eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.5هزار دنبال‌کننده
558 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یارب به حق مادرم خَلِّصنی یارَب یارب به جدّ اطهرم خَلِّصنی یارَب او هم نوا با چاه شد من با سیه چال من از علی تنهاترم خَلِّصنی یارَب یارب به آن زندانیِ زندان کوفه به عمه جانِ مضطرم خَلِّصنی یارَب تا کی از این زندان به آن زندان خدایا ذکر و دعای آخرم خَلِّصنی یارَب تا کی نبینم ای خدا معصومه‌ ام را دل تنگِ روی دخترم خَلِّصنی یارَب زندان تاریک و نمورم مثل قبر است خاک سیه شد بسترم خَلِّصنی یارَب بین قفس بسته چرا صیاد بی رحم زنجیر بر بال و پرم خَلِّصنی یارَب زیر غل و زنجیر و ضرب تازیانه چیزی نماند از پیکرم خَلِّصنی یارَب شلاق خون گرید به حال غربت من زخمی شده پا تا سرم خَلِّصنی یارَب تا کی زند سیلی به رویم این یهودی شد تار چشمان ترم خَلِّصنی یارَب راضی به مرگ خود شدم از بس که گوید او ناسزا بر مادرم خَلِّصنی یارَب هر لحظه خون می ریزد از زخم گلویم یاد گلوی اصغرم خَلِّصنی یارَب @raziolhossein
با شما این دل آشفته به سامان شده است با کریمان جهان کار من آسان شده است آخر سال شد و وقت گدایی آمد آخر سال شد و موسم احسان شده است از ازل ایل و تبارم همه سائل بودند هرکسی نیست گدای تو پشیمان شده است باب حاجات شدی تا به کسی رو نزنم دردهایم همه با لطف تو درمان شده است هر کجا می نگرم نور تو را می بینم ملک اولاد تو هر گوشه ی ایران شده است همه ی عمر نشستیم سر سفره ی تو رزق ما پای همین سفره فراوان شده است نه فقط ما که جهان ریزه خور دست شماست عالم از روز ازل پیش تو مهمان شده است سالیانیست که دل در طلب شیدایی روز و شب در به در قم و خراسان شده است آمدم در بزنم تا که نگاهم بکنی بشر حافی ز نگاه تو مسلمان شده است سال ها گوشه ی زندان نفست بند آمد سال ها مامن تو گوشه ی زندان شده است زلف آشفته تو حال مرا ریخت به هم چه شده حال تو اینگونه پریشان شده اس تشنگی آمده ای وای ترک خورده لبت جگرت بر اثر زهر چه سوزان شده است دم آخر دل تو پر زده تا کرب و بلا کربلایی شدی و چشم تو گریان شده است مانده جسمی به روی خاک، خدا رحم کند خار و خاشاک، حجاب تن عریان شده است باز غمخانه ی تو کنج سیه چال شده مرهم زخم دلت، روضه ی گودال شده @raziolhossein
مثل یک خنجر گران به گلو داغش آورده است جان به گلو کنج زندان چه می کند خورشید بند بر پا و ریسمان به گلو اشک مظلومی اش عیان بر رخ بغض تنهایی اش نهان به گلو گوئیا ارث هر ابالحسن است خار در چشم و استخوان به گلو غل و زنجیر جامعه یعنی دستها بسته همزمان به گلو با که گویم که تازیانه زدند به جبین به لب و دهان به گلو بوسه می زد زمین به زخم پا گریه می کرد آسمان به گلو دم آخر به نینوا رو کرد داشت مانند نی فغان به گلو میرود اسب ، خونفشان به حرم میرسد شعر ، نوحه خوان به گلو باز میدید با سنان زده اند شمر بر پهلو و  سنان به گلو زیر باران کعب نی زیباست بوسه ی قامتی کمان به گلو شرح این غصه را تمامی نیست روضه ها مانده همچنان به گلو @raziolhossein
شب تا سحر از عشق خدا می‌سوزی ای شمع! چقدر بی‌صدا می‌سوزی یک روز دلت هوایی معصومه‌ست یک روز ز دوری رضا می‌سوزی @raziolhossein
شامگاهت نیز مانند پگاهت روشن است محبس تاریک با نور نگاهت روشن است کی حریفت می‌شود این کینه‌ی سرد و نمور شعله‌ای در سینه‌ات داری از آهت روشن است گرچه چشم تنگ زندان بر قیام‌ت کم گذاشت لااقل قلبت به نور سجده‌گاهت روشن است کنج زندان هم اگر باشی حکومت می‌کنی ابن یقطین نسبتش با بارگاهت روشن است قلب زندان‌بان به تو غرق محبت می‌شود حال  دل با  رویت رخسار ماهت روشن است از زن رقاصه هم قدیسه می‌سازی  دگر غم ندارد رهرو ات وقتی که راهت روشن است دستگیری می‌کنی هرچند دستت بسته است جلوه ات بر شیعیان بی پناهت روشن است در خیالش دشمنت بر قدرتت  غُل بسته است؟ نه ! که زنجیری به پای تو توسل بسته است آه داوودی و فرمایش برآهن می‌کنی آه موسایی و دل را  دشت ایمن می‌کنی خواست خاموشت کند دشمن نمی‌دانست تو با لب خاموش هم تکلیف روشن می‌کنی کاروانی را به دست ساربان پس می‌زنی با کلامی رخنه در فرمان دشمن می‌کنی ربنایت کافران را هم مسلمان می‌کند با دعایت یاغیان را پاک دامن می‌کنی باب حاجاتی و روزی  را به عالم می‌دهی صبح وقتی که شروعِ ذکر گفتن می‌کنی زهر خرما را نکردی از لبت کوتاه پس شک ندارم‌ بخششت را شامل من می‌کنی شک ندارم اشک‌هایم را گواهی می‌دهی کاهِ ایمان مرا یک‌باره خرمن می‌کنی عادلی هستی که عالم از نگاهت داد خواست صد کفن از پیکر پاک تو استمداد خواست هیچ کس را دست خالی رد نکردی از درت پس کدام این کفن ها می‌رسد بر پیکرت تو کفن داری خدارا صدهزاران بار شکر یاوران زنده داری لااقل دور و برت ای بنازم معرفت را دخترانش را سپرد بر تو طوری گریه کن باشند گویا دخترت ... دختری را می‌شناسم داغ بابا را که دید گفت  بابا جان کجا مانده تن جنگاورت گفت بابا پای من زخم است اما غم نخور روی نی‌ تا می‌روی می آیم از پشت سرت گفت بابا روسری دارم ندیدی گوش من مثل انگشت تو شد در غارت انگشترت گفت اگر مهمان من باشی بگیرم از کدام ؟ بوسه از لب‌های خشکت یا که از چشم ترت دارد آدابی اگر دل‌جویی از اشک یتیم دختری را می‌شناسم در خرابه بگذریم @raziolhossein
قعر سجون، به واژه که معنا نمیشود در چاه، جای یوسف زهرا نمیشود چندین سیاه چال در اعماق یکدگر اینجا که جای این قدِ رعنا نمیشود تاریکتر ز شامِ سیه سِجنِ من شده نور خدا، نهان دلِ شبها نمیشود ممنوع شد اگرچه ملاقاتِ من، ولی دیوار و در که مانعِ زهرا نمیشود این گردنِ شکسته ی زنجیر بسته ام حتی برای سجده کمی تا نمیشود کوبیده ساقِ پای من از حلقه ی قیود این استخوانِ خورده گِره وا نمیشود با زهرِ کین، گلوی منِ روزه دار سوخت افطار من که سیلیِ اعدا نمیشود بر غربتم اگرچه رضا روز و شب گریست اما غمم، مصیبت عظما نمیشود با روضه های جدّ غریبم گذشت عمر دردم بدونِ گریه مداوا نمیشود این سالهای سخت به زندان، چو یک شبِ... زندانِ سختِ زینب کبرا نمیشود چندین کفن به جسم من، ای وای یک کفن... بهر عزیز فاطمه پیدا نمیشود زیر سمِ ستور، چه میمانَد از بدن این جسمِ خاکمال شناسا نمیشود چیزی نمانده تا سحرِ فجرِ انتقام خورشید، پشت ابر تماشا نمیشود یا صاحب الزمان بنما ذوالفقار را چاره بجز قیام تو مولا نمیشود @raziolhossein
تجلی داده ای با هر دعایت روح عرفان را فضیلت داده القابت تجلی‌گاه انسان را تورا باب الحوائج! کاظم آل عبا خواندم عبا بر سر کشیدی جان ببخشی جسم بی جان را؟ رسول الله را وقتی در آن لحظه پدر خواندی کشیدی بر فضیلت های هارون خط بطلان را پر و بال قنوتت را شکنجه داد با زنجیر ولی نفرین نکردی در دعای خود نگهبان را تو با این بردباری ها به اصحابت نشان دادی برای کظم غیظ خود مصادیقی فراوان را "شترها هم نباید خدمت ظالم کنند"، آری تو روشن کرده ای با این سخن تکلیف صفوان را اشداء علی الکفارُ کظم غیظ را با هم نشان دادی چنین توصیه های ناب قرآن را اگر چه ماه محبوسی و فی قعر السجون بودی ولی روشن کند نامت در و دیوار زندان را @raziolhossein
تمام حجم تنت زیر یک عبا مانده به روی پهلوی تو چند جای پا مانده خدا کند تو دگر مثل فاطمه نشوی خدای، رحم کند بر تنِ بجا مانده به سجده می‌روی و مثل بید می‌لرزی قیام کن که تسلّای ربّنا مانده به‌فرض‌هم‌که‌خودت ازجهان،خلاص‌شوی هنوز، غربتِ معصومه و رضا مانده کمی اگر غُل و زنجیرها امان بدهد صدا هنوز در این اشکِ بیصدا مانده دوباره روضۀ جانسوز پنج تن داری بخوان که روضۀ مکشوفِ کربلا مانده بخوان که شمر، نشسته به سینه‌ای خسته اگرچه سینه شکسته ولی صدا مانده به التماسِ صدای حسین، یا زینب! برو حرم که غم گوشواره‌ها مانده @raziolhossein
من آن خورشید پنهانم که پشت ابر زندانم زآهم شعله ور هستم  ز اشکم غرق بارانم نه یار و همدمی دارم نه غمخوار غمی دارم نه حتی سایه ای را که کنار خویش بنشانم اگر دلتنگ و دلگیرم چنان محبوس زنجیرم نمی آید به دست من دگر چاک گریبانم دمام ذکر من گشته خلصنی خدای من شده این حلقه های سلسله تسبیح دستانم شبیه غنچه ای در خود  شدم جمع از غل و زنجیر نمی آید دمی بیرون سرم از روی دامانم به سان باغ پاییزی نمانده ازتنم چیزی شبیه مادرم زهرا شبح در جامه ای مانم اذان صبح من گریه اذان مغربم شلاق به وقت شرعی آه است افطاری که مهمانم از این دشنام زندانبان شده مویم سپید از غم فشارغیرت از مویم کشیده شیره ی جانم چه سنگین است دستانش نمی بیند دگر چشمم که گویا سیلی او دوخت مژگان را به مژگانم به روی تخته ی یک در مرا تشییع می کردند نشد جمعیتی غیر از غبار ره پریشانم مرا در کوچه و بازار امام الرافضین خواندند تنم فریاد اما زد مسلمانان مسلمانم شبیه آن اسیران که به آن ها خارجی گفتند به یاد کوچه و بازار آن ها روضه می خوانم @raziolhossein
ای سیطره ی قدرت تو کُلّ عوالِم ای تابع حُکم تو تمامی مَحاکِم خورشیدی و از بُخل،وجودت شده عاری یعنی که بُود مثل خُدا لطف تو دائم جز عفوِ خطاکار کجا سر زند از تو ؟ جایی‌که"گذشت"است‌ به اخلاق تو حاکم همراه رسولان اولوالعزم الهی سادات ملائک به سر کوی تو عازم هم عارف و هم زاهد و هم شیخ و هم عالِم بُردند از انفاس شما فیضِ مُداوِم هرگز ننشیند سر هر سفره ی رنگین هرکس که سر سُفره ی تو شد مُتنعِّم در رُتبه بُود همقدم موسیِ عمران هرکس که کلیمت شده یا حضرت کاظم از کُنهِ جلالت ؛ به خدا هیچ نفهمند گیرم همه ی عالَم و آدم شود عالِم اظهار وجود از من و ما فعل قبیحی ست تا در حرمت شیخ مفید است مُلازم مَحرم شدن مُجرمِ گریان شده قطعی ست روزی که شود در حرم اَمن تو مُحرِم مَخدوم ملائک! چه غمی تلخ تر از این ؟ زنجیر گران بود تورا مونس و خادم جایی ننوشتند دم مرگ تو وا کرد این سلسله را از بدنت قاتلِ ظالم ساق تو گواه است که در محبس تاریک این" کُند "چه اندازه شد از نَم ؛ مُتورّم... @raziolhossein
زمین دست توسل زد به پایش آسمان حتی ستاره در ستاره پیرو اش شد کهکشان حتی اگر چه دور تا دورش در و دیوار زندان بود نشد خاموش خورشیدی که بوده نیمه جان حتی تجلی داشت در والکاظمین الغیظ طوری که تجری داشت پیش صبر او زخم زبان حتی معین کرد با یک گوشه چشمش رزق عالم را کسی که لب نزد آسوده بر یک لقمه نان حتی کریم است آنچنان که باورم خواهد شد آن دنیا اگر گویند بخشیده به زندانبان امان حتی امام و دست بسته قصه تا کی میشود تکرار مدینه شام یا بغداد؟ ساکت شد زمان حتی مسیحا بود یا یوسف؟ همان مردی که در زندان هدایت شد ز انفاسش زن آوازه خوان حتی همه دیدند از این گل نمانده غیر گلبرگی بعید است اینکه بشناسد تنش را باغبان حتی غریبی یعنی آن شاهی که بعد از رنج زندانش نشد تشییع روی شانه های شیعیان حتی @raziolhossein
میسوزم بین تب خلّصنی یارب ازین رنج و تعب خلّصنی یارب تموم لحظه هارو در عذابم میخونم روز و شب خلّصنی یارب چهارده ساله تنهام کنج زندون چشام ابر بهاری و دلم خون اگه آزادیَم در مرگه ، یا رب! خلاصم کن دیگه از دست هارون «تو غربت بار غم روشونه دارم مثه شبْ ، تاره روز و روزگارم به امید وصال نور چشمام شبا تا صبح لحظه می شمارم» تو این زندون به چنگ غم اسیرم کجایی دخترم؟...دارم میمیرم شبا خیلی دلم میگیره بابا دلم میخواد در آغوشت بگیرم همش با یاد تو دل بی قرارم چجوری با غمت طاقت بیارم؟ خبر دارم دلت تنگه عزیزم خبر داری که من آروم ندارم گذشته نیمه شب ، با چشم بیدار میزارم سر روی دیوار نم‌ دار گرفته جامعه راه گلومُ بیا از گردنم زنجیرُ بردار خدا میدونه این سندی چه پَسته! عذابم میده این پاهای بسته بهش میگم که این زنجیرُ وا کن... کجا میخوام برم؟! پاهام شکسته! شکسته با لگد بال و پرم رو سِیا کرده تموم پیکرم رو بهش گفتم بزن هرچی که میخوای نَبَر اینجوری اسم مادرم رو خبر به دختر بیچاره بردن که از تو آسمون مهپاره بردن زبونم لال ، نامردا با تحقیر تنش رو رویِ تخته پاره بردن منی که اسممه خَیرُالبَرِیّه! میدونن گفته هام پیغمبریه منی که اصل دینم ، درد اینه! بهم گفتن امامُ الرافِضِیّه تنم هرجوری بود  اما کفن داشت پر از خون بود ، اما پیرهن داشت فدای اون تنِ عریانِ بی سر که زخم از تیر و نیزه روی تن داشت برای کشتنش شمشیر بردن برای قلب زارش تیر بردن جلو چشمای زینب روی نیزه سرش رو با دم‌ تکبیر بردن @raziolhossein