#استوری_علی_افشار
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_37 آوا: تو زیر زمین کافه بودیم... عجیبه فکر نمیکردم کافه هم زیرزمین داره!
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_38
آوا: چند ساعت گذشته بود... اما خبری نبود...
رسول: سرمو به دیوار تکیه دادمو چشمامو بستم...
آوا: با وحشت و نگرانی گفتم: نباید بخوابیدا...
سعی کنید بیدار بمونید
رسول: نفس نفس میزدم... سعی کردم چشامو نبندم.. اما نشد... حالم اصلا خوب نبود..
ــــــــــــــ
محمد: گریه نکن عطیه جان...
عطیه: معلوم نیست چه بلایی سرشون اومده😭
محمد: اروم باش... داریم پیگیری میکنیم...
ــــــــــــــــ
آوا: حتما میخوان مهمونی رو تموم کنن بعد بیان سراغ ما...
خدایا خودت کمک کن عملیات لو نره....
ــــــــــــــــــــ
علی سایبری: آقا محمد
محمد: جانم علی بگو
علی سایبری: آقا ردشونو زدم... تو زیرزمین همون کافه هستن...
محمد: مطمعنی!؟
علی:بله آقا ردیاب میکروفن رسول که همینو نشون میده...
با اینکه میکروفن خراب شده..ولی هنوز ردیابش کار میکنه...
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_38 آوا: چند ساعت گذشته بود... اما خبری نبود... رسول: سرمو به دیوار تکیه دا
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_39
عطیه: منم میام..
محمد: کجا میای عزیز من
عطیه: نمیتونم محمد باید بیام..
محمد: عزیزم تو بمون همینجا من باهات درارتباطم... بمون اینجا... اینجا بیشتر بهت نیاز داریم...
ــــــــــــــــــــ
محمد: رسیدیم به مقصد... قرار بود بدون سرو صدا کارو انجام بدیم تا سوژه رو از دست ندیم..
رفتیم سمت زیرزمین.. درش قفل بود..
عباس در...
عباس: آقا خیلی قفلش پیچیدس نمیشه راحت بازش کرد... حداقل چهل دقیقه 1 ساعت طول میکشه
محمد: وقتمون کمه...
تفنگمو برداشتمو یه خفه کن وصل کردم بهش...
با سر علامت دادم که کنار وایسید...
شلیک کردمو در باز شد...
رفتیم تو...
ولی خبری از اوا و رسول نبود...!
پ.ن¹:.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#استوری_اشکان_دلاوری
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
بسمربالحسین
سلام عزیزان وقت بخیر...
عزاداریهای شما مورد قبول درگاه حق انشاءالله🖤
#بسیجی🦋
این پویش به دلایلی حذف میشه...
اجر همگی با آقاحسین(ع)
#بسیجی🦋
سلام سلام حالتون چطوره...
دوباره ماه محرم رو بهتون تسلیت میگم🖤
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_39 عطیه: منم میام.. محمد: کجا میای عزیز من عطیه: نمیتونم محمد باید بیام..
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_40
آوا: سرمو به دیوار تکیه دادمو چشمامو بستم...
چند دقیقه بعد با صدای شلیک دومتر پریدم هوا...
محمد بود😍😭
اروم صداش زدم...
محمد!
محمد: با صدای آوا برگشتم سمتش...
خوبی!
آوا: با سر جواب دادم...
محمد: سریع دستاشو باز کردمو رفتم سمت رسول...
چند تا زدم تو گوشش که بیدار شه اما فایده نداشت...
عباس کمک کن ببریمش تو ماشین...
ــــــــــــــــــ
آوا: خیلی نگران بودم...
دلیل این همه ناراحتیمو نمیفهمم...
تنها چیزی که الان میخواستم فقط سلامتی اقا رسول بود!
خیلی برام عجیب بود تاحالا این حسو نسبت به هیچکس نداشتم...
ــــــــــــ بیمارستان ــــــــــــ
(و بازهم مکالمه ها انگلیسی)
محمد: آقای دکتر حالش چطوره!
دکتر: حالش خوبه ولی خون زیادی ازش رفته...
خیلی باید مراقب باشید... حدودا تا یک ماه نباید کار سنگین انجام بده با دستش...
یکی دوروز دیگه میتونید ببریدش خونه اما به موقع پانسمانشو عوض کنید
ــــــــــــــــ
آوا: محمد رفته بود نماز خونه...
از رو صندلی بلند شدمو رفتم پشت شیشه...
بی جون رو تخت افتاده بود...
خیلی عذاب وجدان داشتم به خاطر من این بلا سرش اومده بود...
با صدای زنگ تلفن به خودم اومدم...
دستی روی صورتم کشیدم خیس بود... اشکمو پاک کردمو جواب دادم::
+جانم عطیه؟
_رسول... رسول چطوره
+خوبن نگران نباش عزیزم
_مطمعن!
+مطمعن
_قربون دستت بگو محمد بیاد دنبال من.. یا اصلا آدرس بیمارستانو بده... اره ادرسو بده
+میگم بیاد دنبالت...
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_40 آوا: سرمو به دیوار تکیه دادمو چشمامو بستم... چند دقیقه بعد با صدای شلیک
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_41
آوا: محمد رفته بود دنبال عطیه...
دکتر و پرستارا رفته بودن تو اتاق..
روی صندلی نشسته بودمو ذکر میخوندم...
با خروج دکتر از جام بلند شدم...
(مکالمه، انگلیسی)
آوا: خسته نباشید آقای دکتر حالشون چطوره؟
دکتر: مچکرم، خوبه الانم به هوش اومده میتونید ببینیدش..
آوا: ممنونم...
آب دهنمو قورت دادم نفس عمیق کشبدمو وارد اتاق شدم....
تا رفتم تو تپش قلب گرفتم...
س.. س.. سلا... م
رسول: با صدای اوا خانوم چشامو باز کردم...
خیلی دستپاچه شده بودم...
صدای ضربان قلبمو میشنیدم...
تاحالا پیش نیومده بود این حالی بشم...
س. ل. ا. م
آوا: حا.. لتون... خ.. وبه
رسول: با ، بازو بسته کردپ چشام و سرم جواب دادم..
آوا: خداروشکر...
ببخشید تروخدا...
بخاطر من اینجوری شدید شرمنده...
رسول: د. ش. م. ن. ت. و. ن...ش. ر. م. ن. د. ه
ـــــــــــــ
عطیه: رسوووول😭
رسول: س. ل. ا. م
عطیه: سلام قربونت برم😭
خوبی!
رسول: خ. و. ب. م
گ. ر. ی. ه. ن. ک. ن. د. ی. گ. ه
عطیه: اشکامو پاک کردم...
ولی هنوز تو چشام پر از اشک بود...
لبخند زدمو اشکام سرازیر شد..
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام دخترا...
عزیزان فعلا پارت نداریم..ان شاءالله بعد از عاشورا تاسوعا پارت هارو بارگزاری میکنم🖤
#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_پست_مجید_نوروزی
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#پست_علی_افشار
#پست_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_ستاره_سادات_قطبی
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_41 آوا: محمد رفته بود دنبال عطیه... دکتر و پرستارا رفته بودن تو اتاق.. روی
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_42
شب::
رسول: چشمامو که بستم آوا اومد جلو چشمام....
تمام حرفاش تو سرم اکو میشد...
تصویرش تو ذهنم رد میشد...
نگرانیش زمانی که چاقو خوردم...
نجابتش...
خانم بودنش...
با اخلاق بودنش...
حرفاش...
«حالتون خوبه؟»
«نباید بخوابیدا»
«اگر کاری از دستم برمیومد بگسد حتما انجام میدم»
«منو مثل خواهرتون بدونید»
«شماهم مثل محمد»
ـــــــــــــــــ
چند روز بعد::
عطیه: همونطور که داشتم پوست پرتقال رو میگرفتم خندیدمو گفتم: ولی خوب از فرصت استفاده کردیا...
نه گذاشت نه برداشت همسرمه😐😂
(قیافشم یکم مسخره کرد عطیه)
و همین همسرمه همه کارارو خراب کرد جناب🔪
پ.ن¹:......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_42 شب:: رسول: چشمامو که بستم آوا اومد جلو چشمام.... تمام حرفاش تو سرم اکو
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_43
آوا: باید پانسمان آقا رسولو عوض میکردم....
خیلی برام سخته.. ولی محمد میگه نباید دکتر دیگه ای بیاد..
از همین حالا تپش قلبام شروع شد....
ای خدا...من چمه...
با بسم الله در زدم...
ــــــــــــ
عطیه: با صدای اروم گفتم:: فکر کنم آواست.. اومده پانسمانتو عوض کنه..
رسول: همینکه اسمشو اورد دوباره یه حالی شدم...
یکی خودمو جمع و جور کردم...
عطیه: رفتمو درو باز کردم...
بیا تو عزیزم
آوا: سعی کردم دستپاچکیمو پنهان کنم...
س.. سلام...
اومدم پانسمانو عوض کنم...
رسول: اومدم بلند شم که...
آوا: بفرمایید...
ـــــــــــــــ
دوروز بعد::
شب:
آوا: رو تخت دراز کشیده بودم که عطیه هراسون اومد تو اتاق...
عطیه: رسووول😭
آوا: آقا رسول چی...!
عطیه: حالش بد شده😭
آوا بدووو تروخدااا😭
آوا: وسائلو برداشتمو رفتم سمت اتاق...
پ.ن¹:......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ