eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام عزیزای دلممم چطورین؟
آماده اید برا پارت؟
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_40 بیمارستان: آوا: با گریه وارد بیمارستان شدم... محمدو دیدم که ته ر
چند روز بعد... رسول: اوا.. خسته شدم از بس اینجا بودم...دو هفتس منو نگه داشتن... آوا: خندیدمو گفتم: رسول جان هنوز یه هفته هم نشده😐😂 رسول: از نظر من شده... آوا: تقویم اینو نمیگه! رسول: من که میگم آوا: بله بله اصل حرف شماست استاد😂 ـــــــــــ عطیه: نمیدونم چجوری ولی در عرض 15 دقیقه خودمو رسوندن بیمارستان... ته راهرو محمدو دیدم... رفتم سمتش.. با اعصبانیت گفتم:: باز چیکار کردی که رسولو به بیمارستان کشیددده محمد: بهش نگاه کردم... هنگ کرده بودم.... عطیه: رو کدوم تخت خوابوندیش... ـــــــــ عطیه: رسول جان... حالت خوبه؟ رسول: لبخندی زدمو گفتم: خ. و. ب. م عطیه: اخه الان باید به من بگین! آوا: خواستم حرف بزنم که رسول گفت: رسول: من گف.. تم... چی.. زی.... نگ.. ه.. ـــــــــ آوا: دکتر اومده بود تا رسولو معاینه کنه... منو عطیه رفتیم بیرون... نشستم رو صندلی کنارش... عطیه..حوصله داری حرف بزنیم؟ عطیه: درمورد چی؟ آوا: نفس عمیقی کشیدمو گفتم: محمد... عطیه: چیزی نگفتم.. آوا: سکوتتو آره فرض میکنم... چیزایی که الان میگم به خاطر این نیست که محمد برادرمه ولی... قبول کن باهاش خوب رفتار نکردیم... اون شب که اومده بود سایت خیلی حالش بد بود... فکر میکرد ندیدم ولی انقدر حالش بد بود دوتا قرص قوی رو هم زمان باهم خورد.. یا امروز... که اونجوری سرش داد زدی... خب اینا همه دردناکه واسه یه مرد... دردناکه که زنش سرش داد بزنه.. من....خورد شدن محمدو به چشم دیدم... پ.ن: خورد شدن محمد...! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
سلام قشنگا💫
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_41 چند روز بعد... رسول: اوا.. خسته شدم از بس اینجا بودم...دو هفتس م
محمد: آرنجمو روی زانوم گذاشته بودمو سرمو مابین دستام گذاشته بودم... حرفای عطیه رو سرم اکو میشد.. با صدای عطیه به خودم اومدمو سرمو بلند کردم.. عطیه: شرمنده سلام کردم... محمد: نگاهمو ازش گرفتمو زیر لب سلام کردم.. عطیه: نشستم رو صندلی کنارش.. محمد: خیلی ازش دلخور بودم... بدون اینکه حرفی بزنم بلند شدمو رفتم تو حیاط... عطیه: محمددد... دستمو روی پیشونیم گذاشتم.. ــــــــــــــــ محمد: تو حیاط نشسته بودم... که وحید اومد سمتم... وحید: میشه بشینم؟ محمد: سرمو تکون دادم.... وحید: بعد از کمی سکوت رفتم سر اصل مطلب... محمد... چرا اینجوری میکنی با خودت! مکه تقصیر توعه که رسول اینجوری شده.. محمد: آره... تقصیر منه... اگه من همون موقع میزاشتم بیمارستان بمونه اینجوری نمیشد.. اگه به زور مرخصش نمیکردم ایجوری نمیشد.. وحید: با سرزنش کردن خودت چیزی درست نمیشه... الان فقط باید براش دعا کنی... ــــــ فردا ــــــ وحید: برای معاینه رسول رفته بودم... رسول: مح.. مد... حا.. لش... چطو... ره وحید: خودشو مقصر حال بدت میدونه.. رسول: میخوا... م... باها.. ش... حر.. ف.. بز... نم وحید: میگم بیاد پیشت.. رسول: نه.. خو.. دم... باید... برم... پی.. شش... وحید: با این حالت؟ نه اصلا... رسول: وحید... خوا.. هش.. میک.. نم پ.ن: خودش میخواد بره پیشش🙂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
سلام سلام چطوررین❤️
بریم سراغ پارت👇🏻
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_42 محمد: آرنجمو روی زانوم گذاشته بودمو سرمو مابین دستام گذاشته بودم..
محمد: خیلی حالم بد بود... حرفایی که تواین مدت بهم زده بودن تو سرم اکو میشد... «مقصر حال الان رسول تویی» «حسرت میخورم که قراره پدر بچم بشی» «چطور میتونی انقدر ظالم باشی » «بد کردی جناب فرمانده» «دیگه برادری به اسم محمد ندارم» «حاضرم بمیرم ولی تورو نبینم» رسول: از بیمارستان اومدم بیرون.. آوا پشت سرم داشت میومد... برگشتم سمتشو گفتم: اوا جان... لطفا! اوا نگاهی کردو رفت تو... یکم چشم چرخوندم تا محمدو پیدا کنم.... داشتم از دور نگاهش میکردم... خواستم برم جلو که پاشدو از بیمارستان خارج شد... پشت سرش راه افتادم.. بدون اینکه متوجه بشه... محمد: تو خیابون پرسه میزدم... رسیده به یه جایی که هیچکی نبود.. پرنده هم پر نمیزد... سرم داشت میتریک... صدای رسول... عطیه.. اوا.. بچه ها.. تو سرم اکو میشد... هیچ جوره هم نمیتونستم کنترلش کنم... باصدای بلند فریاد زدم... خداااااااااااااااااا کمی تن صدامو پایین اوردمو با زانو روی زمین فرود اومدم... خسته شدمممم دیگهههه دیگهه نمیتونمممممم دیگههه نمیکشممممم منو بکش راحتم کنننن صبرم لبریز شدددههههه دارم دیوونه میشممممم همه فک میکنن من الان خیلی راحتم..شبا راحت سرمو میزارم رو بالش.. ولی نههههههه من از همه بیشتر نابود شدم... ولی هیچکی نمیفهمه... زنم جلو همه سرم داد میزنه.. خواهرم تو چشام نگاه نمیکنه.. همه بچه های سایت سرزنشم میکنن.. رسول هیچ جوره حاضر نیست منو ببخشه... همه باهم افتادن به جونم... مگه من چقد جون دارم.. مگه من چقد توانایی دارم... رسول: دستی به صورتم کشیدم.. دستمو جلوی صورتم گرفتم.. خیس شده بود! محمد: فریاد زدم: دیگه کم اوردممم... دیگه نمیتونممم.. دستمو روی زمین گذاشتمو به اشکتم اجازه جاری شدن دادم... از روی زمین بلند شدم.. با پشت دستم اشکامو پاک کردم گفتم: اینا تلافیه بلاهاییه که سر رسول اوردم... پ.ن: تلافی🙂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
سلام عزیزای دلممم😍 واقعا معذرت میخوام بابت این همه تاخیر! خیلی سرم شلوغ بود این مدت💔 سعی میکنم یکم بیشتر فعالیت کنم.... ممنون از درکتون💚
بریم برای پارت👇🏻☺️
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_43 محمد: خیلی حالم بد بود... حرفایی که تواین مدت بهم زده بودن تو سرم
رسول: با هر کلمه ای که میگفت قلبم بیشتر درد میگرفت محمد: سرم خیلی درد میکرد... قلبم تیر میکشید.. هوا خیلی سرد بود... باد شدیدی میوزید... سعی کردم چند قدم به جلو برم... تلو تلو میخوردم... نمیتونستم خودمو نگه دارم.. هر سمتی که باد هدایتم میکرد حرکت میکردم... حالم خیلی بد بود سرم داشت میترکید.. دستمو روی سرم گذاشتم.. داشتم میوفتادم که دستمو به تنه درخت زدم... اصلا نمیدونستم کجام... سرم داشت منفجر میشد... رسول: محمد وسط خیابون وایساده بود... فریاد زدم: محمدددددد محمد: برگشتم سمت صدا... رسول بود! دستی روی چشمام کشیدم... واقعا رسول بود... اشک تو جشام جمع شده بود... رسول: لبخند زدمو گفتم: فرمانده تموم کنیم قهر مسخره رو؟ محمد: بدون اینکه چیزی بگم برگشتمو به راهم ادامه دادم... رسول: محمد وایساااا و دویدم سمتش... محمد: با صدای بوق و چراغ ماشینا برگشتم سمت رسول... یه ذره مونده بود مه ماشین بهش بزنه... دویدم سمتشو رسولو پرت کردم اونور.... رسول: اصن نفهمیدم چیشد... از رو زمین بلند شدم... این ور اون ورو نگاه کردم... دیدم مردم کنار هم جمع شدن... رفتمو وارد حلقه ای مه درست کرده بودن شدم... محمدو روزی زمین دیدم... اشکام سرازیر شد... بازانو افتادم رو زمین... محمددد... محمد: هنوز بیهوش نشده بودم... لبخند زدمو نگاهش کردم... رسول: محکم محمدو بغل کرده بودم... محمد: حلا.. لم.. کن... دا.. دا..ش و سیاهی مطلق رسول: تکونش دادمو اسمشو فریاد میزم... محمددددد😭 پ.ن: فداکاری🙂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
سلام سلاممم حالتون چطوره قشنگاااا😍
نبودم چون گوشی خراب شده بود💔🙂
حالا بریم واسه پارت؟
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_44 رسول: با هر کلمه ای که میگفت قلبم بیشتر درد میگرفت محمد: سرم خیلی
بیمارستان:: رسول: رو صندلی نشسته بودم... محمد تو اتاق عمل بود.. قلبم درد میکرد..دستمو روش گذاشته بودمو ماساژ میدادم... آوا: رسول.... محمد چیش... لباست چرا خونیه... دستات چرا خونیه... چیشده رسول... حرف نمیزد به یه گوشه خیره شده بود... نشستم کنارش... رسول... شونه هاشو گرفتمو گفتم: رسول تروخدا بگو چیشده... با بیرون اومدن دکتر بلند شدمو رفتم سمتش.. رسول: بلند شدمو رفتم سمت دکتر... دکتر: متاسفم... بیمارتون تو کماست.. به سرش ضربه بدی واد شده... آوا: نفسم بالا نمیومد... دستمو به دیوار زدم تا مانع افتادنم بشه.... دستمو روی شکمم گذاشتم... درد بدی توی دلم میپیچید.. رسول: دستو گذاشتم رو سرم... اشکام سرازیر شد.. یا خدا... دستمو روی صورتم گذاشتم... با یاد اینکه اوا حاملس رفتم سمتش... حالش خیلی بد بود.. کمک کردم بشینه... ( وحید هماهنگ کرده محمدو ببرن بیمارستان خودشون) پ.ن: کما🙂💔 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام سلام صبحتون بخیر❤️✨
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_45 بیمارستان:: رسول: رو صندلی نشسته بودم... محمد تو اتاق عمل بود..
چند روز بعد:: وحید: رسول چرا اینجوری میکنی با خودت! مگه تو مقصری! رسول: اشکایی که تو چشام جمع شده بودو پاک کردمو گفتم: اره.. من مقصرم.. اگه.. به قول داوود بچه بازی نمیکردمو انقدر این قهر مسخره رو طول نمیدادم اینجوری نمیشد.. ای کاش من میرفتم زیر ماشین.. ای کاش من الان تو کما بودم... ای کاش... وحید: با ای کاش گفتن چیزی درست نمیشه... وقتی محمد به هوش اومد باید اولین نفری باشی که میبینیش.. باشه؟ الانم پاشو.. پاشو بریم تو اتاقت که خداروشکر یه قلب برات پیدا شده.. بریم که یه مدت تحت نظر باشی.. ان شاءالله چهارشنبه عملو انجام میدیم.. رسول: من تا محمدو نبینم عمل نمیکنم.. تا مطمعن نشم حالش خوبه عمل نمیکنم.. وحید: محمد الان تو کماست.. رسول: وایمیسم تا از کما بیاد بیرون وحید: میخوای وایسی از کما بیاد بیرون؟! زدن این حرفا خیای دردناک بود... بغضمو قورت دادمو گفتم: شاید هیچ وقت از کما نیومد بیرون... تو.... رسول: با نگاهم حرفشو قط کردم... اشک تو چشام جمع شده بود.. بدون اینکه حرفی بزنم بلند شدمو رفتم سمت اتاق محمد... پ.ن: شاید هیچوقت بیرون نیاد از کما🙂💔 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام سلام قشنگا❤️
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_46 چند روز بعد:: وحید: رسول چرا اینجوری میکنی با خودت! مگه تو مقصر
رسول: رفتم تو اتاق محمد... پرستار: اقا کجا میاید.. آقا... آقا با شمام.. آ... وحید: به معنای بزار بره سری تکون دادم که دیگه حرفشو ادامه نداد.. پرستار: از اتاق خارج شدم... رسول: نشستم روصندلی کنار محمد... دستشو گرفتم... اشک تو چشام جمع شده بود.. شروع کردم به حرف زدن... سلام اقا محمد.... میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود... میدونی چقدر دلم میخواد الان بیدار بشی.. محکم بغلت کنم... چقدر دلم برا استاد رسول گفتنات تنگ شده.. میدونی چقدر دلم برا صدات تنگ شده... دلم تنگ شده برا وقتایی که میکوبیدم رو میزو میگفتی چه خبره رسول.. دلم تنگ شده برا نصیحت کردنات.. دلم تنگ شده برا شوخیات.. برا خندیدنات برا جدیتات برا رسول گفتنات... دلم تنگته فرمانده..! توروخدا بلند شو... به خاطر عطیه بلند شو.. به خاطر بچت بلند شو... به خاطر آوا بلند شو... به خاطر خواهر زادت بلند شو... به خاطر... د... داداشت.. بلند شو.... پ.ن: نیمچه پارت احساسی🥺 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
♥️00:00♥️ دعا برای ظهور آقا امام زمان فراموش نشه📿
سلام عزیزای دلم✨ امیدوارم حال دلتون عالی باشه☺️ میدونم این مدت خیلی فعالیتمون کم شده😅 اما خیلی ممنونم ازتون که کنارمون بودید😍 مطمعن باشین فعالیتمون بیشتر میشه👌🏻 مرسی از همراهیتون❤️
این چند روز فقط تایما رو گذاشتیم😂😂