eitaa logo
ریحانه 🌱
12.6هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
527 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچه پرازعطرتوست شاید یکی خواسته است مرا آزار دهد! وبگوید: که پر کشیده ای بلند شو مرد!!او مانند فرشته ها پر کشیده است..! مهردخت✍🏻
13.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️💢⭕️ وضعیت بیمارستانی در غزه بعد از حملات شب گذشتۀ رژیم کودک‌کش صهیونیستی 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 _ سلام. خوبی آقاجون! نیم‌نگاهی بهم کرد و با لبخند گفت: _ سلام، هیچی نشده. قلبم گرفته. زنگ زدم به مجتبی جواب نداد.‌ منتظر بودیم تو رو بیاره بهش بگیم ببرمون دکتر. _ خب زنگ بزنید به اورژانس! _ من که بلد نیستم. _ بلدی نمی‌خواد! الان من زنگ می‌زنم. گوشی که بالای سر آقاجون بود رو برداشتم و شماره‌ی اورژانش رو گرفتم. گزارش حالش رو دادم و تماس رو قطع کردم. _ چی گفت مادر؟ به چهره‌ خانم‌جون که حسابی ترسیده بود نگاه کردم. _ گفت چون سابقه‌ی ناراحتی قلبی نداره، احتمالاً مال اعصابشه. الان میان معاینه‌ش می‌کنن. _ خدا خیرت بده عزیزم.‌ تو نبودی من نمی‌دونستم باید چی کار کنم. کنار آقاجون نشستم و دستاش رو ماساژ دادم. لبخندی بهم زد و گفت: _ رویا حالم خیلی بد بود اما یهو آروم شدم، می‌دونی چرا؟ سؤالی نگاهش کردم. _ تو اومدی اینجا، انگار همه‌‌ی دردهام رفت. انقدر که حضورت بهم آرامش می‌ده. لبخند زدم؛ پشت دستش رو بوسیدم. _ منم شما رو دوست دارم. _ بابت کار مریم خیلی ازت معذرت می‌خوام. _ شما چرا! خودش باید بگه. _ تو تنها یادگاریِ پسرمی.‌ دلم نمی‌خواست ناراحتت کنه. _ من ناراحت نشدم، چون‌ بلدم‌ چی کار کنم.‌ خاله‌م ناراحت شد. _ شرمنده زهرا هم شدم.‌ خودم شاهدم که توی این مدت از گل نازک‌تر بهت نگفته. از دیروز که اومدم خونه، همین جوری قلبم داره می‌سوزه و درد می‌کنه. _ پس قلب دردتون عصبیه! چون ناراحتی قلبی ندارید. _ می‌دونم از چیه، اما دیگه دردش آزار دهنده شده و مدام می‌سوزه. صدای زنگ خونه بلند شد. خانم‌جون به سختی از جاش بلند شد و به سمت دَر رفت و دَر رو باز کرد. چند لحظه بعد، پزشک بالای سر آقاجون بود. بعد از معاینه و گرفتن فشارخون، گفتند که چیزی نیست از اعصابِ. با رفتنشون آقاجون روی تخت نشست. _ بهتر شدی حاج‌آقا؟ _ خوبم عزیزم، نگران نباش! دوست دارم ناهار رو با رویا بخوریم. _ مجتبی هنوز نیومده. _ عیب نداره، شاید نخواد بیاد. جواب تلفنم که نمی‌ده! _ چی بگم والا! معلوم نیست کارشون چی به چیه. بیا بشین بیرون. به‌ آقاجون کمک کردم و بیرون رفتیم. سفره پهن بود و به غیر از غذا همه چیز داخلش گذاشته بود. اجازه ندادم خانم‌جون دیگه کار بکنه. برنج و خورشتی که پخته بود رو کشیدم و سر سفره گذاشتم. کنارشون نشستم. اینقدر این پیرزن و پیرمرد از حضور من خوشحالن که عذاب وجدان به سراغم اومد که چرا انقدر کم اینجا میام و کم باهاشون حرف می‌زنم. بعد غذا هم اجازه ندادم خانم‌جون تو جمع کردن سفره کمک کنه و زیر نگاه پر از محبت و عشقشون سفره رو جمع کردم. ظرف‌ها رو شستم و جابه‌جا کردم. با یه سینی چایی کنارشون نشستم که صدای تلفن خونه بلند شد. خانم‌جون اشاره به تلفن کرد: _ رویاجان تو جواب می‌دی؟ _ بله، چشم. گوشی رو برداشتم. _ بله! صدای نگران خاله اومد. _ رویا تو اون جایی! اصلاً یادم رفت زنگ بزنم. _ سلام. وای خاله ببخشید! یادم رفت زنگ بزنم. _ همین! می‌دونی دو ساعته داریم دنبالت می‌گردیم؟ _ خاله به خدا یهویی شد! دم دَر مدرسه به جای عمو... صدای عصبی علی باعث شد تا حرفم نصفه بمونه. _ گوشی رو بده من مامان! _ صبر کن میاد خونه حرف می‌زنیم. اهمیتی به حرف خاله نداد و صداش تو گوشی پیچید.‌ _ الو! از ترس نمی‌دونم باید چی بگم. _ س... سلام. _ زهرمارو سلام! درد بی‌درمونو سلام! آب دهنم رو به سختی قورت دادم. _ خودت گفتی برو! صداش فریاد مانند شد: _ گفتم با عمو برو، نه تنهایی! از ساعت یک‌ که عمو رنگ زده، مسیر خونه تا مدرسه رو صد بار رفتم و برگشتم. از ترس بغضم گرفت. _ آخه عمو... _ آخه وُ مرض! من الان میام اونجا. می‌دونم چه جوری باهات حرف بزنم و برخورد بکنم که از این سرخود بازیات دست برداری! تماس رو قطع کرد و منتظر نشد تا جوابش رو بدم.‌ گوشی رو سرجاش گذاشتم.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 _ چی شده بابا؟ دوست ندارم‌ بحث به محمد کشیده بشه. _ هیچی؛ خودم تنها اومدم، علی ناراحت شده. _ مادر خب چرا تنها اومدی! اشتباه کردی دیگه، نگران شدن.‌ صبر می‌کردی عموت می‌رسید. دوباره صدای تلفن خونه بلند شد. گوشی رو برداشتم. _ بله. خاله دلخور و مضطرب گفت: _ رویا این چه کاریِ تو کردی! _ خاله عمو نیومد دنبال من... _ عموت زنگ زده به علی که رویا دم مدرسه نیست؛ ببین رفته خونه! علی اومده خونه به من گفت. الان دو ساعت و نیمه هیچ کس نمی‌دونه تو کجایی! _ به خدا یادم رفت زنگ بزنم. عمو نیومده بود دنبالم. وقتی اومدم اینجا، آقاجون حالش بد بود زنگ زدم اورژانس، یادم رفت زنگ بزنم بهتون بگم‌‌. _ علی‌جان صبر کن منم بیام. تماس رو قطع کرد. گوشی رو سر جاش گذاشتم‌ و نگاهم رو بهشون دادم. لبخند ظاهری زدم تا ناراحت‌شون نکنم.‌ _ علی داره میاد دنبالم. _ بیا بشین حرفام رو بهت بزنم. روبروش نشستم. _ می‌دونی چرا امروز گفتم بیای اینجا؟ درمونده نگاهش کردم. آقاجون فکر می‌کنه درموندگی من برای حرفشِ، اما برای اضطراب اومدن علیِ! _ نه آقاجون. _ من احساس می‌کنم تو اون جا آسایش نداری. _ دارم آقاجون! مهربون با لبخند نگاهم کرد. _ آسایش چیه بابا؟ سرم رو پایین انداختم. کاش بیخیال می‌شد! دلشوره آزارم می‌ده. سکوتم رو که دید، خودش ادامه داد. _ اینجا که باشی، هم ما از تنهایی درمیاییم، هم هر چی بخوای برات تهیه می‌کنیم. _ من همه چی دارم آقاجون! خاله هر چی بگم برام می‌خره.‌ _ نه منظورم‌ مثل مهشیدِ. اینجا برات اتاق مخصوص درست می‌کنیم... _ من اون جا اتاق دارم! خانم‌جون گفت: _ حاج‌آقا صد بار بهت گفتم، آدم اون جایی که خوشِ دوست داره بمونه. شکر خدا زهرا برای رویا کم از مادر نداره. منم دوست دارم رویا پیشمون بمونه ولی نظر خودش مهمه. _ یه سؤال دیگه هم ازت دارم. چرا به محمد جواب منفی دادی؟ کسی چیزی بهت گفته؟ _ نه کسی چیزی نگفته. اتفاقاً خاله... _ می‌دونم‌، زهرا موافقه.‌ منظورم از کسی، سوریِ. _نه؛ اصلاً زن‌عمو با من حرف نزده! صدای زنگ دَر خونه بلند شد. نگران ایستادم‌ و سمت دَر رفتم. _ با اف‌اف باز کن! _آخه تو حیاط کار هم‌ دارم! با عجله‌ کفش‌هام رو پوشیدم و سمت دَر رفتم. پشت دَر ایستادم.‌ خاله داشت التماس علی می‌کرد. _ تو رو روح بابات اینجا هیچی بهش نگو! _کجا بهش بگم؟ این جا می‌گید نگم که آقاجون نفهمه.‌خونه‌ی خودمون می‌گی هیچی نگو، امانته. _ حالا بچه‌س، اشتباه کرده! _ هر اشتباهی یه تاوانی داره مادر من! _ من خودم دعواش می‌کنم.‌ _ مامان بذار کار خودم رو بکنم! دوباره زنگ رو فشار داد.‌ نباید بذارم آقاجون متوجه بشه. دست لرزونم رو سمت قفل دَر بردم و بازش کردم.‌ خاله آهسته برگشت سمتم و نگاهم به نگاه پر از خشم علی گره خورد.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
سلام این‌رمان‌۷۹۷ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان بصورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. لازم به ذکر هست که رمان تا آخر توی کانال ریحانه بارگذاری میشه فقط کسایی که میخوان زود بخونن میتونن پرداخت کنن مبلغ چهل هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6274121193965407 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین اگر اون‌کارت نشد به این کارت بریزید. 6037997239519771 فاطمه علی کرم بانک‌ملی بعد واریز فیش رو ارسال کنید و فقط اسم‌رمان رو بعد از فیش ارسال کنید تا پیامتون رو زودتر باز کنم🌹 @onix12    
دختری هستم بیست و چهارساله. از بچگی با دو تا برادرام کنار نامادری مهربونم بزرگ‌شدم.‌ بهم گفته بودن مادرت مرده و پدرم‌ با زنش شرط کرده بود که نباید بچه دار بشه و تمام وقتش رو باید صرف بچه هاش بکنه‌ نامادریم هم پذیرفته بود.‌تا اینکه یه روز تو چهارده سالگی عمه‌‌ی پیرم که حال خوبی نداشت بهم گفت مادرت زنده‌ست و آدرسی بهم داد https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966.
انسان شناسی ۳۳۹.mp3
10.91M
اگر امام زمان علیه‌السلام، آمدنی بودند، هزار سال دنیا را منتظر نمی‌گذاشتند؟ ✘ علّت این تأخیر هزار ساله چیست؟ و چرا ادعا می‌کنید این انتظار رو به پایان است؟ 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
۳۸۳ ✍چند سالی بود ازدواج كرده و از زندگی زناشویی‌ام هم نسبتا راضی بودم. روزی در یك مغازه با زن جوان و زیبایی آشنا شدم. این زن كه «شیرین» نام داشت با همان نگاه اول مرا تحت تاثیر قرار داد طوری كه با یكدیگر شماره تلفنی رد و بدل كرده و ارتباط‌مان شروع شد. «شیرین» گفت به تازگی به علت اعتیاد همسرش از او جدا شده و تنها زندگی می‌كند، وی پس از چند ارتباط تلفنی و یك بار قرار گذاشتن در كافی شاپ فكر و ذهن مرا اسیر خود كرد طوری كه در همان روزهای اول به وی پیشنهاد كردم در ازای تامین مقداری از هزینه زندگی‌اش وی را به‌طور مخفیانه به صیغه موقت خود درآورم و .... برای دیدن ادامه داستان کلیک کنید...👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f