eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.3هزار دنبال‌کننده
537 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
افتاده بود روی زمین و کفن نداشت آن یوسف شهید به تن پیرهن نداشت پیکر بدون سر به روی خاک مانده بود سر روی نیزه بود و اثر از بدن نداشت غرق ستاره بود تن آسمان عشق خورشید هم فروغ چنین شب شکن نداشت وقتی که عصر روز غریبی رسیده بود عالم به قدر زینب کبری محن نداشت گلبوسه داد چون به گلوی حسین خویش آن قدر گریه کرد که تاب سخن نداشت انگشتی از اشاره به خاتم فتاده بود ای کاش قتلگاه دگر اهرمن نداشت بعد از سه روز آن گل بی غسل و بی کفن جز بوریا برای تن خود کفن نداشت می رفت تاکه محو کند کاخ ظلم را نیلوفری که فرصت پرپرشدن نداشت غمنامه ای نوشت «وفائی»و می گریست چون شمع چاره ای بجز از سوختن نداشت @raziolhossein
حالا که غیر از چشم‌های تر نداری تنهای تنها ماندی و یاور نداری بگذار تا زینب لباس رزم پوشد تا که نگوید دشمنت لشگر نداری من آب می‌آرم برای اهل خیمه دیگر نگو آقا که آب‌آور نداری بگذار لخته‌خون ز لب‌هایت بگیرم آخر مگر ای نازنین، خواهر نداری دیشب میان خواب زهرا مادرم گفت زینب بمیرم پس چرا معجر نداری تعبیر کن خواب مرا ای یوسف من حالا که غیر از چشم‌های تر نداری می‌آیم امشب بهر دیدارت به گودال هرچند دیر است و تو دیگر سر نداری @raziolhossein
ای فَرَس با تو چه رخ داده که خود باخته‌ای مگر این گونه که ماتی! تو شه انداخته‌ای ای همایون فرس پادشه سدره‌ مقام که چراگاه بهشت است تو را جای خرام نه رکابی ز تو برجاست نه زین و نه لگام مگر ای پیک سبک‌پا! بر سر شاه انام چه بلا رفته که با خویش نپرداخته‌ای؟ تا صهیل تو همی آمدی ای پیک امید بر همه اهل حرم بود صدای تو نوید کاینک آید ز پی پرسش ما شاه شهید مگر این بار خداوند حرم را چه رسید؟ کای فرس شیهه‌زنان برحرمش تاخته‌ای؟ اگر آورده‌ای ای هدهد فرخنده‌سیَر ز سلیمان و نگینش بر ِ بِلقیس خبر ز چه آلوده به خون تاج تو؟ خاکم بر سر راست گو تخت سلیمان شده بر باد مگر تو ز بهر خبر از تیر پری ساخته‌ای! آن شهی را که به امرش فکند سایه سحاب خواهد ار آب، شود خاک در عالم نایاب طعنه بر لجّه‌ی تیار زند موج سراب دیده‌ای کشته مگر، تشنه‌لبش بر لب آب که چنین ناله به عَیّوق برافراخته ای؟ تو که غلطان ز سر زین، نگونش دیدی در میان سپه دشمن دونش دیدی ای فرس راست به من گوی که چونش دیدی و به چشمان خود، آغشته به خونش دیدی؟ یا قتیل دگری بود تو نشناخته‌ای؟ بوی خون آید از این کاکل و یال و تن تو شد مگر کشته‌ی روبه، شه شیر اوژن تو دل افسرده‌ی من آب شد از دیدن تو فاش گو، برق که آتش زده بر خرمن تو؟ که چنین غلغله در بحر و بر انداخته ای؟ @raziolhossein
کم کم رسید بر در گودال قتله گاه خون می چکید از سر گودال قتله گاه چیزی نمانده از تنش از بس بریده اند با ضربه های آخر گودال قتله گاه این گونه دست و پا مزن ای شاه کم سپاه بر حجم تیغ و خنجر گودال قتله گاه برخیز حمله ور شده بر خیمه هایمان چشمان شور لشکر گودال قتله گاه من راوی حکایت این زخم ها شدم حالا منم پیمبر گودال قتله گاه با پا مزن به صورت او رحم کن تو بر جسم به خون شناور گودال قتله گاه @raziolhossein
باز در عرش خدا ولوله ای بر پا شد شب عاشورا شد شب پایانی عمر پسر زهرا شد شب عاشورا شد --------- صحبت از داغ نکن ، می روم از حال حسین یا اخا یا مظلوم وا مکن پای مرا تا دم گودال حسین یا اخا یا مظلوم ###### صبر کن هر چه بلا بر سر من می آید ای پریشان زینب دست و پا می زنم و مادر من می آید ای پریشان زینب ###### یوسفم گر بروی، پیرهنت را چه کنم یا عزیزالزهرا عصر فردا ته گودال ، تنت را چه کنم یاعزیزالزهرا #### @raziolhossein
چه حالِ پُر ملالی داره زینب اگه دستای خالی داره زینب میره خیمه به خیمه تا بدونن برا فرداش چه حالی داره زینب میون این خزونِ عشق و مردی یکی داره میره به خیمه گردی داره میاد بگوشش از رُبابش چرا مادر چرا باز گریه کردی بخواب مادر بخواب با خوندن من بخواب جونِ عمو رو دامنِ من نزن اینقد زبونت رو رولبهات نکِش ناخنت و رو گردنِ من یکی داره تو تنهایی میخونه یه دختر داره بابایی میخونه موهاشو عمه  می‌بافه دوباره براش با اشک لالایی میخونه تویِ خیمَش ببین دلگیره قاسم زبون میگیره فردا میره قاسم اگه تو کوچه با بابام نبودم تقاصِ کوچه رو می‌گیره قاسم مبادا زیرِ دست و پا بمونی مبادا زنده بی بابا بمونی داره قاسم به عبدالله میگه اگه رفتم مبادا جابمونی نبودم من تو پَهلویِ عمو باش کنارش باش بازویِ عمو باش اگه دیدی که اسبا رو میارن رویِ سینش فقط رویِ عمو باش میگه زینب با اون غمهاش عباس امیدِ خیمه‌هامون ، کاش عباس یه بار خواهر بگی زینب فدات شه یه بار خواهر بگو داداش عباس دلِ گلها میلرزه با عمو نه همه تو خیمه‌اند اما عمو نه حرم خواب است بی خوابه حرامی همه تو خیمه‌هان اما عمو نه غمی که اوج غمهامه آوردن یه دردی که رو دردامه آوردن رُباب خوابونده تازه اصغرش رو نگید پیشش امون‌نامه آوردن منو خیمه به خیمه دیدی آقا برا یاری چه ناامّیدی آقا ببین خونی شدن دستات عزیزم چرا شب خارها رو چیدی آقا بیا بردار از خاکا سرت رو نگاهی های هایِ خواهرت رو می‌ترسم بعد این زنده نباشم بیا امشب ببوسم حنجرت رو بمیرم بی کسی مادر نداری مگه خواهر مگه خواهر نداری بده انگشترت رو تا نگم که چرا انگشت و انگشتر نداری بیا ای سایه‌ی اطفال برگرد از این صحرای بداقبال برگرد ببین زینب داره میمیره امشب بیا از سمتِ اون گودال برگرد @raziolhossein
مقتل به فصل ذبح عظیم خدا رسید راوی داستان به غروب منا رسید پیچید بانگ هَل مِن مردی میان دشت او یار خواست لشگر تیر از هوا رسید افتاد بر زمین تن مجروح آفتاب باد مخالف آمد و ابر بلا رسید بازی تیر و نیزه و خنجر تمام شد وقت هنرنمایی سنگ و عصا رسید از تل زینبیه سرازیر شد زنی آری رسید خواهرش اما کجا رسید جایی که حنجری شده درگیر خنجری جایی که جان او به لب تیغ ها رسید جشن است! دور هلهله‌ ها هم گذشت و حال هنگام پایکوبی اسبان فرا رسید برگشت ذوالجناح ولی شاه برنگشت ساحل گریست، کشتی بی ناخدا رسید @raziolhossein
چرخید آفتاب به دور سر حسین از سر شروع شد همه چیز از سر حسین در فکر هر چه هست به غیر از سر خودش آورده اند بس که بلا بر سر حسین بگذار هر چه هست سر این ها به نی کنند شاید که بگذرند فقط از سر حسین سر داد زینب آن همه شعر و دعا و آه اما دریغ از آب که پشت سر حسین... خالی ست جای کاسه ی آبی که مادرش از بچگی گذاشته بالا سر حسین گفتند ای رباب! چه شد اصغرت؟ رباب سر را بلند کرد..: "فدای سر حسین" تا رفت پشت خیمه و خنجر به خاک زد معلوم شد چه می گذرد در سر حسین هی سر ردیف کردم و حیف آخرش نشد سر در نیاورد سر نی از سر حسین سرگشته بود شمر و به یکباره سر رسید سر را برید، سر به سر از حنجر حسین از حنجرش برید سرش را؟ خدا کند! بر حنجرش که بوسه زده مادر حسین! آب از سر حسین گذشته ست... صبر کن! بگذار تا سری بزنم سنگر حسین با احتساب پیکر صدپاره روی خاک از اکبرش بزرگ تر است اصغر حسین دارایی حسین فقط زینب است و بس دیگر چه مانده از همه ی لشگر حسین؟ دیگر مگر رقیه بپوشد لباس رزم! نه! بهتر است گریه کند دختر حسین ای شمر! این که رسم ادب نیست! لااقل با دست روی سینه بیا محضر حسین یعنی به غیر فاتحه ی دین، چه خوانده است وقتی که شمر آمده بر منبر حسین؟ اینگونه راویان مقاتل نوشته اند: صرف دعا شده نفس آخر حسین @raziolhossein
از آه خود شرر به دل ماسوا مزن آتش به قلب مادر غم مبتلا مزن لبهای تو کبود شده مثل بازویم با این لب کبود مرا هی صدا مزن حالا که آمدم ز تو این است خواهشم تا من میان قتلگهم، دست و پا مزن هرکس رسید ضربه زد، اما یکی نگفت با سنگ میزنی، تو دگر با عصا مزن با قرب حق به جانب گودال میزنی رحمی کن و برای رضای خدا مزن برسینه اش نشستی و بر او لگد زدی پنجه براین محاسن از خون حنا مزن هرضربه میزنی بزن ای بی حیا ولی بر استخوان گردن او، بی هوا مزن @raziolhossein
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را فروشد ناز اگر طفلی خریدارش پدر باشد بزرگی کن، ببوس این دختر کوچکتر خود را لبم از تشنگی خشک است و جوهر در صدایم نیست برو در نهر علقم کن خبر، آب آور خود را ز دورادور، می دیدم گلویت عمه می بوسید مگر آماده کردی بهر خنجر - حنجر خود را به همراه مسافر آب می پاشند،‌من ناچارم به دونبال تو ریزم اشک چشمان تر خود را کنار گاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست چرا با خود نیاوردی، چه کردی اصغر خود را @raziolhossein
چون شاه دین، هوای شهادت به سر گرفت تاج سعادت از سر خود، چرخ برگرفت  گیتی کمیت تیز تکش را کشید تنگ دست قضا عنان و رکابش، قدر گرفت از سوز آه خیمه‌نشینان ز شش جهت یک‌باره هفت خیمه‌ی افلاک درگرفت پس رو به قتلگاه ستم‌دیدگان نهاد با اشک و آه، بر سر هر یک گذر گرفت هر شمع آه، بر سر لب تشنه‌ای بسوخت هر طفل اشک، جسم شهیدی به برگرفت  گاهی به پیش پیکر شاهی ز پا فتاد گاهی ز تختِ خاک، سری تاجور گرفت گاه از سر پسر ز برادر سراغ کرد وز جسم یک‌دگر خبر از یک‌دگر گرفت @raziolhossein
نه فقط خُلقِ همانند علی داشت حسین جرمش این بود سه فرزندِ علی داشت حسین @raziolhossein
آتش به خیام پسر فاطمه افتاد امان از دل زینب بر راس بریده نظر فاطمه افتاد امان از دل زینب @raziolhossein
چون نوبت قتال به سلطان دین رسید افغان اهل بیت ، به عرش برین رسید غوغای "الوداع" و هیاهوی "الفراق" از چار سوی ، بر فلک هفتمین رسید چون هیچ کس نبود که گیرد رکاب او بر کف رکاب ، خواهر وی ، دل غمین رسید پس حلقِ خشک و چِشم تر و نقد جان به کف با تیغ کینه جوی به میدان کین رسید کُشت آن قَدَر ز کوفی و شامی که در مصاف بر جانش ، آفرین ز جهان آفرین رسید مهلت عدو نداد که نوشد کفی ز آب لب تشنه ، بی مُعین ، لبِ آبِ مَعین رسید بنشست بس که تیر سه پهلو به سینه اش او را هزار همدم و پهلو نشین رسید چون یاوری نبود که جان سازدش نثار جنّ و ملائکش ز یسار و یمین رسید از پشت زین فتاد ، چو سرو قدش به خاک گفتی که پشتِ عرش به روی زمین رسید در حیرتم نکرد قیامت ، چرا قیام ؟ بر حنجرش چو خنجر شمر لعین رسید @raziolhossein
وقتی که پنج تا کفن از آسمان رسید چیزی نصیب خامس آل عبا نشد    تاریخ شاهد است در عالم به جز حسین هیچ آفریده ای کفنش بوریا نشد این نیزه ها چکار مگر کرد با تنش هرکار کرد خواهرش آخر جدا نشد زهرا زیاد زد به سرو صورتش ولی شمر لعین ز سینه ارباب پا نشد @raziolhossein
حرمتش را، خیمه اش را، لشکرش را...بگذریم کینه ی شمشیر زن ها اکبرش را...بگذریم قاسمش را ضربه ها هم قامت عباس کرد تیر بی رحمی گلوی اصغرش را...بگذریم گوشه گودال بود و سایه ای نزدیک شد روبرویش ایستاد و خنجرش را...بگذریم عرش می لرزید حتی اعتنایی هم نکرد گر چه از هر سو صدای مادرش را... بگذریم چشمشان پیراهن صدپاره ی او را گرفت چشم یک نامرد هم انگشترش را...بگذریم تا بیامیزند با هم استخوان و خون و خاک اسبها را تاختند و پیکرش را...بگذریم باز آتش کار خود را کرد و صحرا تار شد ناله های دخترانش خواهرش را...بگذریم کاروان آماده ی فریاد بود و ناگهان روبروی محمل خواهر سرش را...بگذریم عاقبت کنج خرابه، نیمه شب، دختر که دید- چشم و ابروی پر از خاکسترش را...بگذریم... @raziolhossein
کینه ها چون بود مادرزاد...آمد مادرت کردی از پهلویِ او تا یاد...آمد مادرت غربت و تنهایی ات بر هیچکس پوشیده نیست تا نباشی هیچ دشمن-شاد...آمد مادرت حُرمتِ خونت حلالِ عدّه ای لقمه حرام کشتنت چونکه نبود ایراد...آمد مادرت ضربهٔ شمشیر کاری بود و روی پیکرت اولین زخمی که شد ایجاد...آمد مادرت شمر(لع) وقتی در دلِ گودال، محکم پا گذاشت گفت تا که «هر چه باداباد»...آمد مادرت عرش تا فریاد زد ای وای بر روی زمین- زینت دوش نبی افتاد...آمد مادرت تشنه بودی! بر گلویت رویِ خاکِ کربلا تا به جای آب، خنجر داد...آمد مادرت قتلگاهت شد شلوغ و پیکرت از حال رفت آسمان دق کرد و زد فریاد...آمد مادرت ای زبانم لال، کو پیراهن و انگشترت کو «سرت»؟! شد غارتت آزاد...آمد مادرت این طرف میگفت با گریه «بنیَّ»؛ آن طرف رفت تا که خیمه ها بر باد...آمد مادرت! @raziolhossein
کجایی که شبِ غم آخر اومد ببین آهِ دوبیتی هم در اومد دلت اونقدر خونِ که امشب به داد حال و روزت مادر اومد الهی دردِ آقا رو نبینیم بمیریم و مداوا رو نبینیم بگو با صبح  عاشورا نیادش دعایی کن که فردا رو نبینیم الهی رویِ خاکی تو نبینم تو روضه مویِ خاکی تو نبینم شبیه مادرت از پا نیافتی آقا پهلویِ خاکی تو نبینم اگه از ذوالجناح با سر زمین خورد اگه تو خیمه‌ها دختر زمین خورد همه تقصیرِ اون نامرده آقا که آتیش زد در و مادر زمین خورد @raziolhossein
لبها معطر است سلام علی الحسین ساعات آخر است سلام علی الحسین این خاک، رستخیز تمام مصایب است صحرای محشر است سلام علی الحسین ظهر دهم رسیده و چشمان خواهری سوی برادر است، سلام علی الحسین ظهر دهم رسیده و از سیب سرخ عشق عالم معطر است سلام علی الحسین این سوی، نعش اکبر و سوی دگر، رباب دنبال اصغر است سلام علی الحسین هم دست ها بریده و هم آب ریخته است عباس، مضطر است سلام علی الحسین بر آن گلو که بوسه برآن زد پیامبر امروز خنجر است، سلام علی الحسین والعصر، عصر اگر برسد چشم زینبش حیران یک سر است، سلام علی الحسین این بوی سوختن ز خیامش رسیده است؟ یا بوی معجر است سلام علی الحسین @raziolhossein
متاب ای ماه امشب، تا نبینم صبح فردا را ببار ای اشک تا دریا کنم دامان صحرا را بریز ای آسمان خون جای باران بر زمین امشب که پرپر می کند فردا خزان گل های زهرا را بگریید ای تمام اهل عالم آن چنان امشب که با اشک خود از خجلت برون آرید سقا را ندای "ارجعی" دل برده از هفتاد و دو عاشق صدای العطش آتش زده اعماق دریا را وضو گیرید از خون دل خود ای بنی هاشم! که بردارید فردا از زمین، قرآن لیلا را نگهدار ای سکینه! اشک های دیده ی خود را که در گودال خون فردا بشویی جسم بابا را میا ای آفتابِ صبح بیرون از افق فردا که با سوز عطش اصغر ندارد تاب گرما را الهی مهر زندانی شود در سینه ی مشرق که در گودالِ خونﹾ زهرا نبیند ظهر فردا را بگردید آل یاسین سخت فردا در بیابان ها که دریابید زیر خارها گل های طاها را سپاه حق و باطل صف کشیدند از دو سو "میثم" میان این دو صف بشناس دنیا را و عقبا را @raziolhossein
دویــد شمــر ســـوی قتلگــاه بعد چه شد؟ کشیـد فــاطمـه از سیـنـه آه بعـد چه شد؟ نهـــاد زانـــوی خــود را بـه روی قلب حسین شکـست مخــزن سِّــــر الــه بعـد چه شد؟ ســر بـــریـده روی دسـت‌هـــای قــاتــل بود کـه کــرد فــاطمــه او را نگـاه بعد چه شد؟ گــرفت چهـرۀ خـورشید و روز شد شـب تار به نیزه گشت عیان قرص ماه بعد چه شد؟ بـدن بــه روی زمیـن بــود و اسب بی‌صاحب روانه شـد به سوی خیمه‌گاه بعد چه شد؟ فــــرار فــــاطمه‌ها پـــابـرهنـه بــر ســر خـار فتــاده از پـی‌ِشان یـک سپاه بعد چه شد؟ کجـا روم بــه کـه گـویم کـه کودکی از ترس بَـــرد بــه کـــودک دیگــر پنـاه بعـد چه شد؟ دو دسـت شـوم قـوی پنجـه‌ای بـه بـالا رفت کـه شـد دوگونۀ طفلی سیاه بعد چه شد؟ ز گــوش دختــرکـی خصـم گـوشواره کشید فتـــاد روی زمیـن بــی‌گنــــاه بعـد چه شد؟ جــــواب دادن «میثــــم» بـــه انتـهــا نـرسد هـــزار بـــار بپــــرسیــــد آه بعــد چــه شد؟ @raziolhossein
هر کسی از کربلا شد دور غربت میکشد عرش هم شب های جمعه آه حسرت میکشد ایستاده پشت درب آستان صحن تو صورتش را آسمان دارد به تربت میکشد اینکه عالم بر ضریح تو پناه آورده است گوییا تصویری از صبح قیامت میکشد مجلس روضه فراوان وضریح تو یکی است وحدت عشق است در اینجا به کثرت میکشد همنشین جون و أسلم میشود روز جزا هر که با اخلاص پای روضه زحمت میکشد چشم اهل روضه اوراق لهوف سید است چون که روی دوش خود بار مصیبت میکشد ماه های روی نیزه،آفتاب روی خاک باز آه مادری را سمت هیأت میکشد پیش چشمت آب را بر خاک میریزد کسی آتشی بر جان ما نوبت به نوبت میکشد گریه کن بر روضه ی " مُنّو عَلَی بنِ المصطفی" آب دارد از کویر خشک منت میکشد @raziolhossein
با چشم اشک بار علیکنّ بالفرار با قلب داغ دار علیکنّ بالفرار وقتی کمان حرمله شلاق دست شد پنهان و آشکار علیکنّ بالفرار جان هم رسیده گرچه به لب هایتان ولی با حال احتضار علیکنّ بالفرار در ساحل فرات علمدار کربلا شد چون علم ندار ، علیکنّ بالفرار راه عبور ، معبر غارت گران شده از گوشه و کنار علیکنّ بالفرار دیدید مثل ابر بهار اشک ریختیم آتش نشد مهار علیکنّ بالفرار از من به لاله های حرم عمه جان بگو حتی به روی خار... علیکنّ بالفرار با این که مشکل است و همه بانوان ما... ...هستند با وقار علیکنّ بالفرار حتما به دختران حرم گوشزد کنید تا هست گوشوار علیکنّ بالفرار دقت کنید گم نشود هیچ کودکی امشب در این دیار علیکنّ بالفرار با چکمه ها به سوی حرم روی اسب خویش تا شمر شد سوار علیکنّ بالفرار با این که از مصائب این دشت پر بلا لا یمکن الفرار... علیکنّ بالفرار @raziolhossein
غروبی لخته لخته صبح را در خود به غارت برد چه پیش آمد که تاریکی، کواکب را اسارت برد بگو آن نانجیب از تو مگر غیر از کرامت دید که هم انگشت و هم انگشترت را با جسارت برد چه رزقی زرفروش پست از بازار گرمت داشت چقدر او گوشواره با خودش بهر تجارت برد چه بايد گفت با طفلت اگر از سرخي ات پرسد؟ گرفت آيينه را خون يا كه رنگت را حرارت برد؟ سرت انشگشترت پیراهنت عمامه ات را آه... یکی با فکر گندم دیگری حرص عمارت برد... از آن بالا که میبینی بگو طفلت کجا مانده ست که آرام دل از زینب نگاه بی قرارت برد به خون فریاد زد گر دین نداری باش آزاده سپاه کوفه اما آبرو از این عبارت برد غزل مصرع به مصرع واژه واژه قتلگاه توست من آن هیچم، نگاهت بود، شعرم را زیارت برد @raziolhossein
به اشک و سوز و مناجات، سرکنید امشب به شوق مرگ، شب خود سحر کنید امشب به پیش نیزه و شمشیر و تیر و سنگ، همه به خنده سینۀ خود را سپر کنید امشب نماز وتر بخوانید و سجدۀ آخر دعا به زینب خونین‌جگر کنید امشب کمال‌تان پر و بال عروج‌تان گشته به قلۀ ابدیت سفر کنید امشب شما به مکتب توحید، زندگی دادید مباد آنکه ز مردن حذر کنید امشب دل شب است بیایید دخت زهرا را ز ایستادگی خود خبر کنید امشب کنون که آب روان را به روی‌تان بستند ز اشک شوق، لب خویش تر کنید امشب اگر که عاشق دیدار جد من هستید به صورت علی‌اکبر نظر کنید امشب جوان من بدنش قطعه‌قطعه خواهد شد رواست گریه به حال پدر کنید امشب شرار آتش شعرش همه ز سوز شماست دعا به «میثم» ما بیشتر كنيد امشب @raziolhossein
فکر کن ظهر شود روز به آخر برسد لحظه ها بگذرد و ساعت خنجر برسد لحظه ی آخر گودال به کندی برود خنجر شمر سراسیمه به حنجر برسد فکر کن بین اجانب به چه وضعی به چه حال؟ زینب از تل به تماشای برادر برسد هرچه بوده است به غارت برود ، در گودال بوسه ای از رگ خشکیده به خواهر برسد ازدحام است و در این معرکه زینب مانده به برادر برسد یا که به معجر برسد قد خم دارد از این غم چه کسی می دانست؟ ارث مادر وسط دشت به دختر برسد @raziolhossein
چه حالِ پُر ملالی داره زینب اگه دستای خالی داره زینب میره خیمه به خیمه تا بدونن برا فرداش چه حالی داره زینب میون این خزونِ عشق و مردی یکی داره میره به خیمه گردی داره میاد بگوشش از رُبابش چرا مادر چرا باز گریه کردی بخواب مادر بخواب با خوندن من بخواب جونِ عمو رو دامنِ من نزن اینقد زبونت رو رولبهات نکِش ناخنت و رو گردنِ من یکی داره تو تنهایی میخونه یه دختر داره بابایی میخونه موهاشو عمه  می‌بافه دوباره براش با اشک لالایی میخونه تویِ خیمَش ببین دلگیره قاسم زبون میگیره فردا میره قاسم اگه تو کوچه با بابام نبودم تقاصِ کوچه رو می‌گیره قاسم مبادا زیرِ دست و پا بمونی مبادا زنده بی بابا بمونی داره قاسم به عبدالله میگه اگه رفتم مبادا جابمونی نبودم من تو پَهلویِ عمو باش کنارش باش بازویِ عمو باش اگه دیدی که اسبا رو میارن رویِ سینش فقط رویِ عمو باش میگه زینب با اون غمهاش عباس امیدِ خیمه‌هامون ، کاش عباس یه بار خواهر بگی زینب فدات شه یه بار خواهر بگو داداش عباس دلِ گلها میلرزه با عمو نه همه تو خیمه‌اند اما عمو نه حرم خواب است بی خوابه حرامی همه تو خیمه‌هان اما عمو نه غمی که اوج غمهامه آوردن یه دردی که رو دردامه آوردن رُباب خوابونده تازه اصغرش رو نگید پیشش امون‌نامه آوردن منو خیمه به خیمه دیدی آقا برا یاری چه ناامّیدی آقا ببین خونی شدن دستات عزیزم چرا شب خارها رو چیدی آقا بیا بردار از خاکا سرت رو نگاهی های هایِ خواهرت رو می‌ترسم بعد این زنده نباشم بیا امشب ببوسم حنجرت رو بمیرم بی کسی مادر نداری مگه خواهر مگه خواهر نداری بده انگشترت رو تا نگم که چرا انگشت و انگشتر نداری بیا ای سایه‌ی اطفال برگرد از این صحرای بداقبال برگرد ببین زینب داره میمیره امشب بیا از سمتِ اون گودال برگرد @raziolhossein
باز دلشوره میکُشد من را کاش میشد که شب سحر نشود صبحِ فردا نیاید و با من کاروانِ تو در به در نشود خارِ صحرا اگر که میچینی دشتی از خاک بر جگر دارم من بمیرم به جای تو ای کاش حیف تنها دوتا پسر دارم از سر شب رُباب در خیمه چادرش را کشیده رویِ علی چه به او گفته‌ای که با گریه میزند بوسه بر گلویِ علی زیر لب حرف میزند با خود بُرده خواب تمام قافله را با سرانگشت میکشد بر خاک عکس تیر مهیب حرمله را سر شب گفت دخترت با من عمه‌جان شانه زن به گیسویم باز هم  یادِ مادرم کردم تا نشست او به روی زانویم از همان روزِ اول سفرت گفت چشمت  که بر نمیگردم هم با خودم چند معجر بود چند چادر اضافه آوردم کن دعایی که گوشِ دخترکت زخمی از گوشواره‌ها نشود معجری که عمو به او داده محکمش بسته‌ام که وا نشود پیشِ رویَت نشسته‌ام اما حالتی مثلِ محتضر دارم هرچه فردا خدا نکرده شود مادرم گفته و خبر دارم گفت فردا که تشنه میمانی تَرَک از زخمها لبت دارد چشمهای تو تار می‌بینند مِیلِ گودال مَرکبت دارد هیچکَس نیست حامی‌ات اما در عوض آنقدر حرامی هست تکیه بر نیزه‌ی شکسته دهی عوضش نیزه دارِ شامی هست گفت فردا به خیمه می‌آید ذوالجناحی که زینش از خون است حَرَمت در میانِ نا محرم قتلگاهت زمینش از خون است @raziolhossein
سواره رفتی و من همرهت پیاده دویدم چگونه دل ببرم از تو ای تمام امیدم؟ نفس به سینه فروماند و سوخت‌ حنجر خشکم ز پشت سر به تو کردم نگاه و آه کشیدم همین که پیرهن کهنه را ز من طلبیدی هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم هنوز اشک وداعم به دیده بود که ناگاه صدای نالۀ "هل من معین" به گوش شنیدم به حیرتم که نَهم رو به خیمه یا که به میدان؟ فقط ستادم و با گریه پشت دست گزیدم به جان مادرم ای یادگار مادر زینب! تو جان به دست گرفتی، من از تو دل نبریدم ستاده‌ام سر راه و دلم قرار ندارد بیا دوباره نگاهت کنم حسین شهیدم! اگر چه بی تو گریبان صبر، پاره نکردم هزار مرتبه دل را به جای جامه دریدم... @raziolhossein
دلت می لرزد از فریادهای آخرم برگرد دلم می لرزد از خون گریه های خواهرم برگرد مرا بگذار در گودال با سر نیزه ها تنها نبینی نیزه کاری تا شود بال و پرم برگرد برو جان تو و جان صلابت های معجرها تویی بعد از من و عباس امید حرم برگرد نگاهت را بگیر از چشم های من خداحافظ ببین که شمر پرسه می زند دور و برم برگرد نفس هایم به آخر میرسد طاقت نداری تو ببینی کُندی خنجر به زیر حنجرم برگرد برایت سخت خواهد بود از نزدیک این صحنه چه خواهد کرد تاب پنجه با موی سرم برگرد هنوز از ضربه هایش چند تای دیگری مانده شده وقت حسینم وا حسین مادرم برگرد گلی گم کرده بودی گر که امشب در دل صحرا بیا گودال دنبالش بیا با دخترم برگرد @raziolhossein