💠شجاعت شهید
💟مجید خیلی شجاع بود
خیلی #مردونه جنگید برا حمایت از دین جانش❤️ را میداد. نترس و #شجاع بود...
💟مجید تو #حرم گریه میکرد😭 که بی بی بخرتش میگف ببین اشکامو #بی_بی نوکرت اومده ببین منو بخر،
⇜بزار بشم فدات
⇜بشم مثل #عباس مثل علی اکبرت
⇜عربا عربا بشم
⇜بزار مثل علی اصغرت #لب_تشنه جون بدم ..
خوش به سعادتت😔
#شهید_مجید_قربانخانی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
♨️ #فوری ♨️ 🌷پیکر مطهر شهیدان مدافع حرم #مرتضی_کریمی و #مجید_قربانخانی پس از حدود 4 سال کشف و شناسا
خبر رسانید به کنعانیان
بوی پیراهن خونین کسی می آید....
دلـــــــم را حوالی #خان_طومان جاگذاشته ام …
در یک سحرگاه ِ سردِ زمستانی !
همانجا که ، تسبیحات ِ نماز صبحِ مان ، ذکر ِ #یا_زینب شد ..
همانجا که ستون به سمت ِ خط ، پیش رفت و
از نقطه ی رهایی گـــذشتیم تا #باغ_زیتون …
دلــــــــم را حوالی ِ #خان_طومان جاگذاشته ام !
همانجا که #عباسآبیارے بر زمین افتاد … نه ، نه … بر #آسمان افتاد !
دلم را حوالی ِ #خان_طومان ، در کنار پیکر ِ #مرتضی جاگــذاشته ام …
کنار خنده های #محمد …
کنار پیکر #مجید … #میثم …
کنار ِ اخلاص ِ #امیرعلی …ساده گی ِ #مصطفی …
شجاعت ِ #عباس و #رضا .. مظلومی ِ #مهدی …
نگـــاهِ #حسین .. #آسمیه .. #علیرضــا ..
چه غریبانه رفتند و من ، دلم را حوالی #خان_طومان جـــــاگذاشتم ،
همانجایی که قفس ِ نـَفس را شکستند و همه #جان شدند
و خدا برای من ، اینگونه رقم زد
بمانم و حسرت ِ #پرواز را به نظاره بنشینم …
کـــــــآش و ای کاش که فرصتی هم ، برای #پریدن ِ من بود …
عباسجان بعدتوخاطرههابرسرمنمیریزند
چہڪسےگفتہڪہاین خاطرهها میمیرند؟
بہخدا طاقتم اندازهاین دورےنیست
شڪنڪن خاطره ها جانمرا مےگیرند..
#شهید_عـبـــــاس_آبـیـــــاری
#شهید_مرتضی_کریمی
#شهید_محمد_آژند
#شهید_محمد_اینانلو
#شهید_مجید_قربانخانی
#شهید_میثم_نظری
#شهید_امیرعلی_محمدیان
#شهید_مصطفی_چگینی
#شهید_رضا_عباسی
#شهید_مهدی_حیدری
#شهید_حسین_امیدواری
#شهید_عباس_آسمیه
#شهید_علیرضا_مرادی
#کلنا_عباسک_یا_زینب_سلام_الله_علیه
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
مجید می گفت: خواب مادرسادات را دیدم☺️، پایم که به سوریه برسد هفته بعد میهمان او خواهم بود🕊، با رفتنش موافقت نشد، به حضرت زهرا قَسمشان داد و کارش راه افتاد.
هفته ی بعد، شب آخر جورابهای همرزمانش را میشست، همرزمش به مجید گفت: حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار خالکوبی روی دستت داری😞؟ گفت: تا فردا این خالکوبی یا خاک میشه و یا اینکه پاک میشه و فردای آن روز با اصابت یک تیر به بازوی سمت چپش که دستش را پاره کرد و سه یا چهار گلوله به سینه و پهلویش نشست و با ذکر یا زهرا (س) به شهادت رسید.💔😭😭
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🍃✨🍃✨🍃✨
تا پیش از #سفر_کربلا خیلی پسر شری بود، همیشه چاقو در جیبش بود، خالکوبی هم داشت.
وقتی از سفر کربلا برگشت مادرش ازش پرسیده بود چه چیزی از امام حسین ع خواستی؟! مجید گفته بود یه نگاه به گنبد امام حسین ع کردم و یه نگاه به گنبد حضرت عباس ع انداختم و گفتم #آدمم_کنید
سه چهار ماه قبل رفتن به سوریه به کلی #متحول شد، بعد از اون همیشه در حال دعا و گریه بود. نمازهایش را اول وقت میخواند
خودش همیشه میگفت نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده که دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و در حال عبادت باشم.
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
#حر_مدافعان_حرم
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
عکسهای #شهید_مجید_قربانخانی🌷
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#ستارههای_زینبی
🔸آنقدر آشنا و غریبه به ما گفتند که برای #مجید پول💷 ریختهاند که اینطور تلاش میکند. باورمان شده بود.
🔹یک روز #سند_مغازه را به مجید دادم، گفتم: این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش💰 برای خودت. هر کاری میخواهی بکن. حتی اگر میخواهی سند خانه🏡 را هم میدهم. تو را به خدا به #خاطر_پول نرو❌
🔸مجید خیلی #عصبانی شد😡 و بارها پایش را به زمین کوبید و فریاد زد🗣 «به خدا اگر خود خدا هم بیاید و بگوید نرو🚷 من بازهم #میروم. من خیلی به همریختم😔 از این ناجوانمردیها»
🔹مجید تصمیمش را گرفته بود. یک روز بیقید به تمام حرفهایی که #پشت_سرش میزنند. کارتهای بانکیاش💳 را روی میز میگذارد و #جیبهایش را خالی میکند. تا ثابت کند هیچ پولی در کار نیست❌ و ثابت کند چیز دیگری است که #او را میکشاند😊 و می رود...
✍ به روایت پدر بزرگوار شهید
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
روزهایَم یڪبهیڪ مےگُذَرند حالوروزم خَندهدار اَست... پُر شُدهاَم اَز ادعا دَم اَز شُهَدا
#خاطرات_شـهدا
💠همه اینها #بهانههای مجید بود و داشت دوران آموزشی💂 میگذراند. آنجا بهش گفته بودند باید #سریع باشید و خوب بتوانید بدوید چون تو قلیان😢 میکشی، نفس کم میاری.
💠بعد از هشت روز 📆به پدرش گفت: آقا دیدید هشت روز قلیان نکشیدم بابایش هم #خوشحال شد. به همسرم گفتم به خدا مجید کارهایی انجام میدهد که ما متوجه آن نشویم🤔 پدرش هم گفت: نه، مجید میخواهد من #راضی باشم.
💠کمکم دیدیم مجید شبها🌘 قهوهخانه نمیرود، اما خانه هم نیست، #فکر میکردیم با دوستهایش سولقان و کن میرود😐، اما مجید تمام آن شبها آموزشی برای #اعزام میرفت.
💠دو یا سه نفر 👥به ما گفتند مجید میخواهد به #سوریه برود، خیلی بهم ریختیم. چون آشنا داشتیم این پادگان و آن پادگان زنگ ☎️زدیم که راست است مجید میخواهد سوریه برود؟! گفتند #بله.
💠به تک تک گردانها زنگ📞 زدیم که اگر مجید قرار شد برود تمام مسیرها به رویش بسته باشد⚠️و ما اجازه ندادیم که سوریه برود. ولی به ما گفتند که حالا #ایرادی ندارد حالا که قلیان را کنار گذاشته اجازه دهید👌 در این دوره ها باشد
💠ولی کم کم #جدی شد و به همه اطرافیان گفت هوای مادرم 💞را داشته باشید من امشب عازم هستم آن شب پای چپم گرفت و اصلا #حرکت نکرد و خیلی جدی درد گرفت و بیمارستان رفتیم.🏥 آنجا با هر آمپولی که به پای من زدند #رگهایش باز نمیشد
💠گفته بود خواب 😴حضرت #زهرا(س) را دیده است. به مجید گفتم، داداش بگو که نمیروم، اما نگفت که نگفت هر شب🌙 یکی از دوستانش به خانه میآمد تا من را راضی کند و برای #رفتن مجید رضایت بدهم.
💠بعد از این #ماجراها همه میدانستیم مجید شبها آموزشی میرود،😥 یک شب لباسهایش را #خیس کردم و گفتم اگر خانه آمد میگویم لباسها خیس است و بهت نمیدهم. ❌
💠یک روز آمد #خانه و گفت: راحت شدید😔؛ همه دوستانم رفتند. ما هم گفتیم خدا را شکر که تو نرفتی. اما #تصمیم مجید چیز دیگری بود و مجید قرار بود با پرواز ✈️بعدی به سوریه اعزام شود.
💠متوجه شد که #چارهای نیست و هر بار که حرف از رفتن میزند من مریض میشوم😷 و پدرش هم رضایت نمیدهد گذشت تا زمانی که یک روز #سرخاک یکی از آشناهایمان رفته بودیم. همه بهش گفته بودند پدرت در بازار آهن تنهاست‼️ و تو تک پسر خانه هستی، چه طوری #دلت میآید بروی
💠گفته بود: خواب💤 حضرت زهرا(سلام الله علیها) را دیدم و بهم گفتند: یک #هفته بعد از اینکه بیای سوریه، میای پیش خودم میدیدم 😍مجیدی که تا این اندازه #شیطون و سرحال بود و میخندید، این هفتههای آخر خیلی اشک 😭میریخت...
✍ به روایت مادر بزرگوارشهید
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
https://eitaa.com/setaregan_velayat313