eitaa logo
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
2.6هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
4.1هزار ویدیو
214 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
از امروز رو میزارم واستون😊 کنار رمان عارفانه🌺 وگرنه کپی_حرام_است_اشکال_شرعی_دارد😊🙏
💔 من توسڪا اسفندیاری هستم سال دوم تجربي ام شاگرد کل دبیرستان شهیده نسرین افضلم شاگرد مدرسمون زینب عطایی فرد امروز حدودا دوهفته از سال تحصیلی۹۴_۹۵میگذره رسیدم مدرسه بچه ها صف بسته بودن مدیرمون خانم محمدی داشتن صحبت میکردن:" دخترای گلم از امروز طبق برنامتون درس دین وزندگیتون فعال میشه دبیر محترمتونم خانم مقری ایه فامیلش رفتیم سرکلاس یه خانم و 😎وارد کلاس شد همه به احترامش پاشدیم :دخترای گلم لطفا بنشینید😊 ملیحه قمری ام دانشجوی سطح دوم حوزه علمیه خوب این ازمن☺️ حالااسم هرکس رو که میخونم بلند بشه خودشومعرفی کنه معدل سا گذشتش با شغل پدرومادرشوبگه ؟ _بله!معدل سال پیشم 19/80 پدرم عمران مادرم هستن خانم اسامی همه یکی یکی خونده شد تارسید به :زینب عطایی فرد؟ _به نام خدا معدل سال پیشم 19/90 پدرم مادرم واستاد حوزه علمیه :فامیل مادرت چیه دخترم😊؟ _خانم حسینی :ای جانم😍سلام ویژه منو بهش برسون _چشم تازنگ آخر اتفاق خاصی نیفتاد. از مدرسه خارج شدیم که.... ... 🍃 ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
#رماݩ_هادےدلها💔 #قسمت_دوم من توسڪا اسفندیاری هستم سال دوم تجربي ام شاگرد #دوم کل دبیرستان شهیده نسر
💔 صداے آقایی:خانم عطایی فرد : _به سمت صدا برگشتم داااااادااااااش😍 داداش:جان دلم😊❤️ هیس آبرومونو بردی😅 _وای داداش کی اومدی کی رسیدی😍😄باورم نمیشه صحیح و سالم پیشمی❤️❤️ داداش:زینبم آروم باش از مامان اجازتو گرفتم ناهار باهم باشیم😉 _آخجووووون هوووراا😁😁 وارد رستوران شدیم داداش:آبجی چی میل داری؟ _اوووم چلوکباب☺️ عه داداش گوشیته کیه؟؟🤔🤔 داداش:یه خانم خیلی مهربون که چند ماهه دیگه باهاش آشنا میشی😊برم جوابشو بدم بیام😉 _یعنی داداشم داره قاطی مرغا🐤میشه داشتم به خانواده چهارنفرمون فکر میکردم بابام وپاسداره من و توسکا هم قبل نه سالگی خیلی باهم صمیمی بودیم اما با شدنمون دیوار 🚪بزرگی بینمون بود😔چون برخلاف مامان و باباش نبود😔💔 داداشم بزرگتر که شد به انتخاب خودش ❤️ شدالان دوساله که حضرت زینب .س. هست.😊😍 داداش:زیاد فکر نکن ازت انیشتن درنمیاد😂 _عه داداش😫😖 داداش:والا😜 _خب بگو ببینم این کی 😍مامیشه؟ چندسالشه؟ خوشگله؟ داداش زد به دماغم🙊و گفت: بچه من کی گفتم عروس😳 این خانم قراره حواسش به شما باشه😇 حالاهم غذاتو بخور کم از من حرف بکش😉 بعد از من میادخودش میگه بهت _مگه بازم میری؟کی؟😢😔 داداش:بله 😊25روز دیگه ... ...❌ ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
#رماݩ_هادےدلها 💔 #قسمت_سوم صداے آقایی:خانم عطایی فرد #راوی_زینب: _به سمت صدا برگشتم داااااادااااا
✵✦شهدا شمع محفݪ بشریت هستند✵✦ 💔 بعدازخوردن ناهار رفتیم خونه تا وارد خونه شدیم مامان:"چشم ودلت روشن زینب خانم😊 _وووووییی مامان 😍😍خیلی کیف داد😁 راستی یکی از شاگردات معلم دینی ماست😉 مامان:عه فامیلش چیه؟🤔 _ملیحه قمری مامان:"ای جانم😍خیلی دختر خوب و مهربونیه زینب! یه دختر داره اسم اونم زینبه😊 میاردش حوزه بچه ها براش ضعف میکنن😍 _خداحفظش کنه🙂 : زینب جان برو بخواب درستم 📚بخون شب بریم شهربازی😉 _چشمم❤️😍😘 ✔ وقتی از مدرسه خارج شدیم دیدم زینب و داداشش باهم رفتن داداشش خیلی خوشگله حیف که 😍🙈😫 منم رفتم خونه تا ۷:۳۰ شب خوابیدم😁 بعدم پاشدم یه مانتوکتی سیاه و شلوار دم پا و روسری ساتن مشکی پوشیدم . خداروشکر وقتی رسیدم فک زدنای آخونداواین پاسدارا تموم شده بود😒 شام خوردیم و برگشتیم خونه🏘 وقتی رسیدیم بابا گفت : فردا برای دوروز میرن بندر انزلی برای خرید زمین. آخجووووون 😁😁😄😄 این دوروز خونه کویته😎 فردا زنگ بزنم آتوسا وبچه هابیان☺️😉😎 ... ... ❌ ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
💔 ساعت ۸ بود که قصد شهربازی کردیم تا رسیدیم مامان و بابا زیر انداز انداختن و نشستن روش. خودمو لوس کردم ☺️وگفتم :داداش😍نمیریم سواراین وسایل بشیم؟ با انگشت👈نشونش دادم. بابا:زینب جان یکم بشینید میوه بخورین🍇🍓🍎🍐 بعدبرین آخرشبم همه باهم چرخ و فلک🎡🎢سوار میشیم _باشه حسین:خخخخخخ چه لپ هاشم آویزون شد😜 یکم که نشستیم هی سرجام وول خوردم حسین: نخیرم این وروجک نمیتونه آروم بشینه پاشو بریم😍😉 دستمو تودستش گرفت😍😁 _داداش بریم سوار این سفینه بشیم حسین:بریم😊 سوار شدیم من همش جیغ میزدم مااااااااآآاااان مااااااااانیییییی😱😫😫 جییییییغ جییییییییییغ خداااااااااااااااآ حسین:هیییس دختر آروم زشته😶😧شهربازیو🎡🎢گذاشتی روسرت😅😐 صبح قبل مدرسه به آتوسا پیام دادم که عصری با بچه ها بیاید دور هم جمع بشیم😁😎 اونروز تو مدرسه اتفاق خاصی نیفتاد. عصری یه پیراهن بلند با ساپورت پوشیدم.موهاموشونه کردم و شونه هام انداختم .☺️ مایه هشت نفر بودیم سه تا پسر👩‍🎤👨‍🎤👩‍🎤 پنج تادختر🙍💁🙍💁🙍 واردکه شدن براشون گیتار🎶🎶🎶زدم آخرشبم با بچه ها رفتیم رستوران ازرستوران داشتیم میومدیم بیرون اشکان 👩‍🎤گفت:چه خوشگل شدی😉😎 رفتم جلو با یه قدم و بهش گفتم : تا بهت رو میدم پررووو نشو😠😒مفهوووم؟؟ ... ... ❌❌ ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
#رماݩ_هادےدلها 💔 #قسمت_پنجم #راوی_زینب ساعت ۸ بود که قصد شهربازی کردیم تا رسیدیم مامان و بابا زیر
💔 محرم به سرعت آغاز شد حال و هوای خانواده عطایی فرد خیلی عجیب بود رفتار های که از اتفاق جدید زندگیش خبر میداد😢😧 پدر که هرشب بهش میگفت :التماس دعا آقا😊 مادرکه هربار به ق وقامت حسین نگاه میکرد میگفت: فدای حضرت بشی ایشالا😍🙏 و همه دغدغه اش آماده کردن ‌ برای اون اتفاق بود که بود🤔 این میان دوحادثه سخت به پیکر و روح زینب وارد شد😔که سخت تر ازاولی خبر 100شهیددفاع مقدس💔وقتی توخونه🏘عطایی فرد پیچید پدر غمگین از جاموندگی 😔و خوشحال از بازگشت رفیقاش🙂😊و ای که حال زینب رو بد کرد😢💔😔.... فیلم📺ورود پیکر شهدا پخش میشد که گفت: خدایا یعنی میشه یه روزی بعد سی سال بعد پیکر منم هز سوریه وارد ایران بشه..💔😔😢🙏 زینب برای فرار از جمله پدرومادرداشت به اتاقش پناه میبرد که با جمله وسط راه از حال رفت😔وشب 🌚🌑مجبور شد توبیمارستان🏥بمونه... جالب بود بین این 100شهید یک سری از شهدا شناسایی شدن که یکیش پسرخاله بود..💔🌹. که این اتفاق واکنشات عجیبی داشت..😢 ... ... ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
شهدا شمع محفݪ بشریت هستند...🌹 💔 .. روز تاسوعا قرار بود یه تو سوریه انجام بشه ماخوب میدونستیم یه عملیات یعنی: 💔 شدن 😔یه گروهی از بچه های و... داشتم زینب رو میبردم هیئت.. _زینب بریم؟!😊 _بله من حاضرم بریم..😇 نزدیک هیئت بودیم که گوشیم📲زنگ خورد از .... _سلام ........_ _باشه من تا یک ساعت دیگه زینب:داداشی چیشده؟!!😢 چرا گریه میکنی؟!😭 _چندتا از بچه های یگان 💔شدن باید برم یگان😔😭 زینب:وای😱😔 _تو رو میزارم هیئت زنگ میزنم بابا بیاد دنبالت زینب:من خودم میتونم برگردم تو برو به کارات برس داداش😊😢 _نه عزیزم😊 وقتی رسیدم یگان حال همه بچه ها داغون بود😔😢💔 شهید از ایران🇮🇷تقدیم بی بی زینب.س. شده بود که هفت تن از این عزیزان از بودن 👇👇 1⃣شهیدمدافع حرم محمدظهیری 2⃣شهیدمدافع حرم ابوذر امجدیان 3⃣شهیدمدافع حرم سید سجادطاهرنیا 4⃣شهیدمدافع حرم سیدروح الله عمادی 5⃣شهیدمدافع حرم پویا ایزدی 6⃣شهیدمدافع حرم سیدمحمدحسین میردوستی 7⃣شهیدمدافع حرم مصطفی صدرزاده 8⃣شهیدمدافع حرم محمدجمالی 9⃣شهیدمدافع حرم حجت اصغری 🔟شهیدمدافع حرم امین کریمی 1⃣1⃣شهیدمدافع حرم روح الله طالبی اقدم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 پیکر بعضیاشون خداروشکر برگشته بود عقب اونایی که از یگان ما بودند.. برای مراسمات زینب رو بردم وداع💔 وقتی زینب فهمید شهیدمیردوستی عاشق ❤️ بوده وحالا مثل حضرت عباس شهید شده بود داغون شد😞😔 شهید دهه هفتادی که یه پسر سیدمحمدیاسا ازش به یادگارمونده بود💔😔 یک هفته از شهادت سیدمحمدحسین میگذشت. وارد اتاق شدم.. _زینبم چته عزیزبرادر؟😍❤️😢 پشتشوبهم کرد و گفت: توهم میخوای شهیدبشی؟😢😔💔 _زینبم مرگ مال همه است و چه بسا بهترین مرگهاست..وقتی یکی میره برای دفاع باید خودشو آماده کنه واسه 💔 دومی سختتره عزیزدلم😊😍 عصرکربلا امام حسین شهید شد ولی بی بی زینب 😔 اسارت سخته جانبازی هم همینطور😔 میدونی یعنی چی؟ یعنی یه جوون صحیح و سالم میره ناقص میشه😔 وبقیه عمرشم که چقدر باید حرف بشنوه....😔💔 ... ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
شهدا شمع محفݪ بشریت هستند...🌹 #رماݩ_هادےدلها💔 #قسمت_هفتم.. #راوےحسین روز تاسوعا قرار بود یه #عمل
💔 خانواده عطایی فرد دور هم نشسته بودند مادر: حسین جان پسرم😊 حسین:جانم مادر😊😍 مادر:حسین جان بهمن ان شاءالله 25سالت میشه ❤️ حسین:خب!! مادر:اگه نظرت برم خواستگاری فاطمه سادات😍😊 غذا پرید توگلوحسین😳 حسین: نه مادر من !!من اصلا ده روزه دیگه عازمم اجازه بدید برم اگه صحیح و سالم برگشتم چشم😊 زینب: مگه قراره نیایی داداش😢 حسین: بالاخره جنگه دیگه..😊 زینب دیگه ناهار نخورد. حسین بعد از ناهار از خونه زد بیرون. اول یه تابلو گرفت شماره خانم...گرفت حسین: سلام خواهر بله من نیم ساعت دیگه پیش شمام نیم ساعت بعد به محل قرار که 💔بود رسید. همه بچه هابودن.با تک تکشون خدافظی کرد😔. اما باخانم ...کاری داشت.. _سلام اخوی!زینب خوبه؟ حسین: براتون یه ویس تو تلگرام فرستادم اینم یه ✉️و تابلو شماره شماروهم نوشتم که اگه یا شدم باهاتون تماس📲بگیرن😊. خواهرم جان شما و جان زینب❤️🙏دوست دارم خیلی مراقبش باشید😔💔.. _ان شاءالله شهید بشی🙏 حسین: از دل کندم💔ولی نگرانشم..😢😔 ... دارد ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
💔 امروز حال خانواده عطایی فرد داغون بود😔. مادر و پدر با چشمای گریون😢😔 وزینب با هق هق😭😭😭 آماده اعزام بودن.😔💔 حسین ساک رو روی زمین گذاشت و دستاشو واسه زینب از هم باز کرد🤗🤗 زینب به آغوش حسین پناه برد.اشکهاش به حدی زیاد بودن که جلوی لباس نظامی حسین خیس شد😭😭😭😭😭😔 حسین تو گوش زینب گفت: خانم رضایی هواتو داره همیشه همه جا هواتو دارم😍❤️😔😊 موقع عقدت💞 میام😍 دوست دارم دکتربشی باعث افتخارم مواظب خودت و باش😊❤️ حسین رفت 🚶و زینب رفتنش را تماشا کرد غافل از اینکه رفت دیگه برگشتی وجود نداره😔💔.. حدود ده روزی از اعزام حسین میگذشت.. چند باری زنگ زده بود. ازاون طرف پریشان حال 😢بود.. حدود دوهفته بود ذهن و فکر توسکا بهم ریخته بود☹️. بعد از تشییع خواب عجیبی دیده بود.. ((تو یه باتلاق گیر افتاده بود یه دست فقط بود که اومده بود توسکارا نجات داد.. بعد یه گفت:"خواهرم!😊 برو به همسنات بگو"👈اگه 💔نباشن شما تو خفه میشین..)) توسکا میخواست به زینب بگه اما روش نمیشد🙈 دم دفتر منتظر خانم مقری بود خانم مقری از دفتر خارج شد توسکا پرید خوابشو تعریف کرد. خانم مقری وارد کلاس شد ((بچه ها قبل از شروع درس📚میخوام دوتا نکته بگم 1⃣اول اینکه برادر زینب جان که هستن چند روزیه هیچ تماسی نداشتن و قرار بوده واسه عملیات برن واسشون دعا کنین🙏 2⃣دوم اینکه خواب شهدا رو دیدن ینی چی؟!)) هرکس نظری داد.. خانم مقری پای تخته رفت و نوشت:" ولاتحسبن الذین قُتِلوا فی سبیل الله امواتا ًبلْ أحیاءُعند ربهم یرزقون.." بچه ها خدا این موردو واسه فرموده.. توجنگ تحملی عموهام شهید میشن توسل بهشون بارها مشکلاتم حل شد چرا که شهدا زندن. زنگ آاخر بود موقع خروج قلب زینب لرزید حالش بد شد درخطر افتادن بود که خانم مقری و بچه ها گرفتنش...😱😔💔 دارد.. ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯