#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_هفت
🔰فتح المبين ص ۱۵۶
✔جمعي از دوستان شهيد
💚حمله به توپخانه دشمن❤️
🔰...#نماز_صبح را اطراف توپخانه خوانديم. با آمدن نيروي كمكي به حركتمان در دشت ادامه داديم. هنوز مقابل ما به طور كامل پاكسازي نشده بود.
🍁@shahidabad313
🔰يك دفعه دو تانك عراقي به ســمت ما آمد! بعد هم برگشتند و فرار كردند. ابراهيم با ســرعت به ســمت يكي از آن َ ها دويد.
🔰بعد پريد بالاي تانك و در برجــك تانك را بــاز كرد و به عربي چيزي گفت. تانك ايســتاد و چند نفر
خدمه آن پياده شدند و تسليم شدند.
🔰هوا هنوز روشــن نشده بود، آرايش مجدد نيروها انجام شد و به سمت جلو حركت كرديم. بين راه به ابراهيم گفتم: دقت كردي كه ما از پشت به توپخانه
دشمن حمله كرديم!
🍁@pmsh313
🔰با تعجب گفت: نه! چطور مگه؟! ادامه دادم: دشــمن از قســمت جلو با نيروي زيادي منتظر ما بود. ولي خدا خواست كه ما از راه ديگري آمديم كه به پشت مقر توپخانه رسيديم.
🔰به همين خاطر توانســتيم اين همه اسير و غنيمت بگيريم. از طرفي دشمن تا ساعت دو بامداد آماده باش كامل بود. بعد از آن مشغول استراحت شده بودند كه ما به آنها حمله كرديم!
🍁@shahidabad313
🔰دوباره اســراي عراقي را جمع كرديم. به همــراه گروهي از بچه ها به عقب فرســتاديم. بعد به همــراه بقيه نيروها براي آخرين مرحله كار به ســمت جلو
حركت كرديم.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_هشت
♦️مجروحيت ص ۱۵۷
✔مرتضي پارسائيان، علي مقدم
💚انهدام سنگر بتونی تیر بار دشمن❤️
♦️همه گردانها از محورهاي خودشان پيشروي كردند. ما بايد از مواضع مقابلمان و سنگرهاي اطرافش عبور مي كرديم. اما با روشن شدن هوا كار بسيار سخت شد!
♦️در يك قسمت، نزديك پل رفائيه كار بسيار سخت تر بود. يك تيربار عراقي از داخل يك سنگر شليك مي كرد و اجازه حركت را به هيچ يك از نيروها نمي داد.
♦️ما هر کاري كرديم نتوانستيم سنگر بتوني تيربار را بزنيم.ابراهيم را صدا كردم و ســنگر تيربار را از دور نشان دادم.
🍁@shahidabad313
♦️خوب نگاه كرد و گفت: تنها راه چاره نزديك شدن و پرتاب نارنجك توي سنگره! بعد دو تا نارنجك از من گرفت و سينه خيز به سمت سنگرهاي دشمن رفت.
من هم به دنبال او راه افتادم.
♦️در يكي از سنگرها پناه گرفتم. ابراهيم جلوتر رفت و من نگاه مي كردم. او موقعيت مناســبي را در يكي از ســنگرهاي نزديك تيربار پيدا كرد.
♦️اما اتفاق عجيبي افتاد! در آن ســنگر يك بسيجي كم سن و سال، حالت موج گرفتگي پيدا كرده بود. اســلحه كلاش خودش را روي سينه ابراهيم گذاشت و مرتب داد مي زد: ميُ كشمت عراقي!
♦️ابراهيم همين طور كه نشســته بود دســتهايش را بالاگرفــت. هيچ حرفي نمي زد. نفس در ســينه همه حبس شــده بود. واقعًا نمي دانستيم چه كار كنيم!
🍁@pmsh313
♦️چند لحظه گذشت. صداي تيربار دشمن قطع نمي شد.آهســته و سينه خيز به ســمت جلو رفتم. خودم را به آن سنگر رساندم. فقط دعا مي كردم و مي گفتم: خدايا خودت كمك كن! ديشــب تا حالا با دشمن مشكل نداشتيم. اما حاال اين وضع بوجود آمده.
♦️يك دفعه ابراهيم ضربه اي به صورت آن بسيجي زد و اسلحه را از دستش گرفت. بعد هم آن بسيجي را بغل كرد! جوان كه انگار تازه به حال خودش آمده بود
گريه كرد.
🍁@shahidabad313
♦️ابراهيم مرا صدا زد و بسيجي را به من تحويل داد و گفت: تا حالا تو صورت كســي نزده بودم، اما اينجا لازم بود. بعد هم به سمت تيربار رفت.چند لحظه بعد نارنجك اول را انداخت، ولي فايده اي نداشت.
♦️بعد بلند شد و به ســمت بيرون ســنگر دويد. نارنجك دوم را در حال دويدن پرتاب كرد. لحظه اي بعد سنگر تيربار منهدم شد. بچه ها با فرياد الله اكبر از جا بلند شدند و به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه ها نگاه مي كردم...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_نه
💚مجروحيت❤️ص ۱۵۸
✔مرتضي پارسائيان، علي مقدم
🔶️...يك دفعه با اشاره يكي از بچه ها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم!رنگ از صورتم پريد. لبخند بر لبانم خشــك شد!
🔶️ابراهيم غرق خون روي زمين افتاده بود. اسلحه ام را انداختم و به سمت او دويدم.درست در همان لحظه انفجار، يك گلوله به صورت )داخل دهان( و يك
گلوله به پشــت پاي او اصابت كرده بود. خون زيادي از او مي رفت. او تقريبًا بي هوش روي زمين افتاده بود. داد زدم: ابراهيم!
🍁@shahidabad313
🔶️با كمك يكي از بچه ها و با يك ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگر را به بهداري ارتش در دزفول رسانديم. ابراهيم تا آخرين مرحله كار حضور داشــت، در زمان تصرف ســنگرهاي پاياني دشمن در آن منطقه، مورد اصابت قرار گرفت.
🔶️بين راه دائمًا گريه مي كردم. ناراحت بودم، نكند ابراهيم... نه، خدا نكنه، از طرفي ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود. خون زيادي از بدنش
رفت. حالا معلوم نيست بتواند مقاومت كند.
🔶️پزشــك بهــداري دزفول گفت: گلولــه اي كه به صورت خــورده به طرز معجزه آسائي از گردن خارج شده، اما به جايي آسيب نرسانده. اما گلوله اي كه به پا اصابت كرده قدرت حركت را گرفته، استخوان پشت پا خرد شده.
🔶️از طرفي زخم پهلوي او باز شده و خونريزي دارد. لذا براي معالجه بايد به تهران منتقل شود.ابراهيم به تهران منتقل شد. يك ماه در بيمارستان نجميه بستري بود. چندين عمل جراحي روي ابراهيم انجام شــد و چند تركش ريز و درشــت را هم از بدنش خارج كردند.
🍁@pmsh313
🔶️ابراهيــم در مصاحبه با خبرنگاري كه در بيمارســتان به ســراغ او آمده بود گفت: با اينكه بچه ها براي اين عمليات ماه ها زحمت كشيدند و كار اطلاعاتي كردنــد. اما با عنايــت خداوند، مــا در فتح المبين عمليــات نكرديم! ما فقط راهپيمائي كرديم و شعارمان يا زهرا(س) بود. آنجا هر چه كه بود نظر عنايت خود خانم حضرت صديقه طاهره (س) بود.
🔶️ابراهيم ادامه داد: وقتي در صحرا، بچه ها را به اين طرف و آن طرف مي برديم و همه خسته شده بودند، سجده رفتم وتوسل پيدا كردم به امام زمان)عج( از خود حضرت خواستيم كه راه را به ما نشان دهد. وقتي سر از سجده برداشتم بچه ها آرامش عجيبي داشتند، اكثرًا خوابيده بودند. نسيم خنكي هم مي وزيد.
🍁@shahidabad313
🔶️من در مسير آن نسيم حركت كردم. چيز زيادي نرفتم كه به خاكريز اطراف مقر توپخانه رســيدم. در پايان هم وقتي خبرنگار پرسيد: آيا پيامي براي مردم
داريد؟ گفت: »ما شرمنده اين مردم هستيم كه از شام شب خود مي زنند و براي رزمندگان مي فرســتند.
🔶️خود من بايد بدنم تكه تكه شود تا بتوانم نسبت به اين ِ مردم اداي دين كنم!«ابراهيم به خاطر شكستگي استخوان پا، قادر به حركت نبود. پس از مدتي بستري
شدن در بيمارستان به خانه آمد و حدود شش ماه از جبهه ها دور بود. اما در اين مدت از فعاليتهاي اجتماعي و مذهبي در بين بچه هاي محل و مسجد غافل نبود.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_ده
🔸️مداحي ص ۱۶۰
✔اميرمنجر، جواد شيرازي
💚تشکیل هیئت❤️
🔸️ابراهيم در دوران دبيرستان به همراه دوستانش#هيئت جوانان وحدت اسلامي را برپا کرد.
🔸️او منشاء خير براي بسياري از دوستان شد. بارها به دوستانش توصيه مي كرد كه براي#حفظ_روحيه_ديني و مذهبي از تشكيل هيئت در محله ها غافل نشويد. آن هم هيئتي كه سخنراني#محور_اصلي آن باشد.
🍁@shahidabad313
🔸️يكي از دوستانش نقل مي كرد كه: سالها پس از#شهادت ابراهيم در يكي از مساجد تهران مشغول فعاليت فرهنگي بودم. روزي در اين فكر بودم كه با چه وسيله اي ارتباط بچه ها را با مسجد و فعاليت هاي فرهنگي حفظ كنيم؟
🔸️همان شب ابراهيم را در خواب ديدم. تمامي بچه هاي مسجد را جمع كرده و مي گفت: از طريق تشكيل#هيئت_هفتگی، بچه ها را حفظ كنيد!بعد در مورد نحوه كار توضيح داد و...
🔸️مــا هم ايــن كار را انجام داديم. ابتــدا فكر نمي كرديم موفق شــويم. ولي با گذشت سالها، هنوز از طريق#هيئت_هفتگي با بچه ها ارتباط داريم.
🔸️#مرام و شيوه ابراهيم در برخورد با بچه هاي محل نيز به همين صورت بود. او پس از جذب جوانان محل به ورزش، آنها را به سوي هيئت و مسجد سوق
مي داد و مي گفت:
🔸️وقتي دست بچه ها توي دست امام حسين(ع) قرار بگيره مشكل حل ميشه. خود آقا نظر لطفش را به آنها خواهد داشت.
🍁@pmsh313
🔸️ابراهيم از همان دوران دبيرستان شروع به#مداحي كرد. بقيه را هم به خواندن و مداحي كردن ترغيب مي كرد. هر هفته در هيئت جوانان وحدت اسلامي به همراه#شهيد_عبدالله_مسگر حضور داشت و مداحي مي كرد.
🔸️اين مجموعه چيزي فراتر از يك هيئت بود. در رشد مسائل اعتقادي و حتي سياسي بچه ها بسيار تأثيرگذار بود.دعوت از علمائي نظير علامه محمدتقي جعفري(ره)و حاج آقا نجفي(ره)و استفاده از شخصيتهاي سياسي، مذهبي جهت صحبت، از فعاليت هاي اين هيئت بود.
🍁@shahidabad313
🔸️لذا مأموران#ساواك روي اين هيئت دقت نظر خاصي داشــتند و چند بار جلوي تشكيل جلسات آن را گرفتند.ابراهيم،#مداحي را از همين هيئت و هم چنين هنگامي كه#ورزش_باستاني انجام مي داد آغاز كرد.
🔸️در دوران انقلاب و بعد از آن به اوج خود رسيد. اما نكته مهمي كه رعايت مي كرد اين بود كه مي گفت: براي دل خودم مي خوانم. سعي مي كنم
بيشتر خودم استفاده كنم و نيت غيرخدايي را در مداحي وارد نكنم...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_یازده
🔷️مداحي ص ۱۶۱
✔اميرمنجر،جواد شيرازي
💚عادات جالب مداحی ابراهیم❤️
🔷️...روي موتور نشســته بود. به زيبايي شروع به خواندن اشعاري براي حضرت زهرا (س) نمود. خيلي جالب و سوزناك بود.
🔷️از ابراهيم خواستم كه در#هيئت همان اشعار را به همان سبك بخواند، اما زير بار نرفت! مي گفت: اينجا#مداح دارند، من هم كه اصلا ً صداي خوبي ندارم، بي خيال شو...
🍁@shahidabad313
🔷️اما مي دانستم هر وقت كاري بوي غيرخدا بدهد، يا باعث مطرح شدنش شود ترك مي كند. در مداحي عادات جالبي داشت. به بلندگو، اكو و ... مقيد نبود.
بارها مي شد كه بدون بلندگو مي خواند.
🔷️در سينه زني خيلي محكم سينه مي زد مي گفت: اهل بيت(ع)همه وجودشان را براي اسلام دادند. ما همين#سينه_زني را بايد خوب انجام دهيم.
🔷️در عروسي ها و در عزاها هر جا مي ديد وظيفه اش خواندن است مي خواند. اما اگر مي فهميد به غير از او#مداح ديگري هست، نمي خواند و بيشتر به دنبال استفاده بود.
🍁@pmsh313
🔷️ابراهيم مصداق حديث نورانــي امام رضا(ع)بود كه مي فرمايد: »هر كس براي مصائب ما گريه كند و ديگران را بگرياند، هر چند يك نفر باشد اجر او با خدا خواهد بود.هر كه در مصيبت ما چشمانش اشك آلود شود و بگريد، خداوند او را با ما محشور خواهد كرد.(مستدرك الوسائل ج1 ص386)
🔷️در عزاداري ها حال خوشــي داشت. خيلي ها با وجود ابراهيم و عزاداري او شور و حال خاصي پيدا مي كردند. ابراهيم هر جايي که بــود آنجا را كربلا مي كرد!
🔷️گريه ها و ناله هاي ابراهيم شــور عجيبي ايجاد مي كرد. نمونه آن در اربعين سال 1361 در#هيئت#عاشقان_حسين(ع)بود.
🍁@pmsh313
🔷️بچه هاي هيئتي هرگــز آن روز را فراموش نمي كنند. ابراهيم ذكر حضرت زينب(س) را مي گفت. او شور عجيبي به مجلس داده بود. بعد هم از حال رفت و غش كرد! آن روز حالتي در بچه ها پيدا شدكه ديگر نديديم. مطمئن هستم به خاطر سوز دروني و نََفس گرم ابراهيم، مجلس اين گونه متحول شده بود.
🔷️ابراهيــم در مورد مداحــي حرفهاي جالبي مي زد. مي گفــت: مداح بايد آبروي اهل بيت(ع)را درخواندنش حفظ كند، هر حرفي نزند. اگر در مجلســي شرايط مهيا نبود روضه نخواند و...
🍁@shahidabad313
🔷️ابراهيم هيچ وقت خودش را مداح حساب نمي كرد. ولي هر جا كه مي خواند شور و حال عجيبي را ايجاد مي كرد.
🔷️#ذكر_شهدا را هيچ وقت فراموش نمي كرد. چند بيت شعر آماده كرده بود كه اســم شهدا علي الخصوص اصغر وصالي و علي قرباني را مي آورد و در بيشتر مجالس مي خواند...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_دوازده
🔹️مداحي ص ۱۶۳
✔اميرمنجر،جواد شيرازي
💚مجلس اهل بیت (ع)❤️
🔹️...#شب_تاسوعا بود. در مسجد، عزاداري باشكوهي برگزار شد. ابراهيم در ابتدا خيلي خوب ســينه مي زد.
🍁@shahidabad313
🔹️اما بعد، ديگــر او را نديدم! در تاريكي مجلس، در
گوشه اي ايستاده و آرام سينه مي زد. سينه زني بچه ها خيلي طولاني شــد. ساعت دوازده شب بود كه#مجلس به پايان رسيد.
🔹️موقع شــام همه دور ابراهيم حلقه زدند. گفتم: عجب عزاداري باحالي بود، بچه ها خيلي خوب سينه زدند.
🍁@pmsh313
🔹️ابراهيم نگاه معني داري به من و بچه ها كرد و گفت: عشقتان را براي خودتان نگه داريد!
🔹️وقتي چهره هاي متعجب ما را ديد ادامه داد: اين مردم آمده اند تا در مجلس قمربني هاشم(ع) خودشان را براي يك سال#بيمه كنند.
🍁@shahidabad313
🔹️وقتي عزاداري شــما طولاني مي شــود، اينها خسته مي شــوند. شما بعد از مقداري عزاداري شام مردم را بدهيد.
🔹️بعد هرچقدر مي خواهيد ســينه بزنيد و عشــق بازي كنيد، نگذاريد مردم در#مجلس_اهل بيت(ع)احساس خستگي كنند.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_سیزده
💚مجلس حضرت زهرا(س)❤️ص ۱۶۴
✔جمعي از دوستان شهيد
🔵به جلســه#مجمع_الذاكرين رفته بوديم، در#مســجد حاج ابوالفتح.
🍁@shahidabad313
🔵در جلســه اشــعاري در فضايــل حضــرت زهرا(س)خوانده شــد كه ابراهيــم آنها را مي نوشت. آخر جلسه حاج علي انساني شروع به روضه خواني كرد.
🔵ابراهيم از خود بي خود شــده بود! دفترچه شعرش را بست و با صدايي بلند#گريه مي كرد.
🔵من از اين رفتار ابراهيم بسيارتعجب كردم. جلسه که تمام شد به سمت خانه راه افتاديم. در بين راه گفت:
🍁@pmsh313
🔵»آدم وقتي به#جلسه حضرت زهرا (س) وارد ميشه بايد حضور ايشان را حس كنه. چون جلسه متعلق به حضرت است...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_چهارده
💠مجلس حضرت زهرا(س) ص ۱۶۴
✔جمعي از دوستان شهيد
💚ترک جلسه عید الزهرا(س)❤️
💠...يك شب به اصرار من به جلسه عيد الزهرا(س) رفتيم. فكر مي كردم ابراهيم كه عاشق حضرت صديقه(س) است خيلي خوشحال مي شود.
🍁@shahidabad313
💠مداح جلســه، مثلا ً براي شــادي حضرت زهرا(س)حرفهاي زشتي را به زبان آورد! اواسط جلسه ابراهيم به من اشاره كرد و با هم از جلسه بيرون رفتيم.
💠در راه گفتم: فكر مي كنم ناراحت شديد درسته!؟
ابراهيم در حالي كه آرامش هميشگي را نداشت رو به من كرد و در حالي كه دستش را با عصبانيت تكان مي داد
🍁@pmsh313
💠گفت: توي اين مجالس خدا پيدا نميشه، هميشــه جايي برو كه حرف از خدا و اهل بيت(ع) باشه. چند بار هم اين جمله را تكــرار كرد.
💠بعدها وقتي نظر علمــا را در مورد اين مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمين مشاهده كردم به دقت نظر ابراهيم بيشتر پي بردم...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_پانزده
✳مجلس حضرت زهرا(س) ص ۱۶۵
✔جمعي از دوستان شهيد
💚حضرت زهرا(س) حلال مشکلات❤️
✳...در عملیات#فتح_المبين وقتي ابراهيم مجروح شد، سريع او را به دزفول منتقل كرديم و در سالني
كه مربوط به بهداري ارتش بود قرار داديم. مجروحين زيادي در آنجا بستري بودند.
✳ســالن بسيار شــلوغ بود. مجروحين آه و ناله مي كردند، هيچ كس آرامش نداشت. بالاخره يک گوشه اي را پيدا كرديم و ابراهيم را روي زمين خوابانديم.
🍁@shahidabad313
✳پرستارها زخم گردن و پاي ابراهيم را پانسمان كردند. در آن شرايط اعصاب همه به هم ريخته بود، سر و صداي مجروحين بسيار زياد بود. ناگهان ابراهيم
با صدائي رسا شروع به خواندن كرد!
✳شــعر زيبايي در وصف حضرت زهرا(س)خوانــد كه#رمز_عمليات هم نام مقدس ايشــان بود. براي چند دقيقه سكوت عجيبي سالن را فرا گرفت!
✳هيچ مجروحي ناله نمي كرد! گوئی همه چيز رديف و مرتب شده بود. به هر طرف كه نگاه مي كردي#آرامش موج مي زد! قطرات اشك بود كه از
چشمان مجروحين و پرستارها جاري مي شد، همه آرام شده بودند!
✳خواندن ابراهيم تمام شــد. يكي از خانم دكترها كه مُســن تر از بقيه بود و حجاب درستي هم نداشت جلو آمد. خيلي تحت تأثير قرار گرفته بود.
🍁@pmsh313
✳آهســته گفت: تو هم مثل پســرمي! فداي شــما جوونها! بعد نشست و سر ابراهيم را بوســيد! قيافه ابراهيم ديدني بود. گوشهايش سرخ شد. بعد هم از
خجالت ملافه را روي صورتش انداخت.
✳ابراهيم هميشه مي گفت: بعد از توكل به خدا، توسل به حضرات معصومين(س)مخصوصًا حضرت زهرا(س)حلال مشكلات است...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_شانزده
🔘مجلس حضرت زهرا(س) ص ۱۶۵
✔جمعي از دوستان شهيد
💚مداحی حضرت زهرا(س) در بیمارستان❤️
🔘...براي ملاقات ابراهيم رفته بوديم بيمارســتان نجميه. دور هم نشســته بوديم.
🍁@shahidabad313
🔘ابراهيم اجازه گرفت و شروع به خواندن روضه حضرت زهرا(س) نمود.
🔘دو نفر از پزشكان آمدند و از دور نگاهش مي كردند. باتعجب پرسيدم: چيزي شده!؟ گفتند: نه،
🍁@pmsh313
🔘ما در هواپيما همراه ايشان بوديم. مرتب از هوش مي رفت و به هوش مي آمد. اما درآن حال هم با صدايي زيبا در وصف حضرت مداحي مي كرد.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_هفده
⏺تابستان شصت و يك ص ۱۶۶
✔مرتضي پارسائيان
💚مردم ولي نعمت ما هستند❤️
⏺ابراهيم در تابستان 1361 که به خاطر مجروح شدن تهران بود، پي گير مسائل آموزش و پرورش شد.
در دوره هاي تكميلي ضمن خدمت شركت كرد. همچنين چندين برنامه و فعاليت فرهنگي را در همان دوران كوتاه انجام داد.
⏺بــا عصاي زير بغــل از پله هــاي اداره كل آموزش و پرورش بــالا و پايين مي رفت. آمدم جلو و سلام كردم.
🍁@shahidabad313
⏺گفتم:آقا ابرام چي شده؟! اگه كاري داري بگو من انجام مي دم.گفت: نه،كار خودمه.
⏺بعــد به چند اتــاق رفت و امضاء گرفت. كارش تمام شــد. مي خواســت از ساختمان خارج شود.
⏺پرسيدم: اين برگه چي بود. چرا اين قدر خودت را اذيت كردي!؟گفت: يك بنده خدا دو سال معلم بوده. اما هنوز مشكل استخدام داره. كار او را انجام دادم.
🍁@pmsh313
⏺پرسيدم: از بچه هاي جبهه است!؟گفت: فكر نمي كنم، اما از من خواست برايش اين كار را انجام دهم. من هم ديدم اين كار از من ساخته است، براي همين آمدم.
⏺بعد ادامه داد: آدم هر كاري كه مي تواند بايد براي بنده هاي خدا انجام دهد. مخصوصًا اين مردم خوبي كه داريم. هر كاري كه از ما ساخته است. بايد برايشان انجام دهيم. نشنيدي كه حضرت امام(ره)فرمودند: مردم ولي نعمت ما هستند...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_هجده
⬅️تابستان شصت و يك ص ۱۶۷
✔مرتضي پارسائيان
💚امام جماعت شدن ابراهیم❤️
⬅️...ابراهيم را در محل همه مي شناختند. هركسي با اولين برخورد عاشق مرام و رفتارش مي شد.
🍁@shahidabad313
⬅️هميشــه خانه ابراهيم پر از رفقا بود. بچه هايي كه از جبهه مي آمدند، قبل از اينكه به خانه خودشان بروند به ابراهيم سر مي زدند.
⬅️يك روز صبح#امام_جماعت مســجد محمديه)شــهدا( نيامده بود. مردم به اصرار، ابراهيم را فرستادند جلو و پشت سر او نماز خواندند.
🍁@pmsh313
⬅️وقتي حاج آقا مطلع شــد خيلي خوشحال شــد و گفت: بنده هم اگر بودم افتخار مي كردم كه پشت سر آقاي هادي نماز بخوانم...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛