eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت سی ودوم:زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد! 💎جوان بودم و نپخته. گاهی آدم حرفایی می زنه و بدون اینکه به عواقبش فِکر کنه، کاری می کنه که ممکنه تموم هستی خودشو بیهوده به خطر بندازه. منم مثلاً میخواستم یه جوری رو بعثیا تاثیر بذارم و بقول معروف ارشادشون کنم. حرفی از زبونم پرید که نزدیک بود بیهوده سر خودم و عده ای دیگه رو بباد بده. 💎مقداری عربی کتابی بلد بودم و کم و بیشی از حرفای اونا رو میفهمیدم و بزحمت چند کلمه ای ام می تونستم صحبت کنم. بعثیا مرتبا از لفظ استفاده می کردن و به ما می گفتن فرس المجوس. میخواستم یه جوری حالیشون کنم که اینجور نیست و ما دو ملت مسلمونیم و حتی اهالی بعضی شهرای مرزی ما رابطه ی خویشاوندی با هم دارن و قبل از انقلاب رفت و اومد صمیمی با هم داشتن و هر کدوم از ما احتمال داره اقوام و نزدیکانی تو کشور دیگه داشته باشیم. 💎این بود که دست و پا شکسته به یکی از عراقیا گفتم که ما مجوس نیستیم و دو ملت مسلمان و برادریم که رابطه ای خویشاوندی با هم داریم و خود من اقوامی در بغداد دارم که سالها قبل رفتن اونجا و ساکن هستن. تا این حرفا رو زدم حساس شد و رو کرد به یکی دیگه گفت این احتمالا نفوذی و از نیروهای معارض عراقی باشه. اصلا فکرشو نمی کردم این برداشت از صحبتام بشه! در جا خشکم زد .عجب غلطی کردم. اگه ببرن زیر شکنجه و مجبورم کنن اقواممو تو عراق لو بدم، اون وقت سر اون بیچاره ها چی میاد؟ 💎تو دلم به خودم فرستادم  که آخه این چه حرفی بود زدی. بذار شب و روز هی بگن مجوس و مشرک. ساکت شدم و تو دلم شدم به اهل بیت(ع)که بخاطر اون بیچاره ها هم که شده این نگهبان عراقی چیزی نگه و ماجرا کِش پیدا نکنه. نمی دونم چه اتفاقی افتاد. ولی خدا رو شکر اونم ترتیب اثر نداد و مشکلی پیش نیومد، ولی تا چند روزیکه بصره بودم تو دلم آشوبی بود و همش خودمو سرزنش میکردم و البته درس عبرتی برام شد که بیجا هر حرفی رو به زبونم جاری نکنم...                                                ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ‏مصاحبه ناتمام خبرنگار المنار با دختر شهید 🔹خبرنگار المنار از دختر شهید پرسید چی دوست داری به امام زمان بگی؟ دختر شهید با صدای بغض آلود و گریه گفت دوست دارم امام زمان ظهور کنه تا پدرم باهاش بیاد چون خیلی دلم براش تنگ شده. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 ✨ ای ڪه روشن شود 🌤️از نـور تو هر صبح جهان ✨روشنـــای دل من 💫حضرتـــ خورشـید سلام 💚 🕊️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💌 🌹شهـــید جواد محمدی: بنده از شهدایی هستم که در قیامت حتما یقه‌ی بی‌حجابها و کسانیکه ترویج بی‌حجابی میکنند را میگیرم. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻چه نکته ای رو باید همیشه در خودمون به صورت تذکر حفظ بکنیم ؟ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | 📍صبر و استقامت... 🔻وقتی وارد ادوگاه عراقی ها شدیم، عکس بزرگی از صدام را زده بودند روی دیوار، من بدم آمد زدم عکس را انداختم و شکست، سه ماه زیر شکنجه بودم و توی این مدت با وزیر سابق نفت، تندگویان آشنا شدم . یه روز از او پرسیدم که کارت صلیب سرخ دارد یا نه !؟ جواب داد که ندارم . گفتم آقای تندگویان، چون کارت نداری آدرس بده تا برای خانواده ات نامه بنویسم. متواضعانه گفت آدرس من این است، صبر و استقامت.... 🌷شهید محمد جواد تندگویان🌷 📕 امام سجاد و شهدا ، ص108 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل چهارم : دفاع مقدس 🔸صفحه:۶۹_۷۰ 🔻قسمت شصت وسوم : وسعت اطلاعات ✍در دوران دفاع مقدس پیوند او با مرحوم آیت اللّه هاشمی رفسنجانی شکل گرفت، تا جایی که آیت اللّه در بسیاری از خاطراتش از او یاد میکند. در یکی از خاطراتش آمده است، با هلی کوپتر به طرف جازموریان پرواز کردیم. در راه آقای سردار سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثاراللّه توضیحات خوبی داد ، فهمیدم اطلاعاتش از استاندار که همراه ما بود بیشتر است، چون محلی و باهوش است. 🗣محسن هاشمی، پسر آیت اللّه هاشمی رفسنجانی، نشریه رایحه ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین کتاب غیر درسی که شهید حججی خواند مقتل امام حسین (ع) بود 🎙صحبت‌های شنیدنی پدر شهید حججی درباره پسرش ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت سی و سوم:غم و شادی 🍂شکمم از گشنگی به پشتم چسبیده بود. تو تموم روز گذشته فقط دو وعده چیزِ مختصری خورده بودم. یه بار که تو خط مقدم عراقیا مقداری نون و کنسرو به من دادن و تو این سه روزِ اسارت هم فقط یه بار اونم قاچاقی یکی از سربازا که مقداری دل رحمتر بود پنهونی یه تکه نون کوچیک بشکل ساندویچ با دوتا کوفته داخلش، دستم داد بود و با اشاره به من گفت که سریع بخورم تا کسی متوجه نشده و منم با حرکت سر ازش کردم. این تنها غذایِ من تو روز اسارت و تنهاییم تو بصره بود. البته خدا رو شکر آب در اختیارم بود وازین بابت مشکلی نداشتم. 🔻 بچه ها اومدند 🍂 با تنهایی سپری شد و در باز شد طبق معمول خودمو برای یه کتک و بازجویی دیگه آماده کردم، ولی برخلاف معمول با صحنه متفاوتی روبرو شدم. هشت نفر از بچه بسیجیا رو در حالی که با کابل می زدن آوردن تو اتاق. ای کاش هرگز چنین صحنه هایی رو نمیدیدم. خدا نشناسا مثل یه عده کفتارِ گشنه افتاده بودن به جون اون طفلکیا و می زدن در حالیکه چند تا از بچه ها لت و پار و زخمی بودن. 🍂بعد از یه کتک کاری مفصل رفتن و درو پشت سرشون بستن. نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت. احساس دوگانه عجیبی بین غم و شادی داشتم. از طرفی تو اون دیار غربت و وحشت از تنهایی دراومده بودم و بعد از (سه روز میون آتش دو طرف و سه روز اسارت)چشمم به جمال گل پسرای نازنین وطن روشن شد و مایه خوشحالی بود و از طرفی از اینکه جمعی از بهترین فرزندان ایران اسلامی تو چنگال این جلادای بی رحم گرفتار شده بودن و اینجور بی رحمانه شکنجه میشدن ناراحت بودم و موقتا غمِ اسارت خودم از یادم رفت و دلم بحال اونا سوخت. درک میکردم الان چه حالی دارن. 🍂با رفتن بعثیا گپ و گفتگو بین من و بچه ها شروع شد و من توضیحات مختصری از وضع و اوضاع و نحوه بازجویی و برخورد بعثیا حین بازجویی رو براشون شرح دادم و از وضعیت جبهه و عملیات و نحوه اسارتشون پرسیدم و چیزایی دستگیرم شد...                                              ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«یادی که دردلهاهرگزنمی میردیاد شهیدان است»🌷 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت جالب فرزند شهید بهشتی از روز شهادت پدرش 🔹ملوک السادات بهشتی: صبح روز شهادت ایشان غسل کرده بودند و کاملا انگار آمادگی این اتفاق را داشتند و با تک تک اعضای خانواده آن روز خداحافظی عجیبی کردند و مثل اینکه خودشان کاملا به این موضوع آگاه بودند ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨یڪ لحظہ  چشم دیدن خود را  بہ من ببخـش آیینہ هاےروشن خود را  بہ من ببخـش... پـرواز را تو تجربہ ڪردے مبارڪتــــ حالا پرِ پریدن خود را  بہ من ببخـش .. 🥀💔 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | 🔻شهید حسین خرازی: در هر شهیدی یک خصیصه ای، یک اخلاق نیکو و پسندیده ای است که اگر ما به آن تاسی کنیم، برای ما می تواند رهنمون و هدایت گر باشد...! ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل چهارم : دفاع مقدس 🔸صفحه : ۷۰ 🔻قسمت شصت و چهارم :من در جمع شما هستم ✍دوماه از شهادتش می گذشت،نبود که دلداری مان بدهد، که غصه ی دلمان را بشوید و حالمان را خوب کند. آن شب تا ساعت دو بامداد بیدار بودم. داشتم کارهای لشکر را سر و سامان می دادم. توی قرارگاه نصرت جلسه گذاشته بودند. از خستگی‌ نتوانستم بروم. خواب دست از سرم برنمی داشت. گوشه ای دراز کشیدم و پلک هایم روی هم رفت. داشتم آماده می شدم بروم جلسه،که آقا مهدی از در وارد شد. هیجان زده پرسیدم:آقامهدی مگه تو همین چند وقت پیش توی جاده سردشت شهید نشدی؟ حرفم را نیمه تمام گذاشت،اخم کوتاهی کرد و چین به پیشانی اش افتاد و بعد با خنده گفت:من توی جلسه هاتون میام،مثل اینکه هنوز باور نکردی شهدا زنده اند. عجله داشت . می خواست برود. ادامه دارد… ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت سی و چهارم:مداوا به شیوه بعثی ها 🌿بچه ها از پیروزیای پی در پی می گفتن و من امیدوار میشدم که سال ۶۵ سال پیروزی و پایانی جنگ باشه. دو روز بعد هم تعداد دیگه ای اسیر آوردن. در بین اسرا چهره های شاخصی بچشم میخورد که تیپ و قیافه بعضیشون به روحانی و فرمانده می خورد. در بینشون چند نفر سن و سالشون از من بیشتر بود، و دو سه تا نوجوون هم بود. 🌿این بچه ها تو تک و پاتکای مختلفِ اسیر شده بودن. نه اونا و نه من فِک نمی کردیم این اونم بصورت و بی نام و نشان باشه.با اومدن این بچه ها دیگه برای بازجویی سراغِ من نیومدن و دم به دقیقه چند نفر از بچه ها رو با بزن بکوب میبردن و بعد از یکی دو ساعت با بدن کبود برمیگردوندن و درِ اتاق مدام در حال باز و بسته شدن بود. منم تا اونجاییکه از دستم برمیومد سعی می کردم اونا رو دلداری بدم که اینجور مسائل موقتیه و زود تموم میشه. 🌿جمعِ بسیار باصفا و مقاومی بودن و در ادامه اسارت که بیشتر با اونا آشنا شدم ، دیدم این منم که باید از اینا روحیه بگیرم و بتونم در کنارشون شرایط محنت بار اسارت رو تحمل کنم. یکی از بچه های یزد بنام علی اصغر از من پرسید غذایی چیزی به شما دادن؟ یه صمون خمیری که روز آخر برام اورده بودن و نتونسته بودم بخورمش نشونش دادم ، یعنی برادر همینه. اینجا خبری از غذا و چای و پذیرایی نیست. 🌿اولش تنها بودم شدیم نه نفر و روز چهارم و پنجم تعداد دیگه ای رو هم آوردن و سرِ جم شدیم سی و هشت نفر. نه روز آسایش داشتیم نه شب. مرتب بچه ها در حال اومدن و رفتن به اتاق بازجویی بودن و حسابی بساط نامبارک سور و سات بعثیا برپا بود و ضعف و زبونی خودشون تو جبهه رو با قهرمان بازی رو سرِ یه عده اسیرِ بی پناه و زخمی جبران می کردن. نه خبری از اعزام زخمیای بد حال به بیمارستان بود و نه حتی یه پانسمان و مداوای ساده. 🌿صحنه خونریزی و درد کشیدن بچه ها برای اونا تفریح و تماشایی بود و از دیدن اون صحنه های فجیع لذت می بردند و هر لحظه زخمی بر زخمای بچه ها اضافه می کردن و جای شکستگی و تیر و ترکش رو با کابل و چوب نوازش میدادن...                     ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1101984377.pdf
1.82M
📚 بخوانید | دعای_عرفه 💠 امام حسین علیه‌السلام 🔻ویژگی‌های فایل pdf: متن عربی، ترجمه فارسی، نگارش سادۀ جملات دعا، تقسیم‌بندی به عبارات کوتاه ترجمۀ ساده و توضیحی ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مراسم اعلام برائت از مشرکین توسط حجاج ایرانی با در دست داشتن تصویر در عربستان ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯