خوشبختی
ما مردمان خوشبختی هستیم. اگر حجاب معاصرت میگذاشت، تا بدانیم چه داریم، برای هر لحظه بودن در این زمان، سر به سجده می گذاشتیم.
ما مردمان خوش شانسی هستیم. نمیدانم خداوند تبارک و تعالی، در عالم ذر در ما چه دید که اکنون و در این لحظه، در ایران عزیز ما را مبعوث کرد.
ما خیلی چیزها داریم که آرزوی انسان از اول تاریخ بوده است .
ما در هوایی نفس کشیدیم که امام خمینی، نفس کشید. امام خامنهای حضور دارد و خداوند همراه ملکوتیان، ارواح مطهر شهدا را برای حمایت از ما مامور کرده است.
ما مردمان خوشبختی هستیم. مینشستیم پای سخنرانی مردی که زبانش را نمیفهمیدیم اما سیمای ملکوتیش، به روحمان، شجاعت و آرامش هدیه میداد. نصرت خدا در زمین. سید حسن نصرالله.
ما مردمان خوشبختی هستیم. به قول آن عرب لیبیایی، عمر مختار را ندیدیم اما یحیی سنوار را چرا.
ما مردمان خوشبختی هستیم که شهید سلیمانی را دیدیم. مردی که نورخدا در چهرهاش میدرخشید و حقتعالی به دست او پرچم ظلمات داعش را پاره کرد.
ما مردمان خوشبختی هستیم. شاید خاطرهی زیادی از شهید همت نداشته باشیم، اما شهید تهرانی مقدم را دیدیم که دست رهبرمان را برای مبارزه با اسرائیل پر کرد.
ما شهابباران اسراییل را دیدیم.
ما از هیجان فریاد کشیدیم و صلوات فرستادیم.
ما برآورده شدن آرزویِ تمامِ پیامبرانِ شهیدِ بنیاسراییل را لمس کردیم.
ما مردمان خوشبختی هستیم.
ما هموطنانی داریم که با یک ندای کمک خواهی برای مسلمان غیر همزبان، یا حتی هممسلک، آنهم در فضای مجازی، تمام هستی خود را به میدان میآورند.
یک لحظه فکر بکنید، چند درصد از زنانی که در زمان امیرالمومنین میزیستند، امام حسن را دیدند، هوای امام حسین را نفس کشیدند، چند درصد از زنانی که توفیق حضور در زمان چهارده معصوم را داشتند؛ به این بلوغ فکری رسیده بودند که از عزیزترین جواهرات خود نه برای فامیل و همسایه و همشهری، که برای همفکری که هزاران کیلومتر دورتر، مورد ظلم واقع شده و بانگ کمک خواهی بلند کرده، بگذرند.
ما مردمان خوشبختی هستیم. آرزو داریم جزو کسانی باشیم که خداوند متعال به نام مقدس ظاهرش برما جلوه کند و امتمان را زمینهساز ظهور حضرت مولا صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف قرار دهد.
پینوشت۱: عکس بالا، تصویر بخشی از طلاهایی هست که همکاران محترم برای کمک به حزبالله لبنان تقدیم کردهاند.
پینوشت ۲: میخواستم متن را با آیهی شریفهی قرآن آغاز کنم اما قلم خود مرکبدار بود و نشد. پایان سخن را متبرک میکنم با کلام خداوند متعال:
مَثَلُ الَّذينَ يُنفِقُونَ أَموالَهُم فی سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبعَ سَنابِلَ فی كُلِّ سُنبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَن يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ.
مَثَل کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق میکنند، مَثَل دانهای است که هفت خوشه از آن میروید و در هر خوشه، صد دانه است. و خدا برای هر کس که بخواهد زیاد میکند و خدا واسع و داناست.
#نارون
#سیزدهآبانماهچهارصدوسه
https://eitaa.com/rooznevest
نحن قومٌ سعداء! لو سمح لنا حجاب المعاصرة أن نعرف ما نملك، لسجدنا شكراً لكل لحظة نعيشها في هذا الزمان!
نحن قومٌ محظوظون! لا أدري ما الذي رآه الله تعالى فينا في عالم الذر ليبعثنا الآن وفي هذه اللحظة في إيران العزيزة!
لدينا الكثير مما طالما تمناه الإنسان منذ فجر التاريخ!
لقد تنفسنا هواء تنفس فيه الإمام الخميني، والإمام الخامنئي حاضر، والله تعالى قد وكل ارواح الشهداء الطاهرة لحمايتنا!
نحن قومٌ سعداء! كنا نجلس لنستمع إلى خطاب رجل لا نفهم لغته ولكن هيئته السماوية كانت تهدي روحنا الشجاعة والسكينة! نصرة الله في الأرض! السيد حسن نصر الله!!
نحن قومٌ سعداء! كما قال ذلك رجل من لیبیا: لم نر عمر المختار ولكننا رأينا يحيى السنوار!
نحن قومٌ سعداء! لأننا رأينا الشهيد سلیماني، رجلٌ تتلألأ في وجهه نور الله وقد مزق الله تعالى بيده راية ظلمات داعش!
نحن قومٌ سعداء! ربما لا نملك ذكريات كثيرة عن الشهيد همت، ولكننا رأينا الشهيد تهراني مقدم وهو یهیأ الأرضیة لمحاربة إسرائيل!
رأينا زخّات الصواریخ على إسرائيل! و هتفنا فرحاً و صلينا!
لقد لمسنا تحقيق أماني جميع الأنبياء الشهداء من بني إسرائيل!
نحن قومٌ سعداء! لدينا مواطنون يبذلون كل ما يملكون استجابة لدعوة للمساعدة من مسلم غير ناطق بلغتنا أو حتى غير ملتزم بديننا، وذلك عبر الفضاء الافتراضي!
تخيلوا لحظة واحدة، کم عدد النساء اللواتي عشن في زمن أمير المؤمنين ورأينَ الإمام الحسن والإمام الحسين، بلغن هذه الدرجة من النضج الفكري ليتنازلن عن أغلى ما يملكن ليس لأهلهن أو جيرانهن أو مواطنيهن، بل لأخواتهن في الإنسانية اللواتي يعانين الظلم على بعد آلاف الكيلومترات ويرفعن صرخة الاستغاثة؟
نحن قومٌ سعداء! نتمنى أن نكون من الذين يظهر الله عليهم اسمه الكريم ويجعل أمتنا سبباً لظهور مولانا صاحب الزمان عجّل الله فرجه الشريف!
*
أ: الصورة أعلاه هي جزء من الذهب والحلي الذي قدمه الزملاء الكرام لمساعدة حزب الله.
ب: كنت أريد أن أبدأ النص بآية كريمة من القرآن الكريم ولكن قلمي كان فرسا فارسا في المیدان، فأختم الكلام بقول الله تعالى:
"مَثَلُ الَّذينَ يُنفِقُونَ أَموالَهُم فی سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبعَ سَنابِلَ فی كُلِّ سُنبُلَةٍ مِائَةُ حَبّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَن يَشاءُ وَ اللَّهْ واسِعٌ عَليمٌ
🖋 د.خاتمی« نارون»
https://eitaa.com/rooznevest
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀
🍀🍀
#نقاب_هیولا
#قسمت_هفتادوشش
لنا بطری را قاپید. گذاشت تو دهان. نگاهش به زندانبان بود. دو قلپ آب خورد. گلویش تازه شد. آب از گوشه لبش ریخت پایین. منتظر بود صدای فریاد عبدالله را بشنود؛ یا اینکه بطری را چنگ بزند. مرد واکنشی نشان نداد. خودش خجالت کشید. بطری را کنار گذاشت. با پشت دست کشید رو لبها:« نمیفهمم. چرا تو این شرایط بهم آب دادی؟»
عبدالله داشت ران پایش را میمالید:« قبلا گفتم تو مهمون ما هستی.»
لنا سر را به دو طرف تکان داد:« هنوزم نمیفهمم.»
عبدالله اشاره کرد به لباس لنا:« زخمت خونریزی کرده. میخواهی معاینه کنم ؟»
لنا خم شد به جلو. نگاه کرد به پهلویش:« مهم نیست. خونریزی بند اومده. جواب ندادی؟»
عبدالله از جیب بغل، کتاب کوچکی را در آورد. از روی جلد کهنه و برگههای تاخوردهاش، معلوم بود بارها خوانده شده. نشان لنا داد:« میدونی این چیه؟»
لنا کمی جابجا شد. تکیه داد به پشتی تخت. چشم ریز کرد. سر را به دو طرف تکان داد:« نه.»
🖋د.خاتمی « نارون»
https://eitaa.com/rooznevest
🍀
پرش به پارت اول
https://eitaa.com/rooznevest/65
تماس با ما
@Akhatami
🍀🍀
🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
✅ بسم الله الرحمن الرحیم
📖روزمان را با قرآن آغاز کنیم، هر روز قرائت یک صفحه از قرآن کریم
💌صفحه ۴۷۴ قرآن کریم
✅ @BisimchiMedia
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀
🍀🍀
#نقاب_هیولا
#قسمت_هفتادوهفت
عبدالله کتاب را بوسید و به چشم گذاشت:« این قرآنه. کتاب آسمانی ما.»
آن را ورق زد. روی یک صفحه مکث کرد:« یک روز علی رضی الله عنه و فاطمه و خدمتکارشان روزه بودند. شب، هنگام افطار، مسکینی در زد. آنها غذا را به او هدیه دادند و با شکم گرسنه خوابیدند. فردا شب، وقت افطار یتیمی در زد، باز هم همهی غذا را به او دادند و گرسنه ماندند. روز سوم بعد از سه روز روزه داری و گرسنگی، اسیری در زد. اینبار هم غذا را به او بخشیدند.
خداوند متعال میفرماید که آنها گفتند که ما فقط برای خدا شما را اطعام میکنیم و از شما انتظار پاداش نداریم.»
لنا قبلا یکی دوبار روزه گرفته بود. هنگام افطار از شدت تشنگی و گرسنگی نای حرف زدن نداشت. سخت بود که باور کند میتوان از این غذا گذشت.
اینجا چیزهای تازهای میشنید. اینها انگار، تو یک جهان موازی زندگی میکردند. حرفهای عبدالله با هیچ منطقی جور نبود. همسر و فرزند او را هموطنان لنا کشتند؛ اما الان، تو این شرایط که مرگ و زندگیاش به آب بستگی داشت، اینطور رفتار میکرد.
عبدالله قرآن را بست:« میدونی پیامبر ما دربارهی رفتار با اسرا چی گفتند؟»
لنا شانه بالا انداخت.
عبدالله گذرا نگاهش کرد. چشم به زمین دوخت:« پیامبر اکرم صلیالله علیه و علی آله و صحبه و سلم فرمودند:« نسبت به اسیران خیراندیش باشید.»»
🖋د.خاتمی « نارون»
https://eitaa.com/rooznevest
🍀
پرش به پارت اول
https://eitaa.com/rooznevest/65
اگر نظری دارید من اینجا هستم
@Akhatami
🍀🍀
🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
✅ بسم الله الرحمن الرحیم
📖روزمان را با قرآن آغاز کنیم، هر روز قرائت یک صفحه از قرآن کریم
💌صفحه ۴۷۶ قرآن کریم
✅ @BisimchiMedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسول اکرم صلی الله علیه و آله:
از لحظهای که قرص خورشید در افق پایین میرود تا زمانی که قرص خورشید به صورت کامل محو میشود.
این چند دقیقه، زمانی است که سهمیه خاصی از رزق دارد.
#حضرتزهراسلاماللهعلیها
#اللّهمَّعَجِّللِولیِّکَالفَرَج
حاج اقا رحیم ارباب :
آسيد جمال نامهاي براي من نوشته اند و در آن نامه سفارش كرده اند که:
در طول هفته هر عمل مستحبي را يادت رفت،اين را يادت نرود كه عصر جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانی
@tareagheerfan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه دیدن امام زمان عجل الله
🎙#استادعالی
4_5785009438028989691.m4a
3.38M
سيدابن طاووس مي فرمايد
اگراز هرعملي در #عصر_جمعه غافل شدي از :صلوات
#ابوالحسن_ضراب_اصفهاني غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است
salavat256.ir.pdf
1.12M
﷽
#پی_دی_اف
🌹فایل پی دی اف خلاصه کتاب گنج پنهان ، فوائد صلوات امام زمان معروف به صلوات ابوالحسن ضرّاب اصفهانی
✅صلواتی که کلید صد قفل بسته است وبیش از صد فضیلت و فایده دارد وگنجی است که در همه ی خانه ها موجود است ولی اکثر مردم از برکات آن بی خبرند.
⚠️✅ سعی شده در این فایل مطالب اصلی در رابطه با این صلوات شریف بیان بشه،
به همراه متن و ترجمه صلوات .
✅⚠️این فایل را به عزیزانی که دسترسی به کتاب گنج پنهان ندارند برسونید تا با این دعاء آشنا شوند و از فوائد خاصّ این دعاء بهره مند گردند.
⚠️ طبق جمله امام زمان ،این صلوات فقط مخصوص روز جمعه نیست.
✅⚠️نشر حدّاکثری
✅ التماس دعا
🌹جزاکم الله خیرا
کانال #گنج_پنهان 👇
🔑 اینجا کلیک کنید 🔑
14030817_46370_1281k.mp3
13.13M
🌷 صوت کامل بیانات امام خامنهای در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری. ۱۴۰۳/۸/۱۷
🥰 00"00 🥰
#دعای_سلامتی_امام_زمان_(عج)
اَللّهُمَّ
کُنْ لِوَلِیِّکَ
الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ
فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة
وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً
وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ
طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها
طَویلا..
#اݪهۍعَجللِۅَلیڪالْفࢪج
#ساعت صفر عاشقی
# ساعت 00 : 00
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀
🍀🍀
#نقاب_هیولا
#قسمت_هفتادوهشت
لنا ناباور به عبدالله خیره شد. انگار یک بیگانهی فضایی از کهکشان آندرومدا را میدید تو این گوردخمه. ذهنش توانایی پردازش این حجم از مسائل غیر قابل باور را نداشت. برای لنا که از کودکی آموخته بود انسان اصالت دارد و آسایش و تفریح؛ این داستان و رفتار عبدالله غریب بود.
مرد آمد تو با لباسهای خاکی. رفت سمت سرویس. عبدالله گفت:« برادر آب قطع شده. بیا این بطری یککم آب داره.»
مرد با شانههایی افتاده برگشت، انگار تازه معنای مصیبتی که گرفتار شده بودند را فهمید. بطری را گرفت و آورد بالا. به آن نگاه کرد:« خدا خودش بهمون رحم کنه.»
در را باز کرد. پشت کرد به لنا و چفیه را باز کرد. آب خورد. چفیه را بست. بطری را گذاشت رو میز، آب کم نشده بود. رو کرد به عبدالله:« وقت نماز ظهره. من میرم تیمم کنم.» برگشت تو دالان.
عبدالله بلند شد، عصا را برداشت و تق تق کنان، دنبال او رفت بیرون. چند دقیقه بعد مرد جلو ایستاده بود و عبدالله صندلی را گذاشته بود پشت سر، نماز میخواند.
لنا خیره شد به حرکات آنها. حس خوبی داشت. مثل دویدن توی ساحل، عصر یک روز بهاری وقتی باد میپیچد توی موها. چشمها را بست. پابرهنه، تو ساحل داشت میدوید دنبال مامان. باد میپیچید تو دامنش. رسیدند به آلاچیق. پشت سرش رد دو جفت پا افتاده بود رو شنها. مادر اسباب بازیها را داد دستش. باهم نشستند کنار دریا. لنا با بیلچه شن بر میداشت. صدفها را جدا میکرد و میریخت تو سطل. مامان با دست آنها را فشار میداد و چپه میکرد رو زمین. با هم قلعهی شنی درست کردند. شبیه قصر آرزوها شده بود.
لنا بلند شد، رد خیسی پشت پیراهنش افتاده بود. دستهای شنی را مالاند به لباس. دامن را تکان داد. رفت از تو آلاچیق دوتا پرچم کاغذی آورد و گذاشت رو باروی قلعه. ایستاد کنارش. مثل یک فاتح کوچولو با دوتا دندان خرگوشی، کنار متصرفاتش. مامان دوربین را آورد و چندتا عکس گرفت. آفتاب ظهر مدیترانه سوزان میتابید. لنا رفت کنار دریا. چندتا مرغ دریایی آن دورها پرواز میکردند. صدای جیوجیوشان تو صدای موج گم میشد. پا گذاشت تو آب. سردی آب حال میداد. موجی که سرشرا میکوبید به پاهای لنا، ساق پایش را قلقلک کرد. خوشش آمد، نرم رفت جلوتر. شن از زیر پایش خالی شد. با دست تعادل را حفظ کرد. آنقدر رفت جلو که تا گردن را آب گرفت. موج زد تو صورت. آب شور از دماغ رفت تو حلق. تف کرد تو دریا. ترسید. برگشت سمت ساحل.
انگار دریا با دستهای آبی، پاهایش را گرفته بود، نمیگذاشت راحت قدم بردارد. تا برسد به ساحل، باد لرز به تنش میانداخت. مادر کنار آب، منتظرش بود. حوله را دورش پیچید. بغلش کرد. او را چلاند. صدای لنا درآمد. مادر دستش را گرفت. با هم رفتند تو ویلا. لنا پیراهن نخی با شکوفههای ریز صورتی پوشید.
نشست دور میز ناهارخوری. پدر رفته بود به یکی از سفرها. قرار بود تا ظهر خودش را برساند به آنها. امروز تولد لنا بود. کلی غرغر کرد. بهانه گرفت. کیک تولد که بدون بابا مزه نداشت، تازه کادو هم نخریده بود. مادر چندبار تماس گرفت؛ اما در دسترس نبود. تا شب با هم فیلم دیدند. آخر شب وقتی بابا کلید را چرخاند تو در، لنا دوید طرفش. پرید بغلش. دست راست بابا باند پیچی بود.
🖋د.خاتمی « نارون»
https://eitaa.com/rooznevest
🍀
پرش به پارت اول
https://eitaa.com/rooznevest/65
تماس با ما
@Akhatami
🍀🍀
🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀
🍀🍀
#نقاب_هیولا
#قسمت_هفتادونه
پدر کادوی بزرگ که توی دست دیگر داشت را گذاشت روی زمین. لنا را بغل کرد. با پا هدیه را هل میداد جلو. با هر قدم صدای خش خش برخورد پاکت هدیه با پارکت میآمد. لنا صورتش را مالاند به گونههای پدر. زبری تهریش اذیتش کرد. فاصله گرفت. رنگ و روی بابا به زردی میزد. با دست موهای قهوهای ژل زدهی او را بهم ریخت. پدر خندید و قلقلکش داد. صدای قهقهه لنا خانه را پر کرد. پدر او را گذاشت رو مبل. نشست کنارش. لنا دست باندپیچی شده را آرام ناز کرد. غمگین پرسید:« چیشده بابا؟»
پدر دست دیگر را کشید رو موهای لخت لنا:« یه حیوون وحشی گاز گرفته دخترم.»
مامان تو یخچال خم شده بود. کیک را بیرون آورد. آمد به پذیرایی:« مگه تو محل کارت حیوون پیدا میشه؟» کیک را گذاشت روی میز.
پدر با فندک شمع را روشن کرد:« کم نه.»
مامان آهنگ تولد گذاشت. لنا شمعها را فوت کرد. جیغ کشید. کف زدند. نوبت هدیهها بود. چشمهای لنا برق میزد. لب هایش به سمت بالا کش آمد. دندانهای درشت سفیدی که تازه جلوی دهان روییده بود، جلوهی قشنگی به لبخندش میداد. با عجله کاغذ کادوی بابا را پاره کرد. یک سری عروسک کوچک دختر و پسر از تو جعبه ریخت بیرون. جیغ کشید. خندید. مامان گردنبند جواهری که به شکل ستارهی داوود طراحی کرده بود را به گردنش بست. لنا بالا و پایین پرید:« هورااا.»
یکی یکیشان را بغل کرد و بوسید. با کمک مادر کیک را برید. سه نفری رقصیدند. لنا مثل یک بالرین چرخ میزد. شکوفههای آلبالوی دامنش، تو نسیم بهاری با ناز پخش میشدند تو هوا.
🖋د.خاتمی « نارون»
https://eitaa.com/rooznevest
🍀
پرش به پارت اول
https://eitaa.com/rooznevest/65
منتظر نظرات شما هستم
@Akhatami
🍀🍀
🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀