۹۷۲ تیر ماه سال ۹۰ در حالی که من ۱۷ سالم بود و همسرم ۲۱ سال داشتن با مخالفت خانواده همسرم بخاطر سن کم مون و نداشتن پس انداز همسرم ازدواج کردیم. همسرم اون زمان حدودا ۹ ماه بود که به صورت شرکتی در بانک مشغول به کار بودن. ولی بنا به شرایطی کل حقوق ۹ ماه شون حیف و میل شده بود و من اینو بعدها متوجه شدم. بعد از عقد سعی کردیم هر ماه نصف حقوقشو طلا بخریم و نصف دیگه رو همسرم کرایه ماشین بدن و امورات بگذرونیم. به همین منوال گذشت تا اینکه اون زمان اعلام کردن برای حج عمره زوج های جوان میتونن ثبت نام کنن. همسرم اسممون رو نوشتن. بهمن ماه همون سال در مهدیه استان مون قرعه کشی می‌شد که از ۸۰۰ زوج ثبت نامی ۲۵۰ زوج به قید قرعه میتونستن برن برای حج عمره ما جز ۲۵۰ نفر نشدیم اما در بین زوج های ذخیره بودیم که اگه اون ۲۵۰ نفر کسی انصراف داد، ذخیره ها رو جایگزین کنن. همسرم دیگه شب و روز تو سازمان حج و زیارت بود یا تماس می‌گرفت یا حضوری می‌رفت. مادر بزرگ مرحومم ۱۳ فروردین اون سال قرار بود با عمه م برن برای حج عمره، ولی بخاطر اینکه فشار خونش شب قبل از پرواز به شدت بالا رفت دکتر بهش اجازه نداد که بره برای حج و از اون کاروان جا موند. پدر و عموم خیلی بخاطر مادرشون ناراحت بودن که سنش بالاست و تنها نمیتونه سفر کنه چون اون موقع مادربزرگم ۸۱ سال داشت و با ویلچر باید میرفت. از قضا ۱۶ فروردین به همسرم زنگ زدن که انصرافی داشتيم و شما میتونید بیایید کارای ثبت نامتون رو انجام بدید. ما رفتیم و به ما گفتن نفری ۱ میلیون و ۶۰۰ هزار تومن باید واریز کنید. ولی ما فقط پول یه نفر رو داشتيم. خیلی ناراحت بودیم تا اینکه پدر و عموم بهمون پیشنهاد کردن که اگه شما مادرمون رو با خودتون ببرید حج، ما هزینه ی یه نفرتون رو تقبل می‌کنیم و اینطور شد که ما در سن کم و اول زندگی مون قسمتون شد بریم زیارت خانه خدا و واقعا یک قسمت از زندگیم هستش که همیشه فکر میکنم یه رویای شیرین بوده، سفری فوق العاده زیبا... ما یک ماه قبل از سفرمون خونه اجاره کردیم و جهازمو چیدم و قرار و مدار تالار و خرید عروسی و ... رو انجام دادیم و راهی سفر حج شدیم. یک هفته بعد از برگشتن از حج در ۱۵ تیر ماه سال ۹۱ در شب نیمه شعبان با مولودی خوانی و یه عروسی کاملا مذهبی راهی خونه خودمون شدیم. صفر تا صد هزینه ها با همسرم بود و با ریسک بالا و توکل به خدا به صاحب خونه مون یه چک ۸ میلیونی داده بودیم که قرار بود بعد از عروسی پاس کنیم که الحمدالله دقیقا کادوهای عروسی ما ۸ میلیون شد که دادیم برای پیش خونه من همون ماه های اول باردار شدم. بارداری خیلی خوبی داشتم خیلی سبک و سرحال بودم. همه کارامو خودم انجام می‌دادم حتی دوهفته مونده بود به زایمانم چون نزدیک عید بود کل خونه رو خونه تکونی کردم تنهایی چند روز مونده بود به عید متاسفانه پدر شوهرم مریض شدن و بیمارستان بستری شدن. بعد از انجام آزمایشات متوجه شدن که مبتلا به سرطان کبد شدن و خیلی هم پیشرفت کرده. خانواده همسرم به من و شوهرم این قضيه رو نگفتن، ما از همه جا بی خبر، داشتيم زندگی مون رو میکردیم و امیدوار که پدر همسرم دارن دارو مصرف میکنن و به زودی خوب میشن. من ۷ فروردین ۹۲ به صورت سزارین زایمان کردم و پسر عزیزم به دنیا اومد، پدرشوهر و مادر شوهر و خواهر شوهر بزرگم اومدن بیمارستان دیدنم. من ده روزی خونه مادرم موندم بعد رفتم خونه خودم، دیگه از خانواده همسرم کسی نیومدن دیدن پسرم. بعدها متوجه شدم که گفتن از قدم نحس پسر من، پدرشوهرم مریض شده. من اون زمان سنم کم بود و زیاد متوجه این رفتارها نمی‌شدم. فقط ناراحت بودم که چرا نمیان دیدن نوه و برادر زاده شون. گذشت و ۷ تیرماه پدر همسرم فوت کردن. ما خیلی دیر متوجه شدیم که چه مریضی دارن و قراره از پیش ما برن. خدا روحشون رو شاد کنه. پسر من از همون اول رفلاکس شدید داشت کلی دکتر و دارو مصرف کرد ولی چاره ساز نبود بچه اولمم بود اصلا تجربه نداشتم، خیلی عذاب کشیدیم منو بچه م ، خلاصه بعد از ۶ ماه بردمش تهران فوق تخصص گوارش کودکان، بعد از انجام تست آلرژی متوجه شدیم به لبنیات و گوشت گاو و تخم مرغ آلرژی داره. دارو بهش دادن و ممنوعیت مصرف این مواد غذایی رو برای من گذاشتن. خیلی پسرم بهتر شد. تا یک سال و نیم دارو مصرف کرد بعدش دیگه دیدم بهتره، خودم قطع کردم داروشو. ما بعد از تولد پسرم ماشین خریدیم. طلاهایی که تو دوران عقد خریده بودم هر سال می‌فروختم و رو پیش پول خونه مون می‌ ذاشتیم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075