eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.5هزار دنبال‌کننده
558 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مهتاب را به خلوت انس تو راه نیست آنجا که دوست جلوه کند جای ماه نیست بر محبس تو راه به سختی برد نسیم پروانه را به این قفس بسته راه نیست تو عبد صالحی و به محراب بندگی یک لحظه جز به وجه خدایت نگاه نیست نجوای یاری‌ات نشود قطع لحظه‌ای گویی که عرش را به جز این تکیه‌گاه نیست چشمت به انتظار جگر گوشه‌ات رضاست امّا به سینه جز نفس نیمه راه نیست هستی مگر ز دیدن معصومه ناامید؟ کز دیدۀ تو بر درِ زندان نگاه نیست در زیر تازیانه چو جانم به لب رسید شرمنده شد چو دید تو را نای آه نیست جز تو که یکنواخت بود روز با شبت روز کسی چو شام غریبان سیاه نیست از «رستگار» جان رضایت نظر مگیر کاو را کسی به غیر شما عذرخواه نیست @raziolhossein
من که بی تقصیر در زندان گرفتارم خدایا ازچه دشمن می‌دهد این‌قدر آزارم خدایا من که از زندان زمین گیرم نباشد حاجتی دیگر به زنجیر گرانبارم خدایا آه از این زندان ظلمانی و زندانبان ظالم وه کجا افتاده در غربت سرو کارم خدایا جز فروغ گوهر اشکی که با یاد تو ریزم کس نیفروزد چراغی در شب تارم خدایا عاشقان را خواب در چشمان نمی‌آید از آنرو روز و شب با ذکر تو مشغول و بیدارم خدایا ای که می‌بخشی نجات از بین آب و گل شجر را کن خلاص از مَحبَس هارون تن زارم خدایا جان ز حسرت بر لب آمد وندرین ساعات آخر دیدن روی رضا را آرزو دارم خدایا کو رضا آرام جانم کو رضا روح و روانم تا از او روشن شود چشم گهربارم خدایا بر مؤید مرحمت فرما طواف مرقدم را چونکه اشعراش بود مقبول دربارم خدایا @raziolhossein
فارغ از بغض گلوی ناشی از تحقیرها بند می آید نفس از حلقه ی زنجیرها گاه زنجیر است برّنده تر از شمشیرها بالاخص وقتی که می افتد بجان پیرها... حاصلش این میشود تاب قیامش میرود قدرت تشخیص بین صبح و شامش میرود! گوشه ای افتاده اما زار دارد میشود چشمش از خون مردگی ها تار دارد میشود روزه اش زیر کتک افطار دارد میشود روضه های مادرش تکرار دارد میشود مثل زهرا درد حالش را مشوش میکند هرزمان پهلو به پهلو میشود غش میکند! ضعف وقتی که میاید تن نمیماند دگر راهی اصلا غیر افتادن نمیماند دگر زیر این شلاق پیراهن نمیماند دگر غل که سنگین میشود گردن نمیماند دگر پیکر اورا ز دستانش به سقف آویختند عده ای هرروز برروی سرش میریختند از عبا رد میشود هرکس به اینجا میرسد پای هرنامحرمی بر جسم آقا میرسد بین هرجلاد کار اینجا به دعوا میرسد باز دارد کار توهین ها ب زهرا میرسد بددهن ها حرف های بد به مادر میزنند با تمسخر حرف از مسمار و از در میزنند قصد کرده روز خود را مثل عاشورا کند رازهای غربتش را یک به یک افشا کند پیکرش را بر روی یک تخته پاره جا کند با همین یک کار باب روضه هارا وا کند ساق پا وقتی شکسته ایستادن مشکل است راه رفتن هیچ حتی تکیه دادن مشکل است @raziolhossein
فدای چشم ترت یا موسی بن جعفر چه آمده بر سرت یا موسی بن جعفر نشد جدا از لبت زمزمه یاربت تا نفس آخرت یا موسی بن جعفر زیر غل جامعه چو مادرت فاطمه آب شده پیکرت یا موسی بن جعفر از غل و زنجیرها نشانه ها داشتی بر بدن لاغرت یا موسی بن جعفر سفره افطار تو سیلی و شلاق بود زدشمن کافرت یا موسی بن جعفر چه خوب شد دخترت لحظه جان دادنت نبود بالاسرت یا موسی بن جعفر بر روی یک تخته در رفت تن تو ولی نرفت بر نی سرت یا موسی بن جعفر غریب بودی ولی پنج کفن داشتی به پیکر اطهرت یا موسی بن جعفر غریب بودی ولی تن تو عریان نشد مقابل خواهرت یا موسی بن جعفر غریب بودی ولی کسی زانگشت تو نبرد انگشترت یا موسی بن جعفر غریب بودی ولی دگر اسیری نرفت با سر تو دخترت یا موسی بن جعفر @raziolhossein
ای باب حوائجِ الی الله در ملک خدا امام آگاه ای بـاب مـراد خلق عالم           سر تا به قدم رسول‌اکرم در هـر سخنت پیام قرآن بر هر نفست سلام قرآن   در دیدهء دل چراغ نوری موسای هزار کوه طوری قبر تو چراغ اهل بینش صحن تو بهشت آفرینش کعبه است هماره زیر دِینت تعظیم کند به کاظمینت در حبس، به نُه سپهر ناظم مشهورتر از همه به کاظم ارباب کرم گدای کویت چشم دل اهل دل به سویت تو دسـت عنـایت خـدایی          از خلق جهان گره گشایی   در حبسی و خلق، پای‌بستت سررشتۀ آسمان به دستت حبس تو نهان ز چشم یاران از اشک شبت ستاره باران بر خاک، جمال نازنینت گلبوسهء سجده بر جبینت پیشانی خود نهاده بر خاک بگذاشته پا به فرق افلاک زندان تو محفل دعا بود میعادگه تو و خدا بود  زنجیـر، سلام بر تو می‌داد  از دوست پیام بر تو می‌داد اینجا که فراق نیست در بین بر توست مقام قاب قوسین اینجا که تجلی خدایی‌ست تاریکی حبس، روشنایی‌ست قرآن زده بوسه بر لب تو العفو، نوای هر شب تو در حبس به جز خدا ندیدی خود را ز خدا جدا ندیدی دردا که بدان جلال و جاهت زندان تو گشت قتلگاهت ای روح لطیف رنجه دیده هر صبح و مسا شکنجه دیده آب وضوی تو اشکهایت خون بود روان ز ساق پایت افسوس که حرمتت شکستند بازوی تو را به حبس بستند ای پاسخ مهربانیت قهر ای قلب تو پاره پاره از زهر آثار شکنجه در تنت بود زنجیر ستم به گردنت بود با آن همه دختـر و پسرها رفتی ز جهان غریب و تنها معصومه کجاست؟ تا که آید زنجیـر ز گـردنت گشاید ای یوسف عترت پیمبر تابوت تو بود تختهء در آخر بدنت به اوج عزّت تشییع شد ای غریب عترت کردند ز پیکر تو تجلیل می رفت به عرش، بانگ تهلیل بس نوحه که در غمت سرودند زنجیر ز گردنت گشودند با آن همه زخم حلقهء غُل کردند نثار پیکرت گُل دیگر نزدند بر تنت سنگ از خون جبین نشد رخت رنگ دیگر به سرت نخورد شمشیر دیگر نزدند بر دلت تیر دیگر نبرید کس سرت را در خون نکشید پیکرت را دیگر سر تو نرفت بر نی در طشت طلا و مجلس می بردند به دوش پیکرت را دیگر نزدند دخترت را دارم به دل آه سینه سوزی چون روز حسین نیست روزی تا شیعه توان گریه دارد باید به حسین اشک بارد تا از دل شیعه ناله خیزد «میثم» به حسین اشک ریزد گلچین و تلفیق سه مثنوی @raziolhossein
حدیث غربت او کرده خون جگرها را نشانده روی دل سنگ هم شررها را شکسته بال و پری نیست حق آن مردی که داده رخصت پرواز ، بال و پر ها را چه آمده سر آقا ، به گوش فاطمه اش خدا کند نرسانند این خبرها را یکی فقط شده مامور تا که با دشنام زَنَد همیشه بهم خلوت سحرها را رسیده یک زن رقاصه تا کُنَد تکمیل تمام بی ادبی ها و درد سرها را نگاه کن چه غریبانه داد جان آن که پناه بود غریبی محتضر ها را به روی تخته ی در رفت و بُرد این دنیا جلوی فاطمه باز آبروی درها را تنی نحیف و پر از زخم بر پل بغداد گرفته جان تمامی رهگذرها را هر آنچه دید ولیکن هزار مرتبه شکر ندید لحظه ی جان دادن پسرها را @raziolhossein
باب الحوائجی و گرفتار آمدیم درمانِ دردهایی و بیمار آمدیم ما سال هاست در به درِ مشهد و قمیم با رزق و روزی تو چنین بار آمدیم در ساحل نجاتِ تو پهلو گرفته ایم آلوده آمدیم .... گنهکار آمدیم دستانمان تهیست ؛ به بازار عشق تو تنها به این خوشیم خریدار آمدیم چیزی برای عرض ارادت نداشتیم با یک کلاف بر سرِ بازار آمدیم اینبار آمدیم کمی یارتان شویم میثم شدیم و در طلبِ دار آمدیم دیر آمدیم...قلب تو لبریزِ ماتم است این روزها نصیبِ دلت غصه و غم است یک عُمر در قفس نفست بند آمده گر جان دهیم از غمِ تو باز هم کم است "آه ای رها کننده ی گل از میان سنگ"* این ناله های کیست که جانسوز و مبهم است؟! زندان به حال و روز تو خون گریه می کند با تو صدای ضَجّه ی زنجیر همدم است در زیرِ تازیانه فقط یادِ مادری مانندِ فاطمه شده ای قامتت خم است از سوزِ زهر تشنه شدی بی رمق شدی حالا بساط روضه برایت فراهم است "کرب و بلای تو شده قعرِ سیاه چال" "باز این چه شورش است که در خلق عالم است" باران گرفته چشمِ تو با یاد روضه ها آه ای غریب  ... اشک به زخم تو مرهم است @raziolhossein
در کنج قفس هم پرت آزاد نبود قوت تو به جز سیلی صیاد نبود جسم تو چرا به تخته در بردند تابوت مگر به شهر بغداد نبود @raziolhossein
زنجیر از غریبی من داد می‌زند دیگر به تنگ آمده، فریاد می‌زند عرش‌آشیانم و به قفس جا گرفته‌ام صیدم که بال و پر برِ صیّاد می‌زند خود خلوتی برای مناجات خواستم طعنه، عدو به لطف خداداد می‌زند دل‌خسته‌ام ز دوری معصومه و رضا آتش به جان، جدایی اولاد می‌زند از داغ من، فرات بگرید به کربلا لطمه به چهره، دجله به بغداد می‌زند از بس دلم شهیدِ اسیرانِ نینواست ناله به یاد زینب و سجّاد می‌زند @raziolhossein
تو آن ماهی که بی تو می شود هفت آسمان زندان تو آن رازی که پنهان کرده در زیر زبان زندان به زیر گامهایت بهتر از باغ جنان زندان بمیرم سالها رفتی ازاین زندان به آن زندان غل و زنجیر می داند حدیث زخمهایت را قریب سیزده سال است بوسد ساق پایت را برای اشک ما کافیست یادی از مناجاتت نکرده لحظه ای درحبس زندانبان مراعاتت کتک خوردن دم افطار شد جزء عباداتت بمیرم دخترت محروم گردید از ملاقاتت تو آن خورشید تابانی که پشت ابرها محو است زبس محو خدا هستی تنت زیر عبا محو است تمام شهر می دانند سندی بدزبان باشد دودستش نیز سنگین تر ز دستان سنان باشد اگرچه پای شلاق و لگد هم در میان  باشد خیالت جمع آقا دختر تو در امان باشد تو آن دریای آرامی که صد دریای آلام است گریزروضه های تو همیشه روضه شام است برای تو که از سوز نفسهایت خبر دارد دعای إن یکاد دخترت حکم سپر دارد زبانم لال سندی بر عقیق تو نظر دارد بعیداست این یهودی از سرتو دست بر دارد مبادا بازهم گل را بچیند چنگهای خار مبادا قصه انگشت و انگشتر شود تکرار تمام شهر می دانند مثل تو غریبی نیست توسیلی خورده ای این کمتر از شیب الخضیبی نیست دراین دم که مجال خواندن امن یجیبی نیست توداری روضه می خوانی ولی ابن شبیبی نیست رسیده لحظه آخر همان وقتی که زهرا هست اگرچه بر تنت پیراهنی کهنه است اما هست...... @raziolhossein
چند خطي دارم از زندان سخن خاكم به سر چهارده سال است دوري از وطن خاكم به سر باز نامردي يهودي،باز معصومي غريب نيست كاري را بلد غير از زدن خاكم به سر شد گريز روضه هايت روضه هاي پنج تن ارث بردي از حسين و از حسن خاكم به سر داشت اعضاي تنت در آن سيه چال نمور با غل و زنجير جنگ تن به تن خاكم به سر تخته ي در،چهار حمال و بماند باقي اش اين هم از تشيع اين آقاي من خاكم به سر چندتا دارد كفن در موقع دفن اين امام مانده تنها يك امامم بي كفن خاكم به سر پيش چشم مادرش پيراهنش را برده اند بي كفن،دور از وطن،بي پيرهن خاكم به سر @raziolhossein
احوالِ من از این تنِ تبدار روشن است زندانِ من به چشمِ گُهَربار روشن است از صبح تا غروب که حَبسم به زیرِ خاک تا صُبح، حالم از دَمِ افطار روشن است این سالها که سَخت گذشته برای من هر لحظه اش زِ آهِ شَرَربار روشن است یکجا بلای شیعه به جانم خریده ام آثارِ آن به جسمِ منِ زار روشن است معلوم تا شود به سرِ من چه آمده از صورتم که خورده به دیوار روشن است حرفی از استخوانِ صَبورم نمی زنم از ساقِ پام شدّتِ آزار روشن است جسمم کبود است، ولی غیرِ عادی است حتّی به زیرِ سایه ی دیوار روشن است زنجیر را که عُضوِ جدید تَنَم شده پنهان نکرده ام، همه اسرار روشن است من دیده بسته ام به همه غیرِ فاطمه چشمم فقط به دیدنِ دلدار روشن است @raziolhossein