#استوری_پندار_اکبری
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_علی_افشار
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_مجید_نوروزی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_اشکان_دلاوری
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_33 روژان: بشین تا بهت بگم.. آرزو: با حرص و نگرانی نشستم... رسول: سوالی به
امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_34
آرزو: یهو یهچیزی به ذهنم رسید.. برگشتم سمت مامان اینا..
مطمعنید فرزاد همون سیناست!
روژان: گوشی هارو جلوش گرفتم...
رسول: دیدم روژان نمیتونه ادامه بده گفتم: این عکسیه که سینا نشونت داده اینم عکسیه که مامانت وقتی سینارو بردیم پرورشگاه باهات گرفت... دوتاش یکیه!
آرزو: پرورشگاه!
رسول: اهوم... زمانی که مادرش کشته شد فرستادنش پرورشگاه
ـــــــــــــــــــــــــ
فرزاد: سلام عزیزم...
چیشد؟ مامان اینا از خر شیطون پایین اومدن؟
راضی شدن جدا نشیم؟
آرزو: به روبه رو نگاه میکردم با همون حالت گفتم: دیگه من راضی نیستم..
فرزاد: یعنی چی!
آرزو: نگاهمو به فرزاد دادم: یعنی من سوار خر شیطون شدم..
ببینم تو واقعا اسمت فرزاده؟
فامیلیت اسماعیلیه!
فرزاد: یعنی چی😳چی داری میگی؟ حالت خوبه...
آرزو: خیلی نامردی فرزاد...
فرزاد: چیشدهههه...
آرزو: خداحافظ آقای فرزاد اسماعیلی یا بهتره بگم سینا عابدی فر...😭💔
فرزاد: سینا کیههه😳وایسااا آرزووو😭
کیفشو گرفتم که باعث شد سرجاش وایسه...
آرزو تروخدا بگو چیشده...
آرزو: یعنی تو نمیدونی...
بس کن بابا...
بسه دیگه... تا کی میخوای گولم بزنی، تا کجا میخوای واسم فیلم بازی کنی.. فقط اینو بدون.. خیلی بد کردی😭🚶🏻♀
ـــــــــــــــــ
فرزاد: ماماااان مااامااااااااان کجااااییییی
ژینوس: هیییس چه خبرته همه همسایه ها فهمیدن... چته!؟
فرزاد: ماجرارو گفتم...این سینا کیه!
ژینوس: ماجرارو کامل گفتم....
فرزاد: شماروکشتن!😳
ژینوس: نمرده بودم.... زمانی که خواستن ببرنم سرد خونه به هوش اومدمو فرار کردم... بعد با کلی پرس و جو پیدات کردمو رفتیم برزیل.. اونجا عمل زیبایی انجام دادمو چهرمو کامل عوض کردم... اسم و فامیل توهم همینطور
فرزاد: واقعا خاله رو مامان آرزو کشت!؟
ژینوس: اره💔😞
فرزاد: ولی مامان، ارزو فک میکنه بهش دروغ گفتم.. نمیدونه منم نمیدونستم..
ژینوس: بزار هرجوری دوست داره فکر کنه🤷🏻♀
فرزاد: ماماااان💔
پ.ن¹:...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_34 آرزو: یهو یهچیزی به ذهنم رسید.. برگشتم سمت مامان اینا.. مطمعنید فرزاد همو
امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_35
چند هفته بعد....
آرزو: بارون میومد..
تو خیابونا میچرخیدم
روزی که عاشق فرزاد شُدَمَم بارون میومد...
باورم نمیشد همچین کاری باهام کرده..
هرجایی رو که با فرزاد رفته بودم سرزدم...
تمام خاطراتم زنده شد..
از هرموقعی حالم بد تر بود..
فقط دلم میخواست یه جا باشه تا میتونم گریه کنم، جیغ بزنم.....
ــــــــــــــــــ
فرزاد: چند هفته ای بود آرزو رو ندیده بودم...
چند روز پیش احضاریه دادگاه اومده بود...
آرزو درخواست طلاق داده بود...
حالم خراب بود...
رفتم پارک همیشگی..
روی نیمکت نشستمو سرمو مابین دستام گذاشتم...
تمام خاطراتمون از جلو چشام رد میشد...
صدای آرزو تو سرم اکو میشد...
«قول بده هیچوقت تنهام نزاری، هیچوقت بهم دروغ نگی...»
«این عکس توعه😍وای خداا قیافشوو😂»
«دیگه نمیخوام ببینمت»
«خداحافظ آقای فرزاداسماعیلی یا بهتره بگم سینا عابدی فر»
سعی کردم از افکارم بیرون بیام...
روبه رومو نگاه کردم😳یعنی... یعنی واقعیه... چشمامو مالیدم تا مطمعن بشم... وای واقعی بود...
به سرعت رفتم سمتش...
پ.ن¹:...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_35 چند هفته بعد.... آرزو: بارون میومد.. تو خیابونا میچرخیدم روزی که عاشق ف
امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_36
فرزاد: آرزو😳😍
آرزو: 🚶🏻♀😒
فرزاد: دستشو گرفتم:: تروخدا صبر کن باید بهت توضیح بدم...
آرزو: ولم کن
فرزاد: تروخدا... آرزو خواهش میکنم
به خدا داری اشتباه میکنی
ـــــــــ
آرزو: بگو سریع باید برم...
فرزاد: سیر تا پیازو گفتم...
آرزو: اهوم... قصه قشنگی بود👌🏻😏
یعنی مامان من خاله توروکشته... مگه مامان قاااتله😐
واقعا فک کردی این چرت و پرتارو باور میکنم!
فرزاد: به خدا همش راسته...
آرزو: قسم نخور..
دیگه دنبال من نیااااا... تا احضاریه بعدی نیومده بیا دادگاه طلاق منو بده...
فرزاد: تو بخاطر اینکه نگفتم اسمم سیناست میخوای جدا شی!
آرزو: بخاطر اینکه بازیم دادی
و رفتم....
فرزاد: نه نه بخداااااا
اهههههههه💔
ــــــــــــــــــــــ
آرزو: یه درصد احتمال دادم حرفای فرزاد راست باشه....
«تو یکی از عملیاتا مامانت خالمو کشت»
«به خدا روحمم خبر نداشت اسمم سینا بود»
«به روح پدرم نقش بازی نکردم»
«به جون مامانم من عاشقتم»
ـــــــــــــــ
آرزو: رسیدم خونه..
ماجرارو به مامان گفتم...
پ.ن¹:...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_36 فرزاد: آرزو😳😍 آرزو: 🚶🏻♀😒 فرزاد: دستشو گرفتم:: تروخدا صبر کن باید بهت تو
امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_37
ژینوس: مامان جان، از فکر این دختره بیا بیرون... این به درد تو نمیخوره....
فرزاد: سرم مابین دستام بود...
لابد پارمیدا به دردم میخوره!
ژینوس: فرزاد بیا اصن یه نقشه بکشیم..
فرزاد: بلاخره سینام یا فرزاد...
چرا بهم نگفتی مامان...
چرا گذاشتی آیندم... زندگیم از بین بره...
ژینوس: بزار حرف بزنم بچه!
ــــــــــــــــــــــــــ
روژان: در زدن.... رفتم جلو در.. ژینوس بود...
ژینوس: به به روژان خانوم
روژان: بفرمایید!؟
ژینوس: میخوام حرف بزنم..
روژان: بگو...
ژینوس: میدونی صبا زندس...
روژان: پاهام بی حس شد... برای اینکه تعادلم حفظ بشه درو گرفتم...
ژینوس: بیام تو؟
ـــــــ تو خونه ـــــــ
روژان: صبا کجاست!
ژینوس: جلوت نشسته...
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لطفا تاجایی که میتونید این پیامو پخش بکنید..ان شاءالله که زودتر پیدا میشه❤️
#فوروارد_لطفا
@rooman_gando_1400
سلام عزیزان
وقتتون بخیر و نیکی
ممنون از درک بالا و شکیبایی شما🙃👌🏻
خیلی ممنون که صبر میکنید تا امتحاناتمون تموم بشه.
#بسیجی🦋
سلام سلام، این چند روزه که نبودم سخت مشغول خوندن واسه امتحانا بودم 🤧 الان یکم سرم خلوت تره... بریم واسه پارت👇🏻
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_37 ژینوس: مامان جان، از فکر این دختره بیا بیرون... این به درد تو نمیخوره....
امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_38
روژان: یعنی چی😳
ژینوس: یعنی من صبام...
همونی که خواهرشو کشی..
باباشو کشتید.. شوهرشو کشید
همون بدبختی که خانوادشو نابود کردید...
روژان:.....
ژینوس: نترس... نمیخوام بلایی سرتون بیارم...این عقد پسرم با دخترت هم نقشه ای چیزی نبود...سینا واقعا عاشق آرزو شده
بلایی هم قرار نیست سر خانوادت بیاد...بلایی که با خانوادم اوردید با خانوادت نمیارم...
اینارو گفتم چون خودم یه مادرمو میدونم چقدر نگران آرزویی...
میخواستم سینارو بیارم که طلاق آرزو رو بده...ولی سینا خیلی ارزو رو دوست داره...اگر میتونی کاری کن این دوتا برن سر خونه زندگیشون...
ـــــــــــــــــــــــ
روژان: آرزو اومد خونه...
رقتم نشستم باهاش حرف زدم...
پ.ن¹:...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_38 روژان: یعنی چی😳 ژینوس: یعنی من صبام... همونی که خواهرشو کشی.. باباشو کش
امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_39
روژان: اگه هنوز دوسش داری...
آرزو: با چشمای پر از اشک به مامان نگاه کردم..
با لبخندی که زدم اشکام جاری شد..
روژان: بلند شو.... بلند شو بریم بیمارستان
آرزو: بیمارستان چرا🧐
روژان: عه نگفتم 🤦🏻♀
مث اینکه فرزاد وقتی رفته خونه حالش بد شده بردنش بیمارستان
آرزو: ای وای... الان خوبه؟
روژان: اره خداروشکر...
پاشو پاشو بریم پیش شوهرت😂(حرف آرزو رو تکرار کرد)
ـــــــــــــــــ شب ـــــــــــــــ
روژان: ماجرارو توضیح دادم..
رسول: عجب... چه پیچیده شد این پرونده عابدی... هنوزم ادامه داره😐😂
روژان: آرزو راضیه که جدا نشن، منم راضیم تو چی؟
رسول: من بگم راضی نیستم جدا میشن؟
روژان: آرزو رو حرف تو حرف نمیزنه ولی تا آخر عمرش تو فکر فرزاده و....
رسول: باشه باشه...
ولی باید با این پسره حرف بزنم!
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ