AudioTrimسیدرضی.mp3
زمان:
حجم:
1.77M
خوابی جالب و عجیب از دختر #شهید_سیدرضی_موسوی، که در آن نویدی از ظهور و تاییدی است بر رهبری آقا🥺
این خواب را دختر شهید، دو سه ماه قبل از شهادت #سید_حسن_نصرالله دیده و جدیدا برای حقیر فرستاده و
با اجازه ایشان، آن را نشر دادم...
حتما گوش کنید...😢
#سایر_تالیفات
#امام_زمان
#فاطمیه
#صوت
#کپی_با_ذکر_صلوات_برای_فرج_مجاز_است
@shahid_ketabi
20.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارسالی یکی از دلدادگان #شهید_کاظم_عاملو از مسجدالنبی و مدینه منوره 🥺
خوش به سعادتشان..
#پیامهای_مسرتبخش_شما
#فاطمیه
@shahid_ketabi
بالاخره رسید،
کتابی که نَفَسم از دیدن عکس شهیدش بالا میاد🥺
اونم دقیقا موقعی که باید میاومد؛
ایام شهادت بیبی دو عالم حضرت زهرا (س)
#سید_مجتبی جان
ثواب نوشتن کتاب رو هدیه میکنم به بانوی بینشانِ دو عالم حضرت صدیقه طاهره
و خودت
که ایام فاطمیه از خود بیخود بودی و نوای ملکوتی صدات، به دل مینشست و روح آلوده امثال من با هزار تا گناه جورواجور رو پاک میکرد و قلب سیاهشونُ جلا میداد!😭
سید جان
خودت میدونی که دلم چطوریه برات!
قیامت شفاعت که نه ! چون یقین دارم همنشین اهلبیت(ع) هستی ، منم همنشین خودت کن🤲
توضیح :
کتاب #سید_مجتبی از طرف نشر #کتابک و از مجموعهی #قهرمان_من هست که مناسب ردهی سنی ج(نوجوان) نوشته شده است.
لینک معرفی و خرید👇
https://www.nashreketabak.com/product/%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%85%D8%AC%D8%AA%D8%A8%DB%8C/
#سایر_تالیفات
#گاهنوشت
#فاطمیه
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
#شهید_علمدار
@shahid_ketabi
یک بار دیدم از باغ برگشته و پدرش را روی دوچرخه نشانده و دارد میآورد. تا پرسیدم چه شده؟ گفت: «دیدم پای درخت بیحال افتاده!» پدرش را میگفت. ازم خواست کمکش کنم تا او را به خانه برسانیم. دو نفری بردیمش.
پدرش روزه بود و با همان حال رفته بود سر زمین کشاورزی! ولی وسط کار ضعف کرده بود و از حال رفته بود.
تا چشمش را باز کرد گفت: «نماز نخوندم!» برایم جالب بود؛ حتی به یک لیوان آب قندی که دادند بخورد و جان بگیرد، لب نزد! گفت: «اول نماز، بعد»
یک همچین پدری داشت...
برشی از کتاب #رویای_بانه
خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
*تمثال پدر بزرگوار #شهید_کاظم_عاملو معروف به #رضا_غریب
#خاطرات
#فاطمیه
#هفته_بسبج
#کپی_با_ذکر_صلوات_برای_فرج_مجاز_است
@shahid_ketabi
خودش میگفت:
در اتاقک نگهبانی ایستاده و مشغول پست بودم. گاهی قدم میزدم و گاه روی صندلیِ داخل اتاقک نگهبانی مینشستم.
یکبار وقتی صورتم را به طرف لودرهایی که در مقابل ساختمان مهندسی رزمی پارک شده بود برگرداندم، در بین دو ماشین سنگین و حدود صد قدمیام، شخصی با هیبت و چهره بسیار نورانی رؤیت شد؛ شخصی دلربا با عمامهای سبز و قامتی کشیده و رعنا.
ابتدا ترس به سراغم آمد و به گمان اینکه خواب بر من مستولی شده، زبان به ذکر خدا گشودم و نام او را چند بار زیر لب گفتم. دوباره دیدهام را به آن جهت منحرف کردم و همانجا را نگاه کردم. باز همان شخص بود و همان هیبت! به چهره نگاه کردم؛ متوجه لبخند زیبا و دلنشینش شدم و در عین حال، ترس دوباره غلبه کرد! اینبار به طرف شیر آبی که در آن نزدیکی بود رفتم و آبی به صورت زدم و وقتی برگشتم سر جای اول خودم، نه اثری از شخص نورانی بود و نه لبخند.. .
تا پایان وقت نگهبانی، فکرم مشغول آن صحنه و آن چهره دلربا بود.
میگفتم: خدایا! یعنی من چه دیدم؟!
هنگامی که کاظم در حال تعریف کردن این واقعه بود، بدنش میلرزید و آرام و قرار نداشت.
ما با خلوص نیتی که از او سراغ داشتیم و اوصاف آن نفر که گفته بود، شک نداشتیم که آن شخص، کسی جز #امام_زمان ارواحنا فداه نبوده است.
نشانهها خبر از کسی میداد که کَس عالم بود و کَسها بی او ناکس!
به حالش غبطه میخوردیم.
و البته این شک، بعد از خلسه عرفانیاش به یقین بدل شد و دل، قرار گرفت؛
کاظم چند شب بعد در #خلسه ، به گوشهای از این دیدار و شب نورانی اشاره میکند و آن را تجدید خاطره میکند.
#خاطرات
#کپی_با_ذکر_صلوات_برای_فرج_مجاز_است
@shahid_ketabi