🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
⏱ساعت 1:30 یا 2 شب بود که به ما دستور دادند آماده شوید، باید برای انجام عملیات #تثبیت اعزام شوید.
🍃اما شرایط به گونهای رقم خورد که عملیات تثبیت خود به خود تبدیل به عملیات #هجوم شده بود.
🔰عملیات تثبیت برای زمانی است که نیروها قبلاً عمل کرده و منطقهای را گرفتهاند و حالا برای استحکام مواضع گرفته شده یک تیم جدید به آنها اضافه میشود تا منطقه را تثبیت کند. اگر نیروهای عمل کننده بخواهند همان تثبیت را انجام بدهند، کار خیلی دشوار میشود. میبایست ظرف مدت کمتر از 12 یا 24 ساعت، نیروی کمکی برود و مواضع را تثبیت کند.
حدود ساعت دو بود که به ما گفتند آماده شوید برای #اعزام. بین راه چند جا توقف داشتیم. چراغ خاموش میرفتند؛ چون برخی مناطق دست دشمن بود و جاهایی شاید از کمتر از یک کیلومتری خط آنها رد میشدیم.
🔥زیر دید آتش خمپارهها بودیم و شرایط مهیا نبود که علنی حرکت کنیم. در سکوت کامل و چراغ خاموش، فاصله حدود 18 کیلومتر را آمدیم و یک جایی توقف کردیم. به ما گفتند #نماز صبح در ماشین بدون وضو و بدون تیمم بخوانیم. شرایط دیگری برای اقامه نماز نبود.
💫همیشه به بچهها میگویم که زیباترین نمازی که در زندگیام خواندم همان نماز بود. همان نمازی که پشت تویوتا در حال عملیات و در سکوت شب که گهگداری صدای انفجار و خمپارهها میآمد، #خواندیم...
🔻قسمت دوم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
[احوالاتی شبیه آنچه را در روایت شبهای عملیات جبهه #دفاع_مقدس شنیدهاید، داشتیم.]
☺️همانجا شیخ محمد منتج به درخواست بچهها عقد اخوت را برایمان خواند. پشت #تویوتا دست هایمان را به هم دادیم و از پنجره تویوتا دستها را به نفرات جلویی داده و #عقد_اخوت را خواندیم و در گوش هم آهسته گفتیم یکی از شروط عقد اخوت #شفاعت است.
👌گفتیم هرکس #شهید شد شفاعت کند و هرکس دستش رسید بقیه بچهها را فراموش نکند.
💔😢بچهها گریه میکردند و یکدیگر را بغل کرده و از هم حلالیت میطلبیدند.
🔻قسمت سوم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
Tasnimnews
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
🚀 #موشک توپخانههای دو طرف میزد و وانت دائم در دست اندازهای مختلف میافتاد و به سختی خودمان را نگه داشته بودیم تا نیفتیم.
👌از طرفی #وضو نداشتیم اما دو رکعت نماز که بچهها با اشک آن را به جا آوردند، در این شرایط خاطره انگیز شد. تا به منطقهای که تقریباً خط نقطه رهایی بود رسیدیم.
🍃در #نقطه_رهایی یک فاصله 50 یا 100 متری که با نقطه رهایی خط یک ما بود، آفتاب طلوع میکرد. دیدیم هنوز فرصت برای #نماز هست. بچهها استفتا کردند و گفتند نماز را دوباره بخوانید.
☺️اینبار #تیمم کردیم ولی باز با همان تجهیزات و #پوتین نمازمان را خواندیم.
🔻قسمت چهارم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
⚔شروع درگیری آنجا بود. صدای انفجارها میآمد. توپهای 23 و 14.5 دائم کار میکرد. از روی تپه ما را میزدند و نیروها را به سختی از آنجایی که پیاده کرده بودند، با ماشین مخصوصی، پنج نفر پنج نفر میبردند و در نقطه رهایی مستقر میکردند.
😓شرایط سنگینی بود. در آن ماشین همه استرس داشتند.
😅من آنجا و در آن شرایط برای تلطیف فضا آنقدر #شوخی کرده بودم که یکی از بچهها واقعاً ناراحت شد و گفت ادامه بدهی خودم با #تیر میزنمت و یک عده هم میخندیدند که فضا عوض بشود.
🍃✨به نقطه رهایی رسیدیم و شنیدیم که گروهان آقا مرتضی کریمی بالا عمل کرده است...
#شهید_مرتضی_کریمی_شالی (جاویدالاثر)
🔻قسمت پنجم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
🍃ما منتظر بودیم دستور بدهند که چه کار کنیم. کل گروهان نشسته بود و منتظر بودیم که چه اتفاقی میافتد. ما یک تیم 11 نفره بودیم؛ گروه جی 11 که من اسمش را از قبل گذاشته بودم.
👌در این تیم قرارمان با هم این بود که از همدیگر جدا نشویم و حتی اگر میخواهیم به خط بزنیم هم از هم جدا نشویم. آنجا هم قرارمان همین بود.
🍃ناگهان اعلام کردند که تیربارچی لازم دارند. من و #شهید_محمد_اینانلو یک تیربار داشتیم. در چارت نظامی من کمک تیربارچی بودم و میبایست همراه همدیگر باشیم. تا گفتند تیربارچی میخواهند، سریع بلند شدیم که برویم.
😔برای یک لحظه نگاهمان با نگاه بچههای تیم گره خورد. طوری نگاهمان کردند که قرارمان چه میشود؟ یکی از بچهها گفت: «بشینید؛ نمیخواهد بروید.» گفتیم: «تیربارچی میخواهند و ما هم تیربارچی هستیم باید برویم.»
🔻قسمت پنجم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
Tasnim
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
🔸از آن #نقطه_رهایی رسماً وارد میدان جنگ شدیم. خیلی با سرعت فاصله را طی میکردیم و جالب اینجا بود که نمیدانستیم از کدام طرف تیر میخوریم؛ یعنی وقتی سنگر سمت راست میگرفتیم و از سمت چپ یا روبرو ما را میزدند یا برعکس از سمت راست میخوردیم.
🔻واقعاً آنجا ما را سردرگم کرده بودند و گیج شده بودیم که تیرها از کجا میآید.
این اتفاق ها طبیعی نبود. اینها جزئی از #جنگ است. اتفاقاتی است که در میدان مبارزه میافتد. از این دست اتفاقات در 8 سال جنگ تحمیلی خیلی بیشتر اتفاق افتاده است.
🕊ما در آن روز 13 #شهید دادیم ولی در دفاع مقدس، گاهی پیش میآمد که در یک عملیات و در یک روز 20 یا 25 هزار نفر شهید میشدند؛ مثل عملیات کربلای 4. اینگونه اتفاقات نه عادی بود نه غیرعادی اما برای جنگ یک شرایط #طبیعی بود.
🔻قسمت ششم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
👥ما هجوم داشتیم. ما بودیم که آنها را غافلگیر کردیم. همیشه وقتی به بچههای زمان جنگ میرسم، میپرسم شما چند تا همت یا حسین خرازی داشتید؟ میگویند: #یکی
🍃اما من در سوریه خودم پنج تا حسین خرازی را دیدم که روی خط الرأس #نظامی که در دید دشمن است، صاف و بدون ترس راه میرفتند و تیربار دشمن را مسخره میکردند.
در آن شرایط یک مسیری را رفتیم و چندتا از بچههایی که به عنوان #بلدچی بودند در جاهای مختلف مستقر شده بودند، آنها وقتی ما را میدیدند میگفتند از اینجا بروید یا از زیر این درخت تا آن درخت بروید.
⏱تقریباً 40 دقیقه طول کشید تا آن مسیر را برویم. واقعاً شرایطش وصف ناشدنی است. صحنه #خطرناک، پر استرس و اضطراب بود. صدای تیر و بوی دود و صدای خمپاره و موشک و انفجار در هم پیچیده بود.
👌به تعبیر یکی از بچهها گویی تیر از زیربغلمان رد میشد. آنقدر آتش سنگین بود که شما میدیدید تیر میخورد به سنگ جلوی پایت و میترکد. #سفیر تیرهایی که رد میشد، قطع نمیشد. حداقل پنج یا شش ساعتی که درگیر بودیم واقعاً #قطع نمیشد.
🔻قسمت هفتم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🌷امشب به یاد #شهید_زنده #حبیب_عبداللهی صلواتی ختم کنیم...🌷🍃
برای برگشت پیکر #شهید_عباس_عبدالهی و دیگر شهدا ۱۴ صلوات
و برای باخبر شدن از وضعیت و برگشتن #حاج_احمد_متوسلیان و #امام_موسی_صدر ، ۱ آیت الکرسی بخوانید و هدیه کنید به آقاجان امام رضا (ع)
🌹 برای پیروزی رزمندگان، آسودگی و سلامتی مرزدارانمان دعا بفرمایید
۵ امن یجیب...
🌹برای حاجتمندان دعا بفرمایید.
۵ امن یجیب...
شبتون بخیر و شهدایی
التماس دعای شهادت دارم 🌹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌼🍃
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
💫در آن شرایط برای چند لحظه تمام زندگی جلوی چشمم آمد و احساس کردم زمان #تسویه است. باید ببینم چه کاره هستم.
🏔به بالای تپه رسیدیم و وارد شیار شدیم. جلوتر بودیم. #شهید_محمد_اینانلو 10 یا 20 قدم جلوتر میرفت. پشت سرش میرفتم که کنار هم نباشیم و برای تکتیرانداز حالت سیبل نشویم.
😓من خسته شده بودم و شرایط سخت و نفسگیر بود. در طول راه حرف میزدم و شوخی میکردم و به هرکسی میرسیدم چیزی میگفتم تا روحیهها عوض شود و این کار نفس من را گرفته بود؛ ولی خدا را شکر بچهها همه خندیدند.
#شهید_علیرضا_مرادی و #شهید_محمد_آژند نشسته بودند، من تا نشستم کنارشان تا استراحت کنم، بعد از چند دقیقه که با هم گفتیم و خندیدیم، شهید آژند با حالت درخواست گفت :
«میدانم خستهای ولی پاشو برو به بچهها برس تنها هستند.»
🔻قسمت هشتم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
📸 #شهید_علیرضا_مرادی
Tasnim
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
🍃در حال حرف زدن و شوخی کردن بودم که دیدم آقای مرتضی کریمی نشسته است. یک لحظه باورم نشد آقامرتضی است. آقا مرتضی بسیار شوخ طبع بود. حتی وقتی بچههایش را تنبیه میکرد باز با شوخی اینها را تنبیه میکرد و واقعاً 5 دقیقه او را به عنوان یک آدم جدی ندیدم.
😔اما آن زمان دیدم زانوهایش را بغل کرده و نشسته است. یکی از بچهها شانههایش را میمالید. دیدم صورتش را بالا آورد. رنگ در صورتش نبود. زرد زرد شده بود. اصلاً رنگی که نشان از زنده بودن بدهد، در صورتش نبود. رنگش پریده بود.
گفتم: بچهها چی شده؟
چند نفری نشسته بودیم که اشاره کردند: ساکت باش و چیزی نگو. یک چیزی بگو بخندیم...
💠در آن شرایط سخت به آقا مرتضی گفتم: «یا تو یک چیزی بگو بخندیم و یا من یک چیزی بگویم گریه کنی.» سرش را بالا آورد و گفت: «پشت سرت را نگاه کن.» و بالای تخته سنگ را نگاه کردم دیدم نور بود.
🕊اولین شهیدی که من در معرکه دیدم #شهید_حسین_امیدواری بود. رفیق زیاد داشتم که شهید شده بودند اما همه را یا در معراج دیدم و یا موقع تدفین؛ در کارزار جنگ ندیده بودم. اما آنجا دیدم حسین امیدواری تیر به سینهاش خورده، مقداری اطراف اصابت گلوله قرمز شده و به #شهادت رسیده است. چهرهاش نور خالص و دستهایش بالا مانده بود؛ خیلی زیبا و مثل کارت پستال.
😞در همین حالت که سرم را برمیگرداندم یک دنیا برایم گذشت ولی اصلاً به روی خودم نیاوردم. یک دفعه به آقا مرتضی گفتم: «برای این نشستی؟» گفت: «حسین را مادرش به من سپرده بود.» گفتم: «آقا مرتضی تو فرمانده گروهانی بلند شو. حسین شهید شده و الان عشق میکند. بلند شو و این مسخره بازیها را تمام کن.»
یکی دو تا از بچهها هم گفتند: «آره حاجی بلند شو.» احساس کردم مرتضی نیاز به یک شوک دارد. در آن معرکه یک دفعه فریاد بدی زدم به طوری که بچههایی که پراکنده بودند یک دفعه برگشتند. گفتم: «بلند شو آقا مرتضی.» یکباره به خودش آمد و بلند شد.
🔻قسمت نهم
✍️به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
tasnim
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
🔰گفتم چرا تیربارتان کار نمیکند. فکر کردم فشنگ ندارد. من از شب قبلش نزدیک 1000 فشنگ تیربار را که خیلی از آنها را نوار کرده بودیم و مقداری هم نوار نشده بود توی کولهام داشتم بعلاوه 700 فشنگ کلاش همراهم بود.
😓وزن خیلی زیادی داشت و تحملش واقعاً سخت بود. پنج خشاب بسته بودم و دو خشاب اضافه هم در جیبم جا کرده بودم. خیلی سنگین شده بودم. کیفهای آهنی نوار فشنگ تیربار را با سختی در این مسیر برده بودم تا دیدم تیربار آنها کار نمیکند، دیدم که بهترین فرصت است از شر اینها خلاص شوم.
🎒دو کیف را انداختم که دیدم محمد با ناراحتی به من نگاه میکند که یعنی چرا فشنگها را به آنها میدهی. یکی از بچهها گفت تیربار ما خراب است. تازه یادم آمد که ما به خاطر خرابی تیربار راهی این نقطه شده بودیم.
🌙شب قبل هم رفع گیر تیربار را پیش استادی یاد گرفته و تمرین کرده بودیم؛ ولی آنجا در ذهنم نیامد که بلدم رفع گیر کنم. شرایط سخت بود. مهمات را برداشتم و به دنبال محمد که 20 قدمی از من جلوتر بود، رفتم.
🔻قسمت دهم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
🍃🌷جلوتر رفتیم، محمد بلند شد که تغییر موضع بدهد. دیدم راست خالی است و شروع کردم به سمت راست بزنم. خیلیها فکر میکردند سمت چپ خالی است اما برای من مسجل شده بود که راست خالی است.
📞حتی پشت بیسیم چند دقیقهای با برادری که پشت خط آمد و نمیدانستم کیست، صحبت و اعلام کردم سمت راست ما خالی است و یک مقدار طول کشید که آنها هم قبول کردند.
😔در همین فضا بود که محمد مجروح شد. شرایط به گونهای شد که محمد تیر خورد و من به سختی بالای سرش رفتم. چون تکتیرانداز داشت ما را میزد و ما دقیقاً در دید بودیم.
🍃حدود 40 تا 45 دقیقه تک تیرانداز مدام ما را میزد و در این مدت خیلی از بچهها مثل احمد مقدسی سعی کرد به سمت ما بیاید.
🚶♂وقتی آمد پیش ما من به او گفتم برگردد؛ چون شرایط طوری شده بود که وقتی فردی به ما نزدیک میشد، این فرضیه برای آنان پیش میآمد که ما هنوز زندهایم و حتماً لازم است ما را بزند و به همین دلیل آتشش بیشتر میشد.
🔻قسمت یازدهم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
🔹در آن شرایط محمد نداف که از دوستان و مداحان #اهل_بیت است و در آن گروهان فرمانده دسته ما بود، بالای سر ما آمد. اول فکر کرد هر دوی ما آسیب دیدهایم و با حالت بهت و تعجبی ما را نگاه کرده و از ما سؤال میپرسید و وقتی من شرایط را برایش توضیح دادم و به سختی توانستم او را قانع کنم که 10 یا 20 متری از ما فاصله بگیرد.
✔️چون چند دقیقهای بود که دیگر تک تیرانداز و تیربار نمیزد و احتمالاً فکر میکرد ما تیر خوردهایم. وقتی نداف آمد، فهمیدند ما هنوز #زندهایم و دوباره تیربارشان شروع کرد به کار کردن.
🔺در آن شرایط من با داد و بیداد و خواهش و قسم محمد نداف را راضی کردم که از ما فاصله گرفت. از او خواهش کردم وقتی ماشین امداد به بالا میآید، به سمت ما هدایتش کنند.
😢من در آن شرایط چون کارم به غیر از نظاره کردن چیزی نبود، همه چیز را میدیدم؛ از جمله بچههایی که تیر میخورند و میافتند و #مجروح میشوند.
گاهی در مواضعی از فاصله 100 تا 150 متری میدیدم کسانی را که میآیند و میروند پشت تخته سنگی موضع میگیرند. معلوم نبود کجا میروند و بعدها شنیدیم احتمالاً از تونلهایی که کندهاند، استفاده و از داخل آن تیراندازی میکردند و ما این تکفیریها را با #چشم دیدیم...
🔻قسمت دوازدهم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
🔰آن زمان برای آنکه بتوانیم مقداری فضا را سمت خودمان آرام کنیم و #فضا را برای آنها که به طرف ما تیراندازی میکردند ناامن کنیم، فشاری رویشان میآوردیم و همه با هم همزمان به سمت نقاطی که میدیدیم #تیراندازی میکردیم.
💢فضا مقداری برای آنها ناامن و حجم تیراندازیشان #کمتر میشد. آن موقع بود که بچهها راحتتر میتوانستند #خشاب تعویض کنند و مجروحان را به عقب ببرند یا تعدادی به ما اضافه شوند.
🍃🌸امید وفانژاد، فرمانده گروهان ما در این میان اضافه شد و #رشادت خوبی از خودش نشان داد. حتی فرمانده عزیزمان، آقا مهدی هداوند در جلوترین نقطهای که ممکن بود کسی باشد، آنجا بود و همانجا #مجروح شد.
🌹دوستانی چون محمد صفری، علی دولو، حمید بخشی، ابوالفضل سعیدی، محمد رازقندی، هادی کرمی و مصطفی بخشی نیز در آنجا بودند که ذکر نامشان خالی از لطف نیست.
🔻قسمت سیزدهم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
💔مجید قربانخانی چند تیر به پهلویش خورده بود اما هنوز #شهید نشده بود. محمد آژند با مقداری فاصله از ما افتاده بود که شهید شد. تیر به بازو یا پهلویش و یک تیر هم به سرش اصابت کرده بود.
😢عباس آبیاری و میثم نظری در زمانی که فرمان عقبنشینی آمده بود، شهید شده بودند. عباس آبیاری، عباس آسمیه و میثم نظری کسانی بودند که تا دقایق آخر ایستاده و #مقاومت کرده بودند.
😔در آن شرایط سخت، کار من آنجا این بود که #آواز و سرود میخواندم و با این کار روحیه بچهها در آن شرایط برمیگشت. تا زمانی که چند ماشین آمد و مجروحان را جمع کرد...
🔻قسمت چهاردهم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
🚑ماشین اول که برای حمل مجروحان آمد، یکسری از مجروحان را با خود برد. ماشین دوم که آمد اینانلو را به سمتش بردیم.
🍃یک طرف برانکارد را خودم گرفته بودم که در حال دویدن، #تیری به روی پای من اصابت کرد و از یک طرف آمده بود و از طرف دیگر بیرون رفته بود.
👌خدا را شکر مستقیم به استخوان ضربه نزده بود، ولی سوزشش را حس کردم و باورم نمیشد که تیر خورده باشم؛ به همین دلیل روی همان پا تا چند دقیقه میدویدم اما بعد #احساس کردم درد خیلی سنگینی توی پایم پیچید و موقع سوار شدن باعث شد نتوانم کامل سوار شوم و نصف بدنم توی ماشین بود و داشتم به پایم نگاه میکردم که چه اتفاقی افتاده و بالا نمیآید.
😔همین که سرم را برگرداندم موشک اصابت کرد و ماشین منفجر شد. خیلی از بدنها درجا سوخته شده بود. داخل تویوتا بچههای #فاطمیون (افغانستانی)، #حیدریون (عراقی) و #زینبیون (پاکستانی) هم بودند. #شهید_مصطفی_چگینی، #شهید_محمد_اینالو و #شهید_مرتضی_کریمی هم داخل ماشین بودند.
🔻قسمت پانزدهم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
💥قبل از انفجار مرتضی کریمی دستش تیر خورده بود، میخواست پشت ماشین بنشیند. راننده رفته بود. مرتضی فریاد میزد که سوییچ را بدهید که در همان زمان یک دفعه #انفجار اتفاق افتاد.
😭موشک به ماشین اصابت کرد و همه چیز تاریک شد. وقتی چشم باز کردم دیدم خیلی از بچهها #سوخته بودند. بچههایی که در قسمت جلوی تویوتا نشسته بودند، آنچنان سوخته بودند که چهرهها اصلاً قابل تشخیص نبود. خشک و سیاه.
💣دور تا دور ماشین مهمات ریخته بود که بر اثر آتش میسوخت و بدن ها روی زمین افتاده بود. صدای ناله میآمد. میخواستم در آن شرایط بلند شوم که حمید بخشی داد میزد: «بلند نشو. تکان نخور.» چون میدید که من در چه وضعیتی هستم. این #ماجرا ادامههایی داشت که لحظه به لحظهاش اتفاقاتی است که گفتنش مجال دیگری میخواهد.
🍃💔21 دی ماه 94 روزی بود که لحظه به لحظهاش پر از اتفاقاتی بود که برای همه ما خاطره شده است...
🔻قسمت شانزدهم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
🔰به دلیل اصابت موشک، #موج_موشک و برخورد ترکشهایی که در اثر اصابت به ماشین پخش شده بود، تمام پشت پای راست من ریخته بود.
🍃بعد پیوند عضله کردند. چهار یا پنج جراحی در #حلب انجام دادند و بعد من را به ایران فرستادند و یکی دو جراحی هم اینجا انجام شد.
✔️چشم، پا، دست، گوش و... مجروح شد و یک دنیا تغییر برایم ماند. دوره #نقاحت آن هم طولانی بود و چند سال طول کشید...
🔻قسمت هفدهم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
🔴هیچ پیکری از پیکر بچههای ما (ایرانی) نسوخت. به خاطر شرایط درگیری منطقه بود که نتوانستند پیکرها را به عقب بیاورند نه اینکه به گونهای باشد که #پیکر از بین رفته باشد.
😔از مجید قربانخانی هم که خارج از ماجرای تویوتا به شهادت رسید، چیزی به جز چند استخوان نمانده است که همان بازگشت و تشییع شد. البته میدانیم که نامردهای تکفیری به #بدنهای_شهدا بیحرمتی میکردند، مثلاً شنیده شده که به برخی بدنها #اسید میریختند تا آنها را از بین ببرند.
✔️اما آن چیزی که مشخص است این است شرایط به گونهای نیست که این بدنها برنگردد و امید #خیلی_زیاد است که همه پیکرها برگردد.
🔻قسمت هجدهم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
🌤یک روز در صبحگاه حال و حوصله نداشتم و ایستاده بودم. هر روز یکی میآمد حضور غیاب میکرد. اینبار #مجید آمده بود که البته من نمیشناختمش.
☺️دیدم رفته بالای جدول ایستاده و چند تا کاغذ دستش گرفته و اسم میخواند. من با بچهها یک گوشه ایستاده بودم که به ما گفت: «بیاید داخل صف.»
☃هوا سرد بود و من حس صبحگاه نداشتم. حتی بندهای پوتینم را هم نبسته بودم. شروع کرد اسم خواندن: «رضا جعفری...» گفتم: «آقای رضا جعفری...» نگاهی کرد و چیزی نگفت.
📋ادامه داد: «مصطفی حسینی» گفتم: «آقای مصطفی حسینی...» گفت: «به شما ربطی دارد؟» گفتم :«آقای به شما ربطی دارد»
😂همه زدند زیر خنده. بعدی را خواند. گفتم: «آقای فلانی...» گفت: «تو چقدر حرف میزنی؟» گفتم: «آقای تو چقدر حرف میزنی. با احترام صحبت کن. وقتی بچهها را صدا میزنی آقا بگو.»
❗️گفت: «به تو چه ربطی دارد؟ دیگر صدایت را نشنوم.» گفتم: «آقای صدایت را نشنوم...»
😥خیلی کُفری شد و کاغذها را مچاله کرد و گفت: «من دیگر نمیخوانم. بچه پررو!»
🚶♂داشت میرفت که گفتم: «آقای برادر! قرآن میگوید "اشداء علی الکفار رحماء بینهم" یاد بگیر.»
وقتی رفت یکی از بچهها او را کنار کشید و در مورد من گفت: «این مدلش این است یک دفعهای گیر میدهد. اهل شوخی و خنده است.»
کمی که گذشت. صبحانه را گرفته بودیم که دیدم یکی شانهام را فشار میدهد...
🔻قسمت نوزدهم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
🍃کمی که گذشت. صبحانه را گرفته بودیم که دیدم یکی شانهام را فشار میدهد. برگشتم و دیدم #مجید است. گفت:
😓«داداش شرمنده من نمیدانستم شما مدلت این شکلی است. با خودمان که #نباید اینکار را بکنیم.»
❤️با هم رفیق شدیم. اسم هم را پرسیدیم. گفت: «از این به بعد حاج حبیب هستی.» من هم گفتم: «تو هم از این به بعد داش مجیدی.»
🍃🌸مجید کارهای تدارکات را انجام میداد. به 400 نفر در سوله غذا میرساند. گاهی از آن طرف سوله داد میزد: « #حاج_حبیب غذا داری؟»
من میگفتم: «غذا دارم. #داش_مجید! ماست...ماست.»
😊میرفت و ماست میآورد. وقتی با هم رفیق شده بودیم تازه فهمیدم چه کسی هست و به تازگی #توبه کرده است.
🔻قسمت بیستم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
😔من در بیماستان بستری بودم. وقتی فهمیدم شهید شده خندیدم. بلند بلند میخندیدم. آنقدری که میرزا (کسی که آمده بود خبر را بدهد) فکر میکرد شوک #عصبی به من دست داده است.
👤پرستار را صدا میکرد. گفتم: «میرزا حالم خوب است. چه میگویی؟ مگر میشود اینها #شهید شوند؟ مجید که دیگر شهید نمیشود؟»
⚠️واقعاً نمیخواستم قبول کنم. میگفتم اگر من زنده ماندهام، حتماً آنها هم زنده هستند. پنج یا شش روز گذشت بعد که دیدم نه ماجرا جدی است، از فشار زیاد چند بار بالا آوردم. #باورم نمیشد.
😭😭خیلی فشار به من آمده بود. از نظر من یک مشت لات و لوت شهید شده بودند و من پرمدعای #خاک برسر مانده بودم و نمیدانستم چه بگویم.
🔻قسمت بیستم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
Tasnim
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
💫مجید بچه صادق و صافی بود. در همان 40 یا 50 روز که با مجید بودم فهمیدم صداقت از ویژگیهای اصلیاش بود و با #صدق جلو میرفت. باور داشت.
❤️یک جوری #غیرتی با قصه دفاع از حرم برخورد میکرد که انگار #حضرت_زینب (س) اینجا نشسته و تکفیریها میخواهند به او دست درازی کنند و با این نگاه #حضور پیدا میکرد.
🔻قسمت بیست و یکم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
🤔یادم هست علیرضا مرادی موهای بلندی داشت. یکسری از آدمها #همیشه بودند که با بعضی موضوعات اینچنینی مشکل داشتند.
⚠️یکی از اینها وقتی علیرضا را میدید #حرص میخورد. یکبار گفت:
«اگر این سرباز من بود با قیچی موهایش را میزدم. آخر این چه #تیپی است که میخواهد به سوریه برود؟»
🍃آن آدم جزو تیم پیشرویی بود که باید به سوریه میرفت. مجوزش صادر نشد و نتوانست برود و هنوزم که هنوز است نتوانسته برود؛ در حالیکه علیرضا همان موقع رفت و به #شهادت هم رسید.
اصلاً چنین قاعدههایی در #سوریه وجود ندارد. هرکسی به اندازه وسعش در میدان جهاد حضور پیدا میکند. یکی نزدیک فرودگاه پیاده میشود و میترسد و برمیگردد.
👌یکی وسعش این است تا خط مقدم بیاید اما نتواند بجنگد. یکی دیگر میآید و میجنگد و شهید هم میشود. شرایط هر کسی متفاوت است و نمیشود از همه یک جور #توقع داشت.
🔻قسمت بیست و دوم
✍به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
🌺🍃 #شهید_علیرضا_مرادی
Tasnim
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
🌺 #کربلایی_ها
🔹زمانی که علی آقاعبداللهی در سوریه به #شهادت رسیده بود، بچهها اسمش را بین شهدا دیده بودند و برخی که من را میشناختند و او را نمیشناختند نامش را اشتباه گرفته بودند.
در سنگر برای من روضه گرفته و گریه میکردند تا اینکه یکی از بچهها گفته بود حبیب عبداللهی را خودم دیدم که در بیمارستان بستری است. اما آنها باز هم باور نکرده بودند. برای همین حتی عکس من را در بیمارستان گرفت و به آنها نشان داد تا باور کنند که #شهید نشدهام.
☑️در شرایطی که تکفیریها آنقدر تجهیزات داشتند که آدم را با #موشک ضد زره میزدند، ما با امکانات کم ایستادگی میکردیم. مهدی هداوند جمله معروفی داشت و میگفت: «سرنوشت مقلدان خمینی (ره) چیزی جز شهادت نیست.»
💕من خیلی این جمله را دوست دارم. ما تقلید از کسانی کردیم که به فتوای امام (ره) جانشان را دادند و سرنوشت اینجور آدمها چیست؟ نوکر به راه و شیوه ارباب میرود. هرکسی در این مسیر باشد آخرش به شهادت...
🔻قسمت بیست و سوم، آخر
✍️به روایت #جانباز #مدافع_حرم کربلایی #حبیب_عبداللهی
شادی روح جاویدالاثر #شهید_علی_آقاعبداللهی و شهدای گلگون کفن به خصوص شهدای کربلای سوریه خانطومان صلوات
tasnim
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃