eitaa logo
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
1هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
5.8هزار ویدیو
115 فایل
ولادت: 1363/10/30 ـــ🌺ــ شهادت:1390/6/13 اینستاگرام https://www.instagram.com/shahid.mohammad.ghafari.parsa محل شهادت:سردشت،ارتفاعات جاسوسان محل دفن:گلزارشهدای شهرهمدان 🔻نظرات وپیشنهادات🔻 @shahedesaber 🔻خادم کانال🔻 @shahid_mohamad_ghafari
مشاهده در ایتا
دانلود
مهاجم و کاپیتان افسانه ایِ تیم ملی جوانان ایران با ۱۵ گل ملـی ... باشگاه #پرسپولیس در به در دنبال قرارداد با او بود ... او در اوج دوران ورزشی‌اش چندین بار به #جبهه رفت ! آخرین بار قـرار بود ... با باشگاه پرسپولیس قرارداد ببندد و در تمرینات این تیم هم شرکت کرده بود که برای شرکت در عملیات #کربلای۵ راهی جبهه شد و در اسفند ۱۳۶۵ به مقام #شهادت رسید ... #شهید_مهدی_رضایی_مجد #روحش_شاد_باذکر_صلوات 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🔺🔺🔺 #وصیـــٺ_نامـــہ 🍂« انقلاب با شتابے سرسام‌آور بہ پیش مے‌رود؛ ان‌شاءالله تمام ڪاخ‌های ظلم را در
🌷قسمتی از نامه به 🌷 این را بدان که تجلی زحمت تو من هستم پس این زحمتهای تو بود که مرا نیز از خود بیخود کرد..... من هیچ‌گاه سختی‌های زندگی تو را فراموش نمی‌کنم.... من فراموش نمی کنم گردن‌ دردهایی را که در اثر کار دوختن به آن مبتلا شدی؛ شاید یکی از کسانی که همیشه دلش به خاطر تو می‌تپید و چه بسا شب‌ها به خاطر رنج‌های تو اشک می‌ریخت من بودم...... من به می‌روم تا شاید خدا مرا ببخشد آنقدر باید در آفتاب‌های سوزان در زیر رگبار مسلسل های کفار بدوم تا آن گوشت‌هایی را که از غفلت بر بردنم روئیده آب شود..... در این لحظه به این فکر می‌کنم که اگر قرار باشد برای پیوستن به ابدیت در بستری ساده و آرام جان بدهیم چقدر دردآور می باشد چرا در مواقعی که می‌توانستم را نصیب خود کنم.... نفس بر من غلبه کرده و این نعمت متعالی را از من ربوده است و باز می‌بینیم هنوز به آن که باید نرسیده بودم تا لیاقت آن را پیدا کنم که خدا بزرگترین نعمتها یعنی را نصیبم نماید.... بعد در برابر خدا شرمنده می‌شوم و قبول می کنم که لیاقت می خواهد و به خاطر همین همیشه مانند انسان های سرگردان به این طرف و آن طرف می‌زدم، تا شاید بتوانم به آن که می‌خواهم برسم.... [امروز] فقط یک آرزو در وجودم موج میزند و آن است....... ای پدر و مادر ای برادر، ای خواهر و دوستان عزیز یک دارم و آن بودن است و از این طریق به می‌توان رسید.... 🌺🍃 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
شب‌هاے طولانے فقط در بود! وقتے از عملیات مےآمدند، و رفیقے را جا گذاشته بودند.. مگر صبح مےشد آن ؟؟ اصلاً عجیب بود، آن ... 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
✍یه لات بود تو مشهد. داشت می‌رفت دعوا شهید چمران دیدش، دستش‌رو گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم .👀 🍁به برخورد و به همراه شهید چمران رفت جبهه. تو جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند میارنش تو اتاق شهید چمران. 🍁رضا شروع میڪنه به دادن به شهید چمران،😐 وقتی دید ڪه شهید چمران به فحش هاش توجه نمی‌کنه. یه دفعه داد زد ڪچل با توأم!😳 🍁شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت😊: چیه؟ چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا، چه میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید. 🍁رضا ڪه تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه: میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! ڪشیده ای، چیزی!😞 شهید چمران: چرا؟ 🤔رضا: من یه عمر به هرڪی ڪردم، بهم بدی ڪرده. تاحالا نشده بود به ڪسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!☹️ 🍁شهید چمران: اشتباه فڪر می‌ڪنی! یڪی اون بالاست، هرچی بهش بدی می‌ڪنم، نه تنها بدی نمی‌ڪنه، بلڪه با خوبی بهم جواب میده. هی بهم میده. گفتم بذار یه بار یڪی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. .😉😊 🍁رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار می‌کرد. اذان شد، رضا عمرش بود. سر نماز موقع قنوت صدای گریش بلند بود،😳 وسط نماز، صدای سوت اومد. صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید...!🕊😔 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🌷حسین از کودکی به ، رزمنده‌ها و شهدا علاقه داشت. وقتی تلویزیون فیلم‌های زمان جنگ را نشان می‌داد، با علاقه می‌نشست و نگاه می‌کرد. وقتی پیش‌دانشگاهی‌اش را گرفت، مادرش گفت دَرسَت را در رشته ادامه بده تا ان‌شاءالله قاضی بشوی. اما حسین گفت این شغل کار هر کسی نیست. 🌷خدای نکرده اگر نادرستی کنی، قیامت باید جوابگو باشی‼️. چنین روحیه‌ای داشت. از طرف دیگر عشق به نظام داشت و دوست داشت شود. نهایتاً گفت ارتش را انتخاب کرده‌ام. من هم گفتم خودت هر طور صلاح می‌دانی، رفت و استخدام شد. کارهای عملیاتی را دوست داشت و شرایط هم طوری رقم خورد که نیروی 65 نوهد شود. لباس فرمش را خیلی دوست داشت. گویی برایش مقدس بود. 🌷بچه غیرتی و بود. من چندباری دیدم که همراه مادرش جمعه‌ها به حمزه صفادشت می‌روند قبرستان محله ما هم کنار امامزاده است. به حسین گفتم همه سر مزار می‌روند شماها جمعه می‌روید گفت پنج‌شنبه‌ها مردم زیادی به امامزاده و سر مزار عزیزان‌شان می‌آیند و خیلی شلوغ می‌شود.امکان دارد چشمم به بیفتد. 🌷 📎سالروز شهادت 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ساقی! بنوشان ما را پیمانه ای از آن سادگی و بی پیرایگی و جرعه جرعه خلوص مهمانمان کن. بست و گره های دامنگیر، دستهای مان را از نوشیدن پاکیها دور نگه می دارد، در بند نقش و نگار جامیم و در غفلت انعکاس رخ جانان؛ همین سلب توفیق است که عطش ما هیچ فرو نمی نشیند و به حرص می آمیزد تا آنجا که از دسترس جام و پیاله هم در می مانیم. ساقی! خود بنوش که تو را یارای آن بُوَد که بی قید ظاهر، بر قلب طاهر خود امیر باشی و متکی؛ تا هر قطره را به شکر بر جانت بنشانی که عطشت آرام بیابد و جسم به قرار آمده، به روح بی قرار برای نبرد و ناورد پیوند خورد. ساقی! ما لایق آشامیدن دریا از دستان تو نیستیم که دریا در ظرف ما نگنجد. تو دریا به دل محصور داشتی و از جامی به وسعت آن بی نهایت سرشار می شدی چراکه چشم بر سرانجام ِسیراب از آن نگاه سالار عطشان علیه السلام دوخته بودی. تو جرعه نوش بزم او بودی همه ی ایام و ما بی خبران لذت شرب مدام تو. . ✍ حاج کاظم فرامرزی ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🍃به تابلوی می نگرم. آن چشم های آرام حالا روشن تر و زیباتر از هر زمانی به نظرم می‌آمد. عکس برای چند ماه پیش بود ولی انگار روز قبل رفتنش آن را گرفته بود‌. 🍃یادم است روزی که میخواست برود نتوانستم یک دل سیر به تماشایش بنشینم، نشد آن دو گوی بلورین چشم‌هایش را ببوسم. فقط توانستم از نگرانی های برایش حرف بزنم. اینکه رفتنش برایم تاب و توان نمیگذارد، اینکه اگر برود چه بر سر می‌آید و هزاران "اگر" دیگر... 🍃میخواستم مجابش کنم که بماند. از اش گفتم؛ زمانی که سال چهل و چهار متولد شد و نام را برایش انتخاب کرد. از آن روزی حرف زدم که برای اولین بار کلمه بابا را ادا کرد. گفتم که قد کشیدنش را دیدم، رویاهایم پیش چشمانم قد علم کردند، رخت را در تنش دیدم و لحظه شماری کردم برای شدنشان. 🍃از و پشتکارش برای زمین زدن رژیم گفتم که آنها را در شب بیداری ها و و اعلامیه نوشتن هایش دیده بودم. هر شب که برای گشت بیرون میزد از خانه، دلم آب میشد و پشت سرش می‌ریخت. نذرش میکردم که سالم برگردد. 🍃اینها همه را گفتم و تاکید کردم که تو را دو سال پیش ادا کردی، بمان و اینجا خدمت کند، پشت ! یک کلمه گفت: مرگ با اگر خونین، بهتر از زندگی . و من خاموش گشتم، دلم نیز هم... 🍃دیگر نکردم، دیگر از شب بیداری هایم در دوران طفولیتش نگفتم، نخواستم بماند و جبران کند، از تا به الان برای این دیار نگفتم، منتی نبود! هرچه بود برای کرده بود... فقط دل و زبانم یک چیز را گفت: خدا به همرات! دلم آب شد و ریخت پشت سرش اما دیگر دلم شور نخورد، دیگر نشد. آرام گرفت و جگر گوشه اش را به امان خدا سپرد. و چه امانی بهتر و خوب تر از خدا! آنقدر خوب که کرد سمت خدا، آن‌هم به وقت آذر هزار و سیصد و شصت در جبهه ... ◇سالگرد حیدرم!◇ ✍نویسنده : 🍁به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ اسفند ۱۳۴۴ 📅تاریخ شهادت : ۷ آذر ۱۳۶۰ 🥀مزار شهید : اطلاعاتی در دسترس نیست. 🕊محل شهادت : مریوان ╔. ♡♡♡.═══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌹ما هنر شهادت‌ را هم که نداشته‌ باشیم ; هنرِ عمل‌ به وصیت‌نامه شهدا را باید داشته باشیم ... خَلاص! . 📸عکس : سردار شهید سید صادق شفیعی ( دانشجوی دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران) معاون گردان ادوات ؛ و فرمانده تیپ الحدید لشکر ویژه ۲۵ کربلا ؛ متولد : رودبار _ شهادت : جزیره مینو... . 🌷قسمتی از وصیت نامه شهید : حضورم در های نبرد حق علیه بود و تصور اینکه حتی لحظه ای از دور برایم دردناک است . را دوست داشته باشید و پیشه کنید و در خدمت باشید و پست و مقام وسیله است ، اگر خدای نکرده خطا کنید در باید باشید . .