ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_78 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم کی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_79
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد صدایش رابالا بردو گفت
_این کیه عسل؟
نگاهی به گوشی انداختم
_مجیدم عسل خانم، جواب بده
چشمانم گرد شدو گفتم
_بخدا نمیدونم
دوباره صدای اس ام اس امد نفس نفس میزدم
نگاهی به گوشی انداختم
_رنگ صورتی واقعا عروسکیت میکنه، اونشب تو سفره خونه شالت خیلی بهت می امد.
سیلی بی هوایی که خوردم مرا روی تخت پرت کرد جیغ کشیدم فرهاد از موهایم گرفت بلندم کردو با فریاد گفت
_این همونیه که تو خبر نداشتی بهت شماره داده
بدنبال کشیده شدن مویم ایستادم و گفتم
_بخدا دروغه
فرهاد گوشی ام را روی تخت انداخت و با فریاد گفت
_میکشمت
در باز شد شهرام و مرجان سراسیمه وارد اتاق شدند مرجان جیغ کشید و گفت _ولش کن
شهرام جلو امد فرهاد مرا رها کرد مقابل شهرام ایستاد و گفت
_برو بیرون
_چیشده؟
_گفتم برو بیرون ، مرجان با توام هستم گمشید بیرون
شهرام دست فرهاد را گرفت و گفت
_رفتند بازار ماهی خریدند کاری نکردن که
فرهاد دست خودرا رهانید و گفت
_تو زندگی من دخالت نکن شهرام، بتو ربطی نداره
_خفه شو
_توخفه شو ، برید بیرون
مرجان که انگار بهش برخورده بود گفت
_چقدر بی ادب و بی شخصیتی
فرهاد رو به مرجان گفت
_من همه چی هستم بی تربیتم ، بی شخصیتم ، بی ناموس هم هستم
سپس به سمتم چرخید عقب عقب رفتم و با نفس نفس گفتم
_به روح پدر و مادرم اقا فرهاد دروغه
فرهاد با عربده گفت
_میکشمت عسل
سپس به سمتم حمله ور شد شهرام بازوهای فرهاد را از پشت گرفت فرهاد در یک حرکت خود را رهانیدو گفت
_ولم کن
_فرهاد اروم باش، به من بگو چی شده؟
_از اینجا برو بیرون ، شهرام احترام خودتو نگه دار .
مرجان از روی تخت سمت من امد و مرا پشت خودش فرستاد فرهاد به سمت ما چرخید سپس با مشت توی سر خودش کوبید و گفت
_مرجان از اتاق ما گمشو برو بیرون
مرجان که انگار حسابی ترسیده بود گفت
_عسل گفت من نمیام بازار، من با اصرار بردمش ، اگر میخوای اینو به خاطر کار من بزنی پس منو بزن
شهرام بازوی فرهاد را گرفت و برای ارام کردن فرهاد صدایش را عصبی کردو گفت
_عسل توهم رعایت کن دیگه، برای چی بدون اجازه شوهرت راه میفتی ؟
مرجان ادامه داد
_زبونم لال شه ، من اصرار کردم بخدا نمی امد
شهرام صدایش بالاتر رفت و گفت
_تو بیخود کردی ، مفتشی؟ یا فضولی؟ تو که این سگ اخلاق و میشناسی. الان خوب شد؟
مرجان با جیغ رو به ریتایی که نگران و با چشمان اشکی مارا مینگریست گفت
_دهنتو پاره میکنم ریتا، این شریه که تو درست کردی،
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_79 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_80
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد گوشی مرا از روی تخت برداشت و رو به شهرام گفت
_بخون
شهرام گوشی را گرفت وگفت
_این مال کیه
_گوشی اون پدر* سگه
چشمان شهرام گرد شد ، سرش را بالا اورد بلافاصله گفتم
_به خداوندی خدا قسم دروغه، من روحم از این جریان اطلاع نداره
فرهاد دندان قروچه ایی رفت و گفت
_خفه شو سگ* پدر حروم*زاده
شهرام گوشی را روی تخت انداخت و گفت
_فرهاد بیا بیرون باهم صحبت کنیم.
فرهاد و شهرام از اتاق خارج شدند.
مرجان رو به من چرخید و گفت
_چی شده؟
من با هق هق گریه زمین نشستم ، مرجان گوشی ام را برداشت هینی کشید و گفت
_چیکار کردی عسل؟
_مرجان خانم بخدا دروغه، بخدا من اینکارو نکردم، گوشی من از دیشب خاموشه، من از صبحه همش جلو چشم شمام، به ایه ایه های قران دروغه.
_خیلی خوب اروم باش
مرجان موهایم را جمع کرد و گفت ریتا _برو یه لیوان اب بیار
مرا روی تخت نشاند وگفت
_موهاتو چرا باز کردی ؟ من بجای تو کلافه شدم
سپس گلسرم را دستم دادو گفت
_جمعش کن
موهایم را جمع کردم اب را نوشیدم مرجان دستی به صورتم کشیدو گفت
_دستش بشکنه جای انگشتهاش و ببین.
اشک از چشمانم جاری شدو گفتم
_میخواد منو بکشه
_الان شهرام باهاش حرف میزنه اروم میشه
_من اینکارو نکردم
_اخه عسل ، اگر تو اینکارو نکردی، پس اون شماره تورو از کجا اورده؟
_نمیدونم
_نمیدونم نشد حرف که ، یه دلیل منطقی بیار برو به فرهاد بگو اروم میشه
گریه ام شدت یافت و گفتم
_نمیدونم ، چی بگم؟
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_80 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_81
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از زبان فرهاد
شهرام مرا روی ایوان نشاند یک لیوان اب برایم ریخت و گفت
_اروم باش ، این کارها چیه؟
_تو جای من بودی اروم بودی
_میگه من نکردم
_مگه من خرم شهرام؟ الان تو به عسل پیام بده
شهرام هاج و واج ماند و گفت
_شمارشو ندارم
_اهان....پس اون شمارشو داشته که پیام داده
_اصلا این گوشی از کجا پیداش شد؟ تو خریدی براش؟
_مال خودشه، از خراب شده عمه اش برداشت
_چرا اجازه دادی روشن کنه
از حرف شهرام جا خوردمو گفتم
_هر کی گوشی داره باید اینکارها رو بکنه؟
هردو ساکت شدیم ادامه دادم
_یعنی گوشی ندیم دستش. زندانیش هم کنیم.تا پاک زندگی کنه
_خوب فرهاد جان ، زنت بچه س ، عقلش نرسیده یه خبطی کرده، توهم زدیش دیگه
_اجازه دادی بزنمش؟
_صورتش قرمزبود ، زده بودیش دیگه
من یه سیلی بهش زدم سزای کارش یه سیلی بود؟
_چند تا سیلی بود؟
_اگر مرجان چنین کاری کنه تو با یه سیلی اروم میشی؟
_تو چرا کارهای خودتو نمیبینی؟مقصر اصلی کار عسل تویی
برخاستم و با فریاد گفتم
_تقصیر منه؟
_ خفه شو صداتو بیار پایین، ابروی خودتو نبر،اینجور مسائل رو تو بوق و کرنا نمیکنند.
هردو ساکت شدیم شهرام ادامه داد
_یه زن بچه سال داری ، برو بهش توجه کن، بهش محبت کن. اونم بتو جذب میشه
_چرند نگو
_تو یا دعواش میکنی .یا کتکش میزنی. یا داری امرو نهی میکنی چنان باغضب صداش میکنی منم میترسم، چه برسه به اون.....
سیگارم را روشن کردم و گفتم
_محبت نمیکنم؟
_نه
_تو از کجا میدونی ؟
_اگر محبت میکردی اینکارو نمیکرد ، تقصیر خودته ، جرأت نمیکنه کنارت بشینه یه ذره مهربون شو بزار جذبت شه
حرفهای شهرام رو مخم بود حوصلشو نداشتم سیگارم را زیر پایم له کردمو نشستم به فکر فرو رفتم ، یاد حرفهای کیانوش افتادم شهرام رشته افکارم را بریدو گفت
_میگه دروغه
_چی بگه؟ تو بودی گردن میگرفتی؟
_یه درصد احتمال بده دروغ باشه
با کلافگی برخاستم و گفتم
_خواهش میکنم دهنتو ببند
_شاید راست میگه فرهاد ، برو مثل ادم بهش بگو توضیح بده
_صداش کن بیاد تو حیاط بپرسم؟
شهرام فکری کردو گفت
_من میپرسم میام بهت میگم
_صداش کن بیاد باهاش حرف بزنم
_دروغ میگی اخه ، میخوای بزنیش
از خونسردی شهرام کفری شدم و گفتم
_چرا تو زندگی من دخالت میکنی؟ اجازه بده من مشکل خودم و خودم حل کنم
شهرام تچی کردو گفت
_با کتک زدن اون تومشکلت حل نمیشه، بدتر میشه
سیم کارتشو ازش بگیر ، یه سیم کارت دیگه براش بخر ، به اندازه کافی تنبیه شده
نشستم دوباره یاد حرفهای کیانوش افتادم .
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_81 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم از
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_82
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از زبان عسل
مرجان روی صورتم یخ گذاشت وگفت
_دیگه اروم شده نترس
_مرجان خانم
_جانم
_شما حرف منو باور نکردی
مرجان فکری کردو گفت
_چی بگم والا؟
_بخدا من اینکارو نکردم
_با شناختی که از تو دارم ، میدونم داری راست میگی، اما شرایط علیه توإ ، من هنگ کردم عسل یه جای کار ایراد داره، تو از صبحه با منی من ندیدم تو سمت گوشیت بری دیشب هم که شهربازی بودیم اخر شب هم باهم صحبت میکردیم هر چی فکر میکنم میبینم تو راست میگی اما.....
با صدای شهرام و فرهاد قلبم ایستاد مرجان برخاست و گفت
_نترس ، شهرام ارومش کرده
شهرام گفت
_مرجان بیا یه لیوان چای به ما بده
دست مرجان را گرفتم و گفتم
_نرو
_نترس دختر ، الان میام
مرجان که از اتاق رفت برخاستم تا در را قفل کنم ارام خواستم در را ببندم که فشار دستی مانع شد با دیدن فرهاد جیغی کشیدم و به عقب رفتم
فرهاد در را بست و قفل کرد سپس ارام گفت
_خیانت میکنی اره؟
_بخدا دروغه
دستگیره بالا و پایین شد ، شهرام گفت
_فرهاد درو باز کن
فرهاد کمربندش را باز کردو گفت
_ادمت میکنم
ازترس به دیوار چسبیدم و گفتم
_اقا فرهاد بخدا من اینکارو نکردم.
فرهاد کمربند را دور دستش پیچاندو گفت
_بلایی سرت میارم هرزه گری و لاس زدن یادت بره
دستانم را حائل صورتم گرفتم فرهاد بیرحمانه بدن نحیف مرا مورد ضرباتش قرار میداد.
ضربه محکمی به در خوردو در باز شد
شهرام وارد اتاق شدو گفت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
دل تو دلم نبود . صدای تپش قلبم رو خودم می شنیدم انگار قلبم توی گلوم بود. واقعی واقعی داشتم شوهرم می کردم . حالم اصلا خوب نبود . حرفهای فریده تو گوشم اکو شد . بگو نمی خوام نهایت یه کتک میخوری چند روز باهات قهر میکنن تموم میشه .
یک لحظه صحنه کتک خوردن مامانم از بابام به خاطر ازدواج من اومد جلوی چشام
صدای آقا سید منو به خودم آورد . عروس خانم راضی هستی؟
سرم رو انداختم پایین.
اولین دروغ زندگیمو گفتم
بله آقا سید راضی هستم
https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f
#آنلان_عاشقانه_مذهبی
ریحانه 🌱
دل تو دلم نبود . صدای تپش قلبم رو خودم می شنیدم انگار قلبم توی گلوم بود. واقعی واقعی داشتم شوهرم می
نرگس دختر دوازده ساله ای که به اجبار پدرش ازدواج کرد وبا سن کمش باردارشد.
و....
https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f
#رمان_عاشقانه_مذهبی😍
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_82 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم از
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_83
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_چیکار میکنی کثافت
سپس یک سر کمر بند را از دستش گرفت مرجان وارد اتاق شدبا دیدن عسل جیغی کشید وخواست به سمت او برود که فرهاد مقابلش ایستادو گفت
_ برو بیرون
شهرام یقه فرهاد را گرفت و گفت
_داری میکشیش وحشی
_خیانت کار حقش مرگه ولم کنید میخوام ادبش کنم
شهرام فرهاد را کشیدو گفت
_تولیاقت عسل و نداری
_شهرام خفه شو
_تولیاقتت ستارس، با اون جرأت میکردی اینکارهاروکنی؟
_فرهاد با پیشانی اش به صورت شهرام کوبید
شهرام یقه فرهاد را رها کرد دستش را روی صورتش گرفت خون در مشتش پر شد مرجان جیغ زدو گفت
_چیکار کردی؟
سپس سمت شهرام رفت و با گریه گفت
_شهرام چی شدی؟
فرهاد ارام تر گفت
_دخالت نکنید
مرجان چپ چپ به فرهاد نگاه کرد سپس سیلی محکمی به صورت او کوباند فرهاد که جا خورده بود دستش را روی صورتش گذاشت و مرجان با خشم گفت
_خجالت نکش ، منم بزن. به تو هم میگن مرد؟
ریتا سراسیمه امدو گفت
_بابا صاحب ویلا اومده
شهرام با چند دستمال بینی اش را پاک کردو گفت
_اومدم بابا
فرهاد روی تخت نشست مرجان و شهرام از اتاق رفتند از ترس مچاله شده بودم.
فرهاد ارام گفت
_عسل؟
ترس نفسم را گرفت کوسنی را برداشت به سمتم پرت کردو گفت
_مردی جواب نمیدی؟
_بببله
_تاوان خیانت از اینی که به سرت اومد هم بدتره، اینها نگذاشتند وگرنه میکشتمت، یکبار دیگه تکرار کنی مرگو میارم جلو چشمات
اشکهایم سرازیر شدو گفتم
_من اینکارو نکردم
_خفه شو کثافت اشغال
سرم را لای دستانم گرفتم و گفتم
_بلاخره یه روز بهت ثابت میشه که دروغ بوده.
هق هقم شدت یافت و گفتم
_واگذارت میکنم بخدا
فرهاد برخاست و از خانه رفت. مرجان به سراغم امدوبا گریه گفت
_بلند شو
کمکم کرد برخاستم تمام بدنم درد میکرد مرجان لباسهایم را در اورد و گفت
_شهرام را فرستادم داروخانه، الان میاد بیا این قرص هارو بخور
قرص هارا خوردم مرجان گفت
_خداروشکر تو صورتت نزده
دستانم را جلوی مرجان گرفتم و گفتم
_نزاشتم بزنه
مرجان دستانم را گرفت و گفت
_خدا جوابشو میده
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_83 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم _چ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_84
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
نفهمیدم کی خوابم برد زمانیکه بیدار شدم شب بود ، خواستم بلند شوم درد تمام وجودم را گرفت با زحمت نشستم
گلویم خشک شده بود با صدای قل و قل قلیان فهمیدم فرهاد در خانه است .
صدای جیغ مرجان تنم را لرزاند
_ریتا تو چیکار کردی؟
شهرام بلند گفت
_عجب سفر نحسی شد.چتونه؟
صدای جیغ ریتا کنجکاوم کرد از تخت پایین امدم و لای در ایستادم مرجان موهای ریتا را کشید اورا وسط پذیرایی انداخت و گفت
_خیلی کثافتی
_مامان ببخشید
_فقط خفه شو
ریتا برخاست و گفت
_غلط کردم
شهرام گفت
_چیکار کرده
مرجان ساکت شد چشمش به من خورد سر ریتا را چرخاند و گفت
_نگاش کن ببین به چه روزی انداختیش
فرهاد و شهرام نگاهی به من انداختند شهرام برخاست و گفت
_چی شده؟
در پی سکوت خانه شهرام با فریاد گفت
_با شماهام
مرجان گوشی ریتا را مقابل شهرام گرفت و گفت
_شماره عسل و برای ستاره فرستاده
شهرام هاج و واج گفت
_چرا؟
_از خودش بپرس
_ریتا چرا اینکارو کردی؟
ریتا با گریه گفت
_زن عمو ستاره بهم گفت شمارشو بده من باهاش حرف بزنم بگم از زندگی من بره بیرون من عمو فرهادو دوست دارم ، منم بهش دادم ، بعد بهم گفت یه کار کردم عموت ولش کنه
شهرام کشیده محکمی به صورت ریتا کوباند سپس دستش را گرفت بلندش کرد و گفت
_برو از عسل معذرت خواهی کن
ریتا ایستادو گفت
_نمیرم
شهرام تو دهنی به ریتا زدو گفت
_زود باش
مهر مادری مرجان، اورا جلو اوردو گفت
_ولش کن
شهرام به سمت مرجان چرخید و گفت
_برو عقب وایسا دخالت نکن
_بچه س نفهمیده
_غلط کرده بچه س
مرجان تحکمی گفت
_ریتا عذر خواهی کن
ریتا نگاهی به من انداخت من نگاهی به مرجان و شهرام انداختم و یاد محبتهایشان افتادم و گفتم
_نیازی به معذرت خواهی نیست . همین که معلوم شد من بی گناهم کافیه
شهرام با خشم سیلی دیگری به ریتا زدو گفت
_خاک برسرت، یاد گرفتی؟
مرجان جلوتر رفت و گفت
_نزن بچمو
شهرام مرجان را به عقب هل دادو گفت
_تو لوسش کردی
سپس ریتا را به اتاق خواب بردو در رابست
مرجان ملتمسانه گفت
_فرهاد تروخدا ، برو جلوشو بگیر
سپس سمت فرهاد رفت و گفت
_خواهش میکنم
صدای جیغ های بی امان ریتا خانه را برداشته بود فرهاد در اتاق را باز کرد وگفت
_شهرام ولش کن
_به تو ربطی نداره، من چنین بچه ایی رو نمیخوام.
فرهاد دست شهرام را کشیدو گفت
_سرم درد میکنه تمومش کن
شهرام از اتاق خارج شدو گفت
_دختره ی بی عقل نفهم
سپس رو به مرجان گفت
_تو باعثی
مرجان متحیر شدو گفت
_به من چه؟
_بچه تربیت نکردی که.
سپس از خانه بیرون رفت مرجان سراسیمه به سراغ ریتا رفت و من خیره در چشمان فرهاد گفتم
_هیچ وقت نمیبخشمت، ازت متنفرم، حالم ازت بهم میخوره روانی
فرهاد نزدیکم امد به اتاق رفتم و در را بستم قفل در شکسته بود فرهاد وارد اتاق شدو گفت
_عسل منو ببخش
_برو بیرون
_من اشتباه کردم، غلط کردم، **خوردم
سپس کمر بندش را از روی زمین برداشت و گفت
_بیا بگیر منو بزن
پوزخندی زدم و گفتم
_نگهش دارپیش خودت ، لازمت میشه.
در پی سکوت فرهاد با گریه گفتم
_یادته چقدر التماست کردم گفتم بخدا من اینکارو نکردم؟ الان بهت ثابت شد؟هیچ کدامتان حرفمو باور نکردید . از جلوی چشمم برو روانی
فرهاد از اتاق بیرون رفت و خانه را ترک کرد
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_84 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم نف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_85
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
در خانه خفقان بود ، هیچ کس از اتاقش خارج نمیشد شهرام و فرهاد هنوز نیامده بودند
برخاستم و به سالن رفتم مرجان روی مبل نشسته بود و میگریست
نزدیکش رفتم و کنارش نشستم مرجان دستم را گرفت و گفت
_بهتری؟
_اره بهترم، ریتا کجاست؟
_خوابیده بچمو سیاه و کبود کرد، البته حقش بود.عسل من معذرت میخوام
لبم را گزیدم و گفتم
_نه، این حرفو نزن، اصلا بیا دیگه در مورد این مسئله حرف نزنیم
مرجان لبخندی زدو گفت
_حیف از تو با اینهمه خوبی که اون اشغال نصیبت شده
_کجان؟
مرجان با کنایه گفت
_دلت براش تنگ شده؟
تلخ خندیدم و گفتم
_اره ، دلم تنگ شده که بیاد ارامشمو بگیره
_شهرام را نمیدونم کجاست ، اما فرهاد بیرون حیاط تو ماشینشه
_از کجا میدونی؟
_از پنجره معلومه
مرجان دو عدد چای اورد و گفت
_زخم هات خوب شد؟
_نه میسوزن، اقافرهاد خیلی بی رحمه،من نمیتونم مثل اون ظالم باشم
_به فرهاد حق بده همه چیز بر علیه تو بود ، ریتا خدا بگم چیکارت نکنه
اهی کشیدم و گفتم
_من عقد اقافرهاد نمیشم
_چی؟
_خیلی فکرکردم، اگر قرار باشه سر هر مسئله ایی این کارها رو کنه که نمیشه من امنیت ندارم، یکسال هرطور شده تحملش میکنم و بعد میرم
مرجان اهی کشید و گفت
_بهت زنگ نزده؟
_نه
_پیام هم نداده
_نه
در باز شد با ورود فرهاد قلبم از جایش کنده شد فرهاد به دیوار تکیه دادو گفت
_پاشو لباسهاتو بپوش
لبم را گزیدم و گفتم
_کجا؟
_پاشو زود باش
از جایم تکان نخوردم به سمتم امد و گفت
_با توأم
دستم را گرفت ناله ایی کردم مرجان گفت
_فرهاد جون هر کی دوسش داری ، ول کن
_کارش دارم
سپس به اتاق خواب رفت و با مانتوو شال من امدو گفت
_بلند شو
اشکهایم مانند باران سرازیر شدو گفتم
_دست از سرم بردار، چه بلایی میخوای سرم بیاری ؟
با کلافگی گفت
_پاشو دیگه
برخاستم به ناچار مانتو و شالم را پوشیدم .
مرجان با نگرانی گفت
_فرهاد؟
_الان میاییم
من استرس دارم، کجا میخوای ببریش؟
همینجاییم ، میخوام باهاش حرف بزنم
_من میرم تو حیاط، ریتا هم خوابه بشینید همینجا حرف بزنید .
فرهاد در را باز کرد مشغول پوشیدن کفش بودم صدای مرجان را شنیدم
الو شهرام بدو بیا فرهاد اومده داره عسل و میبره
بدون اینکه واکنشی نشان بدهم سمت فرهاد رفتم و سوار ماشین شدم ، فرهاد حرکت کرد سکوت در ماشین حکمفرما بود ، دستانم از استرس میلرزید
فرهاد مقابل یک کافه ایستاد و گفت
_پیاده شو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_85 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم در
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_86
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
وارد کافه شدیم روی یک تخت نشستیم فرهاد سفارش قلیان و بستنی داد، لحظاتی بعد گفت
_عسل؟
_بله
_من عذاب وجدان دارم ، من و ببخش، ازت خواهش میکنم
اهی کشیدم و سکوت کردم
فرهاد ادامه داد
_ برگردیم تهران پدر ستاره رو در میارم، بلایی به سرش بیارم ندیدنی.
ارام گفتم
_اقا فرهاد
_جانم
_من نمیخوام با شماعقد کنم
فرهاد که از این حرف من شوکه شده بود گفت
_چرا؟
پوزخندی زدم و گفتم
_واقعا نمیدونید ؟
_خوب ، برای من یه سو تفاهمی پیش اومده بود ، عسل به من هم حق بده همه چیز بر علیه تو بود ، حتی شهرام هم باورش شد که تو این کارو کردی ،هر مردی باشه غیرتی میشه
_چرا میخوای منو بگیری؟
فرهاد از سوال من جا خوردو گفت
_خوب دوستت دارم.
_شما منو دوست نداری، اگر منو دوست داشتی اینکارو نمیکردی
_عسل تو مرد نیستی بفهمی من چی میگم.
_شما هم خانم نیستی که بفهمی من چی میگم
_من اشتباه کردم ، خودم دارم اعتراف میکنم.
اشکهایم سرازیر شدو گفتم
_اونروز توی خونتون گفتید که پشیمونید ، گفتید که منو دوست دارید،خواستید که من ببخشمتون من باور کرده بودم، که شما منو دوست داری،اما با این اتفاقی که افتاد...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_86 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم وا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_87
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد کلام مرا قطع کرد و گفت
_نه عسل ، به من هم حق بده، من چون تورو خیلی دوست دارم و همه چیز بر علیه تو بود باور کرده بودم .
_جریان سفره خونه چی؟ تو باور نکردی که من از اون شماره داخل کیفم خبر ندارم.
_خوب اونم باور کردنش سخت بود
_اون عکس ها رو گفتی ساختگیه باور کردنش اسون بود؟
_اخه اونها واقعا ساختگی بود
سکوت کردم چون نمیتوانستم فرهادو قانع کنم.
فرهاد لبخندی زدو ملتمسانه گفت
_منو میبخشی؟
سرم پایین بود فرهاد تکرار کرد
_من یه مردم ، برای یه مرد عذر خواهی کردن خیلی سخته ها.
پوزخند زدم و سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_مسخره م میکنی؟
حرفی برای گفتن نداشتم فرهاد ادامه داد
_یه اشتباهی کردم، الان پشیمونم ، چیکار کنم منو ببخشی؟
صدای زنگ گوشی فرهاد مرا از پاسخ به سوالش نجات داد نگاهی به گوشی انداخت و گفت
_مرجان دست از سرمون برنمیداره
سپس صفحه را لمس کردو گفت
_جانم، گوشی
سپس گوشی را سمتم گرفت و ارام گفت
_نگو کجا اومدیم
گوشی را گرفتم و گفتم
_بله
_الو عسل
_جانم
_خوبی؟
_بله خوبم
_اذیتت نمی کنه؟
_نه
_من و شهرام همه جا دنبالتون گشتیم کجایید؟
_الان بر میگردیم
_خیالم راحت باشه
_اره عزیزم
_خداحافظ
گوشی را قطع کردم ، فرهاد با کنجکاوی گفت
چی گفت؟
_نگرانه ، دارن دنبالمون میگردند
فرهاد اهی کشیدو گفت
_خیلی مسافرتمون بد شد .
سپس ملتمسانه گفت
_تو با من اخم وتخم نکن، ابرو داری کن ، فردا رو بهمون خوش بگذره،من از خجالت شهرام و مرجان در بیام، خواهش میکنم
در پی سکوت من گفت
_باشه عزیزم.
_باشه
_پاشو بریم نگران مون شدند.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_87 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_88
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
شهرام روی کاناپه نشسته بو گونه راستش متورم و سرخ بود مرجان هم سرگرم گوشی اش بود ، فرهاد در راباز کرد با ورود ما شهرام و مرجان نگاهشان به سمت ماچرخید من مستقیم به اتاقم رفتم مانتویم را در اوردم بدنم به شدت درد میکرد و زخم هایم میسوخت مرجان وارد اتاقم شدو گفت
_حالت خوبه؟
_به من قرص میدی؟
مرجان رفت و با قرص امد .
قرص را خوردم مرجان گفت
_نگرانت بودم ، گفتم این روانی یه بلایی سرت نیاره.
در پی سکوت من گفت
_کجا رفتید؟
_رفتیم بیرون دور زدیم
_چی میگه
_عذر خواهی میکنه، میگه پشیمونم، میگه همه چیز بر علیه تو بود عصبانی شدم.
_کارش خیلی زشت بود. ولی عسل یه جورایی حق داشت.
_متعجب گفتم حق داشت؟
_نمی دونم چطور بگم، خدارو ستاره رو لعنت کنه .
_واقعا اون حق داره منو با کمربند بزنه؟
نه اصلا حق نداره ،کار بدی کرد ، وحشی گری رو به اوج رسوند ،اما....
مرجان ساکت شد و من گفتم
_اما چی؟
_بیا از دید فرهاد به این قضیه نگاه کنیم، یه نفر مزاحم زنش شده، شماره رو تو کیفت پیدا کرده و حالا اون ادم به تو زنگ زده، تو بدون اینکه توضیحی بدی میگی من اینکارو نکردم. خوب معلومه اون باور نمیکنه، نقشه ستاره خیلی دقیق بود.
تو شک حرف مرجان موندم و گفتم
_ میدونی اگر شما ها نبودید من الان مرده بودم؟میشه از دید من نگاه کنی؟ یه کاری و نکردم ،هرچقدر قسم میخورم اونی که مدعیه منو دوست داره باور نمیکنه و منو اینطوری کتک میزنه حالا ازمن انتظار دارید ببخشم؟
_نه خوب، تو هم راست میگی
اشکهایم سرازیر شدو گفتم
_بیا از دید من نگاه کن ،اقا فرهاد از من چی دیده که نباید حرفمو باور کنه؟ من مشروب خوردم به اون دست درازی کردم ، من اونو تو اتاق قایم کردم که قربون صدقه زنم برم؟ من اینهمه اونو کتک زدم ؟ من به پدر و مادر اون هر وقت دلم بخواد بی احترامی میکنم؟
سپس روی تخت نشستم سرم را پایین انداختم و گفتم
_از من انتظار نداشته باشید ببخشمش
اقا فرهاد بره با کسی ازدواج کنه که میتونه حرفشو باور کنه
مرجان دستی روی موهایم کشیدو گفت
_اروم باش
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_88 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم شه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_88
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
نفهمیدم کی خوابم برد، نورافتاب روی زخم های پایم افتاد با سوزشش بیدار شدم ناله ایی کردم سرچرخاندم با دیدن فرهاد یاد کار دیروزش افتادم اخمی کردم خواستم برخاستم به یکباره درد بدنم را لرزاند ناله ایی کردم فرهاد چشمانش را باز کرد و گفت
_چی شده؟
اشکهایم جاری شد فرهاد گفت
_عسل جان؟ چته؟
از حضور فرهاد کنار خودم ناراحت بودم، برای همین ارام گفتم
_مرجان و صدا کن
_ساعت هشت صبحه خوابیده، هرکاری داری به من بگو
خواست دستم را بگیرد، دستش را پس زدم و گفتم
_به من دست نزن، این بلاییه که توسر من اوردی
_خودتم مقصری
نگاهم را تیز به سمتش چرخیدم و گفتم
_زن سابقت با دختر داداشت نقشه کشیدن ابروی منو ببرن تقصیر من چیه؟
_مگه بهت نگفتم شمارتو حق نداری به کسی بدی؟
حرف فرهاد حرصم را در اورد ، سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_حرف گوش نکردی دیگه، اگر توبه مرجان .....
کلامش را بریدم و گفتم
_باشه من مقصرم، ببخشید که اعصابتو خورد کردم ، منو میزدی احیانأ دستت درد نگرفته ماساژ بدم؟
نگاه فرهاد گرد شد نشست و گفت
_ببین عسل ، من همون فرهادم ها، از زبون درازی بدم میاد ، اگرعصبی بشم به ضررته ها ، دیشب چون حالت خوب نبود عذر خواهی کردم یه وقت دور ور نداری پرو شی ها گفته باشم.
سکوت کردم از درون به شدت عصبی و کفری بودم
فرهاد ادامه داد
_برم برات قرص بیارم؟
_نه ممنون
با هر زحمتی که بود برخاستم موهایم دورم ریخت
_کجا میری
_دستشویی
_روسری بپوش شاید شهرام بیدار شه
به سمت روسری ام رفتم از درد پایم ضعف کردم و روی زمین افتادم فرهاد سراسیمه برخاست نزدیکم امد و گفت
_چیشدی؟
دستش را پس زدم
با نگرانی ادامه داد
_میخوام کمکت کنم
با صدایی مملو از درد گفتم
_کمک نمیخوام
اخم هایش را در هم کشیدو گفت
_چرا اینطوری میکنی؟
_خودم پا میشم
سپس دستم را به در گرفتم و ایستادم
زخم ران چپم باعث شده بود روی شلوار صورتی ام چند لکه خون بیفتد فرهاد نگاهی کرد سپس تچی کردو گفت
_بزار کمکت کنم دیگه
_اگر با میل منه، من از شما کمک نمیخوام ، اگر زوریه بیا کمکم کن
روسری ام را برداشتم و از اتاق خارج شدم ، وقتی از دستشویی خارج شدم فرهاد لباس پوشیده مقابل در بود گفت
_میرم نون بگیرم ،چای هم گذاشتم اگر تونستی دم کن
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_88 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم نف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_89
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
روی مبل نشستم و با خودم گفتم
میرم خونه عمه م ، ماه به ماه پولمم میگیرم خرج میکنم، ازاد میشم از دستش. اگر ارباب اومد سراغم ، خانه را میفروشم میرم یه جای دیگه زندگی میکنم،
از این فکر تمام وجودم لرزید ، تنها میشم، مرجان و شهرام که خوبند لااقل میشه باهاشون صحبت کرد ، گردش رفت. ولی فرهاد خیلی بده، فرهاد با من مثل یه اسیر یا شایدم برده رفتار میکنه، پشیمونیش هم مال همون دیشب بود .
شخصیت منو جلوی مرجان و فرهاد له کرده، من که نمیبخشمت ، ایشالا خدا هم نبخشه
شهرام از اتاق خارج شدو گفت
_تو کی بیدار شدی
_سلام نیم ساعت میشه
_فرهاد خوابه؟
_رفته نون بگیره
_باهم اشتی کردید؟
پوزخندی زدم و گفتم
_از نظر فرهاد من حقم بوده
_چرا؟
_من اصلا نباید به مرجان خانم شماره میدادم
شهرام متعجب گفت
_چرا اونوقت؟
_نمیدونم والا ، ب من میگه تو مقصری چون نباید شمارتو به مرجان خانم میدادی که این اتفاق بیفته
شهرام سرش را چرخاند و گفت
_دیوانه س بخدا
سپس وارد سرویس شد در باز شدو فرهاد امد ، شهرام از سرویس خارج شدو گفت
_سحر خیز شدی
_کله پاچه گرفتم
مرجان و ریتا هم بیدار شدند.همه سرمیز نشستند
فرهاد یک کاسه مقابلم گذاشت ، کاسه را به عقب هل دادم و گفتم
_نمیخورم
کمی جاخوردو گفت
_چرا؟
_دوست ندارم
_خوشمزه س
در پی سکوت من گفت
_ یه بار بخور، باور کن خوشمزه س
_من کله پاچه دوست ندارم
مرجان از داخل یخچال کره پنیر را اورد فرهاد گفت
_نه ، باید کله پاچه بخوری
شهرام قاشقش را روی میز رها کرد و با کلافگی گفت
_صبح شد تو باز شروع کردی؟
میزاری کوفتمون را بخوریم؟ دوست نداره کله پاچه بخوره زوره؟
فرهاد مظلومانه گفت
_منظورم اینه ، بخوره مقویه، خوب نخور
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_89 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم رو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_90
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
صبحانه را که خوردیم ، شهرام برخاست و گفت
_جمع کنید برگردیم
فرهاد با لبخند گفت
_امروز بریم جنگل ، فردا برگردیم
شهرام به سمت او چرخیدو گفت
_بریم جنگل ؟ دعوارو در انزار عمومی ادامه بدیم؟
فرهاد مکثی کردو گفت
_نه دیگه ، همه چیز حل شده.
_لازم نکرده، ما بر میگردیم، شما دوتا دوست دارید بمونید.
فرها د کمی کلافه گفت
_چرا لج بازی میکنی؟
_ تو ادم نیستی که، بعد از چند ماه زن و بچه م را اوردم مسافرت احوالمونو خراب کردی
فرهاد نگاهی به ریتا انداخت و گفت
این شری بود که دختر تو تو دامنمون گذاشت ها
سپس نگاه چپ چپی به من انداخت و گفت
_همینو میخواستی؟
هاج و واج گفتم
من؟
شهرام گفت
_من دارم میگم جنگل نمیام به عطل چه ربطی داره؟ دنبال اینم که از دستت فرارکنم برگردم خونه خودم، دیگه پامم تو خونت نمیزارم، خونه من هم حق نداری بیای
فرهاد که جا خورده بود گفت
_چرا؟
_چون تو نه منو قبول داری؟ نه زنمو
فرهاد اخمی کردو گفت
_این چه حرفیه؟
_مدام داری در گوش زنت میگی جلوی شهرام خودتو بپوشون ، برای چی من به شهرام چسبیدی؟ برای چی به شهرام پناه بردی؟
سپس مکثی کردوگفت
_تو به من شک داری یا به زنت؟
مرجان با کلافگی گفت
_شهرام میشه بس کنی؟
شهرام رو به مرجان گفت
_نه ، نمیشه، بزار تکلیفشو با خودش روشن کنه، به عسل میگه چرا شمارتو به مرجان دادی؟
با نگاه چپ چپ فرهاد قلبم هری ریخت
شهرام رد نگاه اورا دنبال کردو گفت
_دیروز تو اتاق داد میزدی میگفتی چرا به مرجان شمارتو دادی
سپس دست بر کمرش زد و گف
از نظر تو مرجان غیر قابل اعتماده؟
فرهاد رو به من چرخیدو گفت
_تو ادم نمیشی؟
بغض کردم به خودم لعنت میفرستادم که چرا به شهرام گفتم ، فرهاد ادامه داد
_با چه زبونی بهت بگم دهن لقی نکن؟
شهرام گفت
_اون نگفته ، خودم شنیدم.
فرهاد گفت
_نخیر عسل گفته، من خر نیستم
_از خرهم خرتری
سپس باتهدید رو به من گفت
_لقی دهنتم درست میکنم .
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_90 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم صب
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت91
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
سرم را بین دستانم گرفتم و گفتم
_میشه دست از سرمن برداری؟من چیکار کنم که شما منو ول کنی و بری؟ من چیکار باید بکنم تا دیگه شما تو زندگیم نباشی، از دستت خسته شدم، تمام وجودم مدام داره میلرزه ،همش تو ترس و دلهره م
تن صدایم ناخواسته بالا رفت و گفتم
_دست از سر من بردار.
فرهاد دستی لای موهایش کشید و گفت
_باشه ، وقتی هیچ کدامتان منو نمی خواهید میرم که راحت باشید.
سپس سوئیچش را برداشت و ازخانه رفت
مرجان تچی کردو گفت
_رفت.
شهرام با خونسردی گفت
_برمیگرده، کجارو داره که بره
_عصبانی نشه ، بلایی سرخودش بیاره
_ولش کنید ،بزارید تنها شه بخودش بیاد. نگران نباشید اون الان میره یه جا یه قلیون میکشه یکی دو ساعت دیگه برمیگرده اخم میکنه و میگه
سپس به تقلید از فرهاد گفت
_عسل حاضر شو بریم
مرجان تلخ خندید شهرام ادامه داد
_من بزرگش کردم.
کنارم نشست و گفت
_نگران نباش ، من کارمو بلدم.
شهرام به بازار رفت با مقداری گوشت و میوه باز گشت، مرجان روی ایوان قالیچه ایی پهن کرد ، چای و میوه اوردیم و سرگرم خنده و صحبت شدیم، شهرام منقل را بپا کرد و سپس گوشتهایی را که مرجان کباب کرده بود روی سیخ زد با صدای ماشین همه به سمت صدا چرخیدیم شهرام پوزخندی زدو گفت
_برگشت، سپس رو به من گفت
الان صدات میکنه.
فرهاد از ماشین پیاده شدوبا طعنه گفت
_مثل اینکه بدون من خیلی خوشید
شهرام خیلی عادی گفت
_با خوشی ما مشکل داری؟
_نه ، خوش باشید
سپس وارد خانه شدو گفت
_عسل بیا
با استرس به شهرام نگریستم شهرام با نگاهش مرا ارام کرد فرهاد دوباره تکرار کرد
_عسل
برخاستم وارد خانه شدم فرهاد به اتاق خواب رفت و گفت
_بیا
با ترس وارد اتاق خواب شدم پمادی را به سمتم گرفت و گفت
_اینو بزن به زخم هات
پماد را گرفتم و گفتم
_ممنون
کمی به من خیره ماندو گفت
_لباستو در بیار من برات بمالم
سریع گفتم
_نه، نه ممنون خودم میزنم
_این اخرین باریه که دارم بهت میگم عسل،
پس از مکث چند ثانیه ایی اش گفت
_بابت دیشب منو ببخش
هردو ساکت شدیم فرهاد ادامه داد
_میبخشی
خیره در چشمانش سکوت کردم فرهاد سری تکان دادو گفت
_خیلی خوب ، دوست نداری ببخشی ،نبخش ، وسایلهاتو جمع کن ما برمیگردیم
_اقا شهرام چنجه درست کرده، نهار بخوریم بعد
_نه ، میریم
چمدان را روی تخت گذاشت و گفت
_ وسایلهاتو جمع کن
شهرام وارد خانه شدو گفت
_فرهاد
فرهاد سرش را از لای در بیرون بردو گفت
_بله
_نهار امادس
_نوش جونتون
_خودتو لوس نکن
_ما داریم برمیگردیم
نگاهی مظلومانه به فرهاد انداختم و گفتم
اقا فرهاد؟
نگاهی از گوشه چشم به من انداخت مکثی کردم و گفتم
میشه بمونیم؟
همچنان که به من خیره بود. کتی که در دستش بود را انداخت و گفت
_باشه ، اگر تو بخوای میمونیم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
31.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 مشکی می پوشم، گرم چاووشم یاد شش گوشم دوستت دارم 🖤
ای اصل ایمان، ای جان جانان، #عشق_بی_پایان دوستت دارم 🖤
کاری کن تسلای قلب مادرت باشم 😭
امسالم مثل هر سال آقا نوکرت باشم 😭
روز و شب پریشون جسم بی سرت باشم 😭
🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت91 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم سر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_92
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
دوهفته از بازگشتمان گذشت، شب بود پس از صرف شام ، فرهاد تلویزیون میدید و من خانه را مرتب میکردم، نزدیکش شدم وگفتم
_اقا فرهاد
_جانم
_امروز مرجان زنگ زدگفت فستیوال عروس داره .....
فرهاد کلامم را قطع کردو گفت
_نه
از حرفش جاخوردم ، تمام صورتم داغ شد و گفتم
_باشه
خواستم به اشپزخانه برگردم فرهاد دستم را گرفت و گفت
_بشین فیلم ببینیم
_فیلم دوست ندارم
_فیلم دوست نداری، منم دوست نداری ، چرا بشینی اره؟
برای پایان دادن بحث نشستم فرهاد گفت
_
به خودمم زنگ زد ، گفت فردا فستیوال عروس دارم بیام عسل و ببرم منم گفتم نه
خیلی دوست داشتم که با مرجان همراه شوم براز همین به خودم جرأت دادم و گفتم
_چرا؟
فرهاد مکثی کردو گفت
_من به هیچ عنوان اجازه نمیدم تو بری مدل شی ، فهمیدی؟
_ولی من.....
_بحث بی فایده س عزیزم. من اجازه نمیدم که بری
سکوت کردم، بغض راه گلویم را بست ، نمیخواستم گریه کنم، برخاستم فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت
_کجا؟
_برم چای بیارم
در پی سکوت فرهاد به اشپزخانه رفتم ، یک لیوان چای ریختم مقابلش نهادم و به اتاق نقاشی ام رفتم .
روبروی بوم رنگم ایستادم و به منظره ایی را که کشیده بودم خیره شدم، باصدای فرهاد جاخوردم
_ناراحت نشو عسل جان.
به سمتش چرخیدم فرهاد ادامه داد
_اگر اونجا یکی با گوشیش عکستو بگیره میدونی چی میشه؟ عکست همه جا پخش میشه بعد من چه خاکی بریزم سرم؟
_کسی بی اجازه عکس منو نمی اندازه
_من به هیچ عنوان نمیزارم بری
کلافه شدم وگفتم
_چشم.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_92 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم دو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_93
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
بیا بریم تلوزیون نگاه کنیم
بغضم را فرو خوردم و گفتم
_دوست ندارم
_پس بریم بخوابیم
_دوست دارم اینجا باشم
_کل کل نکن بامن ، اینطوری هم حرف نزن. من چیزی که میگم به صلاح خودته تمام تلاشمم دارم میکنم که تو خوشبخت و راضی باشی. هرچی بخوای برات میخرم . هرجا بخوای میبرمت ولی این یکی و از من نخواه
دلم را به دریا زدم و گفتم
اخه من صبح تا شب هیچ کاری ندارم که انجام بدم
نقاشی بکش
من اینجا زندانی شدم
اخم های فرهاد در هم رفت و گفت
_باز با مرجان حرف زدی؟ یادت داده
از اخمش ترسیدم و سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_یک هفته دیگه صبرکن کارهای کارخونه سبک میشه ، یه عقدو عروسی برات میگیرم بعد میبرمت ماه عسل.
نباید سکوت میکردم، ترس من باعث شده فرهاد برای خودش ببرد و بدوزد. دلم میخواست بگویم نه من دوست ندارم عقد تو بشم اما ترط از دعوا و داد بیداد بعدش یا حمله احتمالی اش باعث شد سکوت کنم و اوبا لبخند ادامه داد
دوستات یا اشنا هرکسی و هم دوست داری برای عقدمون دعوت کن
ناخواسته و ارام گفتم
_نه
فرهاد با اخم گفت
_چی نه؟
به او خیره ماندم پشیمان از حرفی که زده بودم . به او خیره ماندم و او گفت
_نمیخوای عقد شیم؟
سرم را به علامت نه بالا دادم و او گفت
چرا؟
از ترس دستانم میلرزید و پاهایم شل شده بود
فرهاد نزدیکم امد دستم را گرفت و گفت
بیا
ترس سراسر وجودم را لرزاند ، کمی مقاومت کردم و گفتم
ترو خدا ولم کن
نگاهی ارام به من انداخت و گفت چرا ترسیدی؟ بیا بریم صحبت کنیم ببینم مشکلت چیه که پشیمون شدی؟
بدنبالش روانه شدم.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_93 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم بی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_94
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
روی کاناپه ها نشست و گفت
_چرا ؟
در پی سکوت من گفت
_نترس حرفتو بزن بحث یه عمر زندگیته
_من دلم نمیخواد باشماعقد کنم
_چرا؟
تمام کارهایش یک لحظه جلوی چشمم امد. صدا و چانه م با هم لرزید و گفتم
_بخاطر کارهایی که کردی
فرهاد لبش را گزیدو گفت
_بحث گذشته رو نیار وسط
بغضم ترکید و گفتم
_چرا نباید اینکارو بکنم؟ چرا باید کارهای شمارو یادم بره؟ منو حبس کردید توی خونه همه جا باید با خودتون برم با خودتون بیام، من ادمم ، حوصله م سر میره، من دوست دارم با مرجان برم ارایشگاه چرا نمیزارید؟ من دلم میخواد برم دانشگاه ، شما اجازه میدید؟
قطرات اشکم را با دستش پاک کرد و گفت
چرا گریه میکنی عزیزم؟ حیف این چشمهای خوشگلت نیست گریه کنند؟
مکث کرد و سپس گفت
فرض کن قبول نکردی و از اینجا رفتی میخوای بری کجا؟
اب دهانم را قورت دادم و گفتم
خونه عمه م
بعد اونجا تنها بمونی؟
سر تایید تکان دادم فرهاد گفت
_یه شب من کار داشتم دیر اومدم خونه داشتی از ترس سکته میکردی اونجا چطوری میخوای تنها بمونی؟
ته دلم لرزید فرهاد ادامه داد
_اگر نصفه شب یکی از دیوار خونه ات بیاد بالا میخوای چیکار کنی؟
ترس وجودم را گرفت فرهاد ادامه داد
_تو مگه اونجا نبودی؟ به گفته خودت همین که عمه ت مرد یه پیرمرد شصت ساله به خودش اجازه داد که بخواد با تو ازدواج کنه
سر تایید تکان دادم وبا خودم گفتم
_وشما هم به خودت اجازه دادی که با من اونکار و کنی
سرم را پایین انداختم و گفتم
_میرم ننه طوبا رو میارم خونه ، مثل همون وقتی که عمه تازه فوت شده بود ، ننه طوبا شبها کنارم میخوابید
_اون پیر زنه افتاب لب بومه میفته میمیره بعد چی؟
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_94 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم رو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_95
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
پر استرس به فرهاد نگاه کردم و او گفت
من اینجا زندگیم ردیفه ، کارخونه دارم. خونه به این بزرگی ، باغ ، همه چیزم اماده س، تو رو هم دوست دارم و میخوام باهات زندگی کنم . اونوقت تو این خونه و زندگی و کسی که دوسش دا ی و میخوای ول کنی و بری توی اون ده کوره تنها با یه پیر زن؟ خوب واسه چی؟ تو الان اراده کنی من هرچی بخوای برات میخرم. تک و تنها میخوای چی کار کنی؟
به او خیره ماندم. بگذریم از کاری که در شمال به واسطه توطئه ریتا کرده بود . در این مدت مرد بدی نبود. هرچه خواستم مهیا بود و هرچه میخواستم میخرید. از نظر محبت هم برایم کم نمیگذاشت من بهترزن دوران زندگی م را داشتم. شرایط خفقان اور خانه عمه یادم افتاد. خواستم از اب گل الود ماهی بگیرم برای همین گفتم
شما اجازه میدی من برم دانشگاه؟
_دانشگاه اگر دوست داری کمکت میکنم بری
ته دلم لحظه ایی قنج رفت و یاد هنرستان افتادم، فرهاد ادامه داد
_دو سه ماه دیگه مهر میشه میریم دانشکده هنر ثبت نامت میکنم، اما عسل
سراپا گوش شدم و گفتم
بله
خوب گوشهاتو باز کن ، از الان باهات اتمام حجت میکنم ، لباسهایی رو میپوشی که من میگم، با خودم میری و با خودم بر میگردی وبه هیچ عنوان حق نداری با کسی دوست بشی.
کمی خوشحال شدم و با خودن گفتم
اینجا میمونم و میرم دانشگاه
فرهاد با اخم به زمین نگاه میکرد سپس سرش را بالا اوردو گفت
_همین شرطت فقط دانشگاه بود؟
_نه
_دیگه چی؟
کمی فکر کردم چیزی بخاطرم نرسید و گفتم
_میشه بعدا بگم
_نه همین الان بگو، این بحث عقدرو من فردا اول صبح میبندمش، میرم یه ازمایشگاهی پیدا میکنم یکروزه جواب بده و فردا تمومش میکنم،تو سر این جریان عقد منو به بازی گرفتی
هردو ساکت شدیم فرهاد ادامه داد
_شرط بعدی ؟
دستانم را بهم ساییدم،
من شرط نداشتم همین اجازه دانشگاه رفتن برایم عالی بود، ارزوی کودکی و نوجوانی ام بود که وارد دانشگاه هنر شوم
فرهاد ارام تر گفت
_بگو دیگه
_اخلاقتو خوب کنی
فرهاد دستی لای موهایش کشیدو با خنده گفت
_اینم چشم
سپس دستم را گرفت بوسیدو گفت
_فردا صبح زود بریم ازمایشگاه، بعد تو برو ارایشگاه پیش مرجان و از اونجا میریم محضر خوبه
لبخند روی لبانم نشست و گفتم
_ارایشگاه هم برم؟
فرهاد که از لبخند من ذوق کرده بود گفت
_برو
_الان هم بیا بریم تو پیج این طلافروشیه حلقتو انتخاب کن
گوشی اش را اورد ، با دیدن حلقه ها ترس وجودم را گرفت، این همان فرهادی است که سر هیچ و پوچ مرا میزد.
رینگ ساده ایی انتخاب کردو گفت
_خوبه؟
سر مثبت تکان دادم
فرهاد خندیدو گفت
_حالا دوست داری مهریه ت چقدر باشه
اشک در چشمانم جمع شد، بی کس و کاری چه برسرم اورده؟ نه پدری ، نه مادری و نه حتی عمو وخاله ایی ،خودم باید برای خودم مهریه تعیین کنم. بی کسی هایم تا کجا ادامه دار میشود؟پیرمردی شصت ساله قصد تصاحبم را کرده بودکسی را نداشتم حمایتم کند ، مرد متاهلی با بی شرمی دخترانگی ام را گرفت ، خم به ابروی کسی نیامد وبی گناه کتک خوردم ....خدا خیر بدهد به شهرام و مرجان
فرهاد ارام گفت
_چیه عسل جان ؟ چرا گریه میکنی؟
سوالش برایم کوهی از غم بود اهی کشیدم وگفتم
_هیچی
_خواهش میکنم بگو چرا گریه کردی؟
_یه لحظه دلم گرفت ، دوست داشتم پدرم زنده بود.
فرهاد اهی کشیدو گفت
_منم همینطور
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_95 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم پر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_96
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
بعد از مراسم عقد پنج نفره مان، فرهاد همه را از شام به رستوران برد ،همه دور هم نشسته بودیم فرهاد گفت
_هفته دیگه میخوام عروسی بگیرم
شهرام لبخندی زدو گفت
_بسلامتی، ولی کیو میخوای دعوت کنی؟
فرهاد به فکر فرو رفت ، شهرام گفت
_عمو بهجت که......
فرهاد کلام اورا قطع کردو گفت
_اونها رو که اصلا دعوت نمیکنم
_دعوتشون کنی هم نمیان، کیانوش ممکنه بیاد
اخم های فرهاد در هم رفت و گفت
_نه
_پس فقط میمونه عمه ارزو، پسرش هم که المانه، عسل هم که کسی و نداره که بخواد دعوت کنه، دایی ها هم که انگلیسند، واسه کی میخوای عروسی بگیری؟
فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت
_واسه خانمم
_لباس عروس و داماد بپوشید برید اتلیه عکس بندازید از اون طرف هم برید یه سفر خارجی
فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت
_قبوله؟
سرم را به علامت تایید تکان دادم
****
سه ماه گذشت ، فرهاد از هر لحاظ عالی بود. محبت را برایم تمام کرده بود من هم حسابی وابسته اش شده بودم. اما در عین حال کمی عصبی بود.
مهر بودو وقت رفتن به دانشگاه ، من خوشحال و بی قرار از اینکه به ارزویم رسیده م ،تمام کارهای ثبت نام ازاد دانشگده بدون کنکورم را فرهاد انجام داده بود.
عمه اصلا با دانشگاه رفتن من موافق نبود.
یاد عمه افتادم
"گل جان ، من نه پای اینکه تا رشت بیام دنبال تورو دارم ، نه دل اینکه اجازه بدم تو خودت بری و بیای، دانشگاه بدردت نمیخوره ، بشین تو خونه تا شوهرت بدم"
ناراحت شدم و گفتم
"عمه من اینهمه درس خوندم اگر کنکور بدم حتما قبول میشم"
"من حال ندارم دختر دو قدم راه میرم نفسم بند میاد، نمیتونم طاقت بیارم تو تنها بری و بیای."
گریه کردم و با التماس گفتم
"خواهش میکنم، من از درسم جا میمونم."
عمه جیغ کشید و گفت
"میخوای ابروی چند ساله خانواده منو ببری؟"چرا نمیفهمی دختر ، من افتاب لب بومم ، با این حالم نمیتونم دنبال تو بیام و برم"
فکری کردم و گفتم
"خوب میرم خوابگاه:
عمه چپ چپ نگاهم کردو گفت
"چشمم روشن چه غلطها تا من زنده م اجازه این که تنها جایی بری رو نداری"
باصدای فرهاد به خودم امدم
_گوشیتو که برداشتی
_بله
نگاهی به فرهاد انداختم، غم گین و کمی عصبی بود اصلا دوست نداشت من از خانه بیرون بروم، البته مزاحمت های گاه گاه ستاره هم بی دلیل نبود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁