eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.3هزار دنبال‌کننده
539 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سر بریده که از دیر سر در آوردی چرا چگونه چه شد،قصه‌ات معما شد تورا گرفت در آغوش نیمه شب راهب به دور روی تو میگشت تا مسیحا شد گرفت گریه‌اش از حال و روز تو، وقتی شنید گریه کن روضه‌ی تو، زهرا شد چقدر بوسه به زخم تو زد ولی با اشک جراحت سر و پیشانی ات مداوا شد ولی چه فایده با چوب خیزران یزید دوباره زخم لب و گونه و سرت وا شد @raziolhossein
شعاع نور تو هرگز شب ظلمت نخواهد دید تو آن عشقی که عاشق پای تو ذلت نخواهد دید به عشق پادوییِ روضه،جمع نوکران جمع است محرم هیچ‌کس ما را پی حاجت نخواهد دید همان خادم که کفش سینه‌زن را جفت می کرده شبی که جفت شد بند کفن،زحمت نخواهد دید خدایا! شاکرم از این حسینی که بمن دادی گمانم جز محبانش کسی رحمت نخواهد دید به هر گوشه که اشکی ریختم،آن گوشه،شش‌گوشه است حرم را غیر چشم تر به این وسعت نخواهد دید کسی که طعنه‌ی افسردگی می زد به اشک ما عزادار تو را یک لحظه ناراحت نخواهد دید دم عیسیٰ به یُمن خاک کوی‌ات مُرده را جان داد مسیحا هم شفا را جز در این تربت نخواهد دید بسوزد دخل دُکّانی که خرج روضه هایت نیست بدون نذرِ هیئت کاسبی برکت نخواهد دید فقط تو بین جُون و اکبرت فرقی نمی بینی کسی فرزند را هم شانه‌ی رعیت نخواهد دید اگر دست گدا ظرف غذا دیدی..،حسن داده کسی ما را سر این سفره بی دعوت نخواهد دید به جز روزی که بین دسته‌ها زیر عَلَم رفتم پدر دیگر مرا این‌قدر با‌هیبت نخواهد دید لباس مشکی ما دستدوزِ زینب‌کبراست جهان اینگونه بانویی پُر از شوکت نخواهد دید هزاران بار کج رفتم..،ولی زهرا برم گرداند پسر از مادر خود لطفِ بامنت نخواهد دید حصیر کهنه تا دور تنت پیچید..،ارزش یافت کسی در آستانت شِیِٔ کم‌قیمت نخواهد دید پس از آنکه تو را کشتند در اوج شلوغی‌ها دگر بزم عزایت را کسی خلوت نخواهد دید @raziolhossein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب شادی شب غم  گریه می کرد به اندوهی دمادم  گریه می کرد کتاب عمر او تقویم روضه است محرم تا محرم  گریه می کرد @raziolhossein
در هر زمان و در همه جا گريه مي كند بين نماز و نافله ها گريه مي كند تشنه كه مي شود وسط روز بيشتر دارد به ياد واعطشا گريه مي كند در كنج خانه ياد خرابه به ياد تشت مي سوزد و بدون صدا گريه ميكند دارد زمين و عرش خدا ناله مي زند وقتي به ياد خون خدا گريه مي كند او غصه دار غربت خود نيست لحظه اي آقا به ياد كرب و بلا گريه مي كند طفلي گريست  ناله آقا بلند شد... راوي شنيد گفت: چرا گريه ميكند؟! @raziolhossein
بسته راه چاره دید و گریه کرد طفل بی گهواره دید و گریه کرد دختــر آواره دید و گریه کرد روسری پاره دید و گریه کرد  او چهل سال است کارش گریه است  این چهل سال افتخارش گریه است دست بسته از زنان شرمنده شد از تمام کاروان شرمنده شد بیشتر از دختران شرمنده شد مجلس می آنچنان شرمنده شد  در میان راه تنها مرد بود  بین یک جمعیتی نامرد بود از غم ویرانه رفتن اشک ریخت پایکوبی کرد دشمن اشک ریخت لحظه معجل گرفتن اشک ریخت مردها دنبال یک زن...اشک ریخت  هم زيارتنامه اش آتش گرفت هم سرو عمامه اش آتش كرفت باورش میشد که غم پیرش کند؟ خواهرش را زجر زنجیرش کند زاده ء مرجانه تکفیرش کند حرمله اینقدر تحقیرش کند  نانجیب پست با یک مشک آب  پرسه میزد پیش چشمان رباب کوچه های شام خیلی سخت بود سنگهای بام خیلی سخت بود طعنه و دشنام خیلی سخت بود جام و بزم عام خیلی سخت بود حرفهای تند و تیزی میشنید واژه ای مثل کنیزی میشنید .. خنده های شمر یادش مانده است ماجرای شمر یادش مانده است چکمه های شمر یادش مانده استخ جای پای شمر یادش مانده است کندی خنجر عذابش میدهد ضربه آخر عذابش میدهد آمدو بال و پرش را جمع کرد دست بی انگشترش را جمع کرد با حصیری پیکرش را جمع را کرد روی دستش حنجرش را جمع کرد  صورت خود را به روی خاک زد یاد عریانی گریبان چاک زد @raziolhossein
خیال کن که پر از زخم، پیکرت باشد شکسته در غل و زنجیرها پرت باشد خیال کن هدف سنگ‌های کوفه و شام به روی نیزه سر دو برادرت باشد فقط تو باشی و هشتاد و چار ناموست و جمله‌های "حواست به معجرت باشد" خیال کن حرمت بی‌پناه مانده و بعد به روی نی سر سردار لشگرت باشد کنار عمه‌ی سادات، یک‌طرف شمر و سنان و حرمله هم، سمت دیگرت باشد خیال کن که علی باشی و به مثل علی دو دست بسته کماکان مقدرت باشد خیال کن همه‌اینها که گفته‌ام هستند علاوه بر همه توهین به مادرت باشد یزید باشد و بزم شراب باشد و وای به تشت زر سر بابا برابرت باشد و بدتر از همه اینکه میان بزم شراب نگاه باشد و باشیّ و خواهرت باشد و باز از همه بدتر که مدت سی‌سال تمام آن جلوی دیده‌ی ترت باشد به اشک حضرت سجاد می‌خورم سوگند که دیده هر چه که گفتیم، باورت باشد @raziolhossein
مثل شمعی به روی خاک چکیدن سخت است با پر و بال پر از زخم پریدن سخت است تا چهل سال فقط آه کشیدن سخت است یاد گودال و حرم جامه‌دریدن سخت است روضه و گریه شده روزی او در هر شب خاطرش را همه دیدند مکدّر هر شب با لب تشنه و با یک دل مضطر هر شب... ...یاد یک واقعه از خواب پریدن سخت است بر امامی که اسیری به بیابان دیده زخم پا بر اثر خار مغیلان دیده اهل بیتش همه با صورت عریان دیده معجر و پوشیه و جامه خریدن سخت است آب را دید و دلش یاد عمو سوخته است جگرش سوخت... لبش سوخت... گلو سوخته است بهر آنکه سر و عمامه‌ی او سوخته است حرف، از کوچه و بازار شنیدن سخت است چقدَر از غم این فاجعه افروخته است چشم بر نیزه‌ی شش‌ماهه فقط دوخته است یاد حلقوم علی حنجر او سوخته است این وسط حرمله را یکسره دیدن سخت است پیش آن کس که شرر بر جگرش افتاده خنجری کند به جان پدرش افتاده دیده که در ته گودال سرش افتاده تشنه‌لب کشتن مذبوح شدیدا سخت است یک نفر که شده گریانِ پدر تا حالا یادش افتاده تن خونی بابا حالا بوریایی که خودش دیده و اما حالا دم آخر کفنش را طلبیدن سخت است @raziolhossein
گلان وحی، را پرپر که دیده؟ به گلشن، طایر بی سر، که دیده؟ تب و داغ و غل و زنجیر و دشنام گلوی خشک و چشم تر که دیده؟ سوار ناقه با، بازوی بسته زمین افتادن خواهر، که دیده؟ میان آفتاب شام و کوفه رخ خورشید و خاکستر که دیده؟ به روی یاس‌ها جای سفیدی ز سیلی رنگ نیلوفر که دیده؟ به رخسار هلالِ اوّلِ ماه خدایا هیفده اختر که دیده؟ نشان سنگ در بالای نیزه سر پاک علی اکبر که دیده؟ سرود و رقص و جشن و پایکوبی به دور آل پیغمبر، که دیده؟ چهل منزل به همراه سکینه سر عباسِ آب‌آور که دیده؟ لبِ خشکیده و آوای قرآن شراب و چوب و طشت زر که دیده؟ بگو «میثم» امام دستْ بسته اسیر آن همه کافر که دیده؟ @raziolhossein
آزار دیدم خود را میان معرکه بیمار دیدم در خیمه بودم هفت آسمان را برسرم آوار دیدم در بین گودال آیینه جسم پدر را تار دیدم بابای خود را دربین یک لشکر بدون یار دیدم اینها بماند از شام دیدم هرچه من آزار دیدم شبهای بسیار در بین صحرا عمه را بیدار دیدم صد بار مردم وقتی به پای خواهرانم خار دیدم ای وای از شام گهواره را در بین یک بازار دیدم بزم شراب و... بی حرمتی در مجلس اغیار دیدم نامحرمان را نزدیک محرم های خود بسیار دیدم @raziolhossein
بر غربت غریب شهیدان گریستم سرشارتر ز چشمه و باران گریستم چل سال بر مصیبت جانسوز کربلا از دل کشیده ناله ی سوزان گریستم چون شمع نیمه سوخته در مجلس عزا پیدا گریستم من و پنهان گریستم با خاطرات ، زندگی من گذشت ، آه هر لحظه ای به قصه ای از آن گریستم تا آب خوشگوار به لبهای من رسید بر تشنه جان سپردن مهمان گریستم ششماهه دیدم آب شدم از غم علی بر آن شهید کوچک عطشان گریستم مانند خیمه ها دلم آتش گرفت ، آه بر ماجرای شام غریبان گریستم دیدم سر بریده ی خورشید نینوا بر نی کند تلاوت قرآن گریستم وقت مرور واقعه ی کربلا به شام بر قحطی عدالت و ایمان گریستم هرچند حق روضه ی داغش ادا نشد در ماتم حسبن فراوان گریستم @raziolhossein
وقت باران داغ چشم تر عذابم می‌دهد آب می‌نوشم غم حنجر عذابم می‌دهد شیرخواره سیر باشد زود خوابش می‌برد از عطش بی‌خوابی اصغر عذابم می‌دهد مجلس ختم جوان رفتم دلم آتش گرفت یاد تشییع تن اکبر عذابم می‌دهد غیرتم را شعله‌ور کرده! چهل سالست که ماجرای غارت معجر عذابم می‌دهد ذبح را وقتی که می‌بینم کسی سر می‌برد خاطرات کندی خنجر عذابم می‌دهد روی دست من اثر از حلقه‌های آهن است این کبودی‌های بر پیکر عذابم می‌دهد موی بابایم به روی نیزه‌ها آشفته بود شانه را تا می‌زنم بر سر عذابم می‌دهد کاش غارت می‌شد از روی سرم عمامه‌ام بر سرم جامانده خاکستر عذابم می‌دهد از دم دروازه تا بازار ساعت‌ها گذشت این شلوغی‌های هر معبر عذابم می‌دهد شامیان در پیش من حرف از کنیزی می‌زدند التماس چشم آن دختر عذابم می‌دهد داغ چوب خیزران و مجلس شوم شراب از تمام داغ‌ها بدتر عذابم می‌دهد خطبه را با لعن بر جدم علی آغاز کرد چون به مسجد می‌روم منبر عذابم می‌دهد هرچه آمد بر سر ما از بلای شام بود قتلگاه اصلی ما کوچه‌های شام بود @raziolhossein
آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت آخری نیست بر این گریه بی پایانت آب می بینی و طفل و گل و سقا و جوان بیشتر می شود انگار غم پنهانت زهر هرچند که یک روز به دادت آمد تو چهل سال به لب آمده هر شب جانت غیر زینب چه کسی درد تو را می داند که چه آورده خرابه به دل ویرانت سخت سوراند دلت را غم آن جسم کبود خواهرت بود که جان داد روی دامانت زخمی بزم شراب است دلت بیخود نیست که چهل سال نکرد اشک دوا درمانت خیزران تا که به دستان کسی می بینی درد می گیرد ناگاه لب  و دندانت @raziolhossein
پیش چشمان تر من خواهرانم را زدند شد سپر بر جسم و جانم، عمه جانم را زدند دیدن روی رباب تشنه آبم کرد آب من که مردم از غم شش ماهه نوزاد رباب زنده بادا عمه ام که زود می  آمد وسط هرکجا که حرف سیلی بود می آمد وسط روی خاک از ضربه نامردها افتاده بود در میان دسته نامردها افتاده بود ضربه شلاق بر رخسار خون رنگم زدند در میان شام و کوفه بارها سنگم زدند @raziolhossein
تا اشک هست در بصرم گریه می کنم با این توان مختصرم گریه می کنم تنها نه با دو چشم ترم گریه می کنم با خون مانده بر جگرم گریه می کنم رنگم زمان دیدن مذبوح می پرد یا لحظه ای که طفل گلوبند می خرد یا مادری که کودک شش ماهه می برد با هر چه هست دور و برم گریه می کنم روح صحیفه پر شده از گریه کردنم خمس عشر، بهانه شده بهر شیونم گاهی گریز بین ابوحمزه می زنم بین نوافل سحرم گریه می کنم از خنده های حرمله زجری کشیده ام من که عقیله را سر بازار دیده ام بر دردهای عمه ی قامت خمیده ام بر غربت بزرگ حرم گریه می کنم ناموس خود به ناقه ی عریان که دیده است؟ آتش میان زلف پریشان که دیده است؟ افتادن قطار اسیران که دیده است؟ عمری است با غم سفرم گریه می کنم باید چه کرد بین گلو آه و ناله را زخم عمیق پهلو و بازوی لاله را خیلی زدند خواهر من را، سه ساله را یاد رقیه با پسرم گریه می کنم وقتی عقیله وارد بزم شراب شد وقتی که خواهرم به کنیزی خطاب شد روی سرم تمام زمانه خراب شد بر خاک ریخته به سرم گریه می کنم یادم نمی رود پدرم را پیاده بود هر طور بود روی دو پا ایستاده بود بر نیزه ی غریبی خود تکیه داده بود بر حال غربت پدرم گریه می کنم عمامه اش به خاک لگد مال مانده بود خیلی غریب در ته گودال مانده بود با کام تشنه، زخمی و بی حال مانده بود از اوج روضه با خبرم، گریه می کنم بالم زمان پا شدنم تیر می کشد از داغ زهر کل تنم تیر می کشد حالا که تشنه ام... بدنم تیر می کشد... ... یاد عموی تشنه ترم گریه می کنم @raziolhossein
زهر اشکی شد و کانون دعا را سوزاند بند بند من افتاده ز پا را سوزاند  آسمان تار شده و جرعه ی آبی این زهر پاره های جگر غرق بلا را سوزاند  سینه ام بود حسینیه ی غمهای حسین یاد آن خاطره ها بیت عزا را سوزاند  من نه امروز که در کرب وبلا جان دادم از همان روز که آتش همه جا را سوزاند  با همان تیر که در حنجره ای خشک و سفید تارهای عطش آلود صدا را سوزاند  از همان لحظه که می سوختم و می دیدم تازیانه همه ی پیکر ما را سوزاند  خیمه ای شعله ور افتاد زمین و ناگاه چادر دختری از جنس حیا را سوزاند  وای از آن بزم که در پیش اسیران حرم خیزران هم لب و هم طشت طلا را سوزاند  دیدم آتش ز سر بام به سرها می ریخت گیسوان به سر نیزه رها را سوزاند   @raziolhossein
با  گریه اش  زمین  و  زمان گریه میکند این نیمه جان به قیمتِ جان گریه میکند باید به جای آبِ وضو ، ظرفِ اشک برد او  بی گمان ،  بدونِ  امان  گریه میکند یادِ  " فَقَطَّعوه..." نفسش قطع میشود وقتی که  با  صدای  اذان گریه میکند این قدکمان ، اگر که سرش تیر میکشد دارد  به یادِ   تیر و کمان  گریه میکند با دست اگر دهانِ خودش را گرفته است باور کنید   یادِ  سنان  گریه  میکند! قصاب های شهر ، همه میشناسنش... با ذِبحِ گوسفند ، چنان گریه میکند باید بپرسد : آب به قربانی داده اند؟! بعدش همان  کنار ِ دُکان  گریه میکند!! کنجی نشست ُ  آهِ  لبش شد "ابالغریب" یعنی  به یادِ  آبِ  روان گریه میکند جایی حصیر  دید و بِهَم ریخت صورتش یادِ  تنی که ریخت در آن گریه میکند بابا کفن نداشت ، تنش پیرُهن نداشت با  داغِ   پیکری  عریان گریه میکند از خاطراتِ  شامِ غریبانِ  سوخته آقا  هنوز  هم  نگران  گریه میکند ... آقا هنوز دم به دم از حال میرود از خیمه گاه تا دلِ  گودال میرود یک   گوشواره دیده  و  آشفته خو شده یک شیرخواره دیده،دلش زیر و رو شده حال و هوای   قافله یادش نرفته است اشکِ رباب و حرمله یادش نرفته است سرها   بریده   بود ،  نفس ها  بریده بود هر گوشه خونِ تازه ی گوشی چکیده بود اما   دوباره  ،  میرود  از  کربلا  به شام دارد دوباره میبرد این روضه را به شام با  هر   نفس ،  تمامِ   تنش  تیر  میکشد این " آه " را  به  سختیِ  زنجیر  میکشد نامش علیست ، پس کفِ افسوس میزند لطمه   به پای   روضه ی  ناموس میزند رقصیدن و تکانِ سر  و  نیزه دارها پرتابِ  سنگِ کینه  زِ  گوشه کنارها آنقدر  دستِ   سنگ زدن ها   دراز شد حتی سری که بسته به نی بود باز شد!! با دستِ بسته ، روحِ عبادات را زدند با  پایکوبی   عمه ی سادات را زدند @raziolhossein
میان   سلسله   آزار  دیدم یتیمان  را  سر  بازار  دیدم ازاین دنیا دلم خون است یعنی به چشمم مجلس اغیار دیدم... ...... نَفَهـمیدَند مَعنایِ وَلے را رَهـا ڪَردَند حَقِّ مُنجَلے را که مے بُردَند با دَستانِ بَسته عَلے ابنِ حُسینِ ابنِ عَلے را...! @raziolhossein
ای کاش که بین خیمه ها میمردم در آتش و زیر دست و‌ پا میمردم خیلی به خدا شام به من سخت گذشت ای کاش که در کرببلا میمردم بر گریه ما هماره میخندیدند خاکستر و سنگ بر سرم پاشیدند در پای سر بریده بابایم دیدم که زنان شام میرقصیدند مارا چو به هر بهانه ساکت کردند با کینه و ظالمانه ساکت کردند اطفال مصیبت زده زهرا را با سیلی و تازیانه ساکت کردند نامرد! میان هلهله میخندید بر خاری اهل قافله میخندید دیدم به کنار نیزه شیرخواره بر اشک رباب حرمله  میخندید هر لحظه به قلب ما شرر می افتاد بر روی زمین تاکه قمر می افتاد بر ما چو‌ محله یهود سنگ زدند دیدم که ز روی نیزه سر می افتاد @raziolhossein
شب‌های غربت تو گذشت و سحر نداشت حتی سحر غم از دل تو دست برنداشت در حیرتم که سلسلۀ آهنین مگر جایی ز زخم گردن تو خوب‌تر نداشت زخم تن تو را همه دیدند و هیچکس غیر از خدا ز زخم درونت خبر نداشت دنیا چه کرد با تو که هجده عزیز تو تن‌هایشان به روی زمین بود، سر نداشت سنگت زدند بر سر بازارهای شام با آنکه جز تو یوسف زهرا پسر نداشت هجده سر بریده برایت گریستند آهت هنوز در دل دشمن اثر نداشت سوزم بر آن عزیز که در آفتاب سوخت یک سایبان به جز سرِ پاکِ پدر داشت حال تو بود در دل گودال قتلگاه چون بسملی که بال زد و بال و پر نداشت مهمان شام بودی و بهر تو میزبان جز گوشۀ خرابه مکانی دگر نداشت سوز شما به سینۀ «میثم» اگر نبود اینقدر نخل سوختۀ او ثمر نداشت @raziolhossein
دریا به دیدهء تر من گریه می کند آتش به سوز حنجر من گریه می کند تا روز حشر هر که به گُل می کند نگاه بر لاله های پرپر من گریه می کند سنگی که می زنند به فرقم ز روی بام بر زخم تازۀ سر من گریه می کند از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک زنجیر هم به پیکر من گریه می کند ریزد سرشک دیدهء اکبر به نوک نی اینجا به من برادر من گریه می کند وقتی زدند خنده به اشکم زنان شام دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند رأس حسین بر همه سر می زند ولی چون می رسد برابر من گریه می کند زنهای شام هلهله و خنده می کنند جایی که جدّ اطهر من گریه می کند...   @raziolhossein
دلش را داغ و غم بیت الحزن کرد وجودش را پر از رنج و محن کرد نمی دانم چگونه با چه حالی تن صد چاک بابا را کفن کرد @raziolhossein
شامیان غربت مارا همه جا جار زدند خنده بر بی کسی عترت اطهار زدند پای راس شهدا هلهله بر پا کردند تازیانه به اسیران گرفتار زدند چقدر دور و بر محمل ما رقصیدند ساز با ناله طفلان عزادار زدند زخم شمیشر کشنده است و، دوایی دارد بی دوا زخم زبان است که بسیار زدند طفل را پای دویدن چو بزرگان نبود هر که افتاد عقب از قافله ،هر بار ،زدند شاخه گل که نکردند نثار مهمان سنگها بر سر ما از در و دیوار زدند خوبی سنگ همین است ، نمیسوزاند آتش از بام به فرق من بیمار زدند سر بابا به سلامت سر من سوخت، ولی سر بابای مرا زودتر اینگار زدند بی جهت نیست می افتد سر عباس از نی عمه ام را جلوی چشم علمدار زدند گر نبودند به کوچه بزنند فاطمه را در عوض فاطمه ها را سر بازار زدند یاعلی زینبت افتاد عبای تو کجاست دخترت را بنگر در بر انظار زدند بیشتر از همه قافله بیچاره رباب.... سر طفلش به روی نیزه چه دشوار زدند @raziolhossein
توي كاسه آب مي ديد گريه مي كرد بچه اي رو خواب مي ديد گريه مي كرد يه نگاه به دور دستاش مينداخت هر موقع طناب مي ديد گريه مي كرد تا كه جنجالي مي ديد گريه مي كرد رفته از حالي مي ديد گريه مي كرد ديگه اين آخرا طوري شده بود هر جا گودالي مي ديد گريه مي كرد آسمون و تار مي ديد گريه مي كرد باغ مي ديد بهار مي ديد گريه مي كرد پاهاي رقيه يادش مي اومد توي صحرا خار مي ديد گريه مي كرد گريبان پاره مي ديد گريه مي كرد يا كه گوشواره مي ديد گريه مي كرد گريه ي رباب و هم در مي آورد هر جا گهواره مي ديد گريه مي كرد تا كه مهموني مي ديد گريه مي كرد پيرهن خوني مي ديد گريه مي كرد هي مي گفت بهش يه خورده آب بديد هر جا قربوني مي ديد گريه مي كرد يا آتيش يا دود مي ديد گريه مي كرد يه دفعه عمود مي ديد گريه مي كرد دستاش و هي مي كوبيد به صورتش صورت كبود مي ديد گريه مي كرد هر كسي غم مي بينه گريه كنه قامت خم مي بينه گريه كنه من نمي دونم چي ديده حق بديد نعل اسبم مي بينه گريه كنه @raziolhossein
در کوفه دلت شکست از درد و بلا در شام شکست حرمتت واویلا آنقدر بلا به جانت آمد...گفتی: "ای کاش که مادرم نمی زاد مرا" @raziolhossein
پیرمرد ِ بلا کشیده منم پسرِ شاه سربریده منم روضه خوانی که هرچه می گوید با دوچشم کبود دیده منم آنکه از ناقه دید بانوئی پایِ یک بوسه شد خمیده منم آن امامی که با تنی تب دار عقبِ ناقه ها دویده منم آنکه وقت فرار از خیمه نالة دختران شنیده منم آنکه در بین بوریا دلِ شب پیکر یک امام چیده منم آنکه درگوشة خرابة شام دفن کرده گلی شهیده منم همة روضه ها کنار ولی آنکه بازار شام دیده منم روضه را باز میکنم امشب سخن آغاز میکنم امشب روضه در یک کلام وای از شام دردِ بی التیام وای از شام کاش مادر مرا نمی زائید ناله های مدام وای از شام ناسزاهای بد به ما گفتند همه جایِ سلام وای از شام آن دیاریِ که کرده بازی با آبروی امام وای از شام قافله تا غروب گیر افتاد کوچه ها ناتمام وای از شام دخترِ فاطمه اذیت شد از نگاهِ حرام وای از شام گذر از کوچه هایِ تنگِ یهود آتشِ رویِ بام وای از شام جایِ حیدر ز دختر حیدر می گرفت انتقام وای از شام در میان ِ چهار هزار رقاص گریه در ازدحام وای از شام سر وتشت و پیاله های شراب چوبِ بی احترام وای از شام من چهل سال گریه میکردم با همین یک کلام وای از شام @RAZIOLHOSSEIN
شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید خارجی نه! زاده ی پیغمبرم باور کنید کف زدن پایِ سر فرزند زهرا خوب نیست نامسلمانان! حیا از دخت پیغمبر کنید با چه جرمی عمه ام را پیش چشمم می زنید؟ نه حیا از فاطمه، نه شرم از حیدر کنید گشته جای شیر جاری اشک از چشم رباب جای خنده، گریه با آن مهربان مادر کنید میهمانم، زاده ی پیغمبرم، آیا رواست جای عطر گل، نثارم خاک و خاکستر کنید؟ این سر ریحانه ی زهراست بر بالای نی از چه رو با خنده استقبال از این سر کنید کوچه کوچه سنگ بگرفتید جای گل به دست تا نثار فرق مجروح علی اکبر کنید زخم زنجیر مرا دیدید و خندیدید باز شادمانی پای اشک عمه ام کمتر کنید فاطمه با ماست ای نامردﹾ مردم! کِی رواست رقص پای گریه ی صدیقه ی اطهر کنید؟ شیعیان با شعر "میثم" در غم ما اهل بیت دیده را لبریز از خون، سینه پر آذر کنید @raziolhossein
درد بسیار، مداوا گریه ارث جامانده زهرا گریه روزها ناله و شب ها گریه آب می خورد، ولی با گریه گریه بر آب وضویش می ریخت خون دل بر سر و رویش می ریخت گریه بر شاه شهیدان خوب است گریه بر کشته ی عریان خوب است گریه بر دامن طفلان خوب است گریه بر آن لب و دندان خوب است خواسته هر سحرش گریه کند در فراق پدرش گریه کند گریه بر ناله آن مادرها گریه بر گریه آن دخترها گریه بر غارت انگشترها گریه بر سوختن معجرها رنگ مهتاب، زمینش می زد دیدن آب، زمینش می زد گریه بر ناقه نشسته سخت است گریه با پیکر خسته سخت است گریه با بال شکسته سخت است گریه با گردن بسته سخت است "گریه خوب است که هر شب باشد گریه بر چادر زینب باشد" آن که را هست پیاده نکشید تشنه را بر لب باده نکشید طفل را این همه ساده نکشید ذبح را آب نداده نکشید هیچ کس آب به گودال نبرد پدرم ذبح شد و آب نخورد آمد و دید تنی افتاده کشته بی کفنی افتاده شه بی پیرهنی افتاده پاره پاره بدنی افتاده همه پروانه و شمعش کردند بوریا آمد و جمعش کردند آمد و دید کنارش پر نیست بدن افتاده ولیکن، سر نیست چند انگشت، و انگشتر نیست این حسین است ولی دیگر نیست بس که با نیزه قلیلش کردند ذبح کردند قتیلش کردند @raziolhossein