ارسال کرد تا الان تصویر را پخش نکردم تا امشب از پسر شهید و ایشان اجازه گرفتم.
آری آنها تا آخرین لحظه با شهادت در کنار هم عشق خود را به همگان ثابت کردند...
امیرحسین عباسی
eitaa.com/haj_abbas
جمعه | ۲۸ دی ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها