📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهلوپنجم
نمای فواره آب از دور در این گرما حس خنکی داشت؛
- خواستیم نخودی توی آش بندازیم. دیدیم هوا خیلی گرمه، به ذهنمون رسید دستگاه آب پاش کارواش رو بیاریم و روی مردمی که از گرما به ستوه اومدن آب بپاشیم.
ادامه دارد...
بهناز مظلومی | از #سبزوار
به قلم: زهرا سالاری
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۴۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهلوششم
عزا و عروسی نمی شناسه همه روزها شیفت دارند. با لباس سبز و مرتب حین انجام کارش بود؛
- خبر رو هم همکارها سر کار به گوشم رسوندن،
همهی همکار ها متعجب و ناراحت بودند؛ مخصوصا ما مردم بیرجند.
شهید رییسی نماینده خبرگان ما بودن خیلی به مردم ما کمک کردن. دغدغه ای که برای مسکن جوان ها داشتن تو چشم بود. تو روستا های مرزی در قلب مردم جا داشتن.
رییس جمهور یک سفر هم به روستای ما اومده بودند و با مردم گفت و گو کردند. مردم ما شوکه بودند هر کدوم خاطرهای تو ذهن داشتند. اغلبشون برای تشییع اومدن. افرادی که به ایشون رای نداده بودن تازه متوجه شدن چه شخصیت زحمت کشی داشتن و برای مردم زحمت کشیدن.
ادامه دارد...
بهناز مظلومی | از #سبزوار
به قلم: زهرا سالاری
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۳۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهلوهفتم
مثل خیلی های دیگه با لباس کارش اومده بود. چهره خسته و آفتابزده اما پر صلابت. از حال و هواش که پرسیدم دلش پر بود:
- معدن قلعهزری شهرستان خوسف، با همکارا مشغول کار بودیم که خبر سقوط بالگرد سید رو شنیدیم و همهمون شوکه شدیم.
از اون لحظه به بعد غباری از غم اومد و کل معدن رو گرفت. قرار بود شب برای تولد امام رضا جشن بگیریم اما بعد این خبر دیگه کسی دل و دماغ نداشت. همه تو مسجد تا آخر شب دست به دعا شدیم.
صبح غبار برای همیشه موند. خبر رسید آقای رئیسی و همراهانش شهید شدن... فرماندهی سپاه شهرستان خوسف اومدن مسجد معدن و برامون سخنرانی کردن و مداح هم اومده بود. برای این شهدای عزیز سینهزنی و عزاداری کردیم.
من هم دیشب از شهرستان خوسف حرکت کردم و عدهای از همکاران هم صبح زود، خودمونو رسوندیم به مراسم تشییع.
ما به اقای رئیسی خیلی ارادت داریم، از زمانی که ایشون رئیس جمهور شدن وضعیت قراردادهامون بهتر شد، جادههامون رو درست کردن و کلا پیگیری و رسیدگی زیادی داشتن. من و همکارام خیلی از ایشون راضی بودیم.
بودن تو همکارا کسایی که به اقای رئیسی انتقاد داشتن ولی بعد از شهادتشون انگار تازه اوج مظلومیت سید رو فهمیدن و همه طرفدارش شدن.
آدم مردمی، همدم فقرا بودن. مردم خراسان به ایشون خیلی ارادت دارن، متاسفانه من که لیاقت دیدن ایشون رو نداشتم اما تمام تلاشمو کردم که امروز رو تو مراسم برای وداع با ایشون شرکت کنم.
ادامه دارد...
بهناز مظلومی | از #سبزوار
به قلم: فاطمه بشارتینیا
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۴۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهلونهم
همه متحد در یک لباس قومیتی از عشایر اطراف استان؛ پیرمردی که پوستر شهید در دست داشت گفت:
«از طریق تلوزیون اخبار رو دنبال میکردم. خبر
شهادت رو که شنیدم بهم ریختم.
مردم روستا همه ناراحت بودن قرار شد برای رئیسجمهور و شهدا مراسم بگیریم. آیتالله رییسی رئیسجمهوری بود که به منطقه محروم و عشایری سر میزد. پشتکار داشت و کاری که میگفت رو به ثمر میرسوند. لولهکشی آب و گاز در نهبندان به زحمت شهید بود که خیلی روی زندگی مردم تاثیر گذاشت.
رییس جمهور زمانی قبل از ورود به خبرگان استان به منزل ما اومدند و گفتن: «من عشایر رو دوست دارم، حاضرم در کوه و چادر کنار عشایر زندگی کنم چون شیوهی زندگی پیامبر رو دارن.»
از همون سالها با ایشون رفاقت دارم.
شهید رییسی همیشه یاور مستضعفان بود، یاور پابرهنهها، روششون روش مولا علی بود.»
ادامه دارد...
بهناز مظلومی | از #سبزوار
به قلم: زهرا سالاری
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۸:۰۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم
مرامِ لاتی نیست
امیرعبداللهیان از بچه محلههای ما بود؛ بچه شهر رِی. قرار بود توی حرم شاهعبدالعظیم خاکش کنند، هر وقت اراده میکردم میرفتم بالا سرش، ولی رئیسی را چی؟ هزار کیلومتر راه! با خودم گفتم نامردی است نروم؛ مَرام لاتی این نیست. بلاخره رئیس جمهور بود، کار به خوب و بدش ندارم اما نون و نمک همدیگر را که خورده بودیم. اینطوری شد که ساعت چهار صبح یکه و تنها نشستم پشت سلطان و زدم کف جاده. سلطان، نیسان آبیام را میگویم، پشتش زدهام «دلبر». توی مسیر، عکس رئیسی را چسباندم کنار اسم «دلبر». ساعت دو ظهر رسیدم مشهد. قلیان کشیدم و یکراست رفتم تشییع. فشار تو فشار رفتم تا نزدیک ماشین. داشتم لِه میشدم. به زور دستم را مالیدم به تابوت رئیسی. چیزی نخواستم، چیزی خواستن لوطیگری نبود. دستم را مالیدم به تابوت شهید و یک کلام گفتم: «دمت گرم!»
همین! هیچ چیز دیگر حتی توی ذهنم نیامد. «دمت گرم» و دیگر هیچی! دوباره گوله شدم و کشیدم بیرون از ازدحام. رفتم حرم. چون عرق داشتم و حمام نرفته بودم، از توی صحن یه سلام دادم آقا و برگشتم. برگشتم پیش سلطانِ جاده. خواستم قلیان بکشم که آسمان لرزید! گفتم الان باران میگیرد. ساعت ۶ غروبی دوباره راه افتادم سمت تهران. اول سبزوار، عکس شهید الداغی را دیدم. فیلمش را توی گوشیام دارم. روضهاش را شنیده بودم. «قصه جریحه دار شد، آن طرف پیادهرو؛ عقل صدا زد که بمان، عشق صدا زد که برو.» رفتم مزارش؛ موکب بود.
راوی: راننده نیسان
محمد حکمآبادی
شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش پنجاهودوم
عکاسها با دوربین حرفهایشان عکس میگرفتند؛ باب گفتوگو باز شد؛ از آداب مراسم عزاداریشان پرسیدم؛ دمامهزنی را معرفی کرد؛ عکس طبلی چوبی را نشانم داد؛ متوجه شدم همین الآن هم صدایش در محیط است و برایم توضیح داد:
«قبل خبر شهادت همه نذر و دعا میکردن، تو هیئتها جمع میشدن دمامه زنی مخصوص شهادتهاست مثلا عاشورا تاسوعا، کاروان دمامهزنی جمع میشن به صورت دستهای دمامه میزنن.
صبح دوشنبه که بیدار شدم ساعت ۷:۳۰_ ۸:۰۰ مادرم اومد تو اتاق با حالت بغض گفت نظرت چیه بریم جایی؟ یاد سانحه افتادم گفتم نکنه اتفاقی افتاده؟!
وارد هال که شدم تلوزیون همه مشکی پوش و نوار قرمز خبر فوری شهادت رئیس جمهور رو اعلام میکرد. خونه در حالت سکوت فرو رفته بود. قابل باور نبود.
دوبار ایشون رو دیدم؛ یه بار استادیوم آزادی و یه بار تو فرودگاه از کربلا برگشته بودم؛ پرواز تهران بیرجند. ایشون پرواز بعد از ما نشستن و من اون لحظه تو سالن انتظار بودم، ایشونو دیدم که از پله ها پایین میاومدن ولی اون زمان اهل مسائل سیاسی نبودم و شناختی هم از رئیس جمهور و آقای امیر عبداللهیان نداشتم. تازه شناختمشون و الان به شدت منتظرم که تهران برسم و برم مزار آقای عبداللهیان. برم برای طلب بخشش. من با اینکه اطلاعات کمی داشتم ولی تحت تاثیر صحبتهای فضای مجازی در مورد ایشون قرار گرفته بودم.»
ادامه دارد...
مطهره خرم | از #سبزوار
به قلم: زهرا سالاری
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۸:۲۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم روایت بیرجند بخش پنجاهودوم عکاسها با دوربین حرفهایشان عکس میگرفتند؛ باب گفت
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش پنجاهوسوم
حرفهایش که راجع به امیر عبداللهیان و حلالیت طلبیدن از ایشان تمام شد راجع به یک سلفی گفت:
«شهید رئیسی رو دوست داشتم ولی حس قلبی و شناختی نداشتم. ما چند سال تو مشهد زندگی میکردیم. توی راهپیماییها آقای رئیسی میاومد و خیلی خونگرم بودن. کلا با یک بادیگارد میرفتن بین مردم و با همه حتی کسایی که نمیشناختن، صحبت میکردن.
دقیقا چه سال هایی بود رو یادم نیس ولی برادرم ۲۲ بهمن ۴ یا ۵ سال پیش با آقای رئیسی سلفی گرفت. ایشون با یه کارگر هم مسیر شدن و دستشون رو گرفتن.
الان که دارم سابقه کاری و تحصیلاتشونو میبینم واقعا میفهمم چه آدمی رو از دست دادیم.»
ادامه دارد...
مطهره خرم | از #سبزوار
به قلم: زهرا سالاری
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۸:۲۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم روایت بیرجند بخش پنجاهوسوم حرفهایش که راجع به امیر عبداللهیان و حلالیت طلبیدن
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش پنجاهوچهارم
در ادامه خاطراتش روایت همزمانی شهادت شهید جمهور و داییاش را گفت:
« داییام (شهید محمد محمودی) با پدرم در زمان دفاع مقدس کردستان منطقه جنگی بودند. دایی ام در برف و سرمای کردستان مفقود شدند و مدتی بعد پیکرشونو آوردند. ۳۱ اردیبهشت ماه شهید شده بودند و مصادف شد با شهادت آقای رئیسی، به همین دلیل نذر کردم و بستههایی آماده کردم که هم عکس آقای رئیسی و همراهانشون باشه هم عکس دایی شهیدم.
بسته ها رو بردم گلزار شهدا، بخاطر شهید ناصری که اولین مدافع حرم ما بودند و نوجوونهایی مثل خودم اونجا زیاد رفت و آمد دارن بردم تا اونجا بین همسن و سالهای خودم پخش کنم.»
ادامه دارد...
مطهره خرم | از #سبزوار
به قلم: زهرا سالاری
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۸:۲۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش پنجاهونهم
زنش کنارش بود، کالسکه بچهاش در دستش و قدم قدم همراه جمعیت میآمد. میخواستم ازش عکس بگیرم که رویم نشد. راهم را گرفتم و رفتم. هر چند قدم، جلوی پایم را نگاه میکردم که یک وقتی بچههای قد و نیم قد را لگد نکنم. زمین را که نگاه کردم دیدم لنگ کفش مردی همینطور رهاست روی زمین. فشار جمعیت طوری نبود که نتوانی کفشت را برداری اما انگار مرد را تشییع مدهوش کرده بود.
ادامه دارد...
محمدحسین ایزی | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند خیابان پاسداران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه| ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش شصتودوم
پدر و پسری گلابپاشی میکردند:
- وقتی خبر سانحه رو شنیدم بغض گلومو گرفت، به حق آبروی حضرت زهرا نذر کردم. الانم بغض رهام نکرده، گفتم خدایا این سید رو به ما برسون، حامی مردم ایران بود. حقیقتش تو مغازه بودم با خودم گفتم هر طور شده شکلاتی، ویفری، بیسکویتی ببرم تو مزار امامزاده محلمون پخش کنم که فقط خبر سلامتی ایشونو بشنویم ولی متاسفانه دیگه از بین ما رفت.
دستگاه گلاب پاش رو میخواستم برای محرم بگیرم که قسمت اینجا شد سریع رفتم گرفتم. از ساعت ۶ صبح میدون جانبازان بودم.
درسته آقای رئیسی رئیس جمهور ایران بود ولی جدای از اون، حق آب و گلی به استان ما داشت...
ادامه دارد...
طاهره خرم | از #سبزوار
به قلم: فاطمهزهرا آزاد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۴۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه| ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش شصتوچهارم
به نظرم سن و سالشان کم میآمد. پاکت بزرگ زباله در دست و مشغول نظافت مسیر بودند. گفتم: «شما که رای ندادین ولی نظرتون چیه؟» خندیدند و گفتند: «نه ما سنمون میرسید.»
یکیشان ادامه داد: «ارادت و علاقهی خاصی به آقای رئیسی داشتم،
سال ۱۴۰۰ به آقای رئیسی رای دادم. هم نماینده خبرگان بیرجند بودند هم مادرشون اصالتا اینجایی هستند.
شهادتش که باور پذیر نبود و نیست اما اگه آقای رئیسی شهید نمیشدن باز هم قدرشونو نمیدونستیم.
چند روزی هست که حال و هوای خونمون، اشک و غمه، اساتید و دانشجوهای دانشگاهمون هم اکثرا براشون گریه میکردند.
اساتید ما به آقای رئیسی ارادت خاصی داشتند و حتی اونایی که عقایدشون با آقای رئیسی یکی نبود؛ امروز برای تشییع ایشون اومده بودن.
بعضی از دوست و آشناهایی هم که با آقای رئیسی موافق نبودن امروز صبح با زنگ و پیام راجع به مراسم تشیع سوال میپرسن تا بیان.»
ادامه دارد...
مطهره خرم | از #سبزوار
به قلم: فاطمه بشارتینیا
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۲۵ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه| ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش شصتوپنجم
تازه رسیده بودیم به ابتدای راه، ساعت شاید به هفت هم نرسیده بود. دختری با عبای مشکی که حدوداً پانزده سال داشت بیحال دست پدرش را گرفته بود و برخلاف مسیر راه میرفت. مشغول مصاحبه بودم که دیدم به همراه پدر برگشت. با پدرش صحبت کردم و گفت: از صبح معده درد داره ولی بازم اومدیم.
ادامه دارد...
مطهره خرم | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎بلـه | ایتــا