eitaa logo
ریحانه 🌱
12.6هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
517 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ از زبان فرهاد ساعت نه صبح با الارم گوشیم بیدارشدم، عسل مست خواب و موهایش از تخت اویزان شده بود بدون صدا اماده شدم و باشهرام به خانه عمو حرکت کردیم، نزدیک های خانه عمو کیانوش را دیدم _شهرام وایسا _چی شده؟ _من حوصله خونه عمو رو ندارم میرم پیش کیانوش تو تنها برو شهرام ایستاد من پیاده شدمو اورفت.روی شانه کیانوش زدم یکه ایی خورد چرخیدوگفت _به به.... سلام، اقافرهاد _سلام ، خوبی؟ _اینطرف ها _شهرام رفت خونتون _واسه چی؟ _صیغه نامه رو بگیره _میخوای چیکار؟ اهی کشید و ادامه داد _ مامانم میخواست گلجان و از سرخودش بازکنه، منو ببخش فرهاد _چرا؟ اونروز مامانم تومشروبت قرص ریخته بود ، احمق شدم دخالت کردم،همش نقشه بود _داریم باهم ازدواج میکنیم کیانوش خندیدو گفت _مبارکت باشه ، خوشبخت بشی، سر این دختره تو خونه ما جنگ بود، بابام میخواست اینو بگیره، هرچی میگفتیم بابا بیخیال شو این جای نوته گوشش بدهکار نبود، چشمش این دختره را گرفته بود، جای خواهری ، الانم که زن توشده ، خیلی خوشگله. حرف کیانوش عصبی ام کرد مشتم را گره کردم ، سعی داشتم عادی رفتار کنم ، کیا نوش ادامه داد _مامانم از سر خودش باز کرد انداخت تو دامن تو، سپس با خنده ادامه داد _گفت بزار حالشو فرهاد ببره. اخم هایم درهم رفت کیانوش ادامه داد _زنت چی شد؟ _ستاره؟ _اره. اون اینو دید سکته نکرد؟ _اونو طلاق دادم کیانوش خندیدو گفت _ای شیطون خوشگل تر شو پیدا کردی اونو رد کردی؟ در سکوت به کیانوش خیره بودم و به این فکر میکردم که مشت را به دهانش بزنم یا به چشمش! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_77 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم از
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ کیانوش دو سیگار روشن کرد یکی را به من دادو گفت _ مبارکت باشه، ولی حواستو بهش جمع کن بلافاصله گفتم _چطور؟ اینجا که بود طوری بود؟ _عمه ش مثل شیر بالا سرش بود.تنها جایی نمیرفت ، تو کوچه خبابون در نمی اومد ، ولی کل ده خاستگارش بودند قهقهه خنده ایی زدوگفت _ از بابای من گرفته تا پسر مش مراد همسایشون با حرص سیگار کشیدم وگفتم _از مادرش چیزی میدونی _مادرش و من یادمه ده سالم بود بابام میخواست بگیرش، تو خونمون عاشورا بود ، مامانم قشقرقی بپا کرده بود که بیا و ببین اخه مادرش هم مثل خودش خوشگل بود ، اما صیغه ایی بود _یعنی چی؟ _بابای گلاب باغبون اقا جون بود همین یه دخترم داشت باباش که مرد ، گلاب گاهی صیغه این میشد ،گاهی صیغه اون یکی میشد ، مامانم یه نقشه کشید انداختش تو دامن عمونصرت، اما انگار به عمو نصرت نیفتاد ، عمو که مرد ،گلاب یه مدت نبود . _کجا بود؟ _کسی نمیدونست، بعد خبر اومد احمد معلم عقدش کرده _احمد معلم کیه؟ _بابای گل جان، همه تعجب کرده بودند ، این خانواده و گلاب، کتایون خانم ، شوهر نکرده بود، تنها هم بود اما کسی جرات نداشت نگاش کنه، میومد رد شه همه سرشونو می انداختند پایین . رفتند تبریز ، اینجا نموندند ، بعد هم که بیچاره سرزا رفت. هردو ساکت شدیم کیانوش ادامه داد _مواظبش باش ، خوشگله ، مخشو میزنند، اونم خون اون مادر تو رگهاشه لبم را گزیدمو خودم را کنترل کردم کیانوش خندیدو گفت _یه بار از جلو خونه عمه ش رد شدم لای در نشسته بود موهاش و ریخته بود دورش داشت با گل تیکه تیکه میبافت من ماتم برد خدایا این ادمه؟ عروسکه؟ فرشته س ؟ همینطور ماتش بودم که یه دفعه یه چی خورد تو سرم برگشتم دیدم عمشه با کیفش زد تو سر من و بعد هم رفت سراغ اون بردش تو صدای جیغ ودادشون همه جارو برداشت . حرفهای کیانوش را گوش دادم هرچند بیشترش تلخ بود اما یه چیزهایی هم دستگیرم شد. باصدای شهرام از افکارم خارج شدم کیانوش را بوسید و احوالپرسی میکرد . تمام مسیر را به مادر عسل و حرف کیانوش فکر میکردم، خون اون مادر تو رگهاشه به خانه که رسیدیم ساعت یک بود، بوی ماهی ضعف به دلم انداخت وارد خانه شدیم صدای سشوار می امد بدنبال صدا وارد اتاق خواب شدم مرجان خرمن موهای عسل را سشوار میکشید ،با دیدن من هردو سلام کردند مرجان گفت _ برو دست و صورتتو بشور الان میام میز نهارو میچینم کلافه و عصبی بودم دنبال بهانه میگشتم، بهانه را هم ریتا به دستم داد 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_78 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم کی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ فرهاد صدایش رابالا بردو گفت _این کیه عسل؟ نگاهی به گوشی انداختم _مجیدم عسل خانم، جواب بده چشمانم گرد شدو گفتم _بخدا نمیدونم دوباره صدای اس ام اس امد نفس نفس میزدم نگاهی به گوشی انداختم _رنگ صورتی واقعا عروسکیت میکنه، اونشب تو سفره خونه شالت خیلی بهت می امد. سیلی بی هوایی که خوردم مرا روی تخت پرت کرد جیغ کشیدم فرهاد از موهایم گرفت بلندم کردو با فریاد گفت _این همونیه که تو خبر نداشتی بهت شماره داده بدنبال کشیده شدن مویم ایستادم و گفتم _بخدا دروغه فرهاد گوشی ام را روی تخت انداخت و با فریاد گفت _میکشمت در باز شد شهرام و مرجان سراسیمه وارد اتاق شدند مرجان جیغ کشید و گفت _ولش کن شهرام جلو امد فرهاد مرا رها کرد مقابل شهرام ایستاد و گفت _برو بیرون _چیشده؟ _گفتم برو بیرون ، مرجان با توام هستم گمشید بیرون شهرام دست فرهاد را گرفت و گفت _رفتند بازار ماهی خریدند کاری نکردن که فرهاد دست خودرا رهانید و گفت _تو زندگی من دخالت نکن شهرام، بتو ربطی نداره _خفه شو _توخفه شو ، برید بیرون مرجان که انگار بهش برخورده بود گفت _چقدر بی ادب و بی شخصیتی فرهاد رو به مرجان گفت _من همه چی هستم بی تربیتم ، بی شخصیتم ، بی ناموس هم هستم سپس به سمتم چرخید عقب عقب رفتم و با نفس نفس گفتم _به روح پدر و مادرم اقا فرهاد دروغه فرهاد با عربده گفت _میکشمت عسل سپس به سمتم حمله ور شد شهرام بازوهای فرهاد را از پشت گرفت فرهاد در یک حرکت خود را رهانیدو گفت _ولم کن _فرهاد اروم باش، به من بگو چی شده؟ _از اینجا برو بیرون ، شهرام احترام خودتو نگه دار . مرجان از روی تخت سمت من امد و مرا پشت خودش فرستاد فرهاد به سمت ما چرخید سپس با مشت توی سر خودش کوبید و گفت _مرجان از اتاق ما گمشو برو بیرون مرجان که انگار حسابی ترسیده بود گفت _عسل گفت من نمیام بازار، من با اصرار بردمش ، اگر میخوای اینو به خاطر کار من بزنی پس منو بزن شهرام بازوی فرهاد را گرفت و برای ارام کردن فرهاد صدایش را عصبی کردو گفت _عسل توهم رعایت کن دیگه، برای چی بدون اجازه شوهرت راه میفتی ؟ مرجان ادامه داد _زبونم لال شه ، من اصرار کردم بخدا نمی امد شهرام صدایش بالاتر رفت و گفت _تو بیخود کردی ، مفتشی؟ یا فضولی؟ تو که این سگ اخلاق و میشناسی. الان خوب شد؟ مرجان با جیغ رو به ریتایی که نگران و با چشمان اشکی مارا مینگریست گفت _دهنتو پاره میکنم ریتا، این شریه که تو درست کردی، 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_79 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ فرهاد گوشی مرا از روی تخت برداشت و رو به شهرام گفت _بخون شهرام گوشی را گرفت وگفت _این مال کیه _گوشی اون پدر* سگه چشمان شهرام گرد شد ، سرش را بالا اورد بلافاصله گفتم _به خداوندی خدا قسم دروغه، من روحم از این جریان اطلاع نداره فرهاد دندان قروچه ایی رفت و گفت _خفه شو سگ* پدر حروم*زاده شهرام گوشی را روی تخت انداخت و گفت _فرهاد بیا بیرون باهم صحبت کنیم. فرهاد و شهرام از اتاق خارج شدند. مرجان رو به من چرخید و گفت _چی شده؟ من با هق هق گریه زمین نشستم ، مرجان گوشی ام را برداشت هینی کشید و گفت _چیکار کردی عسل؟ _مرجان خانم بخدا دروغه، بخدا من اینکارو نکردم، گوشی من از دیشب خاموشه، من از صبحه همش جلو چشم شمام، به ایه ایه های قران دروغه. _خیلی خوب اروم باش مرجان موهایم را جمع کرد و گفت ریتا _برو یه لیوان اب بیار مرا روی تخت نشاند وگفت _موهاتو چرا باز کردی ؟ من بجای تو کلافه شدم سپس گلسرم را دستم دادو گفت _جمعش کن موهایم را جمع کردم اب را نوشیدم مرجان دستی به صورتم کشیدو گفت _دستش بشکنه جای انگشتهاش و ببین. اشک از چشمانم جاری شدو گفتم _میخواد منو بکشه _الان شهرام باهاش حرف میزنه اروم میشه _من اینکارو نکردم _اخه عسل ، اگر تو اینکارو نکردی، پس اون شماره تورو از کجا اورده؟ _نمیدونم _نمیدونم نشد حرف که ، یه دلیل منطقی بیار برو به فرهاد بگو اروم میشه گریه ام شدت یافت و گفتم _نمیدونم ، چی بگم؟ 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_80 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ از زبان فرهاد شهرام مرا روی ایوان نشاند یک لیوان اب برایم ریخت و گفت _اروم باش ، این کارها چیه؟ _تو جای من بودی اروم بودی _میگه من نکردم _مگه من خرم شهرام؟ الان تو به عسل پیام بده شهرام هاج و واج ماند و گفت _شمارشو ندارم _اهان....پس اون شمارشو داشته که پیام داده _اصلا این گوشی از کجا پیداش شد؟ تو خریدی براش؟ _مال خودشه، از خراب شده عمه اش برداشت _چرا اجازه دادی روشن کنه از حرف شهرام جا خوردمو گفتم _هر کی گوشی داره باید اینکارها رو بکنه؟ هردو ساکت شدیم ادامه دادم _یعنی گوشی ندیم دستش. زندانیش هم کنیم.تا پاک زندگی کنه _خوب فرهاد جان ، زنت بچه س ، عقلش نرسیده یه خبطی کرده، توهم زدیش دیگه _اجازه دادی بزنمش؟ _صورتش قرمزبود ، زده بودیش دیگه من یه سیلی بهش زدم سزای کارش یه سیلی بود؟ _چند تا سیلی بود؟ _اگر مرجان چنین کاری کنه تو با یه سیلی اروم میشی؟ _تو چرا کارهای خودتو نمیبینی؟مقصر اصلی کار عسل تویی برخاستم و با فریاد گفتم _تقصیر منه؟ _ خفه شو صداتو بیار پایین، ابروی خودتو نبر،اینجور مسائل رو تو بوق و کرنا نمیکنند. هردو ساکت شدیم شهرام ادامه داد _یه زن بچه سال داری ، برو بهش توجه کن، بهش محبت کن. اونم بتو جذب میشه _چرند نگو _تو یا دعواش میکنی .یا کتکش میزنی. یا داری امرو نهی میکنی چنان باغضب صداش میکنی منم میترسم، چه برسه به اون..... سیگارم را روشن کردم و گفتم _محبت نمیکنم؟ _نه _تو از کجا میدونی ؟ _اگر محبت میکردی اینکارو نمیکرد ، تقصیر خودته ، جرأت نمیکنه کنارت بشینه یه ذره مهربون شو بزار جذبت شه حرفهای شهرام رو مخم بود حوصلشو نداشتم سیگارم را زیر پایم له کردمو نشستم به فکر فرو رفتم ، یاد حرفهای کیانوش افتادم شهرام رشته افکارم را بریدو گفت _میگه دروغه _چی بگه؟ تو بودی گردن میگرفتی؟ _یه درصد احتمال بده دروغ باشه با کلافگی برخاستم و گفتم _خواهش میکنم دهنتو ببند _شاید راست میگه فرهاد ، برو مثل ادم بهش بگو توضیح بده _صداش کن بیاد تو حیاط بپرسم؟ شهرام فکری کردو گفت _من میپرسم میام بهت میگم _صداش کن بیاد باهاش حرف بزنم _دروغ میگی اخه ، میخوای بزنیش از خونسردی شهرام کفری شدم و گفتم _چرا تو زندگی من دخالت میکنی؟ اجازه بده من مشکل خودم و خودم حل کنم شهرام تچی کردو گفت _با کتک زدن اون تومشکلت حل نمیشه، بدتر میشه سیم کارتشو ازش بگیر ، یه سیم کارت دیگه براش بخر ، به اندازه کافی تنبیه شده نشستم دوباره یاد حرفهای کیانوش افتادم . 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_81 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم از
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ از زبان عسل مرجان روی صورتم یخ گذاشت وگفت _دیگه اروم شده نترس _مرجان خانم _جانم _شما حرف منو باور نکردی مرجان فکری کردو گفت _چی بگم والا؟ _بخدا من اینکارو نکردم _با شناختی که از تو دارم ، میدونم داری راست میگی، اما شرایط علیه توإ ، من هنگ کردم عسل یه جای کار ایراد داره، تو از صبحه با منی من ندیدم تو سمت گوشیت بری دیشب هم که شهربازی بودیم اخر شب هم باهم صحبت میکردیم هر چی فکر میکنم میبینم تو راست میگی اما..... با صدای شهرام و فرهاد قلبم ایستاد مرجان برخاست و گفت _نترس ، شهرام ارومش کرده شهرام گفت _مرجان بیا یه لیوان چای به ما بده دست مرجان را گرفتم و گفتم _نرو _نترس دختر ، الان میام مرجان که از اتاق رفت برخاستم تا در را قفل کنم ارام خواستم در را ببندم که فشار دستی مانع شد با دیدن فرهاد جیغی کشیدم و به عقب رفتم فرهاد در را بست و قفل کرد سپس ارام گفت _خیانت میکنی اره؟ _بخدا دروغه دستگیره بالا و پایین شد ، شهرام گفت _فرهاد درو باز کن فرهاد کمربندش را باز کردو گفت _ادمت میکنم ازترس به دیوار چسبیدم و گفتم _اقا فرهاد بخدا من اینکارو نکردم. فرهاد کمربند را دور دستش پیچاندو گفت _بلایی سرت میارم هرزه گری و لاس زدن یادت بره دستانم را حائل صورتم گرفتم فرهاد بیرحمانه بدن نحیف مرا مورد ضرباتش قرار میداد. ضربه محکمی به در خوردو در باز شد شهرام وارد اتاق شدو گفت 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
دل تو دلم نبود . صدای تپش قلبم رو خودم می شنیدم انگار قلبم توی گلوم بود. واقعی واقعی داشتم شوهرم می کردم . حالم اصلا خوب نبود . حرفهای فریده تو گوشم اکو شد . بگو نمی خوام نهایت یه کتک میخوری چند روز باهات قهر میکنن تموم میشه . یک لحظه صحنه کتک خوردن مامانم از بابام به خاطر ازدواج من اومد جلوی چشام صدای آقا سید منو به خودم آورد . عروس خانم راضی هستی؟ سرم رو انداختم پایین. اولین دروغ زندگیمو گفتم بله آقا سید راضی هستم https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_82 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم از
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ _چیکار میکنی کثافت سپس یک سر کمر بند را از دستش گرفت مرجان وارد اتاق شدبا دیدن عسل جیغی کشید وخواست به سمت او برود که فرهاد مقابلش ایستادو گفت _ برو بیرون شهرام یقه فرهاد را گرفت و گفت _داری میکشیش وحشی _خیانت کار حقش مرگه ولم کنید میخوام ادبش کنم شهرام فرهاد را کشیدو گفت _تولیاقت عسل و نداری _شهرام خفه شو _تولیاقتت ستارس، با اون جرأت میکردی اینکارهاروکنی؟ _فرهاد با پیشانی اش به صورت شهرام کوبید شهرام یقه فرهاد را رها کرد دستش را روی صورتش گرفت خون در مشتش پر شد مرجان جیغ زدو گفت _چیکار کردی؟ سپس سمت شهرام رفت و با گریه گفت _شهرام چی شدی؟ فرهاد ارام تر گفت _دخالت نکنید مرجان چپ چپ به فرهاد نگاه کرد سپس سیلی محکمی به صورت او کوباند فرهاد که جا خورده بود دستش را روی صورتش گذاشت و مرجان با خشم گفت _خجالت نکش ، منم بزن. به تو هم میگن مرد؟ ریتا سراسیمه امدو گفت _بابا صاحب ویلا اومده شهرام با چند دستمال بینی اش را پاک کردو گفت _اومدم بابا فرهاد روی تخت نشست مرجان و شهرام از اتاق رفتند از ترس مچاله شده بودم. فرهاد ارام گفت _عسل؟ ترس نفسم را گرفت کوسنی را برداشت به سمتم پرت کردو گفت _مردی جواب نمیدی؟ _بببله _تاوان خیانت از اینی که به سرت اومد هم بدتره، اینها نگذاشتند وگرنه میکشتمت، یکبار دیگه تکرار کنی مرگو میارم جلو چشمات اشکهایم سرازیر شدو گفتم _من اینکارو نکردم _خفه شو کثافت اشغال سرم را لای دستانم گرفتم و گفتم _بلاخره یه روز بهت ثابت میشه که دروغ بوده. هق هقم شدت یافت و گفتم _واگذارت میکنم بخدا فرهاد برخاست و از خانه رفت. مرجان به سراغم امدوبا گریه گفت _بلند شو کمکم کرد برخاستم تمام بدنم درد میکرد مرجان لباسهایم را در اورد و گفت _شهرام را فرستادم داروخانه، الان میاد بیا این قرص هارو بخور قرص هارا خوردم مرجان گفت _خداروشکر تو صورتت نزده دستانم را جلوی مرجان گرفتم و گفتم _نزاشتم بزنه مرجان دستانم را گرفت و گفت _خدا جوابشو میده 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_83 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم _چ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ نفهمیدم کی خوابم برد زمانیکه بیدار شدم شب بود ، خواستم بلند شوم درد تمام وجودم را گرفت با زحمت نشستم گلویم خشک شده بود با صدای قل و قل قلیان فهمیدم فرهاد در خانه است . صدای جیغ مرجان تنم را لرزاند _ریتا تو چیکار کردی؟ شهرام بلند گفت _عجب سفر نحسی شد.چتونه؟ صدای جیغ ریتا کنجکاوم کرد از تخت پایین امدم و لای در ایستادم مرجان موهای ریتا را کشید اورا وسط پذیرایی انداخت و گفت _خیلی کثافتی _مامان ببخشید _فقط خفه شو ریتا برخاست و گفت _غلط کردم شهرام گفت _چیکار کرده مرجان ساکت شد چشمش به من خورد سر ریتا را چرخاند و گفت _نگاش کن ببین به چه روزی انداختیش فرهاد و شهرام نگاهی به من انداختند شهرام برخاست و گفت _چی شده؟ در پی سکوت خانه شهرام با فریاد گفت _با شماهام مرجان گوشی ریتا را مقابل شهرام گرفت و گفت _شماره عسل و برای ستاره فرستاده شهرام هاج و واج گفت _چرا؟ _از خودش بپرس _ریتا چرا اینکارو کردی؟ ریتا با گریه گفت _زن عمو ستاره بهم گفت شمارشو بده من باهاش حرف بزنم بگم از زندگی من بره بیرون من عمو فرهادو دوست دارم ، منم بهش دادم ، بعد بهم گفت یه کار کردم عموت ولش کنه شهرام کشیده محکمی به صورت ریتا کوباند سپس دستش را گرفت بلندش کرد و گفت _برو از عسل معذرت خواهی کن ریتا ایستادو گفت _نمیرم شهرام تو دهنی به ریتا زدو گفت _زود باش مهر مادری مرجان، اورا جلو اوردو گفت _ولش کن شهرام به سمت مرجان چرخید و گفت _برو عقب وایسا دخالت نکن _بچه س نفهمیده _غلط کرده بچه س مرجان تحکمی گفت _ریتا عذر خواهی کن ریتا نگاهی به من انداخت من نگاهی به مرجان و شهرام انداختم و یاد محبتهایشان افتادم و گفتم _نیازی به معذرت خواهی نیست . همین که معلوم شد من بی گناهم کافیه شهرام با خشم سیلی دیگری به ریتا زدو گفت _خاک برسرت، یاد گرفتی؟ مرجان جلوتر رفت و گفت _نزن بچمو شهرام مرجان را به عقب هل دادو گفت _تو لوسش کردی سپس ریتا را به اتاق خواب بردو در رابست مرجان ملتمسانه گفت _فرهاد تروخدا ، برو جلوشو بگیر سپس سمت فرهاد رفت و گفت _خواهش میکنم صدای جیغ های بی امان ریتا خانه را برداشته بود فرهاد در اتاق را باز کرد وگفت _شهرام ولش کن _به تو ربطی نداره، من چنین بچه ایی رو نمیخوام. فرهاد دست شهرام را کشیدو گفت _سرم درد میکنه تمومش کن شهرام از اتاق خارج شدو گفت _دختره ی بی عقل نفهم سپس رو به مرجان گفت _تو باعثی مرجان متحیر شدو گفت _به من چه؟ _بچه تربیت نکردی که. سپس از خانه بیرون رفت مرجان سراسیمه به سراغ ریتا رفت و من خیره در چشمان فرهاد گفتم _هیچ وقت نمیبخشمت، ازت متنفرم، حالم ازت بهم میخوره روانی فرهاد نزدیکم امد به اتاق رفتم و در را بستم قفل در شکسته بود فرهاد وارد اتاق شدو گفت _عسل منو ببخش _برو بیرون _من اشتباه کردم، غلط کردم، **خوردم سپس کمر بندش را از روی زمین برداشت و گفت _بیا بگیر منو بزن پوزخندی زدم و گفتم _نگهش دارپیش خودت ، لازمت میشه. در پی سکوت فرهاد با گریه گفتم _یادته چقدر التماست کردم گفتم بخدا من اینکارو نکردم؟ الان بهت ثابت شد؟هیچ کدامتان حرفمو باور نکردید . از جلوی چشمم برو روانی فرهاد از اتاق بیرون رفت و خانه را ترک کرد 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_84 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم نف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ در خانه خفقان بود ، هیچ کس از اتاقش خارج نمیشد شهرام و فرهاد هنوز نیامده بودند برخاستم و به سالن رفتم مرجان روی مبل نشسته بود و میگریست نزدیکش رفتم و کنارش نشستم مرجان دستم را گرفت و گفت _بهتری؟ _اره بهترم، ریتا کجاست؟ _خوابیده بچمو سیاه و کبود کرد، البته حقش بود.عسل من معذرت میخوام لبم را گزیدم و گفتم _نه، این حرفو نزن، اصلا بیا دیگه در مورد این مسئله حرف نزنیم مرجان لبخندی زدو گفت _حیف از تو با اینهمه خوبی که اون اشغال نصیبت شده _کجان؟ مرجان با کنایه گفت _دلت براش تنگ شده؟ تلخ خندیدم و گفتم _اره ، دلم تنگ شده که بیاد ارامشمو بگیره _شهرام را نمیدونم کجاست ، اما فرهاد بیرون حیاط تو ماشینشه _از کجا میدونی؟ _از پنجره معلومه مرجان دو عدد چای اورد و گفت _زخم هات خوب شد؟ _نه میسوزن، اقافرهاد خیلی بی رحمه،من نمیتونم مثل اون ظالم باشم _به فرهاد حق بده همه چیز بر علیه تو بود ، ریتا خدا بگم چیکارت نکنه اهی کشیدم و گفتم _من عقد اقافرهاد نمیشم _چی؟ _خیلی فکرکردم، اگر قرار باشه سر هر مسئله ایی این کارها رو کنه که نمیشه من امنیت ندارم، یکسال هرطور شده تحملش میکنم و بعد میرم مرجان اهی کشید و گفت _بهت زنگ نزده؟ _نه _پیام هم نداده _نه در باز شد با ورود فرهاد قلبم از جایش کنده شد فرهاد به دیوار تکیه دادو گفت _پاشو لباسهاتو بپوش لبم را گزیدم و گفتم _کجا؟ _پاشو زود باش از جایم تکان نخوردم به سمتم امد و گفت _با توأم دستم را گرفت ناله ایی کردم مرجان گفت _فرهاد جون هر کی دوسش داری ، ول کن _کارش دارم سپس به اتاق خواب رفت و با مانتوو شال من امدو گفت _بلند شو اشکهایم مانند باران سرازیر شدو گفتم _دست از سرم بردار، چه بلایی میخوای سرم بیاری ؟ با کلافگی گفت _پاشو دیگه برخاستم به ناچار مانتو و شالم را پوشیدم . مرجان با نگرانی گفت _فرهاد؟ _الان میاییم من استرس دارم، کجا میخوای ببریش؟ همینجاییم ، میخوام باهاش حرف بزنم _من میرم تو حیاط، ریتا هم خوابه بشینید همینجا حرف بزنید . فرهاد در را باز کرد مشغول پوشیدن کفش بودم صدای مرجان را شنیدم الو شهرام بدو بیا فرهاد اومده داره عسل و میبره بدون اینکه واکنشی نشان بدهم سمت فرهاد رفتم و سوار ماشین شدم ، فرهاد حرکت کرد سکوت در ماشین حکمفرما بود ، دستانم از استرس میلرزید فرهاد مقابل یک کافه ایستاد و گفت _پیاده شو 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_85 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم در
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ وارد کافه شدیم روی یک تخت نشستیم فرهاد سفارش قلیان و بستنی داد، لحظاتی بعد گفت _عسل؟ _بله _من عذاب وجدان دارم ، من و ببخش، ازت خواهش میکنم اهی کشیدم و سکوت کردم فرهاد ادامه داد _ برگردیم تهران پدر ستاره رو در میارم، بلایی به سرش بیارم ندیدنی. ارام گفتم _اقا فرهاد _جانم _من نمیخوام با شماعقد کنم فرهاد که از این حرف من شوکه شده بود گفت _چرا؟ پوزخندی زدم و گفتم _واقعا نمیدونید ؟ _خوب ، برای من یه سو تفاهمی پیش اومده بود ، عسل به من هم حق بده همه چیز بر علیه تو بود ، حتی شهرام هم باورش شد که تو این کارو کردی ،هر مردی باشه غیرتی میشه _چرا میخوای منو بگیری؟ فرهاد از سوال من جا خوردو گفت _خوب دوستت دارم. _شما منو دوست نداری، اگر منو دوست داشتی اینکارو نمیکردی _عسل تو مرد نیستی بفهمی من چی میگم. _شما هم خانم نیستی که بفهمی من چی میگم _من اشتباه کردم ، خودم دارم اعتراف میکنم. اشکهایم سرازیر شدو گفتم _اونروز توی خونتون گفتید که پشیمونید ، گفتید که منو دوست دارید،خواستید که من ببخشمتون من باور کرده بودم، که شما منو دوست داری،اما با این اتفاقی که افتاد... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_86 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم وا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ فرهاد کلام مرا قطع کرد و گفت _نه عسل ، به من هم حق بده، من چون تورو خیلی دوست دارم و همه چیز بر علیه تو بود باور کرده بودم . _جریان سفره خونه چی؟ تو باور نکردی که من از اون شماره داخل کیفم خبر ندارم. _خوب اونم باور کردنش سخت بود _اون عکس ها رو گفتی ساختگیه باور کردنش اسون بود؟ _اخه اونها واقعا ساختگی بود سکوت کردم چون نمیتوانستم فرهادو قانع کنم. فرهاد لبخندی زدو ملتمسانه گفت _منو میبخشی؟ سرم پایین بود فرهاد تکرار کرد _من یه مردم ، برای یه مرد عذر خواهی کردن خیلی سخته ها. پوزخند زدم و سکوت کردم فرهاد ادامه داد _مسخره م میکنی؟ حرفی برای گفتن نداشتم فرهاد ادامه داد _یه اشتباهی کردم، الان پشیمونم ، چیکار کنم منو ببخشی؟ صدای زنگ گوشی فرهاد مرا از پاسخ به سوالش نجات داد نگاهی به گوشی انداخت و گفت _مرجان دست از سرمون برنمیداره سپس صفحه را لمس کردو گفت _جانم، گوشی سپس گوشی را سمتم گرفت و ارام گفت _نگو کجا اومدیم گوشی را گرفتم و گفتم _بله _الو عسل _جانم _خوبی؟ _بله خوبم _اذیتت نمی کنه؟ _نه _من و شهرام همه جا دنبالتون گشتیم کجایید؟ _الان بر میگردیم _خیالم راحت باشه _اره عزیزم _خداحافظ گوشی را قطع کردم ، فرهاد با کنجکاوی گفت چی گفت؟ _نگرانه ، دارن دنبالمون میگردند فرهاد اهی کشیدو گفت _خیلی مسافرتمون بد شد . سپس ملتمسانه گفت _تو با من اخم وتخم نکن، ابرو داری کن ، فردا رو بهمون خوش بگذره،من از خجالت شهرام و مرجان در بیام، خواهش میکنم در پی سکوت من گفت _باشه عزیزم. _باشه _پاشو بریم نگران مون شدند. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_87 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ شهرام روی کاناپه نشسته بو گونه راستش متورم و سرخ بود مرجان هم سرگرم گوشی اش بود ، فرهاد در راباز کرد با ورود ما شهرام و مرجان نگاهشان به سمت ماچرخید من مستقیم به اتاقم رفتم مانتویم را در اوردم بدنم به شدت درد میکرد و زخم هایم میسوخت مرجان وارد اتاقم شدو گفت _حالت خوبه؟ _به من قرص میدی؟ مرجان رفت و با قرص امد . قرص را خوردم مرجان گفت _نگرانت بودم ، گفتم این روانی یه بلایی سرت نیاره. در پی سکوت من گفت _کجا رفتید؟ _رفتیم بیرون دور زدیم _چی میگه _عذر خواهی میکنه، میگه پشیمونم، میگه همه چیز بر علیه تو بود عصبانی شدم. _کارش خیلی زشت بود. ولی عسل یه جورایی حق داشت. _متعجب گفتم حق داشت؟ _نمی دونم چطور بگم، خدارو ستاره رو لعنت کنه . _واقعا اون حق داره منو با کمربند بزنه؟ نه اصلا حق نداره ،کار بدی کرد ، وحشی گری رو به اوج رسوند ،اما.... مرجان ساکت شد و من گفتم _اما چی؟ _بیا از دید فرهاد به این قضیه نگاه کنیم، یه نفر مزاحم زنش شده، شماره رو تو کیفت پیدا کرده و حالا اون ادم به تو زنگ زده، تو بدون اینکه توضیحی بدی میگی من اینکارو نکردم. خوب معلومه اون باور نمیکنه، نقشه ستاره خیلی دقیق بود. تو شک حرف مرجان موندم و گفتم _ میدونی اگر شما ها نبودید من الان مرده بودم؟میشه از دید من نگاه کنی؟ یه کاری و نکردم ،هرچقدر قسم میخورم اونی که مدعیه منو دوست داره باور نمیکنه و منو اینطوری کتک میزنه حالا ازمن انتظار دارید ببخشم؟ _نه خوب، تو هم راست میگی اشکهایم سرازیر شدو گفتم _بیا از دید من نگاه کن ،اقا فرهاد از من چی دیده که نباید حرفمو باور کنه؟ من مشروب خوردم به اون دست درازی کردم ، من اونو تو اتاق قایم کردم که قربون صدقه زنم برم؟ من اینهمه اونو کتک زدم ؟ من به پدر و مادر اون هر وقت دلم بخواد بی احترامی میکنم؟ سپس روی تخت نشستم سرم را پایین انداختم و گفتم _از من انتظار نداشته باشید ببخشمش اقا فرهاد بره با کسی ازدواج کنه که میتونه حرفشو باور کنه مرجان دستی روی موهایم کشیدو گفت _اروم باش 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_88 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم شه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ نفهمیدم کی خوابم برد، نورافتاب روی زخم های پایم افتاد با سوزشش بیدار شدم ناله ایی کردم سرچرخاندم با دیدن فرهاد یاد کار دیروزش افتادم اخمی کردم خواستم برخاستم به یکباره درد بدنم را لرزاند ناله ایی کردم فرهاد چشمانش را باز کرد و گفت _چی شده؟ اشکهایم جاری شد فرهاد گفت _عسل جان؟ چته؟ از حضور فرهاد کنار خودم ناراحت بودم، برای همین ارام گفتم _مرجان و صدا کن _ساعت هشت صبحه خوابیده، هرکاری داری به من بگو خواست دستم را بگیرد، دستش را پس زدم و گفتم _به من دست نزن، این بلاییه که توسر من اوردی _خودتم مقصری نگاهم را تیز به سمتش چرخیدم و گفتم _زن سابقت با دختر داداشت نقشه کشیدن ابروی منو ببرن تقصیر من چیه؟ _مگه بهت نگفتم شمارتو حق نداری به کسی بدی؟ حرف فرهاد حرصم را در اورد ، سکوت کردم فرهاد ادامه داد _حرف گوش نکردی دیگه، اگر توبه مرجان ..... کلامش را بریدم و گفتم _باشه من مقصرم، ببخشید که اعصابتو خورد کردم ، منو میزدی احیانأ دستت درد نگرفته ماساژ بدم؟ نگاه فرهاد گرد شد نشست و گفت _ببین عسل ، من همون فرهادم ها، از زبون درازی بدم میاد ، اگرعصبی بشم به ضررته ها ، دیشب چون حالت خوب نبود عذر خواهی کردم یه وقت دور ور نداری پرو شی ها گفته باشم. سکوت کردم از درون به شدت عصبی و کفری بودم فرهاد ادامه داد _برم برات قرص بیارم؟ _نه ممنون با هر زحمتی که بود برخاستم موهایم دورم ریخت _کجا میری _دستشویی _روسری بپوش شاید شهرام بیدار شه به سمت روسری ام رفتم از درد پایم ضعف کردم و روی زمین افتادم فرهاد سراسیمه برخاست نزدیکم امد و گفت _چیشدی؟ دستش را پس زدم با نگرانی ادامه داد _میخوام کمکت کنم با صدایی مملو از درد گفتم _کمک نمیخوام اخم هایش را در هم کشیدو گفت _چرا اینطوری میکنی؟ _خودم پا میشم سپس دستم را به در گرفتم و ایستادم زخم ران چپم باعث شده بود روی شلوار صورتی ام چند لکه خون بیفتد فرهاد نگاهی کرد سپس تچی کردو گفت _بزار کمکت کنم دیگه _اگر با میل منه، من از شما کمک نمیخوام ، اگر زوریه بیا کمکم کن روسری ام را برداشتم و از اتاق خارج شدم ، وقتی از دستشویی خارج شدم فرهاد لباس پوشیده مقابل در بود گفت _میرم نون بگیرم ،چای هم گذاشتم اگر تونستی دم کن 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_88 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم نف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ روی مبل نشستم و با خودم گفتم میرم خونه عمه م ، ماه به ماه پولمم میگیرم خرج میکنم، ازاد میشم از دستش. اگر ارباب اومد سراغم ، خانه را میفروشم میرم یه جای دیگه زندگی میکنم، از این فکر تمام وجودم لرزید ، تنها میشم، مرجان و شهرام که خوبند لااقل میشه باهاشون صحبت کرد ، گردش رفت. ولی فرهاد خیلی بده، فرهاد با من مثل یه اسیر یا شایدم برده رفتار میکنه، پشیمونیش هم مال همون دیشب بود . شخصیت منو جلوی مرجان و فرهاد له کرده، من که نمیبخشمت ، ایشالا خدا هم نبخشه شهرام از اتاق خارج شدو گفت _تو کی بیدار شدی _سلام نیم ساعت میشه _فرهاد خوابه؟ _رفته نون بگیره _باهم اشتی کردید؟ پوزخندی زدم و گفتم _از نظر فرهاد من حقم بوده _چرا؟ _من اصلا نباید به مرجان خانم شماره میدادم شهرام متعجب گفت _چرا اونوقت؟ _نمیدونم والا ، ب من میگه تو مقصری چون نباید شمارتو به مرجان خانم میدادی که این اتفاق بیفته شهرام سرش را چرخاند و گفت _دیوانه س بخدا سپس وارد سرویس شد در باز شدو فرهاد امد ، شهرام از سرویس خارج شدو گفت _سحر خیز شدی _کله پاچه گرفتم مرجان و ریتا هم بیدار شدند.همه سرمیز نشستند فرهاد یک کاسه مقابلم گذاشت ، کاسه را به عقب هل دادم و گفتم _نمیخورم کمی جاخوردو گفت _چرا؟ _دوست ندارم _خوشمزه س در پی سکوت من گفت _ یه بار بخور، باور کن خوشمزه س _من کله پاچه دوست ندارم مرجان از داخل یخچال کره پنیر را اورد فرهاد گفت _نه ، باید کله پاچه بخوری شهرام قاشقش را روی میز رها کرد و با کلافگی گفت _صبح شد تو باز شروع کردی؟ میزاری کوفتمون را بخوریم؟ دوست نداره کله پاچه بخوره زوره؟ فرهاد مظلومانه گفت _منظورم اینه ، بخوره مقویه، خوب نخور 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_89 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم رو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ صبحانه را که خوردیم ، شهرام برخاست و گفت _جمع کنید برگردیم فرهاد با لبخند گفت _امروز بریم جنگل ، فردا برگردیم شهرام به سمت او چرخیدو گفت _بریم جنگل ؟ دعوارو در انزار عمومی ادامه بدیم؟ فرهاد مکثی کردو گفت _نه دیگه ، همه چیز حل شده. _لازم نکرده، ما بر میگردیم، شما دوتا دوست دارید بمونید. فرها د کمی کلافه گفت _چرا لج بازی میکنی؟ _ تو ادم نیستی که، بعد از چند ماه زن و بچه م را اوردم مسافرت احوالمونو خراب کردی فرهاد نگاهی به ریتا انداخت و گفت این شری بود که دختر تو تو دامنمون گذاشت ها سپس نگاه چپ چپی به من انداخت و گفت _همینو میخواستی؟ هاج و واج گفتم من؟ شهرام گفت _من دارم میگم جنگل نمیام به عطل چه ربطی داره؟ دنبال اینم که از دستت فرارکنم برگردم خونه خودم، دیگه پامم تو خونت نمیزارم، خونه من هم حق نداری بیای فرهاد که جا خورده بود گفت _چرا؟ _چون تو نه منو قبول داری؟ نه زنمو فرهاد اخمی کردو گفت _این چه حرفیه؟ _مدام داری در گوش زنت میگی جلوی شهرام خودتو بپوشون ، برای چی من به شهرام چسبیدی؟ برای چی به شهرام پناه بردی؟ سپس مکثی کردوگفت _تو به من شک داری یا به زنت؟ مرجان با کلافگی گفت _شهرام میشه بس کنی؟ شهرام رو به مرجان گفت _نه ، نمیشه، بزار تکلیفشو با خودش روشن کنه، به عسل میگه چرا شمارتو به مرجان دادی؟ با نگاه چپ چپ فرهاد قلبم هری ریخت شهرام رد نگاه اورا دنبال کردو گفت _دیروز تو اتاق داد میزدی میگفتی چرا به مرجان شمارتو دادی سپس دست بر کمرش زد و گف از نظر تو مرجان غیر قابل اعتماده؟ فرهاد رو به من چرخیدو گفت _تو ادم نمیشی؟ بغض کردم به خودم لعنت میفرستادم که چرا به شهرام گفتم ، فرهاد ادامه داد _با چه زبونی بهت بگم دهن لقی نکن؟ شهرام گفت _اون نگفته ، خودم شنیدم. فرهاد گفت _نخیر عسل گفته، من خر نیستم _از خرهم خرتری سپس باتهدید رو به من گفت _لقی دهنتم درست میکنم . 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_90 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم صب
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ سرم را بین دستانم گرفتم و گفتم _میشه دست از سرمن برداری؟من چیکار کنم که شما منو ول کنی و بری؟ من چیکار باید بکنم تا دیگه شما تو زندگیم نباشی، از دستت خسته شدم، تمام وجودم مدام داره میلرزه ،همش تو ترس و دلهره م تن صدایم ناخواسته بالا رفت و گفتم _دست از سر من بردار. فرهاد دستی لای موهایش کشید و گفت _باشه ، وقتی هیچ کدامتان منو نمی خواهید میرم که راحت باشید. سپس سوئیچش را برداشت و ازخانه رفت مرجان تچی کردو گفت _رفت. شهرام با خونسردی گفت _برمیگرده، کجارو داره که بره _عصبانی نشه ، بلایی سرخودش بیاره _ولش کنید ،بزارید تنها شه بخودش بیاد. نگران نباشید اون الان میره یه جا یه قلیون میکشه یکی دو ساعت دیگه برمیگرده اخم میکنه و میگه سپس به تقلید از فرهاد گفت _عسل حاضر شو بریم مرجان تلخ خندید شهرام ادامه داد _من بزرگش کردم. کنارم نشست و گفت _نگران نباش ، من کارمو بلدم. شهرام به بازار رفت با مقداری گوشت و میوه باز گشت، مرجان روی ایوان قالیچه ایی پهن کرد ، چای و میوه اوردیم و سرگرم خنده و صحبت شدیم، شهرام منقل را بپا کرد و سپس گوشتهایی را که مرجان کباب کرده بود روی سیخ زد با صدای ماشین همه به سمت صدا چرخیدیم شهرام پوزخندی زدو گفت _برگشت، سپس رو به من گفت الان صدات میکنه. فرهاد از ماشین پیاده شدوبا طعنه گفت _مثل اینکه بدون من خیلی خوشید شهرام خیلی عادی گفت _با خوشی ما مشکل داری؟ _نه ، خوش باشید سپس وارد خانه شدو گفت _عسل بیا با استرس به شهرام نگریستم شهرام با نگاهش مرا ارام کرد فرهاد دوباره تکرار کرد _عسل برخاستم وارد خانه شدم فرهاد به اتاق خواب رفت و گفت _بیا با ترس وارد اتاق خواب شدم پمادی را به سمتم گرفت و گفت _اینو بزن به زخم هات پماد را گرفتم و گفتم _ممنون کمی به من خیره ماندو گفت _لباستو در بیار من برات بمالم سریع گفتم _نه، نه ممنون خودم میزنم _این اخرین باریه که دارم بهت میگم عسل، پس از مکث چند ثانیه ایی اش گفت _بابت دیشب منو ببخش هردو ساکت شدیم فرهاد ادامه داد _میبخشی خیره در چشمانش سکوت کردم فرهاد سری تکان دادو گفت _خیلی خوب ، دوست نداری ببخشی ،نبخش ، وسایلهاتو جمع کن ما برمیگردیم _اقا شهرام چنجه درست کرده، نهار بخوریم بعد _نه ، میریم چمدان را روی تخت گذاشت و گفت _ وسایلهاتو جمع کن شهرام وارد خانه شدو گفت _فرهاد فرهاد سرش را از لای در بیرون بردو گفت _بله _نهار امادس _نوش جونتون _خودتو لوس نکن _ما داریم برمیگردیم نگاهی مظلومانه به فرهاد انداختم و گفتم اقا فرهاد؟ نگاهی از گوشه چشم به من انداخت مکثی کردم و گفتم میشه بمونیم؟ همچنان که به من خیره بود. کتی که در دستش بود را انداخت و گفت _باشه ، اگر تو بخوای میمونیم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
31.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 مشکی می پوشم، گرم چاووشم یاد شش گوشم دوستت دارم 🖤 ای اصل ایمان، ای جان جانان، دوستت دارم 🖤 کاری کن تسلای قلب مادرت باشم 😭 امسالم مثل هر سال آقا نوکرت باشم 😭 روز و شب پریشون جسم بی سرت باشم 😭 🖤 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت91 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم سر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ دوهفته از بازگشتمان گذشت، شب بود پس از صرف شام ، فرهاد تلویزیون میدید و من خانه را مرتب میکردم، نزدیکش شدم وگفتم _اقا فرهاد _جانم _امروز مرجان زنگ زدگفت فستیوال عروس داره ..... فرهاد کلامم را قطع کردو گفت _نه از حرفش جاخوردم ، تمام صورتم داغ شد و گفتم _باشه خواستم به اشپزخانه برگردم فرهاد دستم را گرفت و گفت _بشین فیلم ببینیم _فیلم دوست ندارم _فیلم دوست نداری، منم دوست نداری ، چرا بشینی اره؟ برای پایان دادن بحث نشستم فرهاد گفت _ به خودمم زنگ زد ، گفت فردا فستیوال عروس دارم بیام عسل و ببرم منم گفتم نه خیلی دوست داشتم که با مرجان همراه شوم براز همین به خودم جرأت دادم و گفتم _چرا؟ فرهاد مکثی کردو گفت _من به هیچ عنوان اجازه نمیدم تو بری مدل شی ، فهمیدی؟ _ولی من..... _بحث بی فایده س عزیزم. من اجازه نمیدم که بری سکوت کردم، بغض راه گلویم را بست ، نمیخواستم گریه کنم، برخاستم فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت _کجا؟ _برم چای بیارم در پی سکوت فرهاد به اشپزخانه رفتم ، یک لیوان چای ریختم مقابلش نهادم و به اتاق نقاشی ام رفتم . روبروی بوم رنگم ایستادم و به منظره ایی را که کشیده بودم خیره شدم، باصدای فرهاد جاخوردم _ناراحت نشو عسل جان. به سمتش چرخیدم فرهاد ادامه داد _اگر اونجا یکی با گوشیش عکستو بگیره میدونی چی میشه؟ عکست همه جا پخش میشه بعد من چه خاکی بریزم سرم؟ _کسی بی اجازه عکس منو نمی اندازه _من به هیچ عنوان نمیزارم بری کلافه شدم وگفتم _چشم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_92 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم دو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ بیا بریم تلوزیون نگاه کنیم بغضم را فرو خوردم و گفتم _دوست ندارم _پس بریم بخوابیم _دوست دارم اینجا باشم _کل کل نکن بامن ، اینطوری هم حرف نزن. من چیزی که میگم به صلاح خودته تمام تلاشمم دارم میکنم که تو خوشبخت و راضی باشی. هرچی بخوای برات میخرم . هرجا بخوای میبرمت ولی این یکی و از من نخواه دلم را به دریا زدم و گفتم اخه من صبح تا شب هیچ کاری ندارم که انجام بدم نقاشی بکش من اینجا زندانی شدم اخم های فرهاد در هم رفت و گفت _باز با مرجان حرف زدی؟ یادت داده از اخمش ترسیدم و سکوت کردم فرهاد ادامه داد _یک هفته دیگه صبرکن کارهای کارخونه سبک میشه ، یه عقدو عروسی برات میگیرم بعد میبرمت ماه عسل. نباید سکوت میکردم، ترس من باعث شده فرهاد برای خودش ببرد و بدوزد. دلم میخواست بگویم نه من دوست ندارم عقد تو بشم اما ترط از دعوا و داد بیداد بعدش یا حمله احتمالی اش باعث شد سکوت کنم و اوبا لبخند ادامه داد دوستات یا اشنا هرکسی و هم دوست داری برای عقدمون دعوت کن ناخواسته و ارام گفتم _نه فرهاد با اخم گفت _چی نه؟ به او خیره ماندم پشیمان از حرفی که زده بودم . به او خیره ماندم و او گفت _نمیخوای عقد شیم؟ سرم را به علامت نه بالا دادم و او گفت چرا؟ از ترس دستانم میلرزید و پاهایم شل شده بود فرهاد نزدیکم امد دستم را گرفت و گفت بیا ترس سراسر وجودم را لرزاند ، کمی مقاومت کردم و گفتم ترو خدا ولم کن نگاهی ارام به من انداخت و گفت چرا ترسیدی؟ بیا بریم صحبت کنیم ببینم مشکلت چیه که پشیمون شدی؟ بدنبالش روانه شدم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا