🔸خانم زينب سليماني رييس بنياد شهيد حاج قاسم سليماني شد.
حجت الاسلام رستمی رئیس نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها در نامهای انتصاب زینب سلیمانی به ریاست بنیاد شهید سپهبد
پاسدار حاج قاسم سلیمانی را تبریک گفت.
#زينب_سليماني
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🔻 ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱
🚩 سالروز آزاد سازی #شلمچه در عملیات غرور آفرین الی بیت المقدس گرامی باد.
#عملیات_الی_بیت_المقدس
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
⬅️با نام خدا و سلام خدمت عزیزان
◀️روز ۱۵ ماه مبارک رمضان و مهمان شهید ابراهیم هادی با قسمتی دیگر از زندگی پر از عزت این شهید عزیز. برای شادی روحمان هدیه نثار روح بلند ان عزیز صلوات بر محمد وآل محمد🔹️
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_پانزدهم
ابراهیم رفیق بامرام
📌پورياي ولي ص۳۶
✔ايرج گرائي
🍁@shahidabad313
💚ابراهیم در اوج آمادگی مسابقات ۷۴ کیلو❤️
💚قهرمان مسابقات ارتشهاي جهان حریف ابراهیم❤️
💚پيرزني تنها، تســبيح به دســت، بالاي سکوها در مسابقه ابراهیم با حریفش❤️
💚ابراهیم سه اخطاره شد وباخت❤️
💚حريف ابراهيم با پیروزی خم شــد و دست ابراهيم را بوســيد❤️
📌مسابقات قهرماني باشگاهها در سال ۱۳۵۵ بود. مقام اول مسابقات، هم جايزه نقدي مي گرفت هم به انتخابي کشــور مي رفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک#مسابقه از او مي ديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان مي گفتند:امسال در ۷۴ کيلو کسي حريف ابراهيم نيست.
🍁@shahidabad313
📌مسابقات شروع شــد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برمي داشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه مي کرد يا با امتياز بالا مي برد به رفقايم گفتم: مطمئن باشــيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي مطرح بود ولي ابراهيم برنده شد. او با #اقتدار به#فينال رفت.
📌#حريف پاياني او آقاي »محمود.ك« بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتشهاي جهان شده بود.
قبل از شروع فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي#انتخاب ميشي.
🍁@shahidabad313
📌مربي، آخرين توصيه ها را به ابراهيم گوشــزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را مي بست. بعد با هم به سمت تشک رفتند.من ســريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيــم هم وارد شــد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيــم جلو رفت و با لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد.
🍁@pmsh313
📌حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!من هم برگشــتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تســبيح به دســت، بالاي سکوها نشسته.نفهميدم چه گفتند و چه شــد. اما ابراهيم خيلي بد کشــتي را شــروع کرد.همه اش دفاع مي کرد.
📌بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که ِصدايــش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نمي شنيد. فقط وقت را تلف مي کرد!حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما جرأت پيدا کرد. مرتب حمله مي کرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول#دفاع بود.
📌داور اوليــن اخطــار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيــم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و باخت و حريف ابراهيم قهرمان ۷۴ کيلو شد!وقتي داور دســت حريف را بالا مي برد ابراهيم خوشــحال بــود! انگار که خودش#قهرمان شده! بعد هر دو کشتي گير يکديگر را بغل کردند.
📌حريف ابراهيم در حالي که از خوشــحالي گريه ميکرد خم شــد و دست ابراهيم را بوســيد! دو کشــتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم.
🍁@shahidabad313
📌داد زدم و گفتــم: آدم عاقــل، اين چه وضع کشــتي بود؟ بعــد هم از زور عصبانيت با مشــت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي #کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن.ابراهيم خيلي آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر#حرص نخور!
📌بعد سريع رفت تو رختکن، لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت.از زور عصبانيت به در و ديوار مشــت ميزدم. بعد يك گوشــه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم.
📌جلوي در ورزشــگاه هنوز شــلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي خوشحال بودند. يک دفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشــتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به ســمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟!
بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرامي داريد. من قبل مســابقه به آقا ابرام گفتم، شــک ندارم که از شــما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، مادر وبرادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم.بعد ادامــه داد: رفيقتون ســنگ تموم گذاشــت. نميدوني مــادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه#ازدواج کرده ام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم.
🍁@pmsh313
📌مانــده بودم كه چه بگويم. کمي ســکوت کردم و به چهرهاش نگاه كردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه#تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه.
🍁@shahidabad313
📌از آن پســر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر مي کردم. اينطور گذشت کردن، اصلا با #عقل جور درنمي ياد!با خودم فکر مي ِ کردم، پورياي ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم...
📌ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يك دفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم!
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#عکس_ماندگار📸
وصیتنامه نوشتن های
دم آخری و هول هولکی !
یادش بخیر...♥️
مهدی
که توی وصیتش نوشته بود
صد تومن به بستنی فروشی
سر "نادری" بدهکارم...
یک بدهی صاف و ساده:
‼️فقط صدتا یک تومنی!
#شهیدمهدیبیکزاده🌷🕊
#شادیروحشصلوات🌻
#شبتون_شهدایی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#وصیت_شهید
روی سنگ قبرم ، با خط درشت بنویسید ،
درود بر امام خمینی ، مرگ بر دشمنان اسلام ، مرگ بر آمریکا....
#شهیدحمیدرضا_طاهری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#سیره_شهدا
در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت ،
در هفته چند ساعت برای خود کسر کار می زد ، می گفت ،
در حین کار شاید یک لحظه ذهنم به سمت خانه ، همسر و یا فرزندم رفته باشد....
#سردارشهیدعبدالمهدی_مغفوری
📕 کوچه پروانه ها
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
جزء شانزدهم قرآن کریم .mp3
3.95M
🌿🌹﷽🌹🌿
#تلاوت_نور
💠تلاوت جزء۱۶ #قرآن کریم
🔷ثواب تلاوت آیات الهی را
تقدیم می کنیم به ارواح
پاک و طیبه ی شهیدان
و جانبازانی که بعد از
سالها درد و رنج، شهادت
را در آغوش گرفتند...
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
◀️ ۱۰#جمله_برگزیده از بیانات حضرت آیتالله خامنهای دربارهی#سردار_بزرگ و پرافتخار اسلام#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی:
🔹️جهاد سردار شهید قاسم سلیمانی جهاد بزرگی بود و خداوند نیز شهادت او را شهادت بزرگی قرار داد. حاج قاسم باید همینجور به شهادت میرسید. خوشا بهحال حاج قاسم که به آرزویش رسید، او شوق شهادت داشت و برای آن اشک میریخت و داغدار رفقای شهیدش بود. ۱۳۹۸/۱۰/۱۳
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💢﷽💢
🔸#سلیمانی_عزیز(۷)
🔹گذری بر زندگی و رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
🍀خدمت...
✍کارگر گرفته بودیم.فرستاد بودیمشان بروند سرویس های بهداشتی را نظافت کنند. حاجی آمد توی بیت الزهرا(س) مستقیم رفت طبقه پایین پیششان.نگذاشت کارگرها دست بزنند.
♻️گفت: همه برین بیرون رو کرد بهم گفت: نذار کسی بیاد. قدغن کرد حتی خودم بروم. در را بست و خودش ماند تنها.شیلنگ گرفت و همه جا را شست.
💢۴۵ دقیقه،یک ساعت بعد آمد نشست. یک نفس راحت کشید و گفت: آخیش، منم تونستم به عزادارای حضرت زهرا(س)یه خدمتی بکنم. کار زیاد بود. حاجی اما سخت ترین را انتخاب کرده بود،سخت ترین و بی ریاترین را.
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ص۱۷۶
💎راوی :ابراهیم شهریاری
🔸#انتشارات_حماسه_یاران
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @shahidabad313 🌷
┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
🔸️﷽🔸️
«#رنگ_خدا»۸
◀️سلسله معارف قرآنی است . با الهام گیری از آیه شریفه :
🔹️«صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ »﴿۱۳۸بقره ﴾
⬅️«رنگ خدائي و چه کسی از خدا خوش نگار تر؟ و ما تنها عبادت او را ميكنيم.»
🌼آیه دعا
🌺🌺قلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ (فرقان: آیه ۷۷)🌺🌺
🔵«دعا» به معنای خواندن و درخواست کردن است. با دعا به درگاه خداوند بیش ترین بهره مندی از لطف و عنایات الاهی حاصل می شود. و زندگی فردی و خانوادگی و اجتماعی بیش¬ترین «رنگ خدایی» را به خود می¬گیرد.
🔵آیه¬ی شریفه فوق به توجه خاص خداوند به بندگان در هنگام دعا و مناجات اشاره دارد. در این آیه شریفه لطایفی هست:
•✅در ابتدا لفظ «قل» آمده است و ماده¬ی «قول» بر خلاف «حرف» که الفاظ بر سر زبان است دلالت بر نوعی تعهد و پایبندی دارد. هم¬چنین آیاتی که با «قل» شروع می شوند دلالت بر نوعی تاکید دارند و حکایت از واقعیت پایدار در نظام تکوین و تشریع می¬کنند.
•✅مفاد «ما یعبا بکم» یعنی ارزش ندادن و اعتنا نکردن هم به اعتبار جمع جمیعی و هم به اعتبار جمع مجموعی است یعنی اگر دعای شما نبود خداوند نه به تک تک شما و نه به مجموعه¬ی شما توجهی نمی¬نمود.
•✅ «ربی» وصف مشعر به علیت است. یعنی آن پروردگار که می¬خواهد شما را تدبیر کند و پرورش دهد به اعتبار دعای شما لطف و عنایت ویژه¬ای نسبت به شما دارد.
•✅در آیه کلمه¬ی «دعاوکم» آمده است و دعا به ضمیر «کم» اضافه شده است. اگر« کم» ضمیر فاعلی باشد یعنی دعای پروردگار نسبت به بندگان که زمینه¬ی رحمت و لیاقت را در بندگان فراهم می-کند و اگر «کم» ضمیر مفعولی باشد یعنی اگر دعوت خدا نسبت به شما نبود و حکمت خداوند برای دعوت انسان¬ها وجود نداشت اصلا هیچ وقت خداوند به بندگان توجه نمی¬کرد؛ که این معنا بهتر است. بنا بر این یکی از سنت های الاهی است که خداوند موقعیت و مقام انسان را طوری قرار داده که دعوت شود و رشد کند و لیاقت دعوت را دارد. خداوند در این آیه می فرماید اگر نمی¬خواستم شما را دعوت کنم به شما توجه نمی¬کردم و منظور توجه خاص به بندگان است.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌷🌱❤️
رفـاقـت و دوسـتی
رابطه آقای بهشتی بافرزندانشان خیلی
عاطفی و دوستانـہ و رفاقت آمیز بـود
و صرفاً پدرانه نبود.😍
یکبار خود من ازایشان شنیدم که درباره
رابطہ خود و فرزندشان میگفتند مـن و
آقا محمد رضا بـا هم رفیق هستیم.🤝
📚 کتاب سیره شهید دکتر بهشتی ص77
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#کلاه_نیم_سوخته
قبل از عملیات بیت المقدس بخاطر گرمای هوا ، همراه با تعدادی از بچه های ذخیره کلاه پارچه ای تهیه کردیم و هر کدام اسم و مشخصات خود را روی لبه کلاه نوشتیم و به شوخی می گفتیم اگر چیزی از بدن مان نماند لااقل از روی کلاه مان شناسایی بشویم !
این شوخی ما درمورد این شهیدعزیزواقع شد،1روز بعد از بازپس گیری جاده دوم ، وقتی مابرای جستجوی مفقودین رفتیم،تنهاقسمتی ازکلاه شهیدعبدالحسین پیدا شد.
راوی :همرزم شهید
#شهید_عبدالحسین_نوروزی_نژاد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
روایتگری شهدا
#کلاه_نیم_سوخته قبل از عملیات بیت المقدس بخاطر گرمای هوا ، همراه با تعدادی از بچه های ذخیره کلاه پ
🌺 خواهرانه ای به مناسبت شهادت #شهید_عبدالحسین_نوروزی_نژاد:
می رفت و مَنَش گرفته دامن در دست
گفتا که دگر باره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست!
آخرین باری که عازم #جبهه شد خیلی خوشحال بود. دلیل روشنی داشت چون پدر رضایت نامه اش را امضاء کرده بود . مادر شب قبل لباس هایش را آماده کرده و خواهر پوتین هایش را با واکس براق انداخته بود.
برادرم عادت داشت همیشه آراسته باشد، لباسش مرتب و پوتین هایش واکس زده ....
24 فروردین 1361 صبح زود مادر او را از زیر قرآن رد کرد و کاسه آبی دنبالش . یکی یکی اعضای خانواده با او خداحافظی کردند و سر و صورتش را غرق بوسه...
من اما دل آشوب! من خواهر کوچکترش بیشتر از بقیه به او احساس نزدیکی داشتم. دوران کودکیمان و بازی و شیطنت های آن روزهایش، دوره نوجوانی و جنب و جوش هایش باعث شده بود بیش از پیش به هم نزدیک باشیم.
هنگام رفتن اجازه نداد کسی از اعضای خانواده جلوی در خانه او را بدرقه کند، گفت همین داخل حیاط کافی است!
و من اما طاقت نداشتم و نمی خواستم این بار حرفش را گوش بدهم! چادرم را سر کرده و در آستانه در ایستادم و به رفتنش نگاه می کردم.
خیابان خلوت بود و #عبدالحسین هر از چند قدمی که می رفت برمی گشت و نگاهی و لبخندی .
آنقدر رفت تا از افق دیدم خارج شد و من همچنان منتظر بر آستانه در ایستاده ام!
سی و هفت سال انتظار آمدنش را می کِشم! آخر این انتظار می کُشَدَم ...
این چشمهای شیدایی
#شهادت را فریاد میزنند.....
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷