نفـس صبح به عطر نفست
آغشته است
نفس یار مسیحایی من
صبح بخیر!
#یاایهاالعزیز #سلام_یامهدی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
♥️⃟🌿
از ازل ایل تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته این ایل و تبارم چه کنم♥️
♥️|↫#اینگونهبودکہکربوبلاآفریدهشد.
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
زخم عشــق آورده تا کویَت مرا
خوب شد دردم دوا شد، خوب شد ..
|سردارقلبم❤️|
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷شهید #عباس_متقی🌷
کار برای خدا انجام دهید، وقتی رضایت خدا حاصل شد، انسان قلبش سبک و پاک میشود.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسینهمدانی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسینهمدانی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگین
قسمتهای ۶ تا ۱۰ کتاب زیبای ساعت ۱۶ به وقت حلب
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 1⃣1⃣
✨ محبت عجیب مادر
راوی: حسین همدانی
اردیبهشت ماه ۱۳۶۱
بعد از عملیات فتح المبین بلافاصله طرح عملیاتی الی بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر در دستور کار سپاه قرار گرفت. مادر محمود شهبازی هم در اصفهان مریض بودند و بستری. قرار شد محمود چند روز به اصفهان برود و من فقط یک شب بروم همدان و زود برگردم جنوب. بعد از مدتها میخواستم برگردم به خانه و یک شب هم بیشتر نمانم. داستانی شد این مرخصی یک شبه من. به خانه که رسیدم درباره سفر روز بعد حرفی نزدم. شب خوابیدیم و صبح زود بیدار شدیم برای نماز. بعد هم جای شما
خالی، سفره پهن کردند و صبحانه ای بسیار لذیذ آماده کردند و خوردیم. خانمهای همدانی در تهیه صبحانه خیلی با سلیقه اند. یکی از غذاهای مقوی و خوشمزه که معمولاً برای صبحانه درست میکنند تخم مرغ نیمرو با عسل است. تخم مرغ محلی را در روغن حیوانی نیمرو میکنند و در بشقاب میکشند و عسل طبیعی میریزند روی آن؛ طوری که نیمرو در عسل غرق بشود. بعد این خوراک لذیذ را می آوردند سر سفره و آن را همراه نان سنگک تازه سرو میکنند. صبحانه را که خوردم رفتم گوشه اتاق سروقت ساک کهنه برزنتی ام و آنچه انتظارش را داشتم اتفاق افتاد. یکباره جو منزل ما از این رو به آن رو شد. البته اول مادرم شروع کرد همسرم هم خیلی تعجب کرد و گفت:
« ساک می بندی؟ کجا ان شاء الله؟! »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 2⃣1⃣
دیدم لازم است قدری پلیتیک بزنم گفتم:
« مادر محمود شهبازی در بخش آی سی یو بستری است. او ناچار شد چند روز به اصفهان برود. اگر این گرفتاری برای او پیش نمی آمد خودش برمیگشت جنوب و به کارها میرسید و دیگر ضرورتی نداشت من این طور سریع شال و کلاه کنم و به آنجا برگردم. خوش و خرم چند روزی پیش شما میماندم و قدری خستگی در میکردم ولی چه کنم؟ با این وضع چاره ای جز رفتن به این سفر ندارم.»
البته به کار بردن این شگرد علت داشت. حاج محمود در نظر همه اعضای خانواده و بستگان ما حرمت و اعتبار بالایی داشت. چاره ای نداشتم جز اینکه کمی از اعتبار او خرج کنم. به علاوه، دروغ هم نگفته بودم. منتها، برای آرام کردن اهل منزل، به خصوص مادرم، ناچار شدم قدری چاشنی آه و ناله به صحبت هایم اضافه کنم. گفتم:
« کاش میتوانستم بمانم اصلاً کجا از اینجا بهتر؟ منتها شما هم انصاف بدهید. حالا که محمود بنده خدا گرفتاری دارد، خدا را خوش می آید من پیش شما باشم و در غیاب او کارهایش زمین بماند؟ به علاوه، به محض اینکه محمود از اصفهان به جنوب بیاید سریع آنجا کارها را سروسامان میدهیم و بعد به خواست خدا من سعی میکنم یک بار دیگر برگردم همدان. »
مادرم گفت:
« حالا او یک کاره ای است تو آنجا چه کاره ای که اگر نروی، کار جنگ لنگ میماند؟! »
خیلی دلخور شده بود از ناراحتی صورتش سرخ شده و چشمهایش به اشک نشسته بود. همان طور که داشتم ساک را میبستم گفتم:
« ببین مادر جان حالا که دارم میروم، اگر بخواهی پشت سرم گریه و زاری کنی، مطمئن باش من آنجا شب و روز از این بابت معذب میمانم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 3⃣1⃣
او هم که دیگر به ماندن من امیدی نداشت، کوتاه آمد و گفت:
« باشد پسر جان ... دیگر گریه نمیکنم. »
بعد هم با گوشه چادر اشکهایش را پاک کرد. اصلاً در کل فامیل محبت عجیب مرحوم مادرم به بنده زبانزد همه بود. بیش از حد طبیعی به من وابسته بود؛ طوری که خودم هم از این همه وابستگی عاطفی ایشان متحیر بودم.
در برهه ای از عملیات کربلای ۵ سی و دو نفر از همراهان من در خط شلمچه، اعم از بی سیم چی و راننده در یگان ما به شهادت رسیدند. اما من شهید نشدم. حتی در عملیاتهای جبهه شمال غرب چند بار در حلقه محاصرهٔ دشمن افتادیم. یک بار بنده فرمانده وقت سپاه مریوان و برادرمان آقای مرادی که الان استاندار همدان است در محاصره قرار گرفتیم. واقعا کار خودمان را تمام شده میدانستیم اما به نحوی معجزهآسا از آن مهلکه خارج شدیم. آن سالها این سؤال ذهنم را مشغول کرده بود که " خدایا، پس چرا من شهید نمی شوم؟ "
بعدها که بیشتر تأمل کردم به این نکته پی بردم که مادر من به این موضوع رضا نمیدهد. یک بار به ایشان گفتم:
« مادر جان، بیا دعا کن تا بلکه افتخار شهادت نصیب من هم بشود. »
ایشان خیلی جدی جواب داد:
« نه! امکان ندارد. من از امام حسین خواسته ام در این جنگ به تو آسیبی نرسد و زنده بمانی. »
به نظرم همین توسل مادر به حضرت سید الشهدا بود که مانع شد جرعه ای از آن شربت معروف را به من هم بچشانند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 4⃣1⃣
✨ مهتاب خین
راوی: شهید حاج حسین همدانی
دوم خردادماه ۱۳۶۱
ساعت از ۱۲ شب هم گذشته بود. وارد اولین دقایق یکشنبه دوم خردادماه ۱۳۶۱، شده بودیم. من نزد حاج همت در مقر نصر ۲ مانده بودم و آقای محمودزاده، در مقر جلویی نزد حاج محمود شهبازی بود. حاج محمود، در همان دقایق اولیه دوم خرداد در خط شهید شده بود. من درباره شهادت ایشان از لحظه ای دچار شک شدم که دیدم روی شبکه مخابراتی مرکز پیام نصر ۲ هیچ صدایی از ایشان شنیده نمیشود. حاج همت هم دلشوره پیدا کرد و گفت:
« عجیب است. حاج شهبازی با ما تماسی ندارد. من می روم ببینم کجا رفته است. »
ایشان از مقر نصر ۲ رفت سمت سنگر آقای شهبازی. دقایقی بعد دیدم با شتاب از کنار من گذشت و رفت پای بی سیم و پشت به من، گوشی به دست، مشغول مکالمه با گردانهای محور محرم شد. فکر میکنم وقتی به سنگر رفت از شهادت محمود مطلع شد. منتها در مراجعت، چون دلش رضا نمیداد مرا در جریان بگذارد، دوید پشت بیسیم که هم سر خودش را گرم کند و هم مجال سؤال پیچ کردن درباره حاج محمود را به من ندهد. البته غبار کدورتی که چهرهاش را پوشانده بود و لرزش صدایش نشان می داد اتفاقی افتاده است. دو عصا را زدم زیر بغل و راه افتادم. پرسید:
« کجا با این عجله؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #ساعت۱۶بهوقتحلب
🌹روایتهایی از اسناد جنگهای نامتقارن سردار شهید #حسین_همدانی
قسمت 5⃣1⃣
از سنگر خارج شدم زیر نور مهتاب، فاصله کوتاه بین آنجا تا سنگر را عصازنان طی کردم. کنار سنگر که رسیدم، دیدم اسماعیل شکری موحد دو زانویش را محکم بغل گرفته و یک گوشه مچاله شده است. همان طور که چمباتمه نشسته بود سرش را بلند کرد و زل زد توی چشم های من. صورتش
خیس اشک بود و از شدت بغضِ در گلومانده چانه اش بیاختیار میلرزید. نمیدانم در آن لحظات خدا چه صبری به من داد. حتی نم اشکی هم به چشمانم نیامد. از بچه هایی که دور من حلقه زده بودند پرسیدم:
« کجا شهید شد؟ »
مرا دویست متر به سمت جنوب سنگر بردند و زمین را نشانم دادند.
زیر نور رنگ پریدهی مهتاب قیفِ انفجار به جامانده و زمین سوخته و زیروزبر شدهٔ اطرافش را دیدم. کاملاً مشخص بود موشک کاتیوشا با ضربه ای مهیب آنجا فرود آمده است. چند قدم آن طرف تر در گودالی کوچک خون زیادی جمع شده بود. به زحمت خم شدم کف دست راستم را جلو بردم و زدم به خون سرخ محمود شهبازی و دست خون آلودم را با همه عشقی که به برادر سفر کرده ام داشتم بر سر و صورتم کشیدم. به آسمان نگاه کردم قرص ماه بالای سرم ایستاده بود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
امام صادق علیهالسلام میفرمایند:
ایمان خود را قبل از ظهور تکمیل کنید.
چون در لحظات ظهور، ایمانها به سختی مورد امتحان و ابتلاء قرار میگیرند.
(کافی، ج ۶، ص ۳۶۰)
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
۲۰ آذر سالروز شهادت سربازان لشکر صاحب الزمان(عج) گرامی باد
.
🌷۲۱ آذرماه سالروز شهادت
🕊شهید مدافع حرم #مهدی_ایمانی
🕊شهید مدافع حرم #محمد_شالیکار
🕊شهید مدافع حرم #مهدی_قرهمحمدی
🕊شهید مدافع حرم #عبدالکریم_پرهیزکار
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🍃دلم بی تاب است. #وضو می گیرم. دفتر دل نوشته هایم راباز می کنم. قلم در دست می گیرم اما نمی دانم چرا ساعت شنی دلهره ام امروز پایانی ندارد. حافظه ام #شرمنده ی دلم شده و جملات امروز توانِ بودن ندارند.
🍃خواهر شاه خراسان، #خادم خود را به #عمه_سادات هدیه کرده است و من برای درک این اتفاق خیلی کوچکم. شاید هم دخیل های #پنجره_فولاد جواب داده است، نمی دانم.
🍃خوش به حالت ۱۴ سال با افتخار خادم بانوی #قم بودی، راست می گویند؛ #رفیق_شهید، شهیدت می کند. با آمدن خبرِ شهادتِ #شهید_قریب، کبوتر دلت به سوی آسمانِ شهادت پرواز کرد. در گریه های شبانه ات در حرم، جواز #مدافع شدن را گرفتی. چشم سر را برتمام وابستگی های دنیا بستی و با چشم دل راهی سرزمینی شدی که #عشق را به بهای شهادت می آموزند.
🍃بیست و یکمین روز آذر را با #شهادتت آذین بستی و دنیا و آدم هایش را داغدار نبودنت کردی. اما چرخ گردون #روزگار چرخید و این بار شهیدِ خادم شدی و حرم را زیارت کردی.
🍃این روزها فرزندت با افتخار برای #حضرت_معصومه، خادمی می کند و راهت را ادامه می دهد. میدانم این ها از دعای خیر تو است. دعا کن برای #اسیران_نفس که زنجیرهای #گناه بر وجودشان سنگینی می کند. توان راه رفتن در این برزخ را ندارند. دعا کن راه را گم کرده ایم. برای منتظرهای محتاجِ دعایت، دعا کن.
🔷تاریخ تولد : ۸ خرداد ۱۳۶۲
🔷تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۶
🔷مزار شهید : قم، حرم حضرت معصومه
🔷محل شهادت : سوریه
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خادمی از جنس ایثار خون
مادرش میگوید: مهدی در آغاز سفری که در آن به شهادت رسید؛ آنچنان خوشحال از قم می رفت که من چنین خوشحالی در 34 سال عمرش از وی ندیده بودم و البته امروز هم اگر گریه می کنم؛ برای او گریه نمی کنم چراکه دعا کردم تا هرچه به خیر و صلاح فرزندم است اتفاق بیفتد.»
این معرفت و بزرگی البته در سخنان پدر مهدی ایمانی هم موج می زند آن جا که مهدی را امانت الهی می داند که خداوند با شهادت به عنوان برترین پایان زندگی، این امانت خود را تحویل گرفته است.
او در حالی سفرهای متعدد به سوریه داشت که به نقل از دوستانش، عطش شهادت روز به روز و ماه به ماه بیشتر در درون وی شعله می کشید و وقتی هم که به شهادت رسید کسی از دوستانش تعجب نکرد چراکه همه وی را مستحق شهادت در راه خدا می دانستند و او را کاملا برای این پایان شکوهمند آماده می دیدند.
#شهید_مهدی_ایمانی ❤️
#شادی_روح_پاکش_صلوات
#سالروزشهادت..🌿🌺🌿
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📃فرازی_از_وصیت_نامہ:
💢فرزندانم . .
محبین حضرات معصومین
علی آقا،خانم فاطمه و آقا محمد.
🍁خوشحالم که به دِین خود عمل کردم شاید نواقصی هم داشته ام اماسعی کردم که فقط رزق_حـلال کـریـمه اهـل بـیت علیهاالسلام رابه خانه برسفره مهیا کنم و از حضرات معصومین خواستارم که نسل و ذریه ام، ولایت مدار و ادامه دهنده ی راه این حقیر باشند.
🍂مطمئنم پسرانم متدین، ولایتی و مفید برای نشراحکام دین و دخترم باعفت و حجاب خود با چادر،دل حضرت زهرا(س) را شاد می کند.
🎋بدان که برای این چادر کـه هدیه حضرت زهرا سلام الله علیها است، خون دلهاخورده شده و خون های بسیاری برای حفظ آن بر زمین ریخته است.
🥀خادم_حرم_حضرت_معصومه
مدافع_حرم_حضرت_زینب
شهیـد #مهدی_ایمانی
سالـروز_شهــادت🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑تصرف شد...
وقتی که شهیدان مدافعحرم #مهدی_قره_محمدی و #مهدی_ایمانی موفق به تصرف تانک انتحاری داعش در سوریه میشوند😉
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شهیدی که وقتی نماز اول وقتش را از دست داد خیلی ناراحت و نگران شد و اشک از چشمان پاکش جاری شد...
در حال حرکت به سمت سوریه موقع اذان مغرب و عشا به هم رزمانش گفته بود که به راننده بگن بایسته؛
بعد راننده ی اتوبوس گفت الان جایی برا نماز خوندن پیدا نمیشه و نیم ساعت بعد به مقصد میرسیم و شهید شالیکار در جواب به آنها گفت من یکسال مراقبت کردم نماز اول وقتم را از دست ندهم شما باعث شدین که من نماز اول وقتمو از دست دادم
و خیلی ناراحت و نگران بود و سرش را به شیشه ی اتوبوس خم کرد و اشک از چشم هایش جاری شد از اینکه نماز اول وقت رو بعد از یک سال از دست داده بود و این خاطره ی شهید شالیکار خیلی جالب و تأثیرگذار بود
رسول اكرم(ص): أَوَّلُ الْوَقْتِ رِضْوَانُ اللَّهِ وَ آخِرُهُ عَفْوُ اللَّه
نماز در اول وقت خشنودى خداوند و پايان وقت عفو خداوند است.
شهید محمد شالیکار 🦋
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
نگران_نباش، #من_هستم!
🌷هشت ساعت زیر باران مدیترانهای چیزی برایمان نگذاشته بود، میثم یک لحظه چشم از دوربین حرارتی برنمیداشت، سوز سرما تا مغز استخوانمان نفوذ کرده بود. به میثم گفتم: «کسی رو تو دوربین داری؟»باتعجب گفت: «تو این سرما، حرارتی تو بدن آدم نمیمونه که من بتونم با دوربین حرارتی اونها رو ببینم.» گفتم: «تا عملیات چیزی نمونده، سنگر کمین رو گم نکن.» گفت: «از قبل با جی.پی.اس سنگرهای اونا رو ثبت کردم، نگران نباش.»
🌷آن شب به خاطر سرما و باران شدید، عملیات لغو شد، فردای آن روز آمد به من گفت: «وقتی ازم پرسیدی،دشمن را داری و من گفتم نه؛ محمدشالیکار اومد زیر گوشم گفت: نگران نباش، من هستم، سنگر اونا رو بهم حدوداً نشون بده کجاست،من میرم به سمت اونها، هر وقت بهم شلیک کردند، شما همونجا رو با آر.پی.جی بزنید!» گفتم: «وجود محمد برای گروه ما نعمت است.» میثم گفت: «آره، جدا از تجربه جنگی، روحیه و معنویتش منو مجذوب خودش کرد.»
به یاد جانباز سرافراز بالای ۵۰ درصد دفاع مقدس و شهید مدافع حرم محمد شالیکار (فریدونکنار) و جانباز شهید مدافع حریم میثم علیجانی (بابلسر)
راوی: مفید اسماعیلیسراجی
@shahedaneosve
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🍃به دنبالت نقشه را زیر و رو میکنم. میخواهم مبدا #حیاتت را بیابم و از آنجا تحقیقاتم را آغاز کنم. پیدایش میکنم، #مازندران، فریدونکنار!
🍃عجیب است ولی هنوز روح سال چهل و شش در همان کوچه ای که خانهتان بود #سرگردان بود. او هم مثل من تو را جستجو میکرد، ولی در بند خانه ای شده بود که تو اولین بار پا بدان جا گذاشتی. او تو را از میان خانه های نوسازی که خیلی محو رنگ و بوی تو و سالهای زندگیات را دارند جستجو میکرد.
🍃من مانند او نیستم! میگذرم، از جایی که اولین بار #متولد شدی، در آن قد کشیدی، درس خواندی، کار کردی و... میخواهم زود به تحقیق و #تفحص خاتمه بدهم و به آخرش برسم. منتها یکی دو جاده مانده به خانه آخر میایستم. تو در این جاده مجروح شده بودی! یادت میآید جناب آقای #محمد_شالیکار؟
🍃من یادم نمیآید در کدام #عملیات ولی میدانم با آن سن کم بد مجروح شدی، آن هم از ناحیه سر. برخلاف پیشبینی هایشان این پایان نبود. هنوز پیمانه سر ریز نشده بود.
🍃جاده ها را باز پشت سر میگذارم. اینبار یک جاده مانده به خانه آخر توقف میکنم. اینجا تو دیگر چهل و نه سالت شده. برای #عتبات رفته بودی که شنیدی درگیری ها بالا گرفته و #سوریه شلوغ شده.
🍃از ذهنت گذشت که برخیزی و از #زیارت دل بکنی، وقت برای زیارت بود ولی برای انجام تکلیف نه! آنچه از ذهنت گذشت را عملی کردی، هر روز یک قدم به خانه آخر نزدیکتر میشدی. و آخرین قدم را با ضمانت #ضامن_آهو در شب شهادتش برداشتی.
🍃خودم خواندم که پای پروندهات امضای #علیابنموسیالرضا بود، زیارت ناقص کربلایت را، جاماندگیات را و #شهادتت را با یک امضا تکمیل کرده بود. و به وقت بیست و یک آذر نود و چهار پرونده زندگیات به زیباترین شکل خودش #خاتمه یافت.
♡سالگرد #شهادتت_مبارک♡
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محمد_شالیکار
🔷تاریخ تولد : ۱۳۴۹
🔷تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۴
🔷مزار شهید : مزار شهدای امام سجاد(ع) فریدون کنار
🔷محل شهادت : سوریه
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
17.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏠 اهدای انگشتر رهبر انقلاب به دختر خانمی که انگشتر ایشان را میخواست
🔹️ #پنجره متفاوتی به دیدار صبح امروز هزاران نفر از اقشار مختلف مردم با رهبر انقلاب. ۱۴۰۳/۹/۲۱
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم