eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 خصوصیات اخلاقی شهید آقا مسلم رو خیلی دوست داشتم چون خیلی و بود. با من هم که صحبت می کرد سرشو زیر می‌انداخت؛ یعنی سرش رو بالا نمی کرد و ... ( سردار) خدا می دونه نور ایمان در چشمش و صورتش هویدا بود واقعا ایمان رو میشد تو صورتش دید نگرانی من اینه که چون خدا اینا رو دوست داره زود هم می برشون... (راوی: میریان فرمانده سابق یگان صابرین)✨ سید مهدی یه هفته قبل شهادتش به مسلم گفته بود خیلی داری نور بالا میزنیا. مسلم هم به شوخی گفته من ایندفعه رفتم شهید میشم. سید مهدی میگفت بهش گفتم نامردی اگه من رو شفاعت نکنی. مسلم یه خنده ای میکنه و میگه تو دعا کن. سید مهدی از مسلم قول میگیره . تو تشییع جنازه مسلم تو فرادنبه (استان چهار محال و بختیاری) که 14000 نفر جمعیت داره ، 10000 نفر اومده بودن. مسلم کابینتا را خالی میکرد و نخود و لوبیا و.. رو با ترازو میکشید و خمسشون رو حساب می‌کرد و می‌داد. (راوی: برادر خانم شهید) اول وقتش هیچ گاه ترك نشد. در به معروف و نهی از منكر همیشه ثابت قدم بود. امكان نداشت كه ببیند گناهی رخ می دهد و او تذكر ندهد. البته این كار را بسیار با آرامش و با رعایت همه جوانب انجام می داد. با این اخلاق نیكو و عمل به تكلیف باید فرجامی چون شهادت می داشت. همیشه می گفت آرزوی شهادت دارم و بالاخره به آرزوی دیرینه اش دست یافت. ما خوشحالیم از اینكه او مزد اعمالش را گرفت، اما تنها ناراحتی ما، جای خالی او و بی تابی فرزند یك و نیم ساله اوست كه بسیار دلتنگ پدرش است. (راوی: پدر شهید)🌹 روحش شاد راهش پر رهرو✨🍃
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ✨🌹 🔹بخش پایانی🔹 : وقتی خبر شهادت پدر را شنیدید کجا بودید؟ شهید: خانه بودم. عمویم تماس گرفتند و گفتند با برادرم محسن به فروشگاه برویم. گفتم اگر ضروری است، بیاییم؛ چون مراسم داشتیم. ساعت حدود 7یا 7:10دقیقه بود. طبقه بالای فروشگاه یک اتاق جلسات هست که در آنجا عموها دور هم جمع شده بودند. آنجا بود که به ما گفتند موضوع از چه قرار است. فردای آن روز من و محسن و عموها و چند نفر از دوستان پدر رفتیم مهرآباد. پدر را از زاهدان آورده بودند. چند دقیقه ای پدرم را در مدافعان حرم همانجا نگه داشتند و پس از آن به سمت شهدای زهرا حرکت کردیم. بدن پدر را سر عمویم هم بردند. عاشورا ساعت 3بعدازظهر پدر را آوردند خانه. خداحافظی کردیم. در مسجد محل غریبان گرفتیم و صبح فردا مراسم خاکسپاری ایشان بود. مارانی می‌گفت: اصلا فکر نکنید که حاج احمد به شما و بود؛ حاج احمد متعلق به و بلوچستان بود. حاج احمد برای ما بود، برای تهران نبود. فرمانده قرارگاه می گفت حاج احمد ما در منطقه بود. جایی که نمی توانستیم برویم یا جایی که برای اولین بار می خواستیم به شناسایی اش برویم، ابتدا حاج احمد از هوایی به آنجا می رفت و شناسایی می کرد؛ احمد در جایی که ما نابینا بودیم مثل ما بود. جایی که آلوده بود و گروهک ها حضور داشتند حاج احمد از راه هوایی می رفت می کرد و بعد ما از راه زمینی به محل می رفتیم. پدرم در پی سنی و شیعه بود. خیلی از مسائل را درباره پدرمان از صحبت های سنی های منطقه شنیدیم و هیچ خبری از کارها و فعالیت های پدرم در این زمینه نداشتیم. می گفتند حاج احمد طوری بود که به سمتش می شدیم. عجیب آنجاست که آنها ذهنیت خوبی نسبت به نظام ندارند. خیلی ها می گفتند ما به واسطه ایشان به نظام پیدا کردیم؛ چون آنجا کارهای زیادی برای مردم انجام داده است. استان است. صحرایی برایشان ساخته شده و هم به منطقه فرستاده اند. در آن دو، سه روزی که آنجا بودیم زیادی به ما داشتند؛ در حالی که اغلب سنی مذهب بودند. تعجب می کردیم که چطور پدرم را و با هم رفت و آمد داشتند. در سفر به زاهدان متوجه شدیم که در ایام پیامبر اهل سنت صدهزار نفری برگزار کرده بودند و زمانی را مشخص کرده بودند تا علمای سخنرانی کنند. پدرمن الله احدی را که یکی از بزرگترین درس اخلاق هستند و رابطه بسیار نزدیکی با پدر داشتند، به آنجا برد و آقای احدی در آن همایش صحبت کردند. دیگری که آیت الله احدی در مراسم پدرم گفتند و ما از آن بی خبر بودیم این بود که چندین بار به او گفته بودند پیش آیت الله زاده آملی ببر. فرصتی دست داد و او را پیش آیت الله حسن زاده آملی بردم. سوالی که حاج احمد از آیت الله پرسید این بود که آیا من می شوم؟ هم اصلا سرش را بلند نمی کند، اما آن روز با حاج احمد را کرد. آقای احدی گفتند که همانجا سند امضا شد.🌹🌹 روحش شاد. راهش پررهرو باد✨ 🌹یادگاه شهدای صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊 ۴ ⏬امابعد از مراجعت ایشان به تهران جهت فرزندش و هنگامی که مشغول انجام کارهای بستری شدن همسرش در بیمارستان بودند به ایشان شهادت🌹 🕊🕊همرزمانش را دادند .وبعد از این حادثه بود که کسی علی را آن علی سابق ندید و این امر آخرین های او را با این دنیا و زندگی برید و پاره کرد. بعد از کوچ همرزمان شهیدش به تنهایی به امید پروردگارش همچنان در مناطق مرزی کشور بادیگر نیروهای به ادامه داد . از آرزوی شهادت و دستیابی به ان نگردیدو سر انجام پس از اینکه خداوند او ر ا به کامل رسانیدبه ندای ( )امام شهیدش لبیک گفته و درساعت 5و 45 دقیقه بامداد1390/5/3 از اقامه و در کوههای قندیل پیرانشهر بعد از بی نظیردر حالی که به تنهایی همراه با فقط دیگر از همرزمانش با تقریبا 60 تا 70 نفر از عوامل گروهک به مدت چند ساعت درگیر شده بودند در اثر اصابت به به آرزوی دیرینه و همیشگی اش یعنی نائل گردید و روح بزرگش به رحمت حضرت حق و همنشینی با سرور و سالار شهیدان (ع)و دیگر شهیدان اسلام و انقلاب شتافت. 🕊🕊🌹 یک دختر به نام که هم اکنون مشغول تحصیل می باشد و دو به نامهای دانش آموز و خردسال به یادگار مانده است شهید علی پرورش یک معلم واقعی اخلاق،،،،، ⏯ ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊 ۵ ⏬ شهید🕊🌹 یک معلم واقعی اخلاق و انسانیت بودنمونه کامل انسانی و یکی از شیعیان واقعی امام (ع) ،یک شوهر مهربان برای ، پدری بی نظیر برای ، دوستی خوب برای ، حسنه برای کسانی که او را شناختند و هدایتی بود برای که می خواهند بعد از این او را . از رهروان واقعی بود.کسی که هیچگاه دنیا و افتخارات و عناوینش او را دلبسته ی خودش نکرد . و به از خانواده و اقوام این شهید بزرگوار تا بعد از شهادتش🕊 هیچکس درجه و سمت او را در سپاه نمی دانست و اونیز در مورد سمت ها و مسئولیت هایش چیزی بر نمی آورد که این امرحاکی از بسیار زیاد ایشان بوده است . علی پرورش در تمام سالهای خدمتش به نوشتن وصیت نامه نکرده بودند اما قبل از شهادتش بر اثر که می بیند و خود وی از آن به شهادت🕊 می نماید وصیت نامه اش را برای و.آخرین بار می نویسداو در وصیت نامه اش برای همه ی دوستان ، وآشنایان و برای خانواده اش الطافی را که خداوند به گرامیش داده ونعمت های را که به اهل بیت رسول اکرم (ص) فرموده است را از ذات مقدس پروردگارش می نماید و آنان را به صبر و و ثبات قدم در راه اسلام و انقلاب و از مکتب ولایت دعوت می نماید . ای بارز که در زندگی ایشان به عینه قابل بود باور ایشان به این امر که شهادت هیچگاه به روی انسان بسته نبوده و نیست و این خود انسانها هستند که باید در جستجوی آن باشند و او این را باور داشت و بالاخره به آن جامه پوشانید . روحمان با یادشان شاد🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۵ رسانه های حامی داعش از غریب✨🌾 العربیه بلافاصله بعد از قاسم غریب با خوشحالی خبر کشته(شهید) شدن دو سپاه پاسداران ایران در سوریه را گزارش می دهد . العربیه گفت : هاى ایران طى روزهاى گذشته از کشته(شهید) شدن دو سپاه به نامهاى سرهنگ و سرهنگ در منطقه در حومه دمشق ، و سوری نیز از کشته(شهید) شدن یک سرهنگ خبر دادند. بنا به گزارش ایران ، کریم غوابش متولد ۱۳۴۸و سپاه و جانباز ۵۰درصدى جنگ ایران وعراق بود و و از آغاز جنگ سوریه به اعزام شده بود. وى روز شنبه توسط یک تله در زیر خودروی حامل وى منفجر کشته(شهید) شده است. منابع سورى نیز از کشته(شهید) شدن یک سرهنگ ایرانی - که نامش ذکر نشده - در روستای دورین در حومه در شمال غرب سوریه، بر ده سرباز ارتش سوریه و چند حزب الله لبنان عصر یکشنبه عملیات یک گروه تکفیری از ارتش آزاد ، خبر داده اند. به گزارش " دفاع پرس" وابسته به نیروهاى مسلح ایران، غریب جانشین تکاور تیپ مردم پایه سپاه نینوای استان بوده که روز شنبه در ارتفاعات تلمور(تدمر) سوریه شهیدشد.🕊🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۶ قاسم غریب سومین سپاهى 🕊🌹شده از استان گلستان و از اهالى روستای بود. پیش از این تولی از تیپ ۶٠زرهی گنبدکاووس وسید حاجی حاتملو از پاسداران تیپ ۴۵جوادالائمه گرگان ، در شهر حلب شهید شدند.🕊🕊🕊🌹 غریب به عنوان" داوطلب حرم حضرت " برای دومین مرحله عازم به سوریه شده بود. اینگونه بود که شهادت موجب خوشحالی داعش و حامیان رسانه ای اش چون العربیه شد جایزه ای که برای سر قاسم غریب تعیین شده بود باعث شد تا بعد از شهادت وی نیز دست از سر او بر ندارند .😔 یکی از شهید می گوید : شب تدفین شهید و روزهای بعد از آن حضور افرادی مشکوک در اطراف منزل و شهدای محل شهید بودیم که بلافاصله موضوع را به مراجع امنیتی دادیم . احتمالات نشان می دهد آن هنوز به دنبال سر این فرمانده بودند که شاید برای آنها هزاران دلار می ارزید . 🌴 صادقی فرمانده سپاه استان گلستان می کرد : برای رساندن خبر شهادت قاسم غریب می خواستند نزد مادر وی بروند ، نمی دانستند چطوری این پیام را به این بدهند ،😔 با توجه به بیماری احتمال می رفت مادر با شنیدن خبر 🕊 فرزندش بهم بریزد .😭 خلاصه بچه های سپاه به منزل شهید رفتند و در خانه . قبل از اینکه کلمه ای گفته شود از افراد حاضر همه چیز را فهمید و گفت می دانم که شهید شده است .🕊🌹 ⏪ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۱ سید مرتضی در مراسم وداع با پیکر شهید ،🕊🌹 با لحنی از این شهید بزرگوار مدافع حرم با نام « » یاد کرد و اظهار کرد: بار است که همدان بدون آقا رضا می‌آیم؛😭 من به آقا رضا مثل پدر و پسر بود.💞 با بیان اینکه این شهیدان شدند و در سخت‌ترین شرایط، از امتحان بیرون آمدند، افزود: این افراد بودند و در هیچ شرایطی تحمل خود را از ندادند. اداره عملیات زمینی ستاد کل سپاه پاسداران با اشاره به اینکه این بزرگوار در عملیاتی که انجام شد، دشمن را در کمین انداخته بود، کرد: شهید زارع تا صبح در خط به نیروها می‌داد و به همین دلیل دشمن نسبت به او کینه داشت. وی با بیان اینکه آقا مرد روزهای سخت بود، ادامه داد: آقا رضا از مردهای جمهوری اسلامی بود و برای همه به ویژه الگو بود. ✍️باتوکل بر خداوند متعال ویاری شهدا ،سردار سرافراز سپاه اسلام ،شهید مدافع حریم ال الله ،فرمانده دلها حاج ،عزیز ،که خود صاحب این کانال می باشد ،ولی تا شهدای دیگر صابرین معرفی نشدند ،میلی برای معرفی خود نداشته است، درروزهای اتی به تشریح پر ازعشق این دلاور مرد می پردازیم، به امیدگوشه چشمی بر محبان شهدا ،وجاماندگان از غافله عشق🕊🌹 ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۵ همداني شد با ابوذر تماس گرفتم كه نرو خطرناك است. ابوذرم گفت همداني فرمانده بودند، من يك نيروي ساده هستم. من لياقت را ندارم. منتها او هم لايق بود و شد. بعد از خيلي بي‌تابي مي‌كردم تا اينكه به خوابم آمد و من را دلداري داد و دستم را گرفت و گفت اينقدر گريه نكن. بي‌قرار نباش من هميشه در كنارت هستم. از آن روز تا حالا وجودش را در كنار خودم احساس مي‌كنم. از اولين روزهايي كه حرف از رفتن و دل كندن در خانه‌تان مطرح شد برايمان بگوييد. خانواده خودم خيلي مخالف بودند كه او برود. ابوذر از رفتن به و مدافع حرم شدن براي من بسيار صحبت مي‌كرد. من اما بي‌قراري‌هاي خودم را داشتم و نمي‌شدم. بار اول بي‌خبر از من رفت. ابتدا من را به مناسبت قربان به روستا آورد و گفت كه بايد براي مأموريت به شمال برود. من هم چند روزي در منزل پدري‌ام ماندم. بعد از چند روز با من تماس گرفت و از من خواست كه كاغذ و خودكار آماده كنم تا آنچه مي‌گويد را يادداشت كنم. همانجا فهميدم كه قصد رفتن به دارد. دلم لرزيد و گوشي را زمين گذاشتم و شروع كردم به گريه كردن. در نهايت راضي شدم كه برود. مخالفتي با رفتنش نداشت اما بي‌تاب بود و گريه مي‌كرد. ⏮ادامه دارد،،،