eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.3هزار دنبال‌کننده
539 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺯﺩﯼ ﻭ ﺑﻮﺩ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﭘﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﺳﺎﻣﺮﻩ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺕ ﺳﺎﻣﺮﺍ ﺷﺪ ﻗﻔﺲ ﺗﻨﮓ ﺗﻮ ﺍﯼ ﻃﺎﺋﺮ ﻗﺪﺱ ﻭ ﺷﮑﺴﺖ ﺁﻩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻮﺝ ﺑﻼ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﺕ ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﻭ ﺗﺒﻌﯿﺪ ﮔﺬﺷﺖ ﺳﺨﺖ ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺷﺪ تیره ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﺕ ﮐﻌﺒﻪ ﺩﺍﺭﺩ به ﺩﻟﺶ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺭا ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﻮﯾﺶ ﮔﺬﺭﺕ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺁﺏ ﻃﻠﺐ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﻧﻮﺷﯿﺪﯼ ﻭ شد ﻋﻄﺶ ﮐﺮﺑﺒﻼ ﻗﺎﺏ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﺮت ﺩﺭ ﺗﺐ ﺯﻫﺮ ﺩﻝ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﺑﯽ ﺗﺎﺏ ﺗﻮ ﺳﻮﺧﺖ ﺷﺶ ﺟﻬﺖ ﺷﻌﻠﻪ ﮐﺸﯿﺪ ﺁﺗﺶ ﻏﻢ از ﺟﮕﺮﺕ ﺭﻓﺘﯽ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺯﻧﺪ ﺍﺯ ﺻﺪﻑ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺒﺮﯼ ﮔﻬﺮﺕ @raziolhossein
مهدى بیا كه رفتنیَم، راهِ چاره نیست  جُز تو، به آسمانِ ولایت ستاره نیست آبى به كامِ خُشكِ منِ تشنه لب رسان  در كارِ خِیر، حاجتِ هیچ اِستخاره نیست  بِنشین كنارِ بسترم اى میوه ى دِلَم  فُرصت به قَدرِ دیدنِ رویت دوباره نیست  آه از دَمى كه حضرتِ حیدر به خانه دید  در گوشِ مادرم اثر از گوشواره نیست  مهدى  بِدان كه بِینِ مُصیباتِ كربلا  جانسوزتر زِ حَلقِ پاره ى آن شیرخواره نیست  جَدّ غَریبِ من، بَدَنَش پاره پاره شُد  امّا بِه گِردِ من خَبَرى از سَواره نیست @raziolhossein
این چند روزه لرز تنت بیشتر شده شاید تو را هم از قفس غم رها کنند این آب از گلوی تو پایین نمی رود بس کن دگر ٬ بگو پسرت را صدا کنند مزد رسالتِ دل لرزان مصطفی است این لرزشی که بر سر و دستت رسیده است این آخرین زمان حضور ائمه است این روزگار مثل تو رنگش پریده است دارد به دست خود به لبت آب می دهد فرزند پنج ساله که پیشت نشسته است مثل امیدهای به زهر آرمیده ات از بغض ٬ راه آه نفسهاش بسته است حالا که در جوانی ات از دست می روی کاری برای غربت مهدی نمی کنی؟ در رفت و آمد غم و در ازدحام داغ فکری برای غیبت مهدی نمی کنی؟ باشد ٬ برو ٬ ولی به دو چشمش نگاه کن خون دل است این که به رخسارش آمده از بهر یوسفت چه کسانی ببین که بعد در مصر روزگار به بازارش آمده او را بغل بگیر که آغوش آخر است شاید هزار سال دچار بلا شود شاید غریب کوچهٔ جهل و غرورها شاید اسیر سلسلهٔ کینه ها شود دارد کنار پیکر تو گریه می کند یعنی که آب غسل تو هم جفت و جور شد باید برای تو کفنی دست و پا کند گویا دوباره داغ غریبی مرور شد اصلاً بپرس گریهٔ او از برای چیست شاید برای بی کفنی گریه می کند شاید برای تشنه لبی ناله می زند شاید برای پاره تنی گریه می کند @raziolhossein
یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست یازده بار به جای تو به مشهد رفتم بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست زخم دندان تو و جام پر از خون آبه ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست از همان دم پسر کوچکتان باران شد تا همین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست در بقیع حرمت با دل خون می گفتم که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست @raziolhossein
آنکه بر محضر شما نرسد مطمئنا که تا خدا نرسد بهتر است اینکه زیر خاک رود آن سری که به سامرا نرسد عطرِ سرداب را نفهمیده آنکه بر "سُرَّ مَن رَا ...نرسد چشم بر خاکِ آن اگر بکشیم آسمان هم به گَردِ ما نرسد سامرا رفته‌ها به من گفتند هیچ جایی به کربلا نرسد از کفن کردنی دوباره بخوان تا که روضه به بوریا نرسد با حسینیم با حسن هستیم ما گدای دو یاحسن هستیم نام ما را که از قدیم نوشت از گدایانِ این حریم نوشت تا خدا حال و روز ما را دید بعدِ نام حسن کریم نوشت تاکه پیشِ تو درد دل کردیم نام ما را خدا کلیم نوشت دلِ ما را اسیر کرد آنکه بال جبریل را گلیم نوشت رفته بودیم مشهد و آقا بازهم روزیِ عظیم نوشت سامرا واجبیم ، امام رضا نه کبوتر که یا کریم نوشت با حسینیم با حسن هستیم ما گدای دو یاحسن هستیم این طرف صحن صاحب کرم است آن طرف یک غریب بی حرم است این طرف هرچه هست زائر هست آن طرف بی چراغ بی علم است این طرف احترام می‌بینی آن طرف ناسزا که دَم‌به‌دم است سامرا شد خراب فهمیدم چقدر روضه‌ها شبیه هم است مادری اند هر دوتا آقا موسپید است هرکه غرقِ غم است پیش‌هر دو به گریه می‌شنوی روضه‌ی پهلویی که محترم است با حسینیم با حسن هستیم ما گدایِ دو یاحسن هستیم کاش پلکت کمی تکان بخورد به زمین ورنه آسمان بخورد پسرت آمده است تا جگرت زخم کمتر از این و آن بخورد ظرفِ آبی به دستهایش تا پدر آبی نفس زنان بخورد می‌خورد ظرف هِی به دندانت چه کند آب نیمه جان بخورد خوب شد کودکت ندیده لبت ضربه از چوبِ خیزران بخورد روی پیشانی‌ات فقط چین است آه اگر سنگ بی امان بخورد ** عمه مانده است زیر هر ضربه که مبادا به دختران بخورد دختران تشنه‌اند و با خنده لقمه‌ی خویش را سنان بخورد با حسینیم با حسن هستیم ما گدای دو یاحسن هستیم @raziolhossein
این چند روزه لرز تنت بیشتر شده شاید تو را هم از قفس غم رها کنند این آب از گلوی تو پایین نمی رود بس کن دگر ٬ بگو پسرت را صدا کنند مزد رسالتِ دل لرزان مصطفی است این لرزشی که بر سر و دستت رسیده است این آخرین زمان حضور ائمه است این روزگار مثل تو رنگش پریده است دارد به دست خود به لبت آب می دهد فرزند پنج ساله که پیشت نشسته است مثل امیدهای به زهر آرمیده ات از بغض ٬ راه آه نفسهاش بسته است حالا که در جوانی ات از دست می روی کاری برای غربت مهدی نمی کنی؟ در رفت و آمد غم و در ازدحام داغ فکری برای غیبت مهدی نمی کنی؟ باشد ٬ برو ٬ ولی به دو چشمش نگاه کن خون دل است این که به رخسارش آمده از بهر یوسفت چه کسانی ببین که بعد در مصر روزگار به بازارش آمده او را بغل بگیر که آغوش آخر است شاید هزار سال دچار بلا شود شاید غریب کوچهٔ جهل و غرورها شاید اسیر سلسلهٔ کینه ها شود دارد کنار پیکر تو گریه می کند یعنی که آب غسل تو هم جفت و جور شد باید برای تو کفنی دست و پا کند گویا دوباره داغ غریبی مرور شد اصلاً بپرس گریهٔ او از برای چیست شاید برای بی کفنی گریه می کند شاید برای تشنه لبی ناله می زند شاید برای پاره تنی گریه می کند @raziolhossein
سامرا، از غم تو، جامه‌دران است هنوز چشم «نرگس» به جمالت، نگران است هنوز دل شهزاده‌ی روم، آینه‌ی دلبری‌ت تاک‌ها مست تو و این لقب عسکری‌ت پسر حضرت هادی! به فدایت پدرم پدر حضرت مهدی! به فدایت پسرم حج نرفتی تو، ولی قبله‌ی حاجات شدی تو خودت، عین صفا، مشعر و میقات شدی کعبه، یک چاردهم، بی تو صفا کم دارد بی تو، یک چاردهم، عطر خدا کم دارد ماه زیبا ! حسنِ دوم زهرا ! برخیز مهدی‌ت دل نگرانت شده، بابا ! برخیز باز هم جانِ جهان را، تو در آغوش بگیر صاحب عصر و زمان را، تو در آغوش بگیر روی زانو بنشان آینه‌ی طاها را تو ببوس از طرف ما، پسر زهرا را غم پرپر شدنِ چون تو کریمی، سخت است به رقیه قسم! آقا ! که یتیمی سخت است @raziolhossein
زهر جانکاه به جان جگرش افتاده لرزه بر پیکره ی بال و پرش اقتاده عطش از سوختگی لب او می بارد شدت زهر به لبها اثرش افتاده چشم او امدنی را به تماشا مانده با دلی تنگ به یاد پسرش افتاده در سرداب که وا شد دل او ریخت بهم یاد یک خانه ای و میخ درش افتاده لحظه ی اخر او روضه شد و سخت گریست داغ مادر به دل شعله ورش افتاده یاس در اتش و یک شهر تماشا میکرد در به روی بدن محتضرش افتاده محسن و مادر و دیوار و لهیب هیزم روضه در روضه همه در نظرش افتاده گفت اهسته به گوش پسرش...مادرمان رد یک پنجه به چشمان ترش افتاده @raziolhossein
دیگر توانی در میان پیکرت نیست آقا رمق بین دو چشمان ترت نیست لعنت به این زهری که آبت کرد این طور در بسترت انگار جسم لاغرت نیست دختر نداری تا پرستار تو باشد جان می دهی و هیچ کس دور و برت نیست این روزها داری دلی پر از سقیفه در گوش تو جز ناله های مادرت نیست مثل حسن پیری چه زود آمد سراغت این روزگار بی مروت یاورت نیست دور از وطن در سامرا خیلی غریبی آقا ولیکن قاتل تو همسرت نیست لب تشنه ای ، لب تشنه ای ، لب تشنه اما ساعات آخر خنجری بر حنجرت نیست مهدی است بالای سرت وقت شهادت بی غیرتی مثل سنان بالاسرت نیست @raziolhossein
آقای سامرا چقدر ناتوان شدی خیلی شبیه مادر خود قدکمان شدی عمری اسیر طعنه و زخم زبان شدی تبعیدی مجاور یک پادگان شدی آه ای بهار زرد و خزانی تو میروی چون مادرت زمان جوانی تو میروی دور از مدینه حضرت جانان چه میکنی؟ یوسف،جدا ز خیمه کنعان چه میکنی تنها غریب گوشه زندان چه میکنی ابن الرضا به حلقه شیران چه میکنی حتی درندگان به تو تعظیم میکنند اینجا تو را نیامده تکریم میکنند دور از مدینه ای سفرت سخت میگذشت ای آسمان به بال و پرت سخت میگذشت باگریه ها به چشم ترت سخت میگذشت آقا چقدر بر جگرت سخت میگذشت بغصی شکسته داری و فریاد کوچه ای هی میخوری زمین و ولی یاد کوچه ای گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت شکرخدا که میخ به پهلوی تو نرفت شعله سراغ پیچش گیسوی تو نرفت اینجا غلاف بر روی بازوی تو نرفت آتش کسی به خرمن نیلوفرت نزد اینجا کشیده کس به روی همسرت نزد تو ضعف میکنی پسرت گریه میکند مهدی رسیده و به برت گریه میکنند خاکی شده است موی سرت گریه میکند این ظرف آب بر جگرت گریه میکند برروی دامن پسرت دست و پا مزن اینگونه چنگ بر روی این خاک ها مزن آقا سلام بر تو و دریای تشنه ات این کاسه میخورد روی لبهای تشنه ات یاد حسین می دمد از نای تشنه ات دادی سلام بر لب بابای تشنه ات خونابه گرچه از دهنت ریخته شده آلاله روی پیرهنت ریخته شده شکرخدا که لعل لبت خیزران نخورد شکرخدا که روی گلویت سنان نخورد چکمه به روی پیکرتو بی امان نخورد سرنیزه ای نیامد و روی دهان نخورد شکرخدا که تو کفنی داشتی حسن بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن @raziolhossein
ازما زمینیان به شما آسمان سلام مولای دلشکسته امام زمان سلام این روزها هزار و دو چندان شکسته ای حالا کجای روضه بابا نشسته ای رخت سیاه داغ پدر کرده ای تنت قربان ریشه های نخ شال گردنت آماده می کنی کفن و تربت و لحد مرد سیاه پوش، خدا صبرتان دهد گویا دوباره بی کس و بی یار وخسته ای این روزها کنار دو بستر نشسته ای انگار غصه دار جراحات سینه ای گاهی به سامرایی و گاهی مدینه ای یک بار فکر زهر و دل پر شراره ای یک بار فکر واقعه گوشواره ای با این که بر سرِ پدرِ دیده بسته ای اما به یاد مادر پهلو شکسته ای آن مادری که بال و پرش درد می کند هم کتف و شانه هم کمرش درد می کند هم بین خانه گفت و شنودش اشاره شد هم آسمان روسریش پر ستاره شد دو ماه و نیم کار حسن مو شکافی و دو ماه و نیم بازوی مادر غلافی و. @raziolhossein
آن کعبه ای که صاحب کعبه دچارش شد قسمت نشد حاجی شود، حق بی قرارش شد یک روز بین شیرها الله اکبر گفت شیر درنده محو او گشت و دچارش شد اسب چموشی را لگام انداخت...نازش کرد... آن اسب رامش شد، سپس آقا سوارش شد وقتی سه سال آقای ما در بین زندان بود یعنی سه سالِ سخت، غربت... یارِ غارش شد در روزها، در کنج زندان روزه داری کرد شب ها مناجات و نماز و گریه کارش شد گرچه دل تاریک و سنگی داشت زندان بان آقا دعایش کرد تا تقوا نثارش شد تا معتمد فهمید با زندان حریفش نیست با جام زهری سویش آمد... سفره دارش شد مسموم شد آقا، میان حجره اش افتاد بر خاک چنگی می زد و دلتنگ یارش شد از تشنگی آبی طلب کرد از غلام اما مانع ز نوشیدن دو دست رعشه دارش شد شکر خدا فرزندش آمد این دم آخر دیدار رویش روزی چشمان تارش شد این جا امام عسگری در بین این حجره... ... فرزندش آمد در کنارش غم گسارش شد در کربلا اما همین که جد او افتاد قاتل به روی سینه، یارِ احتضارش شد رحمی به کهنه جامه اش حتی نکردند و... ...دست کسی غارتگر آن یادگارش شد سالار زینب را میان خون رها کردند گرمای سوزانِ بیابان سایه سارش شد زینب اسیری رفت و جای یک کفن آخر... ...تکه حصیری بر تن شاه و نگارش شد @raziolhossein
پا از گلیم بیشتر انداخته گدا وقتی به خاک پات سرانداخته گدا اطراف صحن بال و پر انداخته گدا گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا دارد شبیه کرببلا عشق میکند با گنبد جدید شما عشق میکند در پیشگاه لطف تو عنوان مهم نبود انسان رسیده یا که نه حیوان!مهم نبود سائل مسیحی است و مسلمان مهم نبود اینچیزها برای کریمان مهم نبود بر پای سفره ی تو نشستیم یا حسن ما اهل سامرای تو هستیم یا حسن هرچند ابری است هوای زیارتت دل ها به حسرت است برای زیارتت لب ها گرفته اند دعای زیارتت یادی کنیم از شهدای زیارتت قربان زائران تو که در سفر خوشند راه تو پرخطر شده و با خطر خوشند ای کاش نیمه جان نشود مثل تو کسی از دیده ها نهان نشود مثل تو کسی راهی پادگان نشود مثل تو کیسی بیمار و ناتوان نشو مثل تو کسی اطراف خانه ی تو چه شبها به خط شدند سربازها مزاحم آرامشت شدند خشک است کام تو ولی از قحط آب نیست هستی اسیر گرچه!بدستت طناب نیست از خون سر محاسنت آقا خضاب نیست بر پیکر شما اثر آفتاب نیست با نیزه بند بند تنت که جدا نشد جسمت سه روز بین بیابان رها نشد سنگین که شد سرت به روی نیزه ها نرفت آوای استغاثه تو هرکجا نرفت دیگر سنان میان دهان شما نرفت ناموستان به کوفه و شام بلا نرفت دندان به کاسه خورد ولی خیزران نخورد اصلا عصا به این بدن نیمه جان نخورد @raziolhossein
آتش زده این زهر، تمامِ بدنم را انداخته در گوشه ای از هجره تنم را در غربتم و یار و مددکار ندارم باور نکنم این همه تنها شدنم را افتاده ام از پا و کسی نیست ببیند این لحظه ی آخر، من و پرپر زدنم را در آتشِ هجرِ پسرم آه کشیدم تا آید و بیند کمی از سوختنم را بال و پرم از زهرِ جگرسوز، کبود است فریاد زنم لحظه ی برخاستنم را تشنه لبم و تار شده چشم پر اشکم سیراب نکرد آب گوارا دهنم را عمری است شده کارِ دلم روضه سرایی مشکی زده ام سردرِ بیتُ الحَزَنم را تنهاییِ من باعثِ اشکِ بصرم نیست تاریخ گواه است فقط این سخنم را در غربتم اما بدنم تیر نخورده از من که نبردند عقیقِ یمنم را غارت نشدم شکر خدا لحظه ی آخر دستی نکشیده است ز تن پیروهنم را با این همه سوزِ جگرم شکرِ خدا که دارم به تنم گرچه غریبم، کفنم را روی تنم از سُمِ ستوران خبری نیست بر حنجرم از تیزیِ خنجر اثری نیست @raziolhossein
دل ساخته یک مدینه با سامرّا از بین دو صحن رفته تا سامرّا یک صحن به نام عسکری بین بقیع یک صحن به نام مجتبی ، سامرّا @raziolhossein
ﺍﯼ ﻓﺮﻭﻍ ﻣﻬﺮ ﺗﻮ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺫﺭﻩ ﭘﺮﻭﺭﯼ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭼﺸﻤﯽ ﺯ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺣﺴﻦ ﺗﻮ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺍ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻫﺖ ﮐﺮﺩ ﺑﺮ ﻫﻔﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﻭﺷﻨﮕﺮﯼ ﺍﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭﺷﻦ ﺗﻮ ﻣﻌﻨﯽ ﻋﯿﻦ ﺍﻟﯿﻘﯿﻦ ﻣﯽ‌ﻧﺸﯿﻨﻢ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﯼ ﺣﻖ ﺑﺎﻭﺭﯼ ﺧﻮﻥ ﺯﻫﺮﺍ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺟﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺭﮔﻬﺎﯼ ﺗﻮ ﺟﻠﻮﻩ ﯼ ﺧﯿﺮ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺗﺒﺎﺭ ﮐﻮﺛﺮﯼ ﺗﯿﻎ ﺍﺑﺮﻭﯾﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺭﯾﺰﺩ ﺳﭙﺎﻩ ﻓﺘﻨﻪ ﺭﺍ ﻫﯿﺒﺖ ﺗﻮ ﺍﻣﺘﺪﺍﺩ ﺫﻭﺍﻟﻔﻘﺎﺭ ﺣﯿﺪﺭﯼ ﻣﮑﺘﺐ ﻭ ﻣﺸﯽ ﻭ ﻣﺮﺍﻣﺖ ﺯﻧﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﺍﺳﻼﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻮ ﻣﯽ‌ﺩﯾﺪﻧﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﯿﻮﻩ ﯼ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺕ ﮔﻨﺠﯿﻨﻪ ﯼ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﺍﺳﺖ ﺳﺮ ﺍﻟﻠﻬﯽ ﺗﻮ ، ﻧﻮﺭ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺗﺎ سری ﺩﺭ ﺷﻌﺎﻉ ﻧﻮﺭ ﺗﻮ ﻣﻨﻈﻮﻣﻪ ها ﮔﻢ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﮐﻬﮑﺸﺎﻧﻬﺎ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﺮ ﻣﺎﻩ ﺟﻤﺎﻟﺖ ﻣﺸﺘﺮﯼ ﻣﺎﺳﻮﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﻤﻦ ﺍﻫﻠﺒﯿﺖ ﮔﺮﺩﺵ ﭼﺮﺥ ﻓﻠﮏ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺳﺮﺳﺮﯼ ﺍﺷﮏ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺯ ﭼﺸﻢ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺗﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺮﺩﺩ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺑﺎﺭ ﺁﻭﺭﯼ ﺳﺎﻣﺮﻩ ﺍﺯ ﻟﻄﻒ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻋﺸﻖ ﻣﺪﯾﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺴﮕﺮﯼ ﺁﺑﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﻟﻄﻒ ﮐﺮﺩﮔﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﻟﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﺭﻭﺯ ﺳﺨﺖ ﺩﺍﻭﺭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﺗﻮ ﻣﻬﺮ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﺗﺮ ﺯ ﻣﻬﺮ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺍﻑ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﻪ ﻗﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻨﺪ ﻗﺪﺭ ﺯﺭ ﺯﺭﮔﺮ ﺷﻨﺎﺳﺪ ﻗﺪﺭ ﮔﻮﻫﺮ ﮔﻮﻫﺮﯼ @raziolhossein
اینست راز روضه ی اشک روان شدن خورشید بودن و پسِ پرده نهان شدن دور از وطن شدن،به شب تار،بی خبر تبعید از مدینه به یک پادگان شدن محروم از دیار وَ دیدار شیعیان زندان شدن،غریب شدن، بی امان شدن هر شب شبیه سید و مولای خود علی با چاه در نوا شدن و همزبان شدن با دست و پای بسته چو اجداد طاهرین از فرط غصه،پیر و بظاهر جوان شدن هم حرف بد شنیدن و دم بر نیامدن هم بارها به دشمن خود میزبان شدن عمری امام بودن و پیرو نداشتن هر دم به یک جفا و ستم امتحان شدن گاه از مدینه،یکسره تا سامرا اسیر چون شام و کوفه، همسفر ساربان شدن گاهی شهید سَمّ و گهی، سُمّ استران گاهی اسیر نیزه و گاهی سنان شدن گاهی به جُرمِ زادة زهرا شدن - غریب گاهی به جرم آل علی، بی نشان شدن آیا اِمامتان حسنِ عسگری نبود تا کی هنوز منتظر این و آن شدن اصلا پِی بقای ولایت بنا شده چندین امام ، یار امام زمان شدن ای شیعه هر غمی که رسد،((فَابکِ لِلحسین)) اینست راز روضه اشک روان شدن @raziolhossein
اگر با غصه وغم هم ندیمی غبار غم رسد با هرنسیمی بیا همراه با مهدی بگوئیم «یتیمی درد بی درمان یتیمی» @raziolhossein
اثر زهر به کل بدنت معلوم است شدت درد تو و ضعف تنت معلوم است گاه غش میکنی و گاه به خود میپیچی خوب اوضاع تو با سوختنت معلوم است حرف خود را به تکان دادن سر میگویی حالت از گریه و طرز سخنت معلوم است سعی داری که نبیند پسرت اما حیف باز خاکی شدن پیرهنت معلوم است پادگان جای تو و اهل و عیال تو نبود در نگاه تو غم دل شکنت معلوم است کاسه نزدیک لبت میشود و می افتد با همین زاویه زخم دهنت معلوم است ته گودال نرفتی به سرت سنگ نخورد شکر...این لحظۀ آخر بدنت معلوم است @raziolhossein
سامرا، بازباصفا شده ای درحریمت برو بیا داری اربعین پا به پایِ کرببلا زائرودستة عزا،داری بازهم گنبدِ طلائی تو مثلِ مشهد زدورمعلوم است همه دانند زیرِ این گنبد مدفن دو امام ِ معصوم است همة داخوشیِ ما این است لااقل یک حسن حرم دارد صبح و ظهروغروب سفره بپاست بسکه صاحبحرم ، کرم دارد اهلِ بیت رسول این ایام به غم وغصه ها اسیر شدند راستی بین بچه هایِ علی این حسن ها چه زود پیر شدند چشم خود باز کرد و باگریه پسر خویش را نگاهی کرد دست انداخت دورِ گردنِ او لب اورا رویِ لبش آورد زیر لب گفت:الوداع پسرم بعداز این موسم جدائی هاست این بیابان نشینی ماها همه اش ارث مادرت زهراست بعد از آنکه زدند مادر را جایِ او کنجِ بیت الاحزان شد شادی از خانوادة ما رفت بیت الاحزان شبی که ویران شد عصمت الله پشت در افتاد پایِ دشمن به خانه اش واشد آنقدر با قلاف کوبیدند استخوانهایِ بازویش تا شد محسنِ بی گناه را کشتند دادِ زصدیقه را در آوردند فضه و جد ما به پشتِ در جسم ششماهه دفن میکردند تشنة قدری آب بودم من لب عطشانِ من تکان می خورد کی به پیش نگاهت ای بابا لب من چوبِ خیزران می خورد عمه ات هست و مادرت هم هست نه میانِ نگاههای حرام وای از ماجرایِ بزم شراب وای از ازدحام شهرِ شام آستینها حجاب سر میشد بین آن گیر ودار در بازار چه کسی دیده است دعوایِ زن و یک نیزه دار در بازار @raziolhossein
در میان سامرا آید صدای فاطمه یا بنی یا حسن مهدی زهرا بگرید با نوای فاطمه یا بنی یا حسن @raziolhossein
بیا و سر به روی سینه‌ام بگذار، مهدی‌جان شرر زد بر درونم زهر آتشبار، مهدی‌جان بیا تا سیر بینم وقت رفتن، ماه رویت را که می‌باشد مرا این آخرین دیدار، مهدی‌جان در ایام جوانی سیر گردیدم ز جان خود ز بس بر من رسید از دشمنان آزار، مهدی‌جان از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدی‌جان تو در ایام طفلی بی‌پدر گشتی، عزیزِ دل مرا شد در جوانی پاره قلب زار، مهدی‌جان از آن می‌سوزم ای نور دو چشم خود، که می‌بینم تو بهر گریه کردن هـم نداری یار، مهدی‌جان غم تو بیشتر باشد ز غم‌های پدر، آری اگر چه دیده‌ام من محنت بسیار، مهدی‌جان تو باید قرن‌ها در پردهء غیبت کنی گریه بُود هر روز روزت مثل شامِ تار، مهدی‌جان تو باید قرن‌ها چون جد مظلومت علی باشی به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدی‌جان بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را که بر جرم و گناه خود کند اقرار، مهدی‌جان @raziolhossein
به مثل زهر،درد دوری ات در پیکرم باشد بیا یکدم ببین،تنها اجل دور و برم باشد تمام آرزویم این شده تا از در آیی تو چه باشد بهتر از این گر که مهدر در برم باشد بیا تا سیر بینم روی ماهت را عزیز دل بیا دامن کشان تا روی دامانت سرم باشد ندارم قوتی در تن به مثل بید می. لرزم بیا و کن تماشا لحظه های آخرم باشد بیا خالی است جای تو کنارم ای جگر گوشه ببین پاره جگر جای تو دور بسترم باشد به اشک من در این حجره کسی هرگز نمی خندد صدای گریه می آید،گمانم مادرم باشد من از یاد همه رفتم ولی یاد حسینم من به یاد سینه ی او خون به چشمان ترم باشد همان سینه که برآن نعل تازه رفت و آمد داشت که از این غم بیا بنگر فقط خاکسترم باشد @raziolhossein
به لبِ خشکِ تو انگار که باران میخورد آب می‌خوردی هِی ظرف به دندان میخورد پسرِ کوچک تو مانده چه سازد با تو زهر وقتی که بر این سینه سوزان میخورد آه میسوخت از این آه دوتا گونه‌ی او نفست تا که برآن چهره‌ی گریان میخورد فقط از کنده و زنجیر و فلک خالی بود ورنه این حُجره‌ی پُر درد به زندان میخورد بارها شد که تو پیچیدی و اُفتاد سرت بارها خاک بر این زلف پریشان میخورد پسرت اینطرف و مادرت آنسو افتاد دستهاشان به سر از آه حسن جان میخورد دیدی از بسترِ خود شام و سَر و آتش را آنهمه زخم که از بام به طفلان میخورد یک به یک با سرِ خود روی زمین میخوردند ضربِ شلاق که بر پشت و گریبان میخورد خیره بر چشمِ پدر بود نفهمید که سوخت آشتی را که بر آن دخترِ بی جان میخورد دخترک زد به لبش گفت که دندانش کو آنقدر سنگ که بر آن لب و دندان میخورد @raziolhossein
. شانه به دَردِ زُلفِ پَریشانِ من نخورد مرهم به دردِ چاکِ گریبانِ من نخورد . از زَهرِ مُعتمد که دو سه جُرعه خورده ام یک قطره هم نماند که از جانِ من نخورد . تاریک بود بس که شِکنجه سرای من راهِ ستاره نیز به زِندانِ من نخورد . شش سال در اسارت اگر عُمرِ من گذشت بر خواهرِ اسیر که چَشمانِ من نخورد . در شُعله ای که چادُرِ این همسرم نَسوخت یا تازیانه بر تَنِ طِفلانِ من نخورد . دَندانِ من زِ لرزه بر این کاسه آب خورد چوبی دِگر به گوشه ی دَندانِ من نخورد . @raziolhossein
  ای عزیز دل زهرا پسرم مهدی جان سوخت از زهر هلاهل جگرم مهدی جان    دوست دارم که به دامان محبت بنهی از ره مهر و محبّت تو سرم مهدی جان   معتصم داد به من زهر که با خوردن آن شمع سان سوخت ز پا تا به سرم مهدی جان   موقع دادن جان از اثر زهر جفا روز شد تیره به پیش نظرم مهدی جان   ز آتش زهر جفا گر چه به خود می پیچم یاد آن سینه و آن میخ درم مهدی جان   داد زهار بستان زان دو نفر روز ظهور سوختند آن دو نفر برگ و برم مهدی جان   روز موعود تو از ثانی نامرد بپرس کرد نیلی ز چه روی قمرم مهدی جان   پهلوی مادر ما را بشکست و بشکست زین جنایت به خدا بال و پرم  مهدی جان   دل ژولیده از این ماتم عظمی خون شد ای عزیز دل زهرا پسرم مهدی جان مرحوم @raziolhossein
به مثل زهر،درد دوری ات در پیکرم باشد بیا یکدم ببین،تنها اجل دور و برم باشد تمام آرزویم این شده تا از در آیی تو چه باشد بهتر از این گر که مهدی در برم باشد بیا تا سیر بینم روی ماهت را عزیز دل بیا دامن کشان تا روی دامانت سرم باشد ندارم قوتی در تن به مثل بید می. لرزم بیا و کن تماشا لحظه های آخرم باشد بیا خالی است جای تو کنارم ای جگر گوشه ببین پاره جگر جای تو دور بسترم باشد به اشک من در این حجره کسی هرگز نمی خندد صدای گریه می آید،گمانم مادرم باشد من از یاد همه رفتم ولی یاد حسینم من به یاد سینه ی او خون به چشمان ترم باشد همان سینه که برآن نعل تازه رفت و آمد داشت که از این غم بیا بنگر فقط خاکسترم باشد @raziolhossein
. گُواهم هَست چَشمانِ تَرِ من رسیده لحظه های آخَرِ من . اگرچه سوختم در آتشِ زَهر نرفت امّا در آتش هَمسرِ من . @raziolhossein
گدای کوی تو آقاست یا اباالحجه که زیر سایۀ مولاست یا اباالحجه نگفته ، حاجتِ دل را برآوری آقا ز بسکه لطف تو با ماست یا اباالحجه به خوان نعمت تو انبیاء بنشستند که دست جود تو غوغاست یا اباالحجه هزار حاتم طایی گدای سفرۀ تو که سفره دار تو یکتاست یا اباالحجه که گفته گوشۀ تبعید فیض جاری نیست کرامت تو ز بالاست یا اباالحجه بهارها همه دم صحبت از گُلت دارند گُل تو یوسف زهراست یا اباالحجه هزار یوسف مصری غلام یوسف تو دَمَت هزار مسیحاست یا اباالحجه خبر دهند به اردوی سوگوارانت بساط ناله مهیّاست یا اباالحجه صدای نالۀ مهدی بگوش می آید که نور چشم تو تنهاست یا اباالحجه عزای غربت تو بوی مجتبی دارد دلت کرانۀ غمهاست یا اباالحجه فراق و غربت و تبعید و رنج ، قوط تو شد که غصه یار تو مولاست یا اباالحجه هنوز یار نداری که یاری تو کند که از مزار تو پیداست یا اباالحجه شکسته باد نظامی که حرمت تو شکست مزار تو همه دلهاست یا ابالحجه هزار گنبد تابان به مرقدت روشن که فرشت عرش معلّاست یا اباالحجه ملائک حرمت با وقار می گویند: که کربلای تو اینجاست یا اباالحجه @raziolhossein
. پسر زِ غُصّه فقط ناله از جگر می زد کنارِ حُجره به سر از غمِ پدر می زد . پسر به یادِ بدن لرزه ی پدر گریان پدر زِ زَهر روی خاک بال و پر می زد . برای غُربتِ مسمومِ سامرا جا داشت هزار چاک به پیراهَنش اگر می زد . گَهی به حالِ پریشان خاک سر می ریخت گَهی به سینه ی سوزان به روی سر می زد . شَبیهِ دخترِ ویران نشین به شهرِ شام که سر به خِشت زِ دیدارِ طَشت زر می زد . شبیهِ طفلِ یتیمی که بر سر و صورت زمانِ بر سرِ نی دیدنِ پدر می زد . @raziolhossein