#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان #غسل
#فاطمیه
آهسته می شوید غریب شهر یثرب
پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را
تنها کنار نیمه های پیکر خود
می شوید امشب نیمه های دیگرش را
آهسته می شوید مبادا خون بیاید
آن یادگاریهای دیوار و درش را
پی می برد آن دستهای مهربانش
بی گوشواره بودن نیلوفرش را
می گرید اما باز مخفی می نماید
با آستینی بغضهای حنجرش را
در خانه ی او پهلوی زهرا ورم کرد
حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را
با گریه های دخترانه زینب آمد
بوسد کبودی های روی مادرش را
بر شانه های آفتابی اش گرفته
مهتاب هجده ساله ییغمبرش را
دور از نگاه آسمانها دفن می کرد
در سرزمین های سئوالی همسرش را
#علی_اکبر_لطیفیان
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان #غسل
#فاطمیه
امشب خدا هم از محنت گریه میکند
یا مرتضی کنار تنت گریه میکند
هنگام غسل دادن تو چشم همسرت
با خون زیر پیرهنت گریه میکند
گاهی برای غربت وتنهایی خودش
گاهی برای سوختنت گریه میکند
امشب بگو چه میگذرد بر دل کفن؟
وقتی لباس بر بدنت گریه میکند
از سوز گریه های غریبانه علی
آهسته گوشه ای حسنت گریه میکند
زینب تمام غصه ی خود را ز یاد برد
از بس حسین بی کفنت گریه میکند
#محسن_مهدوی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#غسل
#فاطمیه
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا ولی آهسته آهسته
بریز آب روان تا من، بشویم مخفی از دشمن
تنش از زیر پیراهن، ولی آهسته آهسته
ببین بشکسته پهلویش، سیه گردیده بازویش
تو خود ریز آب بر رویش، ولی آهسته آهسته
همه خواب و علی بیدار، سرش بنهاده بر دیوار بگرید از فراق یار، ولی آهسته آهسته
حسن ای نورچشمانم حسین ای راحت جانم
بنالید ای عزیزانم، ولی آهسته آهسته
بیا ای دخترم زینب به پیش مادرت امشب
بخوان او را به تاب و تب، ولی آهسته آهسته
روم شب ها سراغ او، به قبر بی چراغ او
کنم زاری ز داغ او، ولی آهسته آهسته
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان #فاطمیه
#دوبیتی
ريحانهی من چه بر سرت آوردند
صد بغض به آه همسرت آوردند
غسل تنت از من چقدر وقت گرفت
يعنی چه به روز پيكرت آوردند
با ديدن جسمت بدنم میلرزد
با شستن پهلوت تنم میلرزد
با شستن زخم كوچههای نيلی
ای فاطمه دارد حسنم میلرزد
چشمم به غم همارهات افتاده
بر چشم پر از ستارهات افتاده
وقتی كه رسيد دست من فهميدم
در كوچه دو گوشوارهات افتاده
#علی_اکبر_لطیفیان
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه
باغبانم من و پای غمت ای گل زارم
پیش چشم تر من سوخت همه گلزارم
کاش جان با نفسم از بدن آید بیرون
منکه بی فاطمه از زندگیم بیزارم
با تو نه ساله عمرم چقدر زود گذشت
که تو هم یاور من بودی و هم غمخوارم
آه یا فاطمه انگار همین دیشب بود
پدرت دست تو بگذاشت به دستم یارم
چقدر غسل تن لاغر تو طول کشید
زخمهای بدنت سخت نموده کارم
(منکه یکباره در از قلعه خیبر کندم)
نتوانم که تابوت تو را بردارم
گرچه بی جان شده ای جان منی فاطمه جان
جان خود را به دل خاک چسان بسپارم
کاش امشب شب اول قبر من بود
روی تو با چه دلی سنگ لحد بگذارم
خون این سینه اگر بند نیاید چه کنم
چاره ساز همه هستم گره خورده کارم
چشم خود بستم و بند کفنت وا کردم
دیدن روی کبود تو دهد آزارم
چه بگویم به جواب پدرت پرسد اگر
از چه رو چهره کبود است گل بی خارم
بر سر تربت تو خاک به سر میریزم
منکه شرمنده ترین مرد امانتدارم
#عبدالحسین
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
همسايه ها ، مَردُم ، دگر راحت بخوابيد
زهراي من رفته سفر راحت بخوابيد
آن دختري كه باعث آزارتان بود
مهمان شده نزد پدر راحت بخوابيد
با دست خود هستي خود را دفن كردم
شد پير خيبر بي سپر راحت بخوابيد
ديگر نمي آيد صداي آه آهش
از درد پهلو تا سحر راحت بخوابيد
فكر خبر بوديد از بيمار بدحال
جان داد زهرا بي خبر راحت بخوابيد
بانوي من با سينة مجروح رفت و ...
من ماندم و اين ميخِ در راحت بخوابيد
حورية انسيه كه سيلي نمي خواست
كشتند او را در گذر راحت بخوابيد
باخنده هستيِ مرا آتش كشيدند
دامان زهرا شعله ور راحت بخوابيد
دل تنگم و ديدار يارم مي روم من
هر نيمه شب با چشم تر راحت بخوابيد
#قاسم_نعمتی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطميه #دوبیتی
آن شمع که نور خانهٔ مولا بود
پروانهٔ بی نشانهٔ مولا بود
آن قدر نحیف شد که آن شب ، انگار
تابوت فقط به شانهٔ مولا بود
#سیدعلی_احمدی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #دوبیتی
جنازه بر سر دوش علی ولی الله
غبار غم به رُخ مجتبی و ثارالله
زپشت قافله طفلی زیر لب می گفت :
به عزّت و شرف لا اله الّا الله ...
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطميه #غسل
نیمهشب مهتاب میشوید علی
آب را با آب میشوید علی
مثل این تنها ندیده هیچکس
شستنِ دریا ندیده هیچکس
چشمه را آیینه را مهتاب را
فاطمه باید بشوید آب را
غسلِ این دریا نمیآید به من
شستنِ زهرا نمیآید به من
خواب میبینم که تعبیرش کنی
آب میریزم که تطهیرش کنی
آب میریزم که آبت کردهاند
خانهی عمرم خرابت کردهاند
اشک از این چشمانِ محزون میچکد
آب میریزم چرا خون میچکد
مثل اشکی مثل آهی یا خیال
سخت میبینم تو را در این هلال
زیرِ نورِ ماه شستن مشکل است
آه را با آه شستن مشکل است
چشمه را گفتی که بی شیون بِشوی
آب را از زیرِ پیراهن بِشوی
مرتضی هم دست و پا گم میکند
زخم گاهی هم تورم میکند
ای زلالِ من مضافت کردهاند
زخمی از ضربِ غلافت کردهاند
لرزه بر زانو نمیآید به من
شستنِ پهلو نمیآید به من
در عوض رفتن نمیآید به تو
رفتنت بی من نمیآید به تو
ضربههایی سهمگین زد داغِ تو
زانویم را بر زمین زد داغِ تو
آب را آیینه را آتش زدند
وایِ من این سینه را ...
خانه تر دیوار تر مسمار تر
در کفن پیجاندنت دشوار تر
آه اقیانوسِ نا آرامِ من
جان ندارد جان بده بر گام من
حال من یا حال طفلان دیدنی است
آستینها بینِ دندان دیدنی است
ضجهها بالا نمیآید چرا
جان بر این لبها نمیآید چرا
بال اگر کوبی قفس وا میشود
پا اگر کوبی نفس وا میشود
بر زمین بسیار میکوبد علی
سر بر این دیوار میکوبد علی
سینهها سنگین همه دق میکنیم
بی صدا بی ضجه هقهق میکنیم
چشمهای نا امیدش را ببین
با حسن مویِ سفیدش را ببین
با حُسینت نالهای سوزنده است
جای شکرش هست زینب زنده است...
بعد از این غمهای تکفین مانده است
وایِ من سختی تدفین مانده است
ای زده هر روز و شب از قوت خویش
روی دوشم میکشم تابوت خویش
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #تشییع #دوبیتی
اصلا غم تازیانه باور داری؟
یا شعله به درب خانه،باور داری؟
گیرم که یگانه دخترت زهرا نه
تشییع کسی شبانه باور داری؟
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #تشییع
ساعت سخت فراق آغاز
مخفی و آهسته درها باز شد
شد برون آرام با رنج و ملال
هفت مرد و چار طفل خردسال
چار تن دارند تابوتی به دوش
دیده گریان سینه سوزان لب خموش
در دل تابوت جان حیدر است
هستی و تاب و توان حیدر است
گوئی آنشب مخفی از چشم همه
هم علی تشییع شد هم فاطمه
شهر پیغمبر محیط غم شده
زانوی سردار خیبر خم شده
آسمان بر اشک او مبهوت بود
جان شیرینش در آن تابوت بود
او پی تابوت زهرا می دوید
نه ، بگو تابوت ، او را می کشید
کم کم از دستش زمام صبر رفت
با دو زانو تا کنار قبر رفت
زانویش لرزید اما پا فشرد
دست ها را جانب تابوت برد
خواست گیرد آن بدن را روی دست
زانویش لرزید باز از پا نشست
کرد چشمی جانب تابوت باز
گشت با جانان خود گرم نیاز
کای وجودت عرش حق را قائمه
یاریم کن یاریم کن فاطمه
یاریم کن کز زمین بردارمت
با دو دست خود به گل بسپارمت
وای بر من مرده ام یا زنده ام
قبر تو یا قبر خود را کنده ام
آسمان ، اشک علی را پاک کن
جای محبوبم مرا در خاک کن
این چراغ چشم خون بار من است
این همان تنهاترین یار من است
صبر کردم تا شکست آئینه ام
ای نفس با جان برآ از سینه ام
یا محمد دختر خود را بگیر
لاله نیلوفر خو را بگیر
در دل شب پر شکسته بلبلی
برده بهر باغبان خونین گلی
گل مگو پامال گشته لاله ای
برگ برگش را صدای ناله ای
خاک ، گلی میشد ز اشک جاری اش
تا کند دستی ز رحمت یاری اش
ناگهان از آن بهشت بی نشان
گشت بیرون دست های باغبان
کای شکسته بال و پر بلبل بیا
وی به قلبت مانده داغ گل بیا
باغبانم ،هست و بودم را بده
یا علی یاس کبودم را بده
از چه یاسم این چنین پرپر شده
لاله من باغ نیلوفر شده
ای بیابان گل ز اشک جاری ات
آفرین بر این امانت داری ات
باغبان تا یاس پرپر راگرفت
اشک خجلت چشم حیدر را گرفت
یا محمد از رخت شرمنده ام
فاطمه جان داده و من زنده ام
شاخه یاست اگر بشکسته بود
دست های باغبانت بسته بود
یا محمد دخترت در خاک خفت
دردهای خویش را با من نگفت
اینکه بگرفتیش جانان من است
بلکه هم جان تو هم جان من است
قلزم خون کاسه صبر علیست
خانه بی فاطمه قبر علیست
غصه ها در دل صد چاک ریخت
بر تن محبوبه خود خاک ریخت
حبس شد در سینه تنگش نفس
بود چون مرغ اسیری در قفس
رفته بود از دست نخل و حاصلش
خاک را گل کرد با خون دلش
سینه اش می سوخت از سوز سه داغ
کرد روشن از شرار دل چراغ
لب فروبست و به یارش برد رشک
ریخت اشک و ریخت اشک و ریخت اشک
زمزم از دریای چشمشم سر گرفت
مثل کعبه قبر را در برگرفت
ناله زد کای با وفا یار علی
ای چراغ چشم بیدار علی
همسرم دستی برون از خاک کن
اشک از رخسار حیدر پاک کن
ای ترابت گل ز اشک بوتراب
وی دعای شامگاهت مستجاب
بار دیگر یک دعا کن از درون
جان حیدر با نفس آید برون
اشک من در دیده بی لبخند تو است
تکیه گاهم شانه فرزند تو است
ای سلام من به جسم و روح تو
جان فدای پیکر مجروح تو
ای شکسته پیش من آئینه ات
وی مدال دوستی بر سینه ات
آن قدر بر بغض من دامن زدند
تا تو را در پیش چشم من زدند
کاش آنجا دست من بشکسته بود
کاش چشمم جای دستم بسته بود
خاز غم زد ، بر وجودم نیشتر
هر چه گفتم عقده ام شد بیشتر
به که لب بر بندم و زاری کنم
بر تو پنهانی عزا داری کنم
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #غسل
دیگر بعید است این نفس بالا بیاید
باید برای یاریاش اسما بیاید
شب بود و باران بود و آب از چاه برداشت
تا که برای شستن دریا بیاید
این مرد خیبر مردِ خندق بود اما
باید برایِ غسلِ او زهرا بیاید
دستش به پهلو خورد زخمِ میخ را گفت
دیدی نشد تا محسنم دنیا بیاید
چشمش سیاهی رفت از بازوی خُردش
باید بماند تا که حالش جا بیاد
پشتِ سرِ هم شستنش را قطع میکرد
اما نشد تا بند این خونها بیاید
از بس حسن در آستین دندان فشرده
باید به دادِ حالِ او بابا بیاید
وقتی حسین اُفتاد بر این سینه باید
دستِ شکسته از کفن بالا بیاید
تازه زمانِ شستنِ دیوار و در بود
ای کاش میشد زودتر فردا بیاید
ایکاش میشد دِق کند زینب کنارش
طاقت ندارد تا که عاشورا بیاید
طاقت ندارد تا ببیند بینِ گودال
بر روی آن سینه کسی با پا بیاید
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #غسل #تشییع #دفن
وقت غسلت به لبم آمده جانم، زهرا
زخم های بدنت، برده امانم زهرا
سرخ شد صورتِ آبی که چکید از بدنت
چه سرت آمده بانوی جوانم، زهرا؟!
تا سحر خیره به رویت شدم و آب شدم
بد سرت خورده به دیوار، گمانم زهرا
ذکر می گفتم و دستم به پرت خورد آرام
بند آمد وسط ذکر، زبانم زهرا
بازوی لاغرت اینقدر ورم کرده چرا؟!
با که گویم من از این داغِ گرانم زهرا؟
آستین بین دهان کردم و فریاد زدم
زخم مسمار، درآورد فغانم زهرا
کاشف الکرب دلم، چوبه ی تابوتت را
بر سر شانه گذارم؟ نتوانم زهرا
پیش قبرت به روی خاک زمین می افتم
می روی از بر من یار کمانم زهرا؟
پدرت آمده اما بدنت را آخر
با چه رویی به پیمبر برسانم زهرا؟
خاک با دست خودم بر بدنت می ریزم
حق بده که به لبم آمده جانم زهرا
خوشی بعد تو را، فاتحه اش را خواندم
تا ابد یاد غمت، فاتحه خوانم زهرا
#محمدجواد_شیرازی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #غسل #دفن
پای تن مجروح زهرا با سر افتاد
از دست این غم خون ز چشمان تر افتاد
در زیر بار این مصیبت کوه خم شد
تدفین مظلومه به دوش حیدر افتاد
می شست جای بوسه های مصطفی را
بند کفن تا بسته شد پیغمبر افتاد
درهم شده اوضاع و احوال عوالم
وقتی که حورا بین دیوار و در افتاد
فضه شهادت می دهد در این نود روز
هر جا زمین افتاد مادر دختر افتاد
این روزهای آخری از شدت درد
خیلی غریبانه میان بستر افتاد
تا آسمانها صوت الرحمن او رفت
روی زمین آیه به آیه کوثر افتاد
او بار شیشه داشت و میزد مغیره
قنفذ رسید از راه و شیشه آخر افتاد
شانه به شانه با اجل همراه می شد
سایه به سایه مرگ با زهرا در افتاد
از جنگ برگشته علی یا از سر قبر
پشت سر تابوت مرد خیبر افتاد
#ابراهیم_میرزائی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#دفن_شبانه #فاطمیه
من با دم تیغم شهادت آفریدم
در فتح خیبر قلب مرحب را دریدم
چون کوه بنشستم بهروی سینهی عَمرو
مردانه آن خصم خدا را سر بریدم
یکروز در جنگ اُحد خوردم نود زخم
دریای لشگر را به خاک و خون کشیدم
یکلحظه زانویم نلرزید و به گوشم
خود لافتی الاّ علی از حق شنیدم
یکدم نیاوردم ز محنت خم به ابرو
یکعمر در کام بلاها آرمیدم
با آنهمه وقتی که زهرایم زمین خورد
جاندادن خود را به چشم خویش دیدم
آن شب زمین خوردم که دور از چشم مردم
دنبال تابوت عزیز خود دویدم
با آنکه همچون آسمان بودم مقاوم
مثل هلال از غصّهی ماهم خمیدم
یا فاطمه! شرمندهام از اینکه امشب
با دست خود خشت لحد بهر تو چیدم
«میثم» گنهکار است امّا شاعر ماست
یا رب ببخش او را به زهرای شهیدم
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #دفن
آن شب که دفن کرد علی بی صدا تو را
خون گريه كرد چشم خدا در عزا تو را
در گوش چاه، گوهر نجوا نميشكست
اي آشيانِ درد، علي داشت تا تو را
اي مادرِ پدر، غمش از دست برده بود
همراه خود نداشت اگر مصطفي تو را
زين درد سوختيم كه اي زُهره ی منير
كتمان كند به خلوت شب، مرتضي تو را
ناموسِ دردهاي علي بودي و چو اشك
پيدا نخواست غيرتِ شير خدا تو را
دفن شبانه ی تو كه با خواهش تو بود
فرياد روشني است ز چندين جفا تو را
تا كفرِ غاصبان خلافت عَلَم شود
راهي نبود بهتر از اين، مرحبا تو را!
يك عمر در گلوي تو بغض، استخوان شكست
در سايه داشت گرچه علي چون هما تو را
دزديد نالههاي تو را اشكِ سرخروي
از بس كه سرمه ريخت به شيون، حيا تو را
اي مهربان، كنيزك غم تا تو را شناخت
دامن رها نكرد به رسم وفا تو را
خم كرد اي يگانه سپيدارِ باغِ وحي
اين هيجده بهارِ پر از ماجرا، تو را
تحريف دين، فراق پدر، غربتِ علي
انداخت اين سه دردِ مجسّم ز پا تو را
نامت نهاد فاطمه ، كان فاطرِ غيور
ميخواست از تمامي عالم، جدا تو را
در شطّ اشك، روح تو هر چند غوطه خورد
رفع عطش نكرد، فراتِ دعا تو را
دادند در بهاي فدك آخر اي دريغ
گلخانهاي به گستره ی كربلا تو را
گلخانه ی مزار تو را عاشقي نيافت
اي جان عاشقان حسيني فدا تو را
پهلو شكستهاي و علي با فرشتگان
با گريه ميبرند به دارالشفا تو را
دارالشفاي درد جهان، خانه ی علي است
زين خانه ميبرند ندانم كجا تو را؟!
غافل مشو «فريد» از اين مژده ی زلال
كاين حال هديهاي است ز خيرالنسا تو را
#قادر_طهماسبی #فرید
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#امام_زمان_فاطمیه
شمع شب های تار می آید
خبر آمد که یار می آید
مجلس مادر است و آقامان
از کنار مزار می آید
مادر از دست داده ها! امروز
گریه کردن به کار می آید
از همان خانه ای که میسوزد
مهدی داغدار می آید
نزنی حرفی از در و دیوار
چون به قلبش فشار می آید
فضه دیده چطور در این باغ
روی گل، پای خار می آید
زینب از درد مادرش جان داد
دختر اینگونه بار می آید
من بمیرم که هرچه چادر را ...
می تکاند ... غبار می آید
کم کم امروز مرتضی دیگر
با فراقش کنار می آید
گفت ای بازوی کبود شده :
وارث ذوالفقار می آید
#رضا_دین_پرور
@raziolhossein1
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه
پیش ازین ها خریده بود علی
تخته چوبی برای گهواره
از بد حادثه ورق برگشت
ساخت تابوت جای گهواره
کوه صبر است حیدر کرار
به غم و غصه دل نمی بازد
ولی این داغ، داغ ناموس است
پهلوان را ز پا می اندازد
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شام_غریبان
#فاطمیه #غسل #بعد_شهادت
علی پس از تو بدان شمعِ شعلهور ماند
که بیشتر سوزد هرچه دیرتر ماند
همین نه من دهم از آب دیده غسلْ تو را
که چشمِ سرخِ کفن در غمِ تو تر ماند
شدهاست آه تو و شعلههای در، خاموش
دل من است که پیوسته شعلهور ماند
برفت جانم و من ماندم، ای عجب، چه کسی
شنیدهاید که سی سال محتضر ماند؟!
«ز بس فتــاده به هـــر گوشه پـارههای دلم»
«فضـــای دهـــر به دکـّان شیشـــهگر ماند»
به دست خویش سپردم تو را به خاک و هنوز
به یاد تو همه شب دیدهام به در ماند
مدد ز آه گرفت از گلو برآید جان
ولی میان ره از ضعف باز درماند
صبا به تربت او نالههای من برسان
بشرط آنکه مرا ناله تا سحر ماند
-----------------------------------
پ ن:
۱. بیت اقتباسی از طالب آملی است.
۲. باد صبا هنگام سحر میوزد.
#رحیق
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #غسل
شب بود و از خونگریههایش ماه میسوخت
عکس علی در چاه بود و چاه میسوخت
تنهاست...، دارد میکشد آب، آب نه اشک
تا پیش زهرا آب هم در راه میسوخت
از بسکه آتش داشت در سینه عرق داشت
میخواست تا آهی کشد که آه میسوخت
تنها خیالی را میانِ خانه میشست
طوری که پیش او رسولالله میسوخت
اسما بریز آب روان باید بشوید
آن خانمی را که در آن درگاه میسوخت
عمداً فرستاده حسن را سوی سلمان
از بسکه با اُماه یا اُماه میسوخت
در بینِ دندان آستین را داشت زینب
خود را حسینش گاه میزد گاه میسوخت
دستش به پهلو زد ،سرش را زد به دیوار
از زخمهای همسری همراه میسوخت
دستش به بازو خورد ای لعنت به قنفذ...
میزد نفُس میگفت: یافتاح میسوخت
خون میچکد از سنگِ غسل، از شانه، تابوت
در زیر کوهِ داغ گویا کاه میسوخت
.
.
از علقمه هم آب را میبُرد عباس
در بین گهواره لبی جانکاه میسوخت
با مَشک، سقا در میان راه میریخت
بی آب سقا در میان راه میسوخت
با سر عمو اُفتاد زهرا بود و میدید
در شعله زُلفِ خیمههای شاه میسوخت
آتش، حرامی، تازیانه، چنگ، سیلی
گیسوی طفلی رو به قربانگاه میسوخت
وقتی سرش را دید کج خورده به نیزه
زینب تمام راه با این ماه میسوخت
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه
این آخری ها بیشتر حرف تو غم بود
گفتم بمانی پیش من،حرف دلم بود
خوشبخت بودم درکنارت..حیف رفتی
رفتی ولی زهرای من،نه سال کم بود
-
#آرمان_صائمی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #غسل
مرو جوان علی، بر لبم دعا مانده
ببین امام غریب تو از صدا مانده
پرستویم شده از کوچه، کوچ تو آغاز
شکسته بال شدی و پرت جدامانده
تنی که سوخته را من چگونه غسل دهم
تیممت بدهم چون که زخم وامانده
بگو چکار کنم خون نریزد از سینه
برای بستن این زخم، مرتضی مانده
نرفته است ز یادم که میزدم فریاد
لگد نزن که گلم بین شعلهها مانده
به کوچه همنفسِ من، نفس نفس میزد
یکی نگفت که زهرا به زیر پا مانده
تو را زدند و زدنهایشان تمام نشد
هنوز قصه گودالِ کربلا مانده
حسین نیزه که میخورد زیر لب میگفت
که تازه ضربهی سیلیِ بیهوا مانده
#محمود_اسدی_شائق
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت #غسل
زهرا که رفت کار علی اشک و آه شد
زهرا که رفت زندگی من تباه شد
او یک تنه براي علی یک سپاه بود
بار سفر که بست ، علی بی سپاه شد
یک تن میان کوچه به دادش نمی رسید
در کوچه ها پناه علی ، بی پناه شد
طوري زدند فاطمه می زد نَفَس نَفَس
طوري زدند که فاطمه ي من سیاه شد
کی می رود ز یاد علی راه رفتنش ؟
زینب براي مادر خود تکیه گاه شد
می گفت فاطمه : که علی روز یا شب است ؟
محروم ، محرَمِ علی از یک نگاه شد
با او چه کرده اند که چشمش ز دست رفت ؟
ماندم که در خسوف چرا قرص ماه شد
او یک دو روز آخر خود پلک هم نَزَد
حتّی اشاره اش به علی ، گاه گاه شد
من بودم و به پهلوی زهرا لگد زدند
خانه براي صاحب خود قتلگاه شد
بر روي سنگ غسل بجز پیرهن نبود
زهرا رشیده بود ، سبک تر ز آه شد
غربت براي غربت من گریه می کند
امید من که رفت ، امیدم به چاه شد
#سیدمحسن_حسینی
@raziolhossein
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطمیه #بعد_شهادت #غسل
شرر زدهاست بهجان،کوچت از وطن مادر!
خزان رسیده پس از تو در این چمن مادر!
تو رفتهای و پدر در هجوم تنهایی
شده است بعد تو با چاه همسخن مادر!
زمان غسل تو فریاد زد سکوتِ علی
که هیچ چیز نمانده از این بدن... مادر!
حسین و زینبوکلثوم و من که میمردیم
نمیرسید اگر دستت از کفن مادر!
به هیچکس من از آن حادثه نخواهم گفت
که مانده راز تو در سینهٔ حسن مادر!
حسینگفت شبی دیدهاست، من در خواب
که داد میزدم ای بیحیا! نزن... مادر!
چه ضربهای کهتو را نقشخاک کرد آن روز
هنوز مانده صدایش به گوش من مادر
#محمدعلی_بیابانی
@raziolhossein
#حدیث
🏴قالَ مَولانا عَلِی بنِ مُوسَی الرِّضَاصلوات الله علیه:کَانَت لَنَا اُمّ صَالِحَهُ ماتَت وَ هِیَ عَلَیْهِما ساخِطَة وَلَم یَاتِنَا بَعدَ مَوتِها خَبَرُ انَّهَا رَضِیَت عَنهُمَا.
🏴حضرت امام علی ابن موسی الرضا صلوات الله علیه فرمودند:
مارا مادری شایسته وبزرگوار بود،او از دنیا رفت در حالی که از آن دونفر خشمیگن بود و بعد از وفات ایشان هم خبری به ما نرسیده که آن حضرت از آنان راضی و خشنود شده باشد .
📚 الطرائف، سیدبن طاووس،ص ۲۵۲
@raziolhossein