eitaa logo
هیئتـــ‌ رَیآحیـن‌الهُـ❤️ـدے
1.2هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
50 فایل
💌| عنایـــت‌حضـــرت‌مهـــدی(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)مارابه‌اینجـــارســـانده‌اســـت... 🌿|هیـــئت‌نوجـــوانان‌دختـــر‌انصــارالشهــداءدارالعبـــاده‌یـــزد 😉| کپی؟ حلاله‌رفیق 🤗| خــٰادِم‌کانــٰال‌و‌َتَبــــٰادُل: @rayahin_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام کبوتر دلمان مقصدش خراسان است 🕊♥️ (علیه‌السلام) 🖤| @dokhtarane_booyesib 🍂| @booyesib_ir
رمان 🍁 📖 فضاى سرزمين ذو حُسَم پر از آرامش مى‌شود و همه به نداى اذان گوش مى‌دهند. سپاه حُرّ آمادۀ نماز شده‌اند. امام را مى‌بينند كه به سوى آنها مى‌رود و چنين مى‌گويد: «اى مردم! اگر من به سوى شهر شما مى‌آيم براى اين است كه شما مرا دعوت كرده بوديد. مگر شما نگفته‌ايد كه ما رهبر و پيشوايى نداريم. مگر مرا نخوانده‌ايد تا امام شما باشم. اگر امروز هم بر سخنان خود باقى هستيد من به شهرتان مى‌آيم و اگر اين را خوش نداريد و پيمان نمى‌شناسيد، من باز مى‌گردم». سكوت پر معنايى همه جا را فرا گرفته است. امام رو به حُرّ مى‌كند: - مى‌خواهى با ياران خود نماز بخوانى؟ - نه، ما با شما نماز مى‌خوانيم. لشكر حُرّ به دستور او پشت سر امام به نماز مى‌ايستند. آفتاب گرم و سوزان بيابان، همه را بى‌تاب كرده است. همه به سايۀ اسب‌هاى خود پناه مى‌برند. بار ديگر صداى امام در اين صحرا مى‌پيچد: «اى مردم كوفه! مگر شما مرا به سوى خود دعوت نكرده‌ايد؟ اگر شما مرا نمى‌خواهيد من از راهى كه آمده‌ام باز مى‌گردم». حُرّ پيش مى‌آيد و مى‌گويد: «اى حسين! من نامه‌اى به تو ننوشته‌ام و از اين نامه‌ها كه مى‌گويى خبرى ندارم». امام دستور مى‌دهد دو كيسه بزرگ پر از نامه را بياورند و آنها را در مقابل حُرّ خالى كنند. خداى من، چقدر نامه! دوازده هزار نامه!! يعنى اين همه نامه را همشهريان من نوشته‌اند. پس كجايند صاحبان اين نامه‌ها؟ حُرّ جلوتر مى‌رود. تعدادى از نامه‌ها را مى‌خواند و با خود مى‌گويد: «واى! من اين نام‌ها را مى‌شناسم. اينها كه نام سربازان من است!». آن‌گاه سرش را بالا مى‌گيرد و نگاهى به سربازان خود مى‌كند. 🔜ادامه دارد... 🥀| @dokhtarane_booyesib 🏴| @booyesib_ir
رمان 🍁 📖 آنها سرهای خود را پايين گرفته‌اند. فرمانده غرق حيرت است. اين ديگر چه معمّايى است؟ حُرّ پس از كمى تأمل به امام حسين عليه السلام مى‌گويد: «من كه براى تو نامه ننوشته‌ام و در حال حاضر نيز، مأموريّت دارم تا تو را نزد ابن‌زياد ببرم». حُرّ راست مى‌گويد. او امام را به كوفه دعوت نكرده‌است. اين مردم نامرد كوفه بودند كه نامه نوشتند و از امام خواستند كه به كوفه بيايد. امام نگاه تندى به حُرّ مى‌كند و مى‌فرمايد: «مرگ از اين پيشنهاد بهتر است» و آن‌گاه به ياران خود مى‌فرمايد: «برخيزيد و سوار شويد! به مدينه برمى‌گرديم». زن‌ها و بچّه‌ها بر كجاوه‌ها سوار شده و همه آمادۀ حركت مى‌شوند. ما داريم برمى‌گرديم! گويا شهر كوفه، شهر نيرنگ شده است. آنها خودشان ما را دعوت كرده‌اند و اكنون مى‌خواهند ما را تحويل دشمن دهند. كاروان حركت مى‌كند. صداى زنگ شترها سكوت صحرا را مى‌شكند. همسفرم، نگاه كن! اينجا سه مسير متفاوت وجود دارد. راه سمت راست به سوى كوفه مى‌رود، راه سمت چپ به كربلا و راهى هم كه ما در آن هستيم، به مدينه مى‌رسد. ما به سوى مدينه برمى‌گرديم. چند قدمى برنداشته‌ايم كه صدايى مى‌شنويم: «راه را بر حسين ببنديد!». اين دستور حرّ است! هزار سرباز جنگى هجوم مى‌برند و راه بسته مى‌شود. هياهويى مى‌شود. ترس به جان بچّه‌ها مى‌افتد. سربازان با شمشيرها جلو آمده‌اند. خداى من چه خبر است؟ امام دست به شمشير مى‌برد و در حالى كه با تندى به حرّ نگاه مى‌كند، فرياد برمى‌آورد: - مادرت به عزايت بنشيند. از ما چه مى‌خواهى؟ - اگر فرزند فاطمه نبودى، جوابت را مى‌دادم. 🔜ادامه دارد... 🥀| @dokhtarane_booyesib 🏴| @booyesib_ir
رمان 🍁 📖 اما چه كنم كه مادر تو دختر پيامبر من صلى الله عليه و آله است. من نمى‌توانم نام مادر تو را جز به خوبى ببرم. - از ما چه مى‌خواهى؟ - مى‌خواهم تو را نزد ابن‌زياد ببرم. - به خدا قسم، هرگز همراه تو نمى‌آيم. - به خدا قسم من هم شما را رها نمى‌كنم. - پس به ميدان مبارزه بيا! آيا حسين را از مرگ مى‌ترسانى؟ ياران امام، شمشيرهاى خود را از غلاف بيرون مى‌آورند. عبّاس، على اكبر، عَون، و همۀ ياران امام به صف مى‌ايستند. لشكر حُرّ هم، آمادۀ جنگ مى‌شوند و منتظرند كه دستور حمله صادر شود. نگاه كن! حُرّ، سر به زير انداخته و سكوت كرده است. او در فكر است كه چه كند. عرق بر پيشانى او نشسته است. او به امام رو مى‌كند و مى‌گويد: «اى حسين! هر مسلمانى اميد به شفاعت جدّ تو دارد. من مى‌دانم اگر با تو بجنگم، دنيا و آخرتم تباه است. امّا چه كنم مأمورم و معذور!». امام به سخنان او گوش فرا مى‌دهد. حُرّ، دوباره سكوت مى‌كند. ناگهان فكرى به ذهن او مى‌رسد و به امام پيشنهاد مى‌دهد: «شما راهى غير از راه كوفه و مدينه را در پيش بگير و برو تا من بهانه‌اى نزد ابن‌زياد داشته باشم و نامه‌اى به او بنويسم و كسب تكليف كنم». حُرّ به امام چشم دوخته است و با خود مى‌گويد: «خدا كند امام اين پيشنهاد را بپذيرد». او باور نمى‌كند كه امام هرگز با يزيد بيعت نخواهد كرد. او خيال مى‌كند اكنون كه اهل كوفه پيمان خود را شكسته‌اند و امام بدون يار و ياور مانده است، با يزيد سازش خواهد كرد. اگر امام، سخن حُرّ را قبول نكند و نخواهد به سوى مدينه بازگردد، بايد با اين لشكر وارد جنگ شود. امّا امام نمى‌خواهد آغاز كنندۀ جنگ باشد. امام براى جنگ نيامده است. اكنون كه حُرّ نيز، دست به شمشير نبرده و اين پيشنهاد را داده است، امام سخن او را مى‌پذيرد. 🔜ادامه دارد... 🥀| @dokhtarane_booyesib 🏴| @booyesib_ir
رمان 🍁 📖 حُرّ اين نامه را براى ابن‌زياد مى‌نويسد: «من در نزديكى‌هاى كوفه به كاروان حسين رسيدم، امّا او حاضر به تسليم نشد». شمشيرها در غلاف‌ها قرار مى‌گيرد و آرامش بر همه جا حكم‌فرما مى‌شود. كودكان اشك چشم خود را پاك مى‌كنند. ما آمادۀ حركت هستيم. امّا نه به سوى كوفه و نه به سوى مدينه. پس به كجا؟ خدا مى‌داند. ما قرار است راه بيابان را پيش گيريم تا ببينيم چه مى‌شود. امام قبل از حركت، با ياران خود سخن مى‌گويد: همۀ مردم، بندۀ دنيا هستند و ادّعاى مسلمانى مى‌كنند. امّا زمانى كه امتحان پيش آيد دين‌داران اندك و ناياب مى‌شوند. ببينيد چگونه حق مرده است و باطل زنده شده است. امروز مؤمن بايد مشتاق شهادت باشد. بدانيد من امروز مرگ را مايۀ افتخار خود مى‌دانم و سازش با ستمگران را مايۀ خوارى و ذلّت». سخن امام، همه چيز را روشن مى‌كند. امام به سوى شهادت مى‌رود و هرگز با يزيد سازش نخواهد كرد. امام از يارى مردم كوفه نااميد شده است. آرى! مردم كوفه به دروغ ادّعاى مسلمانى كردند. آن روزى كه آنها به امام نامه نوشتند تا امام به كوفه بيايد هنوز ابن‌زياد در كار نبود. شهر آرام بود و هر كس براى اينكه خودش را آدم خوبى معرفى كند به امام نامه مى‌نوشت. شايد چشم و هم‌چشمى هم شده بود. آن محلّه پانصد نامه نوشته‌اند پس ما بايد ششصد نامه بنويسيم. ما نبايد در مقابل آنها كم بياوريم. آرى، دوازده هزار نامه براى امام نوشتند: «اى حسين! بيا كه ما همه، سرباز تو هستيم». اكنون كه ابن‌زياد خون آشام، به كوفه آمده است و قصد دارد كه ياران امام حسين عليه السلام را قتل عام كند، كيست كه حسينى باقى بماند؟ اينجاست كه دين‌داران ناياب مى‌شوند. 🔜ادامه دارد... 🥀| @dokhtarane_booyesib 🏴| @booyesib_ir
رمان 🍁 📖 بعد از سخنان امام، اكنون نوبت ياران است تا سخن بگويند. اين زُهير است كه برمى‌خيزد با اين‌كه فقط پنج روز است كه حسينى شده، امّا اوّلين كسى است كه سخن مى‌گويد: «اى حسين! سخنان تو را به جان شنيديم. به خدا قسم اگر قرار باشد ميان زندگانى جاويد دنيا و كشته شدن در راه تو، يكى را انتخاب كنيم، همانا كشته شدن را انتخاب خواهيم كرد». چه كلام زيبا و دلنشينى! هيچ كس باور نمى‌كند اين همان كسى است كه پنج روز قبل، شيعه شده و به كاروان عشق پيوسته است. چه شده كه او اين‌قدر عوض شده و اين‌گونه، گوى سبقت را از همه ربوده است و از عشق و وفادارى خود سخن مى‌گويد. اكنون نوبت بُرَير است، او از جا برمى‌خيزد. آيا او را مى‌شناسى؟ او معلّم قرآن كوفه است. محاسن سفيد و قامت رشيدش را نگاه كن! او چنين مى‌گويد: «اى فرزند پيامبر! خداوند بر ما منّت نهاده كه افتخار شمشير زدن در ركاب تو را نصيب ما كرده است. ما آماده‌ايم تا جانمان را فداى شما كنيم». اشك در چشمان اين پيرمرد حلقه زده است. آرى! او خوب مى‌داند كه در تاريخ، ديگراين صحنه تكرار نخواهد شد كه تمام حقيقت، اين‌گونه غريب بماند. كاروان در بيابان‌هاى خشك و بى‌آب، به پيش مى‌رود. اينجا نه درختى هست و نه آبى! اكنون به سرزمين «بَيْضه» مى‌رسيم.  كاروان در محاصرۀ هزار جنگ‌جو است. مهمان‌نوازى مردم كوفه شروع شده است! خورشيد غروب مى‌كند و هوا تاريك مى‌شود. امام دستور مى‌دهد كه همين‌جا منزل كنيم. خيمه‌ها بر پا مى‌شود و سپاه حُرّ هم كه به دنبال ما مى‌آيند همين‌جا منزل مى‌كنند. آنها تا صبح نگهبانى مى‌دهند و مواظب اين كاروان هستند. آخر اين سفر تا كجا ادامه خواهد داشت؟ سفرى به مقصدى نامعلوم! روز ديگرى پيش رو است. گويى آن‌قدر بايد برويم تا از ابن‌زياد خبرى برسد. 🔜ادامه دارد... 🥀| @dokhtarane_booyesib 🏴| @booyesib_ir
مشکی از تن به در آرید، ربیع آمده است😍🌸 خم ابرو بگشایید که ربیع آمده است☺️😉 از اعمال روز اول ماه ، مستحب است به شکرانه هجرت رسول خدا (ص) روزه بگیرید و انفاق و احساس نمایند و همچنین زیارت این بزرگوار و زیارت امیر المومنین (ع) در این روز مناسب است💝😘 عیدتون مبارک دخترای ریاحین الهدی🥰💋 💐|@dokhtarane_booyesib 🌈|@booyesib_ir
⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ از شما که مینویسم حروف نرم میشوندُ کلمات، لطیفُ جملات٬ ابریشمین .. و صفا میدود به کاغذ از شما که مینویسم دلم جلا میگیرد بوے نرگس مدهوشم میکند آقا شما که هنوز ندیده و نیامده اینگونه لطافت میدهید به زندگے ظهورتان چه میکند با ما؟! آقااین کوچه‌هاے ریسه بسته و آبُ جارو کرده که هیچ٬ ما هر روز صبح که میشود دلمان را آبُ جارو میکنیم به این امید که شاید امروز روزظهورتان باشد هر روز صبح که میشود سلامتان میدهیم که به قول آن نوشته اے روے دیوار که همیشه جلوے چشمم هست "دلم به مستحبے خوش است که جوابش واجب است." در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم... ☘| @dokhtarane_booyesib 🌻| @booyesib_ir
بندگان در بند خویش اند از کسی یاری مخواه از خدا باید بخواهی تا من اویت کند😇💚 “علیرضا بدیع” ☘️| @dokhtarane_booyesib 🌻| @booyesib_ir
لحظه‌ای‌چشمانشان‌ازدوری‌ات‌ مرطوب‌نیست ...😭💔 ☘| @dokhtarane_booyesib 🕊| @booyesib_ir
رمان 🍁 📖 حُرّ نگاهش به جاده است. چرا نامه‌رسان ابن‌زياد نيامد؟ همه چشم انتظارند و لحظه‌ها به سختى مى‌گذرد. امام كه هدفش هدايت انسان‌ها است، به سپاه كوفه رو مى‌كند و مى‌فرمايد: اى مردم! پيامبر فرموده است: «اگر اميرى حرام خدا را حلال كند و پيمان خدا را بشكند و مردم سكوت كنند، خداوند آنها را به آتش دوزخ مبتلا مى‌كند» و امروز يزيد از راه بندگى خدا خارج شده است. مگر شما مرا دعوت نكرديد و نامه برايم ننوشتيد تا به شهر شما بيايم؟ مگر شما قول نداده بوديد كه در مقابل دشمن مرا تنها نگذاريد؟ اكنون چه شده كه خود، دشمن من شده‌ايد؟ من حسين، پسر پيامبر شما هستم. سكوت تمام لشكر را فرا گرفته و سرها در گريبان است. در اين ميان گروهى هستند كه نامه‌هايى را با دست خود نوشته‌اند و امام را به كوفه دعوت كرده‌اند. اما هيچ‌كس جواب نمى‌دهد. سكوت است و هواى گرم بيابان! امام به سخن خود ادامه مى‌دهد: اگر شما پيمان خود را با من مى‌شكنيد، كار تازه‌اى نكرده‌ايد، چرا كه پيمان خود را با پدر و برادرم نيز شكسته‌ايد. باز سكوت است و سكوت. امام رو به ياران خود مى‌كند و دستور حركت مى‌دهد. هيچ‌كس نمى‌داند اين كاروان به كجا مى‌رود. امروز دوشنبه بيست و هشتم ذى الحجّه است. كاروان تا پاسى از عصر به حركت خود ادامه مى‌دهد. بيابان است و زوزۀ باد گرم. آن دورترها درختان خرمايى سر به فلك كشيده، نمايان مى‌شوند. حتماً آب هم هست. به حركت خود ادامه مى‌دهيم و به «عُذَيْب» مى‌رسيم. اينجا چه آب گوارايى دارد. آب شيرين و درختانى با صفا! 🔜ادامه دارد... 🥀| @dokhtarane_booyesib 🏴| @booyesib_ir