eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
249 ویدیو
3 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی 🖋 هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی 🌱 خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... ✉️ نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 استقبال مشهد انگار دُزِ عزادارای‌اش از شهرهای دیگر بالاتر است. شهر سیاه‌پوش است و سیدابراهیم و همراهان در هر گوشه‌اش، فوج عظیم جمعیتی که برای وداع با آنها، آمده‌اند، را به نظاره نشسته‌اند. ساک‌ها، چمدان‌ها و لوازم سفر از صندوق عقبِ ماشین‌هایی که با عکس شهدا، تزئین شده، بیرون زده؛ سید در حال خندیدن، سید‌ در فکر فرو‌رفته، سید در روستا، سید در بین جمعیت ایستاده، سید پای درددل مردم نشسته؛ به از راه رسیدگان خوش‌آمد می‌گوید... نجمه خواجه | زائری از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش چهل‌وهشتم نزدیک عصر بود اما خبری از کسالت همیشگی عصرهای بهاری نبود. سرتا پا دلهره بودم در آن لحظات. به خودم آمدم و دیدم تا شروع تشییع یک ساعت بیشتر باقی نمانده. برخلاف باقی روزهای بارانی، خوشبختانه خیلی سریع تاکسی گیر آوردم و سوار شدم.‌ از ماشین که پیاده شدم، انگار مثل قطره در رود جمعیت افتادم.‌ بعضی آدم‌ها تنها، بعضی هم با دسته های دو یا چند نفره با قدم‌های بلند، تند و با لباس‌های سرتاسر مشکی، به سمت محل آغاز مراسم تشییع می‌رفتند. همه‌چیز روی ریتم بود، روی یک ریتم محزون شورانگیز. صدای سنج و دمام و طبل، همه‌ی گوشم را پر کرده بود. دربین جمعیت آدم‌ها را از ملیت‌های مختلف می‌توانی ببینی. از آن جوان سیاه پوست آفریقایی گرفته تا مردی در لباس محلی پاکستان. در آن شلوغی چند لحظه اینترنتم وصل شد و نوتیف آمد بالای گوشی:« جشن ملی اتحاد یمن به احترام درگذشت رئیس‌جمهور ایران به تعویق افتاد.» زیر لب با لبخند گفتم که‌زود رفتیدآقای رئیسی، اما فکر می‌کنم شما کار خودت را کرده‌ای! ترکیب بوی خاک باران خورده با بوی اسفند مرا یاد وقتی انداخت که پدربزرگ از سفر کربلا برگشته بود و با حلقه‌ی گل جلوی در خانه به استقبالش ایستاده بودیم. حتی اگر دود غلیظ اسفند هم روبرویم نبود، باز هم چیزی قابل دیدن نبود جز حجم بی‌انتهای جمعیت. چشم می‌چرخانم بین آدم‌ها. بیش از هر چیز، در چهره‌ها حیرت می‌بینم. آدم‌های از سن‌های مختلف، اما بیش از هر سنی از جوانان بودند. باز هم زیر لب با لبخند می‌گویم،شما کار خودت را کرده‌ای آقای رئیسی! بالاخره پیکرها رسیدند. آدم‌هایی که تا همین چند لحظه پیش با حیرت به هم نگاه می کردند به ناگهان به گریه افتادند.‌ بغض‌ها، یکی یکی باران شد.‌ صدای ضجه‌ها پیشی گرفت بر صدای طبل و سنج و دمام. روی پیکر شما پرچم ایران را گذاشتند.‌ از خودم می‌پرسم که مگر چند نفر این افتخار را دارند که پیکرشان را در پرچم مقدس ایران تشییع کنند؟ باز هم زیر لب با خودم می‌گویم، شما کار خودت را کرده‌ای آقای رئیسی. ادامه دارد... زینب شوندی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
سیاستمدار شهید.mp3
3.48M
📌 📌 سیاستمدار شهید وزارتخانه امور خارجه برایم با بقیه وزراتخانه‌ها فرق دارد. بقیه وزرا با خودی‌ها سرو کار دارند. اما وزیر امور خارجه با خارجی‌ها کار دارد با غریبه‌ها با آن‌ها که ما زبانشان، فرهنگشان را نمی‌فهمیم. هر کلمه، هر رفتاری و هر سیاستی جلوی دوربین‌های جهان مخابره می‌شود . با همسایه‌هایی باید سرو کله بزند که گاهی از این طرف بوم می‌افتند و گاهی از آن طرف بوم. ✍ فاطمه سادات حسینی | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش اول با تاکسی از سبزوار راه افتاده‌ایم طرف بیرجند. می‌رویم تا فردا صبح در تشییع شهدای خدمت باشیم و واکنش مردم را ثبت کنیم. راننده تاکسی می‌گوید: - در فوت هیچ شخصی لباس سیاه نپوشیدم جز امام حسین و آقای رئیسی. ادامه دارد... محمدحسین ایزی | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۷:۰۰ | در مسیر ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 روایت بیرجند بخش دوم در راه سبزوار بیرجند امامزاده سید طاهر نگه داشتیم برای نماز. نگاه‌ها برایمان تازه بود و ما را نمی‌شناختند. نماز را که خواندیم به خانم کناری گفتم: شما هم مسافرید؟ گفت: نه من از خدام اینجام. از برنامه بردسکن برای شهدای خدمت پرسیدم. گفت دیروز داخل شهر مراسم داشتیم و دیشب هم همینجا بودیم، خیلی شلوغ بود‌‌. مردم رئیس جمهورشون رو دوست دارند. من خودم وقتی خبر رو شنیدم گفتم دروغه تا امروز ظهر گریه نکردم چون باورم نمی‌شد. ظهری نشسته بودم پای تلویزیون و های های گریه کردم. ادامه دارد... مطهره خرم | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۹:۱۰ | امام‌زاده سیدطاهر، در مسیر ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش سوم ساعت پنج دقیقه به سه بعد از ظهر بود که صدای پیام گوشی رو شنیدم: «سلام، برای روایت‌نویسی مراسم تشییع رئیس‌جمهور می‌تونی بری بیرجند؟ با مینی‌بوس می‌روید و بر می‌گردید.» اول خندیدم که عمرا بتوانم بروم، اما بعد از چند تماس با مدیر شرکت و خانواده سریع آماده شدم و به میدان امام حسین (ع) رفتم، برای حرکت به سمت بیرجند. یک گروه مستندساز که چهار نفر هستند و یک تیم روایت‌نویس دو نفره که یکی‌اش منم. این اولین تجربه سفر من به استان خراسان‌جنوبی است، البته بعد از هم صحبتی با بچه‌ها دیدیم آنها هم تجربه اولشان است. به استانی می‌رویم که شهید رئیسی ۱۸ سال نماینده خبرگان مردمش بوده. فردا مراسم تشییع پیکر مطهر شهدا از ساعت ۷ و نیم صبح شروع می‌شود؛ اگه بتوانیم یک ساعت قبل از شروع مراسم در صحنه حاضر شویم عالی میشود... ادامه دارد... محمد صالح قدیری | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۲۳:۰۰ | جاده به ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش چهارم راننده تا چراغ سبز امامزاده را دید، توقف کرد. سه ساعتی بود که بدون توقف رانندگی کرده بود. سریع خودمان را داخل امامزاده انداختیم تا ده دقیقه‌ای نماز شب را بخوانیم و دوباره راهی جاده شویم. به موقع رسیدیم و اهالی بردسکن نماز جماعت می‌خواندند. گوشیم زنگ خورد و نتوانستم خودم را به نماز جماعت برسانم. صدای موذن آمد که بعد از نماز، اعلام کرد: "امشب ثواب قرائت قرآن را هدیه می‌کنیم به آقای رئیسی و همراهانشان" دست‌هایم تا به قنوت بالا رفت، چشمم به کتیبه‌های مشکی افتاد. انگار محرم و عزا زودتر به بردسکن رسیده بود. بعد از نوای قرآن، صدای دم گرفتن موذن و نمازگزاران فضای امامزاده را پر کرد: "تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما، خامنه ای رهبر، به لطف خود نگه دار" مهناز کوشکی | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۹:۱۰ | امام‌زاده سیدطاهر، در مسیر ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تهران بخش دوازدهم منتظریم، کولر هایی که با سیستم ساده انتشار آب کار میکنند گرمای عزاداری را تداوم می بخشند. نمی دانم با چه سازوکاری می خواهند پیکرها را میان جمعیت بیاورند. میان جمعیت، مادری با پسر نوجوانش بر سر استقلال جدال دارد، مادر مضطرب از رها شدن و گم شدگی بچه است و پسر خود را بچه نمی داند، این شیر پسر ها سرنترسی دارند، باید به این اخلاقشان مادرها عادت کنند. آقایی جوان انگار عکس برادر شهیدش را گرفته و مودب ایستاده است، دو دست زیر عکس و تصویری از سید که قابی ندارد به سینه چسبانده است، ریش های متراکم نسبتا خرمایی اش آدم را یاد عرب های خوشتیپ می اندازد، این پا و آن پا می کند و نظاره گر است، سیدِشهید آمد یا نه؟ جلوی ما پرچم بزرگی از قبیله بنی تمیم در باد ملایم به خود تکانی می دهد ولی نمی دانم ایرانی های عرب هستند یا عرب های عراقی... چهره نمکین شهید رئیسی روی بنر بزرگ میدان انقلاب نمک روی زخم ها نمک می پاشد تصور میکنم چهره سوخته اش هم لبخندی به لب دارد. عاقبت دو ستون از پلیس های زرد فسفری داشتند وارد میانه بی آر تی خیابان شدند، آن قدر دوان که گویی پیکر مجروحی را حامل اند اما در یک آن با دستور فرمانده دو ستون از هم باز شده و مردم را به عقب می رانند ادامه دارد... مهدی کیانی چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تهران بخش سیزدهم سیر فی الخلق بالحق آغاز شد...  مردم، این توده بی سر و شکل که نه چپی است نه راستی و کاری به این بازی ها ندارد و فقط ربط بینشان یک چیزی از جنس احساسات مشترک قلبی است، حالا متراکم ترین حالت خود را گرفته اند؛ ماشین حامل شهدا را نگین کرده‌اند امکان جابه جایی در میدان انقلاب نیست، ایستاده ایم که خودرو به دهانه میدان می رسد، انگار قدح ها را می خواهد به جان معشوق بریزد! شوری به پا می شود و ایستادگی ما بدل به تلاش برای عقب رفتن می شود، یک لحظه گم می کنم باید چه کرد! فقط تلاشم این است همسرم بیشتر تحت فشار قرار نگیرد که می فهمم باید دستهایم را به بیرون باز کنم نه اینکه او را در خود مچاله نمایم. مستاصل ام و انگار از حالت نود درجه به هفتادهشتاد درجه مایلم، آقایی زنجیره ای از مردان باغیرت شکل داده که برای زنان، حرم شوند من را هم به جمع خود اضافه می کنند، همسرم راحت می شود. به دنبال راهی برای ارتباط بیشتر با ابدان مطهر هستیم. این گونه از فلسفه قربت یاد گرفته ایم که باید به ضریح ها نزدیک شد... ادامه دارد... مهدی کیانی چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش چهل‌ونهم نوزاد چند ماهه اش را هم آورده بود پرسیدم چرا به خودت سختی می دهی برادر چرا نوزاد توی این جمعیت آوردی ... گفت برای مردی آمده ام که شبانه روز کار می کرد انگار می دانست زود می رود و ساعت ها و دقیقه ها تمام می شود که پشت میزش نمی نشست از این کار و پروژه به کار بعدی ... نوزاد چند ماهه ام را آوردم تا در گوش و قلبش صدای شهادت حک شود ... می خواهم وقتی بزرگتر شد بهش بگم باباجان یادت باشه من دستت رو از همون کوچکی گذاشتم تو راه شهدا و اسلام عکاس: علی‌پور ادامه دارد... صدیقه فرشته | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا