eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
28 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
چقدر فاصله افتاده بین من با تو منم مقصر اصلی در این میان، یا تو چقدر سخت و نفس گیرمی شود وقتی تو هستی و و دل من نیست روز و شب با تو اگر چه از من دلخسته ، تا تو راهی نیست هنوز فاصله عمریست بین من تا تو توئی که همچو منی را هزارها داری و من که چون تو کسی را ندارم الا تو 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
. نابود کردی ای تمنّا  تار وپودم را بستی زبان بسته زبانم را سرودم را نفرین به توای قُلّه  بی مهری دنیا از من گرفتی فرصت ناب صعودم را من را به کوی عاشقان راهم  ندادی که تقریر کردی بودن دراین فرودم را بگذار تا  من بگذرم از این ملال و رنج نگذار غمها آشیان گیرد  وجودم را همت کن و"اقبال" معصوم  نگاهم باش "لاهور" چشمان پر از اندوه و دودم را "تبریز" باش و "شهریاری" کن به اشعار از من پذیرا باش احسان و درودم را من شاعری همدرد و همپای غزلهایم از من مگیری ای تَمنّا، زنده رودم  را 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
نیتی داری اگر سربسته در سر ، نذر کن در بساطت هرچه شد با خود بیاور ، نذر کن دست خالی پیش‌ ارباب کرم رفتن خطاست شاعری؟ باشد ، مداد و چند دفتر نذر کن می روی مشهد  دل از بند زمینی ها بکن آسمانی باش ، گاهی هم کبوتر نذر کن هرکجا کارت به مشکل خورد اهل روضه باش بعد هم یک سفره ی موسی بن جعفر نذر کن ده برابر ده برابر عشق جبران می کند بر در این خانه سائل ! ده برابر نذر کن مادرم را که خدا رحمت کند ، در کاظمین گفت : مادر ، حاجتی داری؟ بر این در نذر کن 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
وقتی که شاعر درد خود را می‌نگارد بر درد او خورشید هم باید ببارد نقاش باید روی بوم رنگی خود با آه شاعر، غنچه‌ی حسرت بکارد این حجم از تنهایی و این وسعت درد... جز اشک، گویا مرهم دیگر ندارد حتی شنیدم از غم تنهایی او گویا بیابان سر به زانو می‌گذارد ای کاش می‌شد تا خدا سنگ صبوری مثل خود شاعر برای او گمارد 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
شکوفا می‌کند انفاس تو "شن‌زار قحطان" را که حاصل‌خیز کردی با نگاهی هر بیابان را همین که آمدی با پنج‌تن از اهل‌بیت خویش مسلمانی مسلّم شد مسیحی‌های نجران را نمی‌بینند نقش‌تازه‌ای جز نام تو بر آن چو بردارند مُهر کهنه‌ی هر لوح پنهان را به حقانیّتت شک داشتند و با خود آوردند به همراه "شُرَحْبیل"و"جَهیر"و"کَرزْ"، شیطان را می‌آوردند اگر موسی‌و‌عیسی را؛ علی را بود اگر انجیل‌و‌تورات‌وصحف؛ داری تو قرآن را به لبخند و لباس ساده بودی فاتح دل‌ها گرفتم این که آوردند صد ملک سلیمان را به حکم "قُل تَعالوا نَدعُ"،"ثُمَّ نَبتَهِل" دیدند که تو از بین خواهی برد با یک‌آیه ایشان را به اعجازی که پیدا شد فقط روح‌القدس باید ببندد دیده‌ی آیینه‌های مانده حیران را علی این‌بار بی‌شمشیر ختم ماجرا را خواند مشخص کرد تا دست خدا پیروز میدان را 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
علیهاالسلام 🔹سورۀ انسان🔹 عطر بهار از جانب دالان می‌آید دارد صدای خنده از گلدان می‌آید این کوچه‌ها را آب و جارو کرده باران این اولین روزی‌ست که مهمان می‌آید این اولین روزی‌ست که افطار خود را دادی به آن مسکین که در قرآن می‌آید حالا دوباره بوی نان پیچیده اما دارد یتیمی خسته، سرگردان می‌آید مثل گلوبندت اسیری را رها کن امشب اسیری بی سر و سامان می‌آید... از برکت نانی که بخشیدید، هر سال بر خاک گندم‌زار ما باران می‌آید شیراز، قم، مشهد، خدا را شکر بانو عطر تو از هر گوشۀ ایران می‌آید هرگز نمی‌گنجید در وصف قلم‌ها مدح شما در سورۀ انسان می‌آید... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
علیهاالسلام علیه‌السلام 🔹روضۀ رباب🔹 چه آتشی‌ست که در حرف حرف آب نشسته که روضه خوانده که بر گونه‌ها گلاب نشسته؟ صدای آه بلند است گوشه گوشۀ تکیه چه ناله‌هاست که در روضۀ رباب نشسته کدام سو بدود چشم‌های خستۀ این زن که در مسیر نگاهش فقط سراب نشسته «چه کرده‌اند که زیر عبا می‌آوری‌‌اش؟ آه! چه کرده‌اند که در چشم‌هاش خواب نشسته؟ چه دیر می‌گذرد! کو صدای گریۀ اصغر؟» میان خیمه زنی غرق اضطراب نشسته کشیده روی سرش باز چادر عربی را درست مثل سؤالی که بی‌جواب نشسته کسی نگفت در آن سرزمین چه دیده که یک سال رباب یکسره در زیر آفتاب نشسته 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
پشت دریا انتظاری را سبب افتاده اینجا ساقی سرمست، آقای  ادب  افتاده اینجا می توانم گفت:  از خیل سپیداران عاشق نوجوانی پاک از نسل عرب افتاده اینجا می شود فریاد سر داد از حصار تنگ سینه غنچه نشکفته امّا  تشنه لب افتاده اینجا باید از اول سرودن، کربلا یعنی کسی که قامتش مثل کمان ماه شب افتاده اینجا درد دارد می کُشد ما را چه گوییم از جفاها یک قبیله عاشقی  از  تاب وتب افتاده اینجا لشگری از مِهر  تاراج  غم فصل خزان شد باغبان لاله در رنج و تعب افتاده اینجا موسم سرد خزان شد شاخه ها را سر بریدند دختری از کاروان دل عقب افتاده اینجا 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
: خورشید به روی نی نظاره شده است با نیزه تنش پر از ستاره شده است این ماه اگر بدون سر افتاده است و پاره شده است 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
گنبدت از دور  دلها را هوایی می کند مشهدت  آقا  برایم خود نمایی می کند مثل انس کودکی هایم به دست مادرم دست مهرت، دورم از درد جدایی می کند در کنار پنجره پولاد تو بستم دخیل لطفت آقا از دلم مشکل گشایی می کند چشم بارانی من در صحن ها و در حرم پیش  چشم زائران تو گدایی می کند آمدم تا مثل آهویت مرا ضامن شوی در کمندت صید احساس رهایی می کند واژه‌ها آورده ام ؛ شرمنده ام ؛ طوطیِّ طبع مثل دِعبل گاهگاهی دل سُرایی می کند چون کبوترها پناهم ده به کُنج بام خود گندم صحن تو من را کربلایی می کند 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
جمعه وقتی می‌رسد،دردِ دل از بَر می‌نویسم.. از تو و دلتنگی و از چشمِ بر در می‌نویسم.. قصه‌ی دلدادگی را از شبِ مهتاب و باران،، یاد چشمان تو را، با دیده‌ی تَر می‌نویسم.. نامه‌ای با اشک سوی مقصدِ شهر نگاهت.. با هوای عشق، بر پای کبوتر می‌نویسم.. جمعه ها آنقدر غرقم در سکوتِ کهنه‌ام که،، بی‌قرای‌های دل را، جور دیگر می‌نویسم.. واژه‌ها را یک‌به‌یک‌ می‌چینم و آخر غزل را،، با تب و بغضِ قلم، یکباره از سر می‌نویسم.. گرچه لبریز غم و فریادم اما با خیالت،، از شکایت های دل افسانه کمتر می‌نویسم.. روزهای هفته غم را هر چه پنهان می‌کنم باز،، جمعه وقتی می‌رسد دردِ دل از بَر می‌نویسم.. 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔹تفسیر کربلا🔹 چه غمگین، کاروانی می‌رود از کربلا تا شام گره خورده‌ست آیا سرنوشت کربلا با شام؟ به نیزه آفتابی می‌شکافد سینۀ شب را و از گودال خون منزل به منزل می‌رود تا شام در این راه سراسر داغ و درد کاروان نور شنیدیم از جقای کربلا و کوفه، اما شام ... به دل بغض علی، در دست سنگ و بر زبان طعنه در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام چنان سنگین‌دلی‌ها با کبوترهای زخمی شد که در شام بلا از غصه شد هر روز آن‌ها شام نمی‌دانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد به دست دختر شیر خدا افتاد از پا شام اگرچه جای خنجر خیزران می‌دید اما باز شبیه کربلا در چشم زینب بود زیبا شام اسارت را ببین راز شهادت برملا کرده چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
یک دم پر از مِیلی دَمی خالی از اصراری هم عاشقم هستی هم از من سخت بیزاری با این دو جور احساس با خود بارها گفتم شاید دو تا دل در میان سینه ات داری نه پیروِ احساسی و نه تابع منطق همواره با عقل و دلت در حال پیکاری  یک عمر شل کن سفت کن کردی و در آخر چون روسری از سر مرا وا کردی انگاری برگرد تا وقتی اثر دارد، که بیهوده ست بر روی نعش تشنگان، بارانِ رگباری این مرد، عمری غرق در رویای تو بوده است خواب تو را دیده است حتی وقتِ بیداری از عالم و آدم طلب داری، خیالی نیست اما به من در زندگی خیلی بدهکاری 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
نامه هایم را گرفتی وکنار انداختی شعر نوشاندی و دردم را زکار انداختی دستهایم‌که‌،سلاح‌سرد‌ بود این روزها توگرفتی و به موهای نگار انداختی ازنفس افتاده بودم آمدی با اشکهات صورتم را بوسه های آبدار انداختی باز رقصاندی و رقصیدی ، بِرقص باز ِ شاهی را تو از حَظّ شکار انداختی می‌کشی‌دل‌را‌به‌یکسوچشم را سوی دگر لامروت سینه را تحت فشار انداختی چشم‌درچشمم‌شدی‌باواژه‌های معرفت برق در چشمان یار بیقرار انداختی مثل باران بهاری خوب باریدی و بعد دردلم شور غزلهای بهار انداختی من‌نمی‌ترسم ازاین‌بیداد دستانت ولی شاعری را ، یاد دستان نگار انداختی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
هوالمحبوب به غم اسیر و به محنت دچار بعد از تو ببین چگونه شدم بی قرار بعد از تو نه اشتیاق سفر دارم و نه میل خبر مرا به عالم و آدم چه‌کار بعد از تو فضای شعرم از آن شب که رفتی افسرده ست جهان من شده تاریک و تار بعد از تو.. من: آنکه آینه ای پر غرور، پیش از این من: اینکه پنجره ای پر غبار، بعد از تو.. دل و دماغ ندارد برای شور و نشاط چه آمده سر این روزگار بعد از تو؟ بگو نیاید اگر قصد تو نیامدن است به کار من نمی آید بهار بعد از تو.. 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
گنبدت از دور  دلها را هوایی می کند مشهدت  آقا  برایم خود نمایی می کند مثل انس کودکی هایم به دست مادرم دست مهرت، دورم از درد جدایی می کند در کنار پنجره پولاد تو بستم دخیل لطفت آقا از دلم مشکل گشایی می کند چشم بارانی من در صحن ها و در حرم پیش  چشم زائران تو گدایی می کند آمدم تا مثل آهویت مرا ضامن شوی در کمندت صید احساس رهایی می کند واژه‌ها آورده ام ؛ شرمنده ام ؛ طوطیِّ طبع مثل دِعبل گاهگاهی دل سُرایی می کند چون کبوترها پناهم ده به کُنج بام خود گندم صحن تو من را کربلایی می کند 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
تمنا_۲۰۲۴_۰۲_۰۲_۱۰_۲۳_۱۵_۳۶۶.mp3
2.32M
. نابود کردی ای تمنّا  تار وپودم را بستی زبان بسته زبانم را سرودم را نفرین به توای قُلّه  بی مهری دنیا از من گرفتی فرصت ناب صعودم را من را به کوی عاشقان راهم  ندادی که تقریر کردی بودن دراین فرودم را بگذار تا  من بگذرم از این ملال و رنج نگذار غمها آشیان گیرد  وجودم را همت کن و"اقبال" معصوم  نگاهم باش "لاهور" چشمان پر از اندوه و دودم را "تبریز" باش و "شهریاری" کن به اشعار از من پذیرا باش احسان و درودم را من شاعری همدرد و همپای غزلهایم از من مگیری ای تَمنّا، زنده رودم  را 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
«خندیدی و..‌» خندیدی و دیوانه ام خواندی وقتی نوشتم دوستت دارم وقتی نوشتم دور از چشمت از آینه بدجور بیزارم خندیدی و هرگز نفهمیدی یک دخترِ دلداده یعنی چه؟ هرگز ندانستی چرا هر بار لبخندهایت را خریدارم خندیدی و اشکم مرا بوسید صبحی که تقدیرم جدایی شد رفتی و من عمریست بعد از تو در دفترم گل واژه می‌کارم تکلیف من تکرار نامت بود، در روزهای سردِ تنهایی تا این که آمد عاقبت شعر و شد از همان لحظه هوادارم عشقت برایم آسمانی بود، جنس سکوتم ابر و بارانی هرگز نفهمیدی چرا هر شب بر دفترم بی وقفه می‌بارم با هر غزل مهمان شدی در من، آرام شد دریای مواجم گاهی اگر چه تلخ و طوفانی، گاهی اگرچه کوهِ آوارم حالا که چرخیده ست دنیامان، تنها درونِ شعر لیلایم در «دوستت دارم» همین بس که...باید بگویم سخت و دشوارم پ.ن. عکس از جشنواره زرسا ارومیه 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
غزل دلواپسم برای دو چشمان ساحرت می‌خواهمت به قدر خداوند ماهرت آنکه تو را یگانه‌ی من آفریده است آنکه چنین برای دلم کرده شاعرت می‌خواهمت چنان که به دور از تصور است هرگز مباد تا  کنم آزرده خاطرت می‌میرم و دوباره مرا زنده می‌کنی با خنده‌های باب دل و ناب و نادرت بگذار در زلالی دریاچه‌ی دلت من باشم آشیانه‌ و مرغ مهاجرت آغوش باز کن که من از نو، جوان شوم گرد غمی نشسته به جانِ مسافرت 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
غزل پاییز از چشمم جنونی تازه می‌خواهد در رگ رگم افتاده خونی تازه می‌خواهد بعد از چنین رویای شیرینِ شبانگاهان فرهادِ قصه بیستونی تازه می‌خواهد در صبح آغازین فصلی که ورق خورده‌ست این نشریه بی‌شک ستونی تازه می‌خواهد وقتی دگرگونی‌ست تقدیرِ جهان من پیغمبرم حواریونی تازه می‌خواهد تا روزهای نو، بهاری نو، شروعی سبز آیینه از من رهنمونی تازه می‌خواهد دل می‌رود بی واهمه تا پیشوازِ عشق عقل از من اما آزمونی تازه می‌خواهد وقتی که شیراز آمده تا فصل زیتون‌ها این داستان هم سووشونی تازه می‌خواهد! 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
غزل بازار رقیبِ تو کساد است پس از این موهام به سرپنجه‌ی باد است پس از این وقتی که نگاه تو بیفتد به نگاهم هر لحظه مرا روز معاد است پس از این وقتی که تو شاگرد کلاسی، به یقینم استادِ تو محتاج سواد است پس از این بگذار بسوزند حسودانِ بهارت دیدند که! بر اسب مراد است پس از این عاشق شده این دل چه بخواهی چه نخواهی روز و شبم از یاد تو شاد است پس از این چون شاعرم و چشم تو مضمون قشنگی‌ست پشت سرِ تو حرف زیاد است پس از این 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
بیار در دلِ خود همچو قطره دریا را بجوی از دلِ خلوت، نسیمِ عنقا را به جایگاه سعادت نمی رسی هرگز مگر که چنگ زنی ریسمانِ تقوا را اگر که چشم بپوشی از این حیاتِ دنی به زیر پای تو ریزند مُلک عقبا را هر آنکه جرعه ای از بادۂ ولا نوشد «به یک اشاره کند زنده صد مسیحا را»** وصالِ دوست کسی را دهند بی منّت که او طلب بکند گریۂ سحرها را به راه عشق به مجنون نگر که در همه عمر چگونه داشت به دل، داغ و درد لیلا را فراق، تلخ تر از حنظل است بر عاشق به صبر حلّ بتوان رنج این معمّا را از این غزل که به تضمینِ «وحدت» آوردم رسیده از نفسش گوهر و دُرر ما را هزار چشمۂ حیوان ز ابرِ رحمتِ خود سپهر داده ز همّت دلِ شکیبا را بدین غزل که «محمّد» چکید از قلمش غریقِ شور و شَعَف کرد اهلِ معنا را ** مصرع از استاد وحدت کرمانشاهی. 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
علیهاالسلام 🔹تسبیحِ‌ گریه🔹 توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟ قلم قناری گنگی‌ست در سرودن او.. چه دختری، که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید کلید گلشن فردوس را به گردن او چه همسری، که برای علی به حظّ حضور طلوع باور معراج داشت دیدن او چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا حریم مدرسۀ کربلاست دامن او بمیرم آن همه احساس بی‌تعلق را که بار پیرهنی را نمی‌کشد تن او دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد پیام می‌چکد از چلچراغ شیون او از آن ز دیدۀ ما، در حجاب خواهد ماند که چشم را نزند آفتاب مدفن او 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دلسردم و قلبم کمی مرداد می‌خواهد  این غم که من دارم دلی فولاد می‌خواهد   دیگر سکوتی عهده‌دار ناله‌هایم نیست تفسیر برخی غصه‌ها فریاد می‌خواهد قلبی که ویران گشته قابل‌دارمهمان نیست عاشق‌شدن هم یک دلِ آباد می‌خواهد دیگر نه مجنونی به لیلا می‌رسد این‌جا دیگر نه شیرینی دلش فرهاد می‌خواهد گاهی برای دلخوشی با طعنه می‌گویم دیوانه‌جان! غم‌خوردن استعداد می‌خواهد من‌ درد هرکس را شنیدم، دستگیرم شد این زندگی کمتر کسی را شاد می‌خواهد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
باز می‌پرسی چه شد كه عاشق جبرت شدم در دل توفان كه باشی بادبان بی‌فایده است بال وقتی بشكند از كوچ هم باید گذشت دست و پا وقتی نباشد نردبان بی‌فایده است تا تو بوی زلف‌ها را می‌فرستی با نسیم سعی من در سر به زیری بی‌گمان بی‌فایده است تیر از جایی كه فكرش را نمی‌كردم رسید دوری از آن دلبر ابروكمان بی‌فایده است در منِ عاشق توانِ ذره‌ای پرهیز نیست پرت كن ما را به دوزخ، امتحان بی‌فایده است از نصیحت كردنم پیغمبرانت خسته‌اند حرف موسی را نمی‌فهمد شبان، بی‌فایده است من به دنبال خدایی كه بسوزاند مرا همچنان می‌گردم اما همچنان بی‌فایده است 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
غزل.. زمین وزندگی وآب وچشمه سار غزل زمانه،صبح،نفس،روز ، روزگار غزل ببین چه محکم و فاخرسروده حضرت عشق برایِ چینش هر سنگ کوهسار غزل نگاه کن به همه صفحه های دفترِ خاک شکفته از نفسِ روشنِ بهار غزل نگاه کن به ستاره نوشته در دل شب قصیده وار و فصیح و ادامه دار غزل کنار پنجره ی لحظه ها تماشا کن خدا نوشته به هر گوشه و کنار غزل اگربه عشوه ی گل می کنی نظر غزل است اگر چکامه‌ی قُمریِ بیقرار ، غزل نگیر وقت سرودن بهانه‌ی مضمون شبیه ابر برای زمین ببار غزل کمی طراوت لبخند صبح را بنویس که هست در دلِ هر لحظه اش هزار غزل 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
(س) زینب به پدر زِ پیرهن می گوید از زَخم و کبودی بدن می گوید از ظرف پر از آب حسین در خوابُ کابوسِ شبانه ی حسن می گوید گوید که مزن به موی زینب شانه از دست شکسته روی تن می گوید از ضرب غلاف و قنفذ و یاس نبی از حمله ی عده ای به زن می گوید از زخم زبانِ دشمنانِ مولا از خانه نشینی یش سخن می گوید شد لحظه ی پر کشیدن یاسِ کبود هر قطره اشکش از مَحَن می گوید از تاج سرش علی،ولی شیرخدا از کینه ی شومِ اهرمن می گوید از غربت ماه با دو دستِ بسته مظلومیتِ کمر شکن می گوید از زینب و از اسارت اهل حرم از حرمتِ باغِ نسترن مي گويد از کرب و بلا و مقتلِ غرق به خون از جسمِ شهیدِ بی کفن می گوید. 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بمناسبت گرامیداشت روز مادر🤍 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
یگانه اخترِ تابانِ آسمانِ کمال یگانه نور تجلّیِ خالقِ مُتعال یگانه ای که رسیدن به کُنهِ ساحتِ او برای جنّ و بشر بوده تا به حشر محال به صدر منبرِ دانش مکان گرفته و خلق تمامی اند نشسته به جایگاه نِعال* به قافِ عرشِ رفیعش نمی رسد عنقا اگر تمامیِ عمرش زند به جدّ پر و بال علی؛ یگانه یلِ بدر و خیبر و احزاب که بُرده جملهء کفّار را به چاهِ زوال عقولِ جملهء دانشوران ز توصیفش گرفته حالتِ درماندگی و استیصال معلّمِ همهء انبیاست در عیان و نهان که گشته سینهء او از علوم، مالامال اگر سعادتِ دنیا و آخرت خواهی بگیر دامن مولا، یگانه نورِ جلال *نعال = پایین مجلس 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
خطاهارا بپوشان ای تو که رسمت خطاپوشی ست منور کن جهان را چون جهان درگیر خاموشی ست‌‌.. چه میگویم؟نمیدانم..نمیدانم چه میگویم که در آغوش غم ها چاره ام تنها هم آغوشی ست... شبان را با مرور غصه ها،تا صبح بیدارم.. پس از هر شعریارم پاکتِ سیگار و می نوشی ست خودی زخمم زد و دشمن به من خندید،فهمیدم! که بیدارم ولی بیداری ام یک خواب خرگوشی ست.. دلم صاف است با دنیا دلم از کینه ها خالی ست که امشب در نهانِ سینه ام جشنِ فراموشی ست.‌. 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky