💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۹
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#کتاب #نمایشگاه_کتاب #معرفت #ایمان #کار_فرهنگی
✍...وقتی در #کتاب_شهر کار می کرد،گفت:یک #نمایشگاه زدیم بیاید ببینید.رفتیم،بیشتر #کتاب ها راجع به #زندگی_شهدا و #اهل_بیت(ع) بود.
می گفت اگر #کتاب بخونید،#معرفتتون زیاد می شه؛اون وقته که #ایمانتون قوی می شه. خودش #کتاب_هنر_اهل_بیت را زیاد می خواند. یک کانال هم زده بود توی #تلگرام به اسم گروه #فرهنگی_هنری_میثاق. بیشتر از #شهدا و #مدافعان_حرم مطلب می فرستاد.
🍀راوی:فاطمه حججی،خواهر شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۱ ص۵۰
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹 خاطـــرات آزادگــان 🌹
#پیشنهاد_مطالعه 👇👇👇👇👇
🌹( به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن )
از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند:
در اردوگاه شما را شڪنجهتان میڪنند یا نه ؟
همه به آقا سید نگاه ڪردند
ولی آقا سید چیزی نگفت
مأمور صلیب سرخ گفت:
آقا شما را شڪنجه میکنند یا نه؟
ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید .
آقا سید باز هم حرفی نزد.
پس شما را شڪنجه نمیڪنند؟
آقا سید با اون محاسن بلند و ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمی گفت .
نوشتند اینجا خبری از شڪنجه نیست .
افسر عراقی ڪه فرمانده اردوگاه بود ، آقای ابوترابی را برد تو اتاق خودش گفت :
تو بیشتر از همه ڪتڪ خوردی ، چرا به اینها چیزی نگفتی ؟
آقای ابوترابی برگشت فرمود :
ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم ، آنها ڪافر هستند
دو تا مسلمان هیچ وقت شڪایت پیش ڪفار نمیبرند .👌👌👌
فرمانده اردوگاه ڪلاه نظامی ڪه سرش بود را محڪم به زمین ڪوبید و صورت آقا سید را بوسید بعدش هم نشت روی دو زانو جلو آقا سید و تو سر خودش می زد
می گفت شما الحق سربازان 🌷 خمینی 🌷 هستید .
روایت در مورد
سید آزادگان 🌷 " حاج آقای ابوترابی" 🌷
🗓 ۲۶ مرداد #سالروز_ورود_آزادگان_سرافراز به میهن اسلامی ایران گرامی باد .
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹از استحمام با یک لیوان آب تا پسانداز سهمیه نان برای برگزاری جشن ها و مراسمات مذهبی
🔹 خاطرات متفاوت عبدالحسین جلالوند آزاده دوران دفاع مقدس ، از دوران اسارت
. @TasnimNews
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۱۰
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#صلوات
✍...#صلوات خیلی دوست داشت،پشت ماشینش #صلوات نوشته بود،اسمش توی تلگرام #صلوات بود
🍀راوی: مریم حججی،خواهرشهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۱ ص ۵۵
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
در میان بهت و تعجب بچه های دبیرستان ، یک خبر به سرعت به زبان ها افتاد ،
یک نفر توی سالن اجتماعات ایستاده و نماز می خواند !!
در محیطی که هر کس نماز می خواند انگشت نمای همه می شد ، مهدی هر روز نمازش را می خواند و بعد از نماز هم قرآنش را در می آورد و می خواند ، می گفت ،
با خودم فکر کردم که اگر برای رضای خدا و شکر او نماز می خوانم ، نباید از دیگران بترسم....
#شهیدمحمدمهدی_کازرونی
📕 امام سجاد و شهدا ، ص14
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۱۱
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#قرآن #نماز #نماز_شب #وضو #مداحی
✍... #قرآن زیاد می خواند...انواع مداحی ها را گوش می داد،این اواخر توی خانه مادرم "منم باید برم"را زیاد می خواند...می دیدم #نمازشب می خواند،با آداب #وضو می گرفت،شیر آب را می بست و دست می کشید وبرای مرحله بعد شیررا باز می کرد،آن هم با #آب سرد...#نمازهایش را با #صوت می خواند
🍀راوی:زهره حججی،خواهر شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۱ ص ۶۰
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍀طلب علم حتى در جنگ
✍...یکى از روزها، در منطقه عملیاتى والفجر یک در ارتفاع 112 #فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر 27 #حضرت_رسول (ص) عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکاندهنده بود.
از دور پیکر #شهیدى را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاقباز خوابیده بود. #سال 72 بود و حدود ده سال از شهادتش میگذشت.
💦نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم باید #نوجوانى باشد حدود 17 - 16 ساله.
بر روى #پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن میطپیده، برجستگیاى نظرم را بهخود معطوف کرد. جلوتر رفتم و درحالی که نگاهم به #پیکر استخوانى و اندام اسکلتیاش بود و در گودى محل چشمانش، معصومیت دیدگانش را میخواندم،
💦آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوانهایش بههم بریزد، دکمههاى لباس را بازکردم.
درکمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک #کتاب و #دفتر زیر لباس گذاشته بوده. کتاب پوسیده را که با هرحرکتى برگبرگ و دستخوش باد میشد، برگردانم.
💦 #کتابى که ده سال تمام، با آن #شهید همراه بوده است، کتاب فیزیک بود و یک دفتر که در صفحات اولیه آن، بعضى از دروس نوشته شده بود. خودکارى که لاى دفتر بود، ابُهت خاصى به آنچه میدیدم، میداد. نام #شهید بر روى جلد کتاب نوشته بود.
💦مسئلهاى که برایم خیلى جالب آمد، این بود که او #قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آنقدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات، #کتاب و #دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم فراغتى یافت، #درسش را بخواند.
💦قبل از آغاز عملیات و #الفجر یک، به نیروهای خط شکن گفته شد که به هیچ وجه برنخواهند گشت و چه بسا بعد از #شهادت، پیکرشان نیز باقی خواهد ماند! درباره شدت آتش دشمن در این عملیات نیز گفته می شد در هر 24 ساعت، به هر نفر رزمنده ایرانی که در عملیات شرکت داشت، حدود سیصد گلوله خمپاره و توپ می رسید که تنها ترکش بسیار کوچک یکی از آنها می توانست یک نفر را ناکار کند.
💦حال این که این نوجوان، با توجه به چنین شرایطی #کتاب درسی را با خود همراه آورده تا درس بخواند، جای توجه و تامل دارد و انسان را به یاد #حدیث #زیبای_پیامبر_اسلام (ص) می اندازد که فرمودند: "از گهواره تا گور دانش بجوی."
مرتضی شادکام
📚نقل از کتاب تفحص: نوشته حمید داودآبادی: نشر شهید کاظمی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۱۲
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#سفره_عقد #آرامش #قرآن #سوره_نور
✍...وقتی نشست سر سفره #عقد،پرسید: توی این #آینه جلومون چی می بینی؟
گفتم:خودم و خودت! پرسید: خب این یعنی چی؟ گفتم: نمی دونم!سرش را آورد جلوتر و گفت:تو #آینه نه کسی از فامیل تو هست نه از فامیل من. نه پدر و مادر من، نه پدر و مادر تو ... حتی بچه ای هم نیست... پس بدون فقط من و تو برای هم می مونیم.
حرفش #آرامم کرد. گفتم: برام #قرآن می خونی؟ نزدیک گوشم #آیه_آیه #سوره_نور را با لحن خواند. من هم زیر لب هم خوانی می کردم.
🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۱ ص ۶۶
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۱۳
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#پاتوق #شهید #پرچم_متبرک
✍...مزار #شهید علیرضا نوری شد #پاتوق هر شبمان. #پرچم_ایران انداخته بودند روی قبر. می گفت: نگاه کن! ببین چقدر خوشگله؛ یکی از فرق های کوچیکش همینه؛ برای مُرده پارچه مشکی می ندازن، برای #شهید_پرچم_متبرک.
🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۱ ص ۷۱
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍...اجر خودت رو ضایع نکن!
درسی که از سردار #شهید_احمد_پاریاب آموختم.
💦باباهه، بامحبت به پسرش میگه: - عزیزم، یه لیوان آب برام بیار قرصای قلبم رو بخورم.
- ای بابا، من دارم موزیک گوش میدم ...
و با اکراه بلند میشه، با هزار غُرغُر میره یه لیوان آب میاره و میذاره جلوی باباش.
نمیده دستش!
و این قصه همچنان، همه جا و همه وقت ادامه دارد.
💦پاییز سال 63 توی #پادگان ابوذر، نیروی گردان #شهادت به فرماندهی #شهید_احمد_پاریاب بودم. 19 سال بیشتر نداشتم و مغرور و سرکش و خدا رو بنده نبودم.
💦یک بار بخاطر شربازی هام، برادر پاریاب گفت:
- بخواب روی زمین و 20 متر سینه خیز برو.
با پررویی خوابیدم روی زمین، شروع کردم به سینه خیز رفتن.
برادر پاریاب همین طور که بالاسرم می آمد، به غُرغُرها و نق زدنهام گوش می داد. وسط راه گفت:
- بلند شو. لازم نکرده بری.
باتعجب ولی پررو گفتم:
💦نخیر. شما دستور دادید، من باید تا آخرش رو برم.
بازویم را گرفت، از زمین بلندم کرد، در گوشم (برای اینکه بقیه نیروها نشنوند و نفهمند) گفت:
- برادر من، عزیز من، تو که آخرش سینه خیز رو میری، پس چرا غُر و نق می زنی. یا بگو نمیرم و نرو، یا وقتی کاری رو انجام میدی حالا به زور یا هر دلیل دیگه، غُر نزن و اجر و ثواب و ارزش کار خودت رو ضایع نکن.
یادش بخیر و روحش شاد
مرداد 1398
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا
چشمشان که به مهدی افتاد ، از خوشحالی بال درآوردند.
دورهاش کردند و شروع کردند به شعار دادن :
فرمانده آزاده ، آمادهایم آماده!
هر کسی هم که دستش به مهدی میرسید ، امان نمیداد؛
شروع میکرد به بوسیدن ....
مخمصه ای بود برای خودش.
خلاصه به هر سختی ای که بود از چنگ بچههای بسیجی خلاص شد ، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد ، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب میزد:
مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا این قدر بهت اهمیت میدن ، تو هیچی نیستی ؛
تو خاک پای این بسیجی هایی...
#شهیدمهدی_زین_الدین
📕 14 سردار ، ص30-29
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
چرا عید غدیر از همهی اعیاد بالاتر است؟
رهبر معظم انقلاب:
🔹اینکه در بعضی از تعبیرات گفته شده است که عید غدیر عیداللهالاکبر و از همهی اعیاد بالاتر است، علّت این و وجه این چیست؟ خب، در قرآن کریم آیاتی هست که به غیر از مسئلهی غدیر به مسئلهی دیگری قابل تطبیق نیست.
🔹همین آیهی معروف «الیَومَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَروا مِن دینِکُم فَلا تَخشَوهُم وَ اخشَونِ اَلیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم وَ اَتمَمتُ عَلیکُم نِعمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِسلامَ دیناً» که در اوایل سورهی مائده است، با غیر مسئلهای در وزن و اهمّیّت و اندازهی مسئلهی غدیر، قابل تطبیق نیست.
🔹امروز روزی است که دشمنان -کفّار- از دین شما مأیوس شدند. چه چیزی مگر بر دین اضافه شد که دشمن را مأیوس کرد؟ ...این تعبیر دربارهی نماز، زکات و جهاد نیامده است.
🔹پس این یک قضیّهی دیگری غیر از احکام فرعی است. آن قضیّه چیست؟ قضیّهی رهبری جامعهی اسلامی؛ قضیّهی نظام حکومت و امامت در جامعهی اسلامی.۹۵/۰۶/۳۰
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهید
✍جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند.
بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند.
من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های فتنه 88بود.
حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد.
انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: یا حیدر!
جمعیت روبرو حسابی وحشت کردند و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو متفرق کنیم.
اون روز خود حضرت حیدر بهمون مدد کرد...
راوی: دوست شهید
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
#ولادت_عید_غدیر
#شهادت_عید_غدیر
#شهید_غدیری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۱۴
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#زیارت #جمکران #حضرت_معصومه(س) #نذر #چله #رو_سفید #شهادت
✍...چند روزی که از سفر اولش به سوریه می گذشت، #جمکران رفتنش شروع شد. اوایل اسفند۹۴ به مناسبت # وفات #حضرت_معصومه_(ع) با پدر ومادرم رفتیم #قم. توی آن #زیارت به پدرم گفت: بابا پایه ای هر هفته پنجشنبه ها بیایم #زیارت؟ پدرم گفت: تا جایی که بتونم همراهی ات می کنم. بهم گفت #نذر کرده یک #چله برود #زیارت_قم و #جمکران باید توی این مسیر مشکل کارم رو پیدا کنم!
از ته دل می سوخت: می خوام #رو_سفید بشم. نمی دانم چرا، ولی این لفظ #رو_سفید شدن از زبانش نمی افتاد.
🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۱ ص ۸۰
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۵۴
✍ اعتقاد عجیبِ شهید صیاد شیرازی به ولایتِ امام خامنهای...
#متن_خاطره
یک روزصبح رفته بودم به ملاقاتِ امام خامنهای. عصر که رفتم محل کار، آقای صیادشیرازی پرسید: کجا بودی؟ گفتم: خدمتِ حضرت آقا بودیم ... تا این را گفتم ، آقای صیاد شیرازی از جای خود بلند شد و آمد پیشانی مرا بوسید. با تعجب پرسیدم: اتفاقی افتاده؟ ایشان گفتند:این پیشانی بوسیدن دارد، تو امروز از من به ولایت نزدیکتر بودی...
📌خاطره ای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیادشیرازی
📚منبع: یادگاران۱۱ «کتاب شهیدصیاد» ، صفحه۴۳
#شهیدصیادشیرازی #ولایت_پذیری #ولایت_فقیه #بصیرت #امام_خامنهای
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊