eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪمی‌طراوت‌باران،‌ڪمی‌نسیم‌حرم سلام‌صبح‌من‌و‌فیض‌مستقیم‌حرم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
نگاهشان که می کنم حال دلم خوب می شود و آن وقت است که حتی در اوج ناراحتی هم به رویشان لبخند میزنم... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰 کلام شهیـد؛ آری " کل بیوم عاشورا و کل ارض کربلا " و در هر کربلایی حسین علیه السلام وجود دارد و حسین زمان ما هم خمینی است. او را یاری کنید که خدا را یاری کرده اید. ای امت مسلمان، ای پویندگان راه اسلام هرگز اسلام و امام را تنها نگذارید. شهید علیرضا عبدی🌷 شهادت: ۱۳۶۲/۵/۳ ، حاج عمران @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 روزی که محمد به خواستگاری ام اومده بود وقتی با هم در مورد عقایدمون صحبت می کردیم هیچ نقطه ی اختلافی با هم نداشتیم ؛ منم فقط تقوا و ایمان محمد رو میخواستم ؛ نه خونه نه ماشین نه جشن عقد و... ؛ اطرافیان می گفتند : زندگی با ی طلبه خیلی سخته از لحاظ مالی و...؛ ی شب پای سجاده نشسته بودم با دل نگران گفتم : خدا تو خودت خوب میدونی که من ملاکم ایمان و تقوا است ؛ دلم رو آروم کن تا هیچ حرفی شکی در تصمیمم به وجود نیاره ؛ با همین دل نگرانی قرآن رو باز کردم و این آیه برام اومد : بگو من از شما ملک و مالی نمیخواهم اجر من با خداست و من هرگز آن مردم با ایمان را هر چند فقیر باشند از خود دور نمی کنم که آنان به شرف ملاقات خدا می رسند .خدا دلمو آروم کرد ؛ خیلی آروم . ** (آیه ی 29 سوره ی هود صفحه ی 225) بازگفت : من از شما ملک و مالی نمی خواهم اجر من بر خداست و من هرگز ان مردم با ایمان را هر چند فقیر باشند از خود دور نمیکنم که انان به شرف ملاقات خدا میرسند ولی به نظر من شما خود مردمی نادانید . ** روی صندلی های سنگی پایین پله های قبور شهدا نشسته بودیم به من گفت : زهرا هجده ساله با دست شکسته پای سفره عقد جا خوردم ؛ اشکم جاری شد . مداحی و روضه حضرت زهرا سلام الله علیها گذاشتیم و هر دو گریه کردیم .گفت : حتما شکستن دستت حکمتی داشته و پیامی بوده . کل زندگیمان با نام و یاد حضرت زهرا سلام الله علیها گره خورده بود . روز عقد وقتی محمد با ظاهری بسیار آراسته به دنبالم آمد یک قاب زیبا با نوشته السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها در دست داشت و این تنها چیزی بود که من و محمد خودمان بر سر سفره عقدمان گذاشتیم . 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 محمد در کارهایش خیلی خالص بود درکارهایش خیلی بی ریا بود . بسیاری از کارهایی که محمد انجام میداد دور از چشم همه بود . شبها که برای نماز شب بیدار میشد . در تاریکی وبدون سر وصدا میرفت توی اتاق وشروع به نماز خواندن میکرد .مادر می گفت : هر زمان نیمه شب از خواب بیدار می شدم می دیدم که محمد در تاریکی در اتاق نماز میخونه ؛ می گفت : میرفتم چراغ راروشن می کردم ولی محمد دوباره چراغ را خاموش میکرد .که بتواند در تاریکی براحتی عبادت وخلوت کند وکسی از حال او با خبر نشود . محمد اصلاغذای هیچ کس رو نمیخورد . هر زمان میومد خونه سوال میگرفت این غذا ی خودمان هست یا کسی آورده .تا مطمئن نمیشد که غذا ی خودمان هست به لب نمیزد . هر چهارشنبه ی عده از دوستان ودانش آموزان را جمع آوری میکرد و به قبور شهدا میرفتند وشروع به نظافت وشست میکردند .وبرنامه آشنایی با سیره شهدا رو برگزار میکرد وقتی از این علت کار محمد سوال میکردند ؛ میگفت : نکند مادر وپدر شهیدی سر قبور فرزندشان حاضر شوند وتمیز نباشد و دلشون بشکنه . 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ ‍کبوترم هوایی شدم ببین عجب شدم دعای بوده که منم شدم 🍀🌼🌼🌼🌼🍀 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 چند سال قبل به عنوان راننده کاروان راهیان نور در خدمت تعدادی از مشتاقان شهدا بودم . محمد هم در کاروان بود . در یکی از روزها محمد آمد و گفت : جارو دارید؟ گفتم : چطور مگه؟ گفت : می خواهم داخل اتوبوس را جارو کنم ؛گفتم : شما زحمت نکشید این وظیفه ماست . خودمان انجام می دهیم ؛ اما محمد اصرار کرد و خودش تمام خاک های کف اتوبوس را تمیز کرد و وقتی همه خاک ها را جمع کرد همه را  بیرون از اتوبوس بر روی خاک های همان منطقه ریخت ؛ وقتی از علت این کارش پرسیدم گفت : این خاک ها با خون شهدا آمیخته است و مقدس هستند و نباید جای دیگری برود . (خاطره از آقای مهرداد مرادیان) ای شهادت من به تو میرسم چون وعده رسیدن به تو را از امام سجاد(علیه السلام) در عالم رویا گرفتم و او وعده ی شهادت را به من داده از تو ممنونم امام که من را به معشوقم رساندی متشکرم که به من این هدیه را دادی تو گفتی شهادت نصیبم می شود ولی نگفتی کی شاید می خواهی در فراق او بسوزم شاید من ظرفیت آن را ندارم ولی مطمئنم شهادت نصیبم می شود چون تو گفته ای ... (84/4/5) 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 محمد خیلی با حیا بود چشم خیلی خیلی پاکی داشت . از زمانی که به سن تکلیف رسید هیچگاه ندیدم حتی یک نگاه به نامحرم داشته باشد . با وجود اینکه طبقه بالای خانه ما عموی ما زندگی می کرد ودختر عمویم که دختر خاله ام هم بود با محمد هم سن وسال بودند واز کوچکی باهم بزرگ شدند وعلاقه بسیار زیادی به هم داشتند ؛ زمانی که محمد به سن تکلیف رسیده بود هر زمان دختر عمویم به طبقه پایین میومد محمد یا به بیرون از خانه می رفت یا می رفت داخل اتاق . ی روز دختر عموم گفت : نمیدونم برای چی محمد این رفتار رو با من داره مگه از من ناراحته . مادر بهش گفت : نه محمد میگه من به سن تکلیف رسیدم ودوست ندارم که باعث گناه بشوم . حتی زمانی که خاله ها یا محارم دیگه خانه ما بودند ومحمد واردخانه میشد همانطور که سرش پایین بود سلام میکردو سریع رد میشد . چشم بسیار پاکی داشت ومن همیشه میگم محمد به خاطر چشم پاکش شهادت نصیبش شد . قبل از سال تحویل که با کاروان دانشجویان به سفر راهیان نور رفته بودم . از من خواستند درباره محمد صحبت کنم وخصوصیات وخاطراتش رو بیان کنم . زمانی که به این نکته اشاره کردم که محمد حتی به محارم هم نگاه نمی کرد . یکی از خانم ها گریه کردند وگفتند من مرید برادرتون شدم ؛گفتم : چی شده؟ گفت : یبار که رفته بودم بازار برادرت وخانمش رو توی بازار دیدم .از اونجایی که با خانمش دوست بودم ؛ رفتم جلو وسلام و علیک کردم تا من رفتم جلو برادرت سریع فاصله گرفت بدون حتی سلام . من به خودم گفتم : چقدر رفتار بدی داشت .مگه من می خواستم چیکارش کنم که اینجور برخورد کرد . وخلاصه خیلی بدم اومد از رفتار برادرت ولی امروز که این خاطره را تعریف کردی .فهمیدم که من چقدر درباره محمد اشتباه میکردم . 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
عموی 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌼🌼🌼🍀🌼🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀 🌼🍀🍀🌼 🍀 🌼 🌼🍀🍀🍀🌼 🌼 🌼🍀🍀🌼 🍀🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼 🍀🌼🌼🌼🌼🌼🌼🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 چند شب قبل از اعزامش شب جمعه ای بود دم در با هم برخورد کردیم بهم گفت : میای بریم گلزار شهدا گفتم : باشه بریم ؛ در حین رفتن به گلزار شهدای سید محمد بودیم که دو دل شدیم زیارت قبور بریم یا نه ؟! . آخه روایت داریم شبه جمعه همه شهدا زائر و مهمان امام حسین علیه السلام هستند می خواستیم مزاحمشون نشیم ؛ در هر صورت هر جوری بود بالاخره رفتیم ؛ شهید طاهری بعد از 30 سال تفحص شده بود و همین نزدیکیا بود که تو گلزار خاکش کرده بودن ؛ رفتیم بالاسر قبرش هوا هم خیلی سرد بود از من خواهش کرد روضه برام میخونی ؟؟. منم قبول کردم ؛ ی تیکه قالی تو گلزار جا سازی کرده بود ، آوردش گفت : بشین رو این قالی که راحت باشی من نشستم رو قالی ؛ خودش هم تو اون سرما پشت سره من رو زمین نشست ؛ من هم شروع کردم روضه خوندن ؛ جالب اینجاست بین این همه روضه ؛ روضه وداع رو براش خوندم . شاید اون روضه یه جور خداحافظی با گلزار شهدا هم بود . (هدیه به رفیقمان محمد صلوات) "یک شب خواب دیدم ؛ فکر کنم ماه رمضان بود . خواب دیدم حضرت علی (علیه السلام) در همان مسجد کوفه و در همان زمان که به شهادت می رسد پیش نماز است و جمعی پشت سر ایشان نماز می خوانند . خواب دیدم که یک لحظه ابن مجلم مرادی می خواهد با شمشیر به حضرت علی علیه السلام حمله ور شود و من آن لحظه نگذاشتم به حضرت صدمه ای برساند . دو یا سه بار می خواست حضرت علی علیه السلام را به شهادت برساند ولی من نمی گذاشتم تا که نماز تمام شد . 🍀🌼🌼🍀🌼🌼🍀 🌼🍀🌼 🌼🍀🌼 🍀🍀 🍀🍀 🌼 🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم