ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_66 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم شه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_67
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
سپس در حالی که نفس نفس میزد گفت
_خاتون راست میگفت تو مثل مادرتی.
از حرف فرهاد دلم شکست خیره در چشمانش ماندم اشکم بند امد و گفتم
_من خودمم مادرمو ندیدم اونوقت تو دیدی؟
_خاتون که دیده بوده
پوزخندی زدم و گفتم
_خیانت کار تویی که زن داشتی ولی اومدی شمال به من دست درازی کردی ، به مادر من تهمت میزنی ؟تو خودت هم خیانت کاری هم هیز و هرز .
نگاه فرهاد حالت تهدید گرفت و گفت
_ داری زبون درازی میکنی ها
_من اگر حرف بزنم زبون درازیه ، ولی شما خودت هر چی دلت بخواد به من و مادرم میگی
سپس با بغض ادامه دادم
_مادرم همون موقع که منو بدنیا اورده فوت شده من اصلا ندیدمش اونوقت شما.....تو خودت خیلی خوبی؟
فرهاد که از حرفش شرمنده شده بود گفت
_ساکت شو
_نمیخوام ساکت شم ، تو خودت خیلی خوبی اقا فرهاد ؟ یادت رفته من و اینجا زندانی کرده بودی درو روم قفل کردی اونطرف قربون زنت میرفتی؟ اون خیانت نبود ؟
_خفه شو عسل تو از رابطه من با اون بی پدر هیچی نمیدونی.
روی تخت نشستم و گفتم
_ بیا موهای منو کوتاه کن دلت خنک شه ، هردقیقه میخوای یه چیزی رو بهونه کنی منو تهدیدم کنی ، بیا یه بار تمومش کن
فرهاد که میخواست قائله را نبازد گفت
_یه فرصت دیگه بهت میدم ، یکبار دیگه با اون وضع ببینمت خودت میدونی .
از اتاق خارج شد
.
دلم از حرف فرهاد شکسته بود های های گریه میکردم ساعتی گذشت فرهاد وارد اتاق شد اشکهایم را پاک کردم روی تخت دراز کشید برخاستم
فرهاد تحکمی گفت
_بگیر بخواب
بدون اینکه به او نگاه کنم گفتم
_خوابم نمیاد
اتاق خارج شدم و به اتاق نقاشی ام رفتم گوشه ایی کز کردم و غرق در افکارم شدم.
لحظاتی گذشت با صدای فرهاد هینی کشیدم و ناخواسته ایستادم.
موهایش حالت ژولیده داشت.هنوز چپ چپ نگاهم میکرد ارام گفت
_بیا بریم بخوابیم ، صبح میخواهیم بریم خونه عمه ت .
نگاهم را از چشمانش گرفتم و گفتم
_نمیام
صدایش را بالا بردو گفت
_عسل.
یکه ایی خوردم فرهاد تکرار کرد
_خیلی جلوی خودمو گرفتم که کارهای امشبت و نادیده بگیرم، خرابش نکن ، مثل بچه ادم بیا بگیر بخواب.
_مگه من چیکار کردم؟
نزدیک من امد ، یک قدم به عقبم رفتم به دیوار چسبیدم نفسم حبس شد فرهاد اخم هایش را در هم کشیدو گفت
_الان بهت میگم چیکار کردی، فقط اینو بدون خودت خواستی ، من بهت گفتم بیا مثل ادم برو بگیر بخواب ، امشب تموم شه تو نخواستی ، دوست داری ادامه بدی منم برات ادامه میدم .
سپس سیلی محکمی به صورتم کوباندو گفت
_برای چی از اون پسره شماره گرفتی؟
دستم را روی صورتم گذاشتم اشک گونه هایم را خیس کردو گفتم
_اقا فرهاد من اینکارو نکردم
_خفه شو شماره تو کیفت بود.
_به روح پدر و مادرم من اینکارو نکردم
_پس شماره اون توی کیف تو چیکار میکرد؟
_نمیدونم
فرهاد یک قدم فاصله گرفت و گفت
_که نمیدونی اره؟کاغذ پا در اورد رفت توی کیف تو؟
هردو ساکت شدیم فرهاد خیره به من بود
دستم را از روی صورتم انداختم ، فرهاد ادامه داد
_سرو وضعت چی بود؟ مو بیرون ریختنت چی بود؟ یه مدته بهت خندیدم روت زیاد شده، الان ادمت میکنم.
سپس موهایم را گرفت جیغ خفیفی زدم و گفتم
_ولم کن
_من ولت کردم بهت گفتم بگیر بخواب ، میخواستی رو مخ من راه بری ؟ موفق شدی
کپی حرام است😐😐😐
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_67 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم سپ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_68
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
خودرا رهانیدم و گفتم
_باشه میخوابم
_دیگه حالا؟
اخم هایش را درهم کشیدو گفت
_ یادته بهت گفته بودم به شهرام نچسب؟
در پی سکوت من فریاد زدو گفت
_یادته یا نه؟
سرم را تکان دادم فرهاد صدایش را پایین اوردو گفت
_جلوی سفره خونه.....
حرفش را قطع کردم و گفتم
_مرجان خانم گفت برو اونطرف من که کنار شما ایستاده بودم
_تو حرف منو باید گوش کنی یا مرجان و ؟
در پی سکوت من دستش را زیر چانه ام زدو گفت
_با توام ؟
به چشمانش خیره شدم باورم نمیشد فرهاد از ظهر تا غروب که اینقدر مهربان و ارام شده بود دوباره به رفتارهای قبلش بازگشته مشتی به بازویم کوبیدو گفت
_من امشب سه تا ارامبخش خوردم که ختم بخیر بشه ، که نزنم لهت کنم ، جوابمو بده سگ تر از اینم نکن .
سوالش را فراموش کرده بودم لبم را گزیدم وگفتم
_اتفاق خاصی نیفتاده اقا فرهاد.
با سیلی فرهاد نقش زمین شدم فرهاد لگدی به ران پایم زدوبا عربده گفت
_ رفتی از اون فلان فلان شده شماره گرفتی بعد میگی اتفاق خاصی نیوفتاده؟
نصیحت های مرجان کارم را خراب کرد من ادم ایستادن تو روی فرهاد نبودم
وحشیانه مرا از موهایم بلند کرد با گریه گفتم
_بخدا من اینکارو نکردم.
_شمارش تو کیفت بود
_من ازش نگرفتم شاید انداخته توی کیفم
_چسبیدنت به شهرا م چی؟ اونم نکردی؟
کشان کشان مرا به اتاق خواب برد روی تخت پرتم کردو گفت
_میخوابی یا کتک میخوری؟
اشکهایم را پاک کردم و گفتم
_میخوابم
برخاستم تخت را دور زدم انتهایی ترین قسمت تخت نشستم
فرهاد سیگارش را روشن کردو گفت
_حواستو جمع کن، از این به بعدکوچکترین پا کج گذاشتنت و مثل امشب ساده ازت نمیگذرم بخدا میکشمت .
از حرف زدن میترسیدم اما به زور گفتم
_چرا به من تهمت ......
_فقط خفه شو و بگیر بخواب ، یک کلمه دیگه حرف بزنی دندونهاتو خورد میکنم
اشکهایم را پاک کردم دراز کشیدم و زیر پتو خودم را مخفی کردم .
با صدای زنگ تلفن برخاستم فرهاد کنارم نبود ، به سمت تلفن رفتم با دیدن شماره اش یاد کارهای دیشبش افتادم اما به ناچار گوشی را برداشتم وگفتم
بله
مکثی کردو گفت
_ حاضری؟
_سلام ،برای چی؟
_بریم خونه عمه ت دیگه
کمی سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_الو
_میشه بعدا بریم؟
_نخیر اماده شو نیم ساعت دیگه خونه ام
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_68 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم خو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_69
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
موهایم را بالاجمع کردم و بافتم مانتو و شلوار مشکی ام را پوشیدم و شالم را روی سرم انداختم خوشبختانه از دعوای دیشب اثری روی صورتم نبود فرهاد وارد خانه شدو گفت
_بریم؟
_من اماده ام
_وسایل بر نداشتی؟
_چی بردارم؟
_دودست لباس بردار شهرام و مرجان هم میان ، یکی دو روز بمونیم
کیفم را زمین گذاشتم ، فرهاد چمدان را از بالای کمد پایین اورد لباس هایمان را جمع کردم ، فرهاد روبرویم ایستاد ترس وجودم را گرفت ارام گفت
_چرا گفتی بعدا بریم؟
به چشمانش خیره ماندم فرهاد تکرار کرد
_چرا؟
_اخه بریم کجا؟
_شناسنامتو بیاریم دیگه
کمی مکث کردم وگفتم
_شما مطمئنی میخوای منو بگیری؟
فرهاد از سوالم جاخوردو گفت
_اره ، چطور مگه؟
_وقتی به من اعتماد نداری چرا میخوای اینکارو کنی؟
_این حرف و کی یادت داده؟
_هیچ کس یادم نداده
_مرجان یادت داده؟
_نه
فرهاد ساکت شد من ادامه دادم
_شما فکر کن کسی یادم داده، جوابمو بده، میخوای منو بگیری هرشب کتکم بزنی؟
قیافه فرهاد حق بجانب شدو گفت
_من توی این یک ماه روی تو دست بلند کردم؟
_ولی دیشب اینکارو کردید
_خودت باعث شدی
سکوت کردم حرفی برای گفتن نداشتم فرهاد گفت
_راه بیفت بریم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_69 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم م
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_70
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
ساعت چهار بعد از ظهر بود که رسیدیم ادرس را دادم و جلوی خانه عمه ایستاد بغض راه گلویم را بست فرهاد پیاده شدو گفت
_چطوری بریم تو
_کلید خونه اربابه
فرهاد نگاهی به در انداخت و از ان بالارفت در را برایم باز کرد وارد حیاط شدیم اب روی حوض پراز برگ و خاک بود دریچه تخلیه اب حوض پای درختان را کشیدم حیاط پر شده بود از نارنج عطر نارنج گیج کننده بود پله ها را بالا رفتیم روی ایوان ایستادم اهی کشیدم دست دراز کردم یک نارنج چیدم ویاد عمه افتادم لحظه ایی صدایش در گوشم پیچید
_گلجان، اینقدر نارنج نچین هنوز نرسیده
اشک روی گونه ام غلطید فرهاد اشکم را پاک کرد و گفت
_اینجارو دوست داری ؟
سرم را به نشانه تایید تکان دادم و گفتم _دوست دارم تا ابد اینجا بمونم .
فرهاد لبخندی زدو گفت
_پس من چی؟
این حرف فرهاد مرایاد رفتار دیشبش انداخت ، نمیدانم چهره ام چطور تغییر حالت داد که فرهاد متوجه شد، کمی فاصله گرفت و گفت
_درو چطوری باز کنم
_عمه همیشه یه کلید یدک توی اون گلدون بالایی میذاشت
فرهاد در را باز کرد و گفت
_زود باش شب شد
وارد خانه شدم گوشه گوشه خانه عمه مرا یاد گذشته می انداخت رنج این چند وقت دور بودن از امنیتی که عمه کتی برایم ساخته بود ،همه بغض شده بود توی گلویم ، به سراغ کمد عمه رفتم کشوی مدارک را باز کردم ، سند خانه و شناسنامه را برداشتم کارت عابر بانکم را هم برداشتم که فرهاد گفت
_این چیه؟
_عمه همه ارث پدریشو به خیریه دادو این خونه رو گذاشت برای من.
فرهاد کارت را نشان دادو گفت
_این چیه؟
_دویست ملیون پول ریخت به حسابم که من ماه به ماه سودشو بگیرم و زندگی کنم.
اخم های فرهاد در هم رفت.
سپس گفت
_دیگه سند نداری؟
_نه
_پس ارث پدرت چی؟
_بابام ناراحتی قلبی داشت همه چیشو فروخت خرج درمانش کرد ما از بی جا و مکانی اومدیم خونه عمه م
فرهاد فکری کرد و گفت
_اگر تموم شد بریم؟
_لباس هامو بر دارم ؟
_تو هر چی بخوای من برات میخرم این لباس ها به چه دردت میخوره؟
_دوسشون دارم
فرهاد با بی میلی گفت
_خیلی خوب
وارد اتاق خودم شدم فرهاد بدنبالم وارد شد وگفت
_عجب اتاقی داشتی؟
اتاق من روبه باغ پشتی بود پنجره های بزرگ نمای اتاق را زیبا کرده بود یک تخت صورتی گوشه اتاقم بود کمدی پر از کتاب و پر از عروسک داشتم لباسهایم را جمع کردم لپ تابی که عمه دوماه قبل از مرگش برایم خریده بود را جمع کردم از داخل کشو گوشی ام را در اوردم به همراه شارژرش همه را داخل کیف گذاشتم فرهاد گفت
_گوشی هم داشتی؟
سر مثبت تکان دادم
فرهاد کیفم را برداشت و گفت
_ بریم
ازخانه خارج شدم و گفتم
_یه لحظه صبرکن
_چیکار داری؟
_میخوام خونه عمه م را بسپارم به همسایمون
_چرا؟
_حواسش باشه بره جارو کنه ، عوضش نارنج ها رو بفروشه برای خودش
تو بشین تو ماشین خودم میرم
_تورو که نمیشناسه
_خیلی خوب بیا باهم بریم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#تلنگر
هدف از زندگی فقط شاد بودن نیست، بلکه مفید بودن، شرافتمند بودن، دلسوز و غمخوار بودن است.
تفاوت دارد كه فقط زندگی کرده ای
یا خیلی خوب زندگی کرده ای.🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_70 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم س
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_71
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
در زدیم لحظاتی بعد پیرمردی در را باز کرد و با لحجه شمالی اش روبه فرهاد گفت
_بفرمایید
هنوز مرا ندیده بود با لبخند گفتم
_سلام
سرچرخاند و گفت
_ به به سلام گل جان خانم، کجایی دختر
_خوبی مش مراد؟
_خداروشکر
_خاله زری خوبه؟
_اونم خوبه ، تو کجا رفتی دختر ؟ میگن ارباب بهجت .....
کلامش را بریدم و گفتم
_اقا فرهاد شوهرمه
مش مراد خندیدو گفت
_ بیا یید تو شام اینجا بمونید
_نه ما کار داریم باید بریم ، میخواستم کلید خونه عممو بدم شما حواست به اینجا باشه نارنج های باغ رو هم بفروش مال خودت
مش مراد ابرویی بالا انداخت و گفت
_هفته پیش پسر کوچیکمو فرستادم از در رفت بالا یه سری به حیاط زدم
_مش مراد کلید ساز بیار قفل و عوض کن
_چشم خانم
_شماره کارتتو بده من پول قفل درو بریزم به حسابت
فرهاد دست در جیبش فرو برد کیفش را در اورد مقداری اسکناس به مش مراد داد سپس کارت ویزیتش را هم به او دادو گفت
_این شماره منه ، کاری داشتی زنگ بزن
چشم
خداحافظی کردیم به محض اینکه سوار ماشین شدیم فرهاد گفت
_عسل، هزار تومن از این پولی که توی کارتته بدون اجازه من حق نداری خرج کنی، در ضمن گوشیتم حق نداری روشن کنی
چهره ام غمگین شدو گفتم
_چرا؟
_چون من دارم میگم.
سپس ماشین را روشن کرد و از روستا خارج شد.
به ویلای اجاره ایی که شهرام رزرو کرده بود رفتیم بعد از سلام و احوالپرسی وارد اتاق شخصی مان شدیم فرهاد روی تخت دراز کشید و من مشغول باز کردن موهایم شدم . کشش بستن موهایم باعث درد در ریشه سرم شده بود. کمی موهایم را ماساژ دادم به سمت فرهاد چرخیدم چشمانش را بسته بود ارام گفتم
_بیداری؟
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_71 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم در
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_72
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
چشمانش راباز کردو گفت
_ اره
در پی سکوت من گفت
_چی کارم داری؟
_میشه یه خواهشی کنم؟
فرهاد سرجایش نشست و گفت
_جانم عزیزم
_میشه من گوشیمو روشن کنم؟
دوباره اخم هایش در هم رفت و گفت
_گوشی میخوای چیکار؟
_به دوستام زنگ بزنم
_دوستات کین؟
_شما نمیشناسیشون ، دوستای مدرسه ام .
فرهاد فکری کرد و گفت
_باشه روشن کن ولی شمارتو به هیچ کس حق نداری بدی
گوشی ام را به شارژ زدم فرهاد که خوابش برد از اتاق خارج شدم ، گوشی ام را روشن کردم و روی کاناپه هانشستم مرجان از پشت دستی به موهایم کشید و گفت
_هزار ماشالا چقدر موهات پرپشته، اون برادر شوهر بداخلاقم کوفتش بشه اینهمه خوشگلی
از حرف مرجان خجالت کشیدم ، لبخند روی لبانم نقش بست مرجان گفت
_گوشی خریدی؟
_نه گوشی خودمه ، رفتم خونه عمه م اوردم.
_شمارتو بگو ببینم
شماره ام را گفتم و مرجان در گوشی اش وارد کرد .
وارد حیاط شدم
از دفترچه تلفن گوشی ام فاطمه را پیدا کردم و شماره اش را گرفتم لحظاتی بعد فاطمه جیغ زدو گفت
_وای گلجان سلام
_سلام فاطمه خوبی؟
_کجایی تو دختر؟
_ازدواج کردم
صدای فاطمه را غم گرفت وگفت
_اره شنیدم ، با بهجت خان .....
_نه با اون ازدواج نکردم با پسر برادرش ازدواج کردم
فاطمه با ذوق گفت
_خدا را شکر ، دعوتم میکنی خونه ات؟
خونه م تهرانه
_مامانم نمیزاره بیام
_شاید با شوهرم اومدم دیدمت
_باشه عزیزم ،منتظرم
_فعلا خداحافظ
گوشی را قطع کردم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_72 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم چش
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_73
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
به همراه مرجان مشغول درست کردن شام شدیم ریتا با گوشی اش بازی میکرد ، شهرام مشغول درست کردن زغال برای جوجه کباب بود
فرهاد از اتاق خارج شدسلام کرد و روی کاناپه لمید و گفت
_عسل جان
چرخیدم و گفتم
_بله
_یه لیوان اب بیار برام
یک لیوان اب برایش بردم
اب را نوشید و گفت
_قلیون من کجاست؟
شهرام وارد خانه شدو گفت
_تو حتما باید یه دودی به ریه هات بزنی؟ یا قلیون یا سیگار اره؟
فرهاد لبخندی زدو گفت
_در نهایت من با ریه داغون میمیرم ، تو با ریه سالم.
مرجان خندیدو گفت
_استدلالت تو حلقم
ساک قلیانش را برداشت و گفت
_عسل بیا اینو اب پر کن
تنگ را برایش اب پر کردم
فرهاد قلیان را برپا کرد و مشغول کشیدن شد سپس گوشی ام را برداشت.
از اشپزخانه تحت نظر داشتمش ، با وجود اینکه کاری نکرده بودم اما استرس داشتم
فرهاد اخمی کرد سرش را بالا گرفت با نگاهش بدنبال من میگشت
سرم را پایین انداختم فرهاد گفت
_عسل، یه لحظه بیا
تمام وجودم ریخت به استرسش نمی ارزید گوشی را که کنار گذاشت حتما خاموش میکردم.
نزدیکش رفتم و گفتم
_بله
_این عکس توإ؟
نشستم و با استرس گفتم
_اره چطور؟
_اینجوری میرفتی بیرون؟
نگاهی به عکسم انداختم و گفتم
_حیاط خونه دوستمه
_دوستت کیه؟ فاطمه
_بله
فرهاد گوشی را کنار گذاشت و گفت
_چایی داریم؟
_الان برات میارم
وارد اشپزخانه شدم مرجان ارام گفت
_چی بود مگه؟
_با بلیز دامن موباز بودم. یه کلاه داشتم.
مرجان تچی کردو گفت
_اصلا این مدلی نبودها ، شانس تو غیرتی شده
با یک لیوان چای سمتش رفتم
شهرام فرهاد را صدا زدو گفت
_با قلیونت بیا اینجا جوجه هارو درست کنیم.
فرهاد به ایوان رفت از فرصت استفاده کردم گوشی را خاموش کردم و داخل کیفم گذاشتم
ریتا به اشپزخانه امدو گفت
_مامان من گوشیتو بردارم؟
_باشه مامان برو بردار
ریتا هم به حیاط رفت
میز شام را چیدیم بعد از صرف شام
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_73 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم به
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_74
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
بعد از صرف شام به پیشنهاد ریتا به شهر بازی رفتیم .
ریتا با ذوق گفت
_بابا من میخوام قایق سوار شم
شهرام لبخندی زدو گفت
_باشه عزیزم قایق ها دو نفرس با عسل سوار شید
لبخند ریتا محو شدو گفت
_با تو سوار میشم
_من نمیتونم بابا حوصله ندارم با عسل برو دیگه
ریتا اخم کرد و گفت
_ اصلا نمیخوام.
مرجان نزدیک ریتا رفت و ارام گفت
_کارت خیلی زشته ریتا، مگه زن عمو چیکارت کرده
_ازش بدم میاد
فرهاد تچی کرد و گفت
_عسل ، میخوای باهم سوار شیم؟
بغض کرده بودم ، اما دلم نمیخواست کسی بغضم را ببیند ، ارام گفتم
_من اصلا قایق دوست ندارم
سپس نگاهی به ریتا که با اخم مرا نگاه میکرد انداختم .
فرهاد دستم را گرفت گفت
_ خوش میگذره ها
_نمیخوام
_اما من دوست دارم سوار شم
_با ریتا سوار شو
ریتا خندیدو گفت
_اخ جون با عمو فرهاد میرم
سپس پرید صورت فرهاد را بوسید دستش را کشید فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت
_چهار نفرشو سوار شیم ، تو و مرجان هم بیایید
ریتا اخم کرد و گفت
_نه اون دوست نداره
فرهاد و ریتا رفتند
مرجان دستم را گرفت و گفت
_از ریتا ناراحت نشو ، من از طرف اون ازت معذرت میخوام
بغضم را فروخوردم و گفتم
_اشکال نداره
_راستی اون چی بود توی گوشیت؟
_هیچی ، یه عکس بود ، حیاط خونه دوستم شبیه پارکه گیر داده بود به اون
ببینم؟
گوشیمو خاموش کردم
_چرا؟
_ولش کن به استرسش نمی ارزه
_مگه تو گوشیت چیزی هست؟
_نه ولی فرهاد یه چیزی پیدا میکنه . حوصله دعوا ندارم
_دیشب دعواتون شد ؟
_راستی مرجان خانم؟
_جانم
فرهاد تو کیف من شماره اون پسره که تو سفرهدخونه بود و پیدا کرد
مرجان متحیر گفت
_چی؟
_هرچی گفتم من نمیدونم باور نکرد
مرجان لبش را گزید و گفت
_ لابد حواسمون نبوده انداخته تو کیفت
سپس مکثی کردو گفت
_دعواتون شد؟
اشک در چشمانم جمع شدو گفتم
_اره
چه پسرهای عوضی ای بودند.کی انداختند ما نفهمیدیم، اشکهاتو پاک کن داره میاد
اشکهایم را پاک کردم و گفتم
_من بی گناه بودم ولی فرهاد باور نکرد
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_74 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم بع
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_75
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهادو ریتا نزدیک ماشدند ریتا گفت
_با عمو کلی به من خوش میگذره
فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت
_خیلی خوبه بیا بریم سوار شیم
سرم را به علامت نه تکان دادم فرهاد دستم را گرفت و گفت
_بیا بریم ترن سوار شیم
_من میترسم
_ترس نداره
سپس ارام و با لبخند گفت
_شاید از ترس بچسبی به من و اینطوری مثل غریبه ها رفتار نکنی
_اقا فرهاد خواهش میکنم
فرهاد پوزخندی زدو گفت
_اقا فرهاد ؟ الان اقا فرهاد نشونت میدم
با اخرین التماسم ترن حرکت کرد ، فرهاد دستش رادور گردنم انداخت مؤذب بودم با اولین شیب تند سرم را روی سینه اش گذاشتم فرهاد خندید و گفت
_اقا فرهاد اره؟
ناخواسته خندیدم و گفتم
_تروخدا منو سفت بگیر الان میفتم
سپس جیغی زدم و گفتم
_میترسم
فرهاد خندیدو گفت
_حقته، از این به بعد هرشب ترن سواری میکنیم .
از ترن که پایین امدیم مرجان با خنده گفت
_میترسی عسل؟
شهرام نزدیک امد و گفت
_تو نمیترسی؟
مرجان نگاهی به ترن کردو گفت
_نه ترس نداره که
شهرام دست مرجان را گرفت و گفت
_ بیا بریم
مرجان خنده اش را جمع کرد و گفت
_نه حالم بد میشه
شهرام مرجان را کشید و گفت
_ بیا بریم توکه نمیترسیدی
مرجان دستش را کشید و با خنده گفت
_دروغ گفتم میترسم
همه خندیدیم فرهادرو به شهرام گفت
_من دود ریه هام کم شده ، اگر اجازه هست بریم سفره خانه
شهرام سر تاسفی تکان دادو گفت
_بریم خونه بکش، من خوابم میاد
_خوب شما برید، من و عسل میاییم .
اصلا دوست نداشتم جمع دو قسمت شود ریتا گفت
_من با عمو فرهاد میام خونه
شهرام رو به ریتاگفت
_نخیر
مرجان مداخله کرد و گفت
_خوب تو هم بمون دیگه
شهرام خمیازه ایی کشید و گفت
_توهم بمون یعنی شماهم با فرهاد میای اره...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_75 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_76
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
نیمه های شب بودکه به خانه امدیم ،مرجان ارام در گوشم گفت
_خوابت میاد؟
_نه
فرهاد که خوابید بیا تو پذیرایی باهم صحبت کنیم
_باشه
وارد اتاق شدیم فرهاد در را بست و گفت _خوش گذشت بهت؟
_اره خوب بود
بافت موهایم را باز کردم برس را برداشتم موهایم را شانه زدم فرهاد خیره به من بود ارا م گفت
_هیچ وقت موهاتو نزدی؟
_یه چند بار پایینشو کوتاه کردم،مرجان خانم هم اخرین بار نزدیک سی سانتشو زدتا پشت زانوم بود،بابام تا زنده بود اجازه نمیداد بعد مرگشم عمه م نزاشت کوتاه کنم
_اذیت نمیشی؟
_نه ، یاد بابام میفتم ، شبها منو بغل میکرد موهامو بو میکرد میگفت بوی مادرتو میده
_عکس باباتو نداری؟
_چرا تو لپ تابم هست
_عکس مامانتو چی؟
_من اصلا مامانمو ندیدم
_حتی عکسشو؟
_اره، عمه م نشونم نداد
_بابات چی؟اونم نشونت نداد؟
_نه، میگفتن نداریم.
_مگه میشه ؟
_بابام میگفت تو شبیه مادرتی، اما عمه میگفت از مامانت خوشگلتری
_ببینم عسل؟ خاله و دایی هم نداری؟
_نه مادرم تک فرزند بوده
پدرو مادرش هم مردند
پدر بزرگ مادر بزرگم و بابام تو امامزاده هاشم دفنن عمه هم اونجاست
_مادرت چی؟
_مادرم تبریزه
_چرا اونجا مگه ترک بوده؟
_بابام معلم بود رفته اونجا درس بده مادرم فوت شده، شناسنامه من هم صادره از تبریزه، تا پنج سالگی اونجا بودیم.البته من زیاد یادم نیست.
فرهاد اهی کشید و گفت
_فردا میریم امامزاده هاشم، تبریز هم مییبرمت سر قبر مادرت.
_من که بلد نیستم اونجارو
_شهر و خیابونتونم بلد نیستی؟
_نه
_پیداش میکنم
_چطوری؟
_اسم و فامیل و تاریخ فوتش را بگی پیدا میکنم برات
لبخند روی لبانم نشست وگفت
_ارزومه برم سر قبر مادرم
_اسمش چی بود؟
_گلاب نظری
_تاریخ فوتش کیه؟
_با تولد من یکیه بیستم ابان سال.....
_تو ابانی؟
_بابام شناسناممو واسه عید همون سال گرفته هشت ماه بزرگتر
_چرا؟
_نمیدونم
فرهاد به فکر فرو رفت و سپس خوابید از اتاق خارج شدم مرجان چای مینوشید کنارش نشستم مرجان گفت
_خوابید؟
_اره
_صبح میخوان با شهرام برن صیغه نامتون را بگیرن
_از خانه ارباب
_اره، ارباب دیگه کجا بود ؟ قدیم ارباب بوده هننوز روش مونده دوره ارباب رعیتی تموم شده
_صیغه نامه میخوان چی کار؟
_نمیدونم،لازم نیست اما اصرار دارن برن...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_77
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از زبان فرهاد
ساعت نه صبح با الارم گوشیم بیدارشدم، عسل مست خواب و موهایش از تخت اویزان شده بود بدون صدا اماده شدم و باشهرام به خانه عمو حرکت کردیم، نزدیک های خانه عمو کیانوش را دیدم
_شهرام وایسا
_چی شده؟
_من حوصله خونه عمو رو ندارم میرم پیش کیانوش تو تنها برو
شهرام ایستاد من پیاده شدمو اورفت.روی شانه کیانوش زدم یکه ایی خورد چرخیدوگفت
_به به.... سلام، اقافرهاد
_سلام ، خوبی؟
_اینطرف ها
_شهرام رفت خونتون
_واسه چی؟
_صیغه نامه رو بگیره
_میخوای چیکار؟
اهی کشید و ادامه داد
_ مامانم میخواست گلجان و از سرخودش بازکنه، منو ببخش فرهاد
_چرا؟
اونروز مامانم تومشروبت قرص ریخته بود ، احمق شدم دخالت کردم،همش نقشه بود
_داریم باهم ازدواج میکنیم
کیانوش خندیدو گفت
_مبارکت باشه ، خوشبخت بشی، سر این دختره تو خونه ما جنگ بود، بابام میخواست اینو بگیره، هرچی میگفتیم بابا بیخیال شو این جای نوته گوشش بدهکار نبود، چشمش این دختره را گرفته بود، جای خواهری ، الانم که زن توشده ، خیلی خوشگله.
حرف کیانوش عصبی ام کرد مشتم را گره کردم ، سعی داشتم عادی رفتار کنم ، کیا نوش ادامه داد
_مامانم از سر خودش باز کرد انداخت تو دامن تو،
سپس با خنده ادامه داد
_گفت بزار حالشو فرهاد ببره.
اخم هایم درهم رفت کیانوش ادامه داد
_زنت چی شد؟
_ستاره؟
_اره. اون اینو دید سکته نکرد؟
_اونو طلاق دادم
کیانوش خندیدو گفت
_ای شیطون خوشگل تر شو پیدا کردی اونو رد کردی؟
در سکوت به کیانوش خیره بودم و به این فکر میکردم که مشت را به دهانش بزنم یا به چشمش!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_77 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم از
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_78
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
کیانوش دو سیگار روشن کرد یکی را به من دادو گفت
_ مبارکت باشه، ولی حواستو بهش جمع کن
بلافاصله گفتم
_چطور؟ اینجا که بود طوری بود؟
_عمه ش مثل شیر بالا سرش بود.تنها جایی نمیرفت ، تو کوچه خبابون در نمی اومد ، ولی کل ده خاستگارش بودند
قهقهه خنده ایی زدوگفت
_ از بابای من گرفته تا پسر مش مراد همسایشون
با حرص سیگار کشیدم وگفتم
_از مادرش چیزی میدونی
_مادرش و من یادمه ده سالم بود بابام میخواست بگیرش، تو خونمون عاشورا بود ، مامانم قشقرقی بپا کرده بود که بیا و ببین اخه مادرش هم مثل خودش خوشگل بود ، اما صیغه ایی بود
_یعنی چی؟
_بابای گلاب باغبون اقا جون بود همین یه دخترم داشت باباش که مرد ، گلاب گاهی صیغه این میشد ،گاهی صیغه اون یکی میشد ، مامانم یه نقشه کشید انداختش تو دامن عمونصرت، اما انگار به عمو نصرت نیفتاد ، عمو که مرد ،گلاب یه مدت نبود .
_کجا بود؟
_کسی نمیدونست، بعد خبر اومد احمد معلم عقدش کرده
_احمد معلم کیه؟
_بابای گل جان، همه تعجب کرده بودند ، این خانواده و گلاب، کتایون خانم ، شوهر نکرده بود، تنها هم بود اما کسی جرات نداشت نگاش کنه، میومد رد شه همه سرشونو می انداختند پایین . رفتند تبریز ، اینجا نموندند ، بعد هم که بیچاره سرزا رفت.
هردو ساکت شدیم کیانوش ادامه داد
_مواظبش باش ، خوشگله ، مخشو میزنند، اونم خون اون مادر تو رگهاشه
لبم را گزیدمو خودم را کنترل کردم
کیانوش خندیدو گفت
_یه بار از جلو خونه عمه ش رد شدم لای در نشسته بود موهاش و ریخته بود دورش داشت با گل تیکه تیکه میبافت من ماتم برد خدایا این ادمه؟ عروسکه؟ فرشته س ؟ همینطور ماتش بودم که یه دفعه یه چی خورد تو سرم برگشتم دیدم عمشه با کیفش زد تو سر من و بعد هم رفت سراغ اون بردش تو صدای جیغ ودادشون همه جارو برداشت .
حرفهای کیانوش را گوش دادم هرچند بیشترش تلخ بود اما یه چیزهایی هم دستگیرم شد.
باصدای شهرام از افکارم خارج شدم کیانوش را بوسید و احوالپرسی میکرد .
تمام مسیر را به مادر عسل و حرف کیانوش فکر میکردم، خون اون مادر تو رگهاشه
به خانه که رسیدیم ساعت یک بود، بوی ماهی ضعف به دلم انداخت
وارد خانه شدیم صدای سشوار می امد بدنبال صدا وارد اتاق خواب شدم مرجان خرمن موهای عسل را سشوار میکشید ،با دیدن من هردو سلام کردند مرجان گفت
_ برو دست و صورتتو بشور الان میام میز نهارو میچینم
کلافه و عصبی بودم دنبال بهانه میگشتم، بهانه را هم ریتا به دستم داد
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_78 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم کی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_79
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد صدایش رابالا بردو گفت
_این کیه عسل؟
نگاهی به گوشی انداختم
_مجیدم عسل خانم، جواب بده
چشمانم گرد شدو گفتم
_بخدا نمیدونم
دوباره صدای اس ام اس امد نفس نفس میزدم
نگاهی به گوشی انداختم
_رنگ صورتی واقعا عروسکیت میکنه، اونشب تو سفره خونه شالت خیلی بهت می امد.
سیلی بی هوایی که خوردم مرا روی تخت پرت کرد جیغ کشیدم فرهاد از موهایم گرفت بلندم کردو با فریاد گفت
_این همونیه که تو خبر نداشتی بهت شماره داده
بدنبال کشیده شدن مویم ایستادم و گفتم
_بخدا دروغه
فرهاد گوشی ام را روی تخت انداخت و با فریاد گفت
_میکشمت
در باز شد شهرام و مرجان سراسیمه وارد اتاق شدند مرجان جیغ کشید و گفت _ولش کن
شهرام جلو امد فرهاد مرا رها کرد مقابل شهرام ایستاد و گفت
_برو بیرون
_چیشده؟
_گفتم برو بیرون ، مرجان با توام هستم گمشید بیرون
شهرام دست فرهاد را گرفت و گفت
_رفتند بازار ماهی خریدند کاری نکردن که
فرهاد دست خودرا رهانید و گفت
_تو زندگی من دخالت نکن شهرام، بتو ربطی نداره
_خفه شو
_توخفه شو ، برید بیرون
مرجان که انگار بهش برخورده بود گفت
_چقدر بی ادب و بی شخصیتی
فرهاد رو به مرجان گفت
_من همه چی هستم بی تربیتم ، بی شخصیتم ، بی ناموس هم هستم
سپس به سمتم چرخید عقب عقب رفتم و با نفس نفس گفتم
_به روح پدر و مادرم اقا فرهاد دروغه
فرهاد با عربده گفت
_میکشمت عسل
سپس به سمتم حمله ور شد شهرام بازوهای فرهاد را از پشت گرفت فرهاد در یک حرکت خود را رهانیدو گفت
_ولم کن
_فرهاد اروم باش، به من بگو چی شده؟
_از اینجا برو بیرون ، شهرام احترام خودتو نگه دار .
مرجان از روی تخت سمت من امد و مرا پشت خودش فرستاد فرهاد به سمت ما چرخید سپس با مشت توی سر خودش کوبید و گفت
_مرجان از اتاق ما گمشو برو بیرون
مرجان که انگار حسابی ترسیده بود گفت
_عسل گفت من نمیام بازار، من با اصرار بردمش ، اگر میخوای اینو به خاطر کار من بزنی پس منو بزن
شهرام بازوی فرهاد را گرفت و برای ارام کردن فرهاد صدایش را عصبی کردو گفت
_عسل توهم رعایت کن دیگه، برای چی بدون اجازه شوهرت راه میفتی ؟
مرجان ادامه داد
_زبونم لال شه ، من اصرار کردم بخدا نمی امد
شهرام صدایش بالاتر رفت و گفت
_تو بیخود کردی ، مفتشی؟ یا فضولی؟ تو که این سگ اخلاق و میشناسی. الان خوب شد؟
مرجان با جیغ رو به ریتایی که نگران و با چشمان اشکی مارا مینگریست گفت
_دهنتو پاره میکنم ریتا، این شریه که تو درست کردی،
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_79 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_80
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد گوشی مرا از روی تخت برداشت و رو به شهرام گفت
_بخون
شهرام گوشی را گرفت وگفت
_این مال کیه
_گوشی اون پدر* سگه
چشمان شهرام گرد شد ، سرش را بالا اورد بلافاصله گفتم
_به خداوندی خدا قسم دروغه، من روحم از این جریان اطلاع نداره
فرهاد دندان قروچه ایی رفت و گفت
_خفه شو سگ* پدر حروم*زاده
شهرام گوشی را روی تخت انداخت و گفت
_فرهاد بیا بیرون باهم صحبت کنیم.
فرهاد و شهرام از اتاق خارج شدند.
مرجان رو به من چرخید و گفت
_چی شده؟
من با هق هق گریه زمین نشستم ، مرجان گوشی ام را برداشت هینی کشید و گفت
_چیکار کردی عسل؟
_مرجان خانم بخدا دروغه، بخدا من اینکارو نکردم، گوشی من از دیشب خاموشه، من از صبحه همش جلو چشم شمام، به ایه ایه های قران دروغه.
_خیلی خوب اروم باش
مرجان موهایم را جمع کرد و گفت ریتا _برو یه لیوان اب بیار
مرا روی تخت نشاند وگفت
_موهاتو چرا باز کردی ؟ من بجای تو کلافه شدم
سپس گلسرم را دستم دادو گفت
_جمعش کن
موهایم را جمع کردم اب را نوشیدم مرجان دستی به صورتم کشیدو گفت
_دستش بشکنه جای انگشتهاش و ببین.
اشک از چشمانم جاری شدو گفتم
_میخواد منو بکشه
_الان شهرام باهاش حرف میزنه اروم میشه
_من اینکارو نکردم
_اخه عسل ، اگر تو اینکارو نکردی، پس اون شماره تورو از کجا اورده؟
_نمیدونم
_نمیدونم نشد حرف که ، یه دلیل منطقی بیار برو به فرهاد بگو اروم میشه
گریه ام شدت یافت و گفتم
_نمیدونم ، چی بگم؟
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_80 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_81
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از زبان فرهاد
شهرام مرا روی ایوان نشاند یک لیوان اب برایم ریخت و گفت
_اروم باش ، این کارها چیه؟
_تو جای من بودی اروم بودی
_میگه من نکردم
_مگه من خرم شهرام؟ الان تو به عسل پیام بده
شهرام هاج و واج ماند و گفت
_شمارشو ندارم
_اهان....پس اون شمارشو داشته که پیام داده
_اصلا این گوشی از کجا پیداش شد؟ تو خریدی براش؟
_مال خودشه، از خراب شده عمه اش برداشت
_چرا اجازه دادی روشن کنه
از حرف شهرام جا خوردمو گفتم
_هر کی گوشی داره باید اینکارها رو بکنه؟
هردو ساکت شدیم ادامه دادم
_یعنی گوشی ندیم دستش. زندانیش هم کنیم.تا پاک زندگی کنه
_خوب فرهاد جان ، زنت بچه س ، عقلش نرسیده یه خبطی کرده، توهم زدیش دیگه
_اجازه دادی بزنمش؟
_صورتش قرمزبود ، زده بودیش دیگه
من یه سیلی بهش زدم سزای کارش یه سیلی بود؟
_چند تا سیلی بود؟
_اگر مرجان چنین کاری کنه تو با یه سیلی اروم میشی؟
_تو چرا کارهای خودتو نمیبینی؟مقصر اصلی کار عسل تویی
برخاستم و با فریاد گفتم
_تقصیر منه؟
_ خفه شو صداتو بیار پایین، ابروی خودتو نبر،اینجور مسائل رو تو بوق و کرنا نمیکنند.
هردو ساکت شدیم شهرام ادامه داد
_یه زن بچه سال داری ، برو بهش توجه کن، بهش محبت کن. اونم بتو جذب میشه
_چرند نگو
_تو یا دعواش میکنی .یا کتکش میزنی. یا داری امرو نهی میکنی چنان باغضب صداش میکنی منم میترسم، چه برسه به اون.....
سیگارم را روشن کردم و گفتم
_محبت نمیکنم؟
_نه
_تو از کجا میدونی ؟
_اگر محبت میکردی اینکارو نمیکرد ، تقصیر خودته ، جرأت نمیکنه کنارت بشینه یه ذره مهربون شو بزار جذبت شه
حرفهای شهرام رو مخم بود حوصلشو نداشتم سیگارم را زیر پایم له کردمو نشستم به فکر فرو رفتم ، یاد حرفهای کیانوش افتادم شهرام رشته افکارم را بریدو گفت
_میگه دروغه
_چی بگه؟ تو بودی گردن میگرفتی؟
_یه درصد احتمال بده دروغ باشه
با کلافگی برخاستم و گفتم
_خواهش میکنم دهنتو ببند
_شاید راست میگه فرهاد ، برو مثل ادم بهش بگو توضیح بده
_صداش کن بیاد تو حیاط بپرسم؟
شهرام فکری کردو گفت
_من میپرسم میام بهت میگم
_صداش کن بیاد باهاش حرف بزنم
_دروغ میگی اخه ، میخوای بزنیش
از خونسردی شهرام کفری شدم و گفتم
_چرا تو زندگی من دخالت میکنی؟ اجازه بده من مشکل خودم و خودم حل کنم
شهرام تچی کردو گفت
_با کتک زدن اون تومشکلت حل نمیشه، بدتر میشه
سیم کارتشو ازش بگیر ، یه سیم کارت دیگه براش بخر ، به اندازه کافی تنبیه شده
نشستم دوباره یاد حرفهای کیانوش افتادم .
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_81 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم از
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_82
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از زبان عسل
مرجان روی صورتم یخ گذاشت وگفت
_دیگه اروم شده نترس
_مرجان خانم
_جانم
_شما حرف منو باور نکردی
مرجان فکری کردو گفت
_چی بگم والا؟
_بخدا من اینکارو نکردم
_با شناختی که از تو دارم ، میدونم داری راست میگی، اما شرایط علیه توإ ، من هنگ کردم عسل یه جای کار ایراد داره، تو از صبحه با منی من ندیدم تو سمت گوشیت بری دیشب هم که شهربازی بودیم اخر شب هم باهم صحبت میکردیم هر چی فکر میکنم میبینم تو راست میگی اما.....
با صدای شهرام و فرهاد قلبم ایستاد مرجان برخاست و گفت
_نترس ، شهرام ارومش کرده
شهرام گفت
_مرجان بیا یه لیوان چای به ما بده
دست مرجان را گرفتم و گفتم
_نرو
_نترس دختر ، الان میام
مرجان که از اتاق رفت برخاستم تا در را قفل کنم ارام خواستم در را ببندم که فشار دستی مانع شد با دیدن فرهاد جیغی کشیدم و به عقب رفتم
فرهاد در را بست و قفل کرد سپس ارام گفت
_خیانت میکنی اره؟
_بخدا دروغه
دستگیره بالا و پایین شد ، شهرام گفت
_فرهاد درو باز کن
فرهاد کمربندش را باز کردو گفت
_ادمت میکنم
ازترس به دیوار چسبیدم و گفتم
_اقا فرهاد بخدا من اینکارو نکردم.
فرهاد کمربند را دور دستش پیچاندو گفت
_بلایی سرت میارم هرزه گری و لاس زدن یادت بره
دستانم را حائل صورتم گرفتم فرهاد بیرحمانه بدن نحیف مرا مورد ضرباتش قرار میداد.
ضربه محکمی به در خوردو در باز شد
شهرام وارد اتاق شدو گفت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
دل تو دلم نبود . صدای تپش قلبم رو خودم می شنیدم انگار قلبم توی گلوم بود. واقعی واقعی داشتم شوهرم می کردم . حالم اصلا خوب نبود . حرفهای فریده تو گوشم اکو شد . بگو نمی خوام نهایت یه کتک میخوری چند روز باهات قهر میکنن تموم میشه .
یک لحظه صحنه کتک خوردن مامانم از بابام به خاطر ازدواج من اومد جلوی چشام
صدای آقا سید منو به خودم آورد . عروس خانم راضی هستی؟
سرم رو انداختم پایین.
اولین دروغ زندگیمو گفتم
بله آقا سید راضی هستم
https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f
#آنلان_عاشقانه_مذهبی
ریحانه 🌱
دل تو دلم نبود . صدای تپش قلبم رو خودم می شنیدم انگار قلبم توی گلوم بود. واقعی واقعی داشتم شوهرم می
نرگس دختر دوازده ساله ای که به اجبار پدرش ازدواج کرد وبا سن کمش باردارشد.
و....
https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f
#رمان_عاشقانه_مذهبی😍
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_82 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم از
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_83
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_چیکار میکنی کثافت
سپس یک سر کمر بند را از دستش گرفت مرجان وارد اتاق شدبا دیدن عسل جیغی کشید وخواست به سمت او برود که فرهاد مقابلش ایستادو گفت
_ برو بیرون
شهرام یقه فرهاد را گرفت و گفت
_داری میکشیش وحشی
_خیانت کار حقش مرگه ولم کنید میخوام ادبش کنم
شهرام فرهاد را کشیدو گفت
_تولیاقت عسل و نداری
_شهرام خفه شو
_تولیاقتت ستارس، با اون جرأت میکردی اینکارهاروکنی؟
_فرهاد با پیشانی اش به صورت شهرام کوبید
شهرام یقه فرهاد را رها کرد دستش را روی صورتش گرفت خون در مشتش پر شد مرجان جیغ زدو گفت
_چیکار کردی؟
سپس سمت شهرام رفت و با گریه گفت
_شهرام چی شدی؟
فرهاد ارام تر گفت
_دخالت نکنید
مرجان چپ چپ به فرهاد نگاه کرد سپس سیلی محکمی به صورت او کوباند فرهاد که جا خورده بود دستش را روی صورتش گذاشت و مرجان با خشم گفت
_خجالت نکش ، منم بزن. به تو هم میگن مرد؟
ریتا سراسیمه امدو گفت
_بابا صاحب ویلا اومده
شهرام با چند دستمال بینی اش را پاک کردو گفت
_اومدم بابا
فرهاد روی تخت نشست مرجان و شهرام از اتاق رفتند از ترس مچاله شده بودم.
فرهاد ارام گفت
_عسل؟
ترس نفسم را گرفت کوسنی را برداشت به سمتم پرت کردو گفت
_مردی جواب نمیدی؟
_بببله
_تاوان خیانت از اینی که به سرت اومد هم بدتره، اینها نگذاشتند وگرنه میکشتمت، یکبار دیگه تکرار کنی مرگو میارم جلو چشمات
اشکهایم سرازیر شدو گفتم
_من اینکارو نکردم
_خفه شو کثافت اشغال
سرم را لای دستانم گرفتم و گفتم
_بلاخره یه روز بهت ثابت میشه که دروغ بوده.
هق هقم شدت یافت و گفتم
_واگذارت میکنم بخدا
فرهاد برخاست و از خانه رفت. مرجان به سراغم امدوبا گریه گفت
_بلند شو
کمکم کرد برخاستم تمام بدنم درد میکرد مرجان لباسهایم را در اورد و گفت
_شهرام را فرستادم داروخانه، الان میاد بیا این قرص هارو بخور
قرص هارا خوردم مرجان گفت
_خداروشکر تو صورتت نزده
دستانم را جلوی مرجان گرفتم و گفتم
_نزاشتم بزنه
مرجان دستانم را گرفت و گفت
_خدا جوابشو میده
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_83 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم _چ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_84
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
نفهمیدم کی خوابم برد زمانیکه بیدار شدم شب بود ، خواستم بلند شوم درد تمام وجودم را گرفت با زحمت نشستم
گلویم خشک شده بود با صدای قل و قل قلیان فهمیدم فرهاد در خانه است .
صدای جیغ مرجان تنم را لرزاند
_ریتا تو چیکار کردی؟
شهرام بلند گفت
_عجب سفر نحسی شد.چتونه؟
صدای جیغ ریتا کنجکاوم کرد از تخت پایین امدم و لای در ایستادم مرجان موهای ریتا را کشید اورا وسط پذیرایی انداخت و گفت
_خیلی کثافتی
_مامان ببخشید
_فقط خفه شو
ریتا برخاست و گفت
_غلط کردم
شهرام گفت
_چیکار کرده
مرجان ساکت شد چشمش به من خورد سر ریتا را چرخاند و گفت
_نگاش کن ببین به چه روزی انداختیش
فرهاد و شهرام نگاهی به من انداختند شهرام برخاست و گفت
_چی شده؟
در پی سکوت خانه شهرام با فریاد گفت
_با شماهام
مرجان گوشی ریتا را مقابل شهرام گرفت و گفت
_شماره عسل و برای ستاره فرستاده
شهرام هاج و واج گفت
_چرا؟
_از خودش بپرس
_ریتا چرا اینکارو کردی؟
ریتا با گریه گفت
_زن عمو ستاره بهم گفت شمارشو بده من باهاش حرف بزنم بگم از زندگی من بره بیرون من عمو فرهادو دوست دارم ، منم بهش دادم ، بعد بهم گفت یه کار کردم عموت ولش کنه
شهرام کشیده محکمی به صورت ریتا کوباند سپس دستش را گرفت بلندش کرد و گفت
_برو از عسل معذرت خواهی کن
ریتا ایستادو گفت
_نمیرم
شهرام تو دهنی به ریتا زدو گفت
_زود باش
مهر مادری مرجان، اورا جلو اوردو گفت
_ولش کن
شهرام به سمت مرجان چرخید و گفت
_برو عقب وایسا دخالت نکن
_بچه س نفهمیده
_غلط کرده بچه س
مرجان تحکمی گفت
_ریتا عذر خواهی کن
ریتا نگاهی به من انداخت من نگاهی به مرجان و شهرام انداختم و یاد محبتهایشان افتادم و گفتم
_نیازی به معذرت خواهی نیست . همین که معلوم شد من بی گناهم کافیه
شهرام با خشم سیلی دیگری به ریتا زدو گفت
_خاک برسرت، یاد گرفتی؟
مرجان جلوتر رفت و گفت
_نزن بچمو
شهرام مرجان را به عقب هل دادو گفت
_تو لوسش کردی
سپس ریتا را به اتاق خواب بردو در رابست
مرجان ملتمسانه گفت
_فرهاد تروخدا ، برو جلوشو بگیر
سپس سمت فرهاد رفت و گفت
_خواهش میکنم
صدای جیغ های بی امان ریتا خانه را برداشته بود فرهاد در اتاق را باز کرد وگفت
_شهرام ولش کن
_به تو ربطی نداره، من چنین بچه ایی رو نمیخوام.
فرهاد دست شهرام را کشیدو گفت
_سرم درد میکنه تمومش کن
شهرام از اتاق خارج شدو گفت
_دختره ی بی عقل نفهم
سپس رو به مرجان گفت
_تو باعثی
مرجان متحیر شدو گفت
_به من چه؟
_بچه تربیت نکردی که.
سپس از خانه بیرون رفت مرجان سراسیمه به سراغ ریتا رفت و من خیره در چشمان فرهاد گفتم
_هیچ وقت نمیبخشمت، ازت متنفرم، حالم ازت بهم میخوره روانی
فرهاد نزدیکم امد به اتاق رفتم و در را بستم قفل در شکسته بود فرهاد وارد اتاق شدو گفت
_عسل منو ببخش
_برو بیرون
_من اشتباه کردم، غلط کردم، **خوردم
سپس کمر بندش را از روی زمین برداشت و گفت
_بیا بگیر منو بزن
پوزخندی زدم و گفتم
_نگهش دارپیش خودت ، لازمت میشه.
در پی سکوت فرهاد با گریه گفتم
_یادته چقدر التماست کردم گفتم بخدا من اینکارو نکردم؟ الان بهت ثابت شد؟هیچ کدامتان حرفمو باور نکردید . از جلوی چشمم برو روانی
فرهاد از اتاق بیرون رفت و خانه را ترک کرد
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_84 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم نف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_85
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
در خانه خفقان بود ، هیچ کس از اتاقش خارج نمیشد شهرام و فرهاد هنوز نیامده بودند
برخاستم و به سالن رفتم مرجان روی مبل نشسته بود و میگریست
نزدیکش رفتم و کنارش نشستم مرجان دستم را گرفت و گفت
_بهتری؟
_اره بهترم، ریتا کجاست؟
_خوابیده بچمو سیاه و کبود کرد، البته حقش بود.عسل من معذرت میخوام
لبم را گزیدم و گفتم
_نه، این حرفو نزن، اصلا بیا دیگه در مورد این مسئله حرف نزنیم
مرجان لبخندی زدو گفت
_حیف از تو با اینهمه خوبی که اون اشغال نصیبت شده
_کجان؟
مرجان با کنایه گفت
_دلت براش تنگ شده؟
تلخ خندیدم و گفتم
_اره ، دلم تنگ شده که بیاد ارامشمو بگیره
_شهرام را نمیدونم کجاست ، اما فرهاد بیرون حیاط تو ماشینشه
_از کجا میدونی؟
_از پنجره معلومه
مرجان دو عدد چای اورد و گفت
_زخم هات خوب شد؟
_نه میسوزن، اقافرهاد خیلی بی رحمه،من نمیتونم مثل اون ظالم باشم
_به فرهاد حق بده همه چیز بر علیه تو بود ، ریتا خدا بگم چیکارت نکنه
اهی کشیدم و گفتم
_من عقد اقافرهاد نمیشم
_چی؟
_خیلی فکرکردم، اگر قرار باشه سر هر مسئله ایی این کارها رو کنه که نمیشه من امنیت ندارم، یکسال هرطور شده تحملش میکنم و بعد میرم
مرجان اهی کشید و گفت
_بهت زنگ نزده؟
_نه
_پیام هم نداده
_نه
در باز شد با ورود فرهاد قلبم از جایش کنده شد فرهاد به دیوار تکیه دادو گفت
_پاشو لباسهاتو بپوش
لبم را گزیدم و گفتم
_کجا؟
_پاشو زود باش
از جایم تکان نخوردم به سمتم امد و گفت
_با توأم
دستم را گرفت ناله ایی کردم مرجان گفت
_فرهاد جون هر کی دوسش داری ، ول کن
_کارش دارم
سپس به اتاق خواب رفت و با مانتوو شال من امدو گفت
_بلند شو
اشکهایم مانند باران سرازیر شدو گفتم
_دست از سرم بردار، چه بلایی میخوای سرم بیاری ؟
با کلافگی گفت
_پاشو دیگه
برخاستم به ناچار مانتو و شالم را پوشیدم .
مرجان با نگرانی گفت
_فرهاد؟
_الان میاییم
من استرس دارم، کجا میخوای ببریش؟
همینجاییم ، میخوام باهاش حرف بزنم
_من میرم تو حیاط، ریتا هم خوابه بشینید همینجا حرف بزنید .
فرهاد در را باز کرد مشغول پوشیدن کفش بودم صدای مرجان را شنیدم
الو شهرام بدو بیا فرهاد اومده داره عسل و میبره
بدون اینکه واکنشی نشان بدهم سمت فرهاد رفتم و سوار ماشین شدم ، فرهاد حرکت کرد سکوت در ماشین حکمفرما بود ، دستانم از استرس میلرزید
فرهاد مقابل یک کافه ایستاد و گفت
_پیاده شو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁