eitaa logo
امام زادگان عشق
95 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
4هزار ویدیو
333 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  امام زادگان عشق
پنجشنبه است؛ شادی روح پاکِ سردار دل‌ها؛ شهدای عزیزمون؛ جمیعِ اموات صلواتی همراه با سوره حمد قرائت کنیم... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌹🌹: ‌✍راوی: همسرشهید ●همیشه با او شوخی می‌کردم و می‌گفتم: «اگه شربت شهادت آوردند نخوری، بریز دور! یادمه یک بار به من گفت: «اینجا شربت شهادت پیدا نمی‌شود، چه کار کنم؟» گفتم: «کاری ندارد، خودت درست کن، بده بقیه هم بخورند.» خندید و گفت: «اینطوری خودم شهید نمی‌شوم، بقیه شهید می‌شوند.»    ●«شربت شهادت» یک جوری رمز بین من و آقا ابوالفضل بود. یک بار دیدم در تلگرام یک پیام از یک مخاطب آمد که من نمی‌شناختم! متنش این بود: «ملازم، مدافع هستم. اگر کاری داشتی به این خط پیام بده. هنوز هم شربت نخوردم.» هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدم گوشی خانه مادرم زنگ زد. ''آقا ابوالفضل بود'' بعد از احوال‌پرسی گفت: «این، خط دوستم است، کاری داشتی پیام بده.» ● دو روز قبل از شهادت آخرین تماسش بود، خیلی با هم صحبت کردیم. مثل همیشه! یادم هست که به او گفتم: «ببخشید اگر زن خوبی برایت نبودم.» گفت: «خدا دو تا نعمت بزرگ به من داد، زن خوب، پول خوب! بعد هم زد زیر خنده.» ‌🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰اگر با گلوله توپ شهیـد نشوم ،آبرویم می رود؛ 🌷شهید حجت فتوره چی ، فرمانده محور عملیاتی لشکر ۳۱ عاشورا مدت ها در کردستان با ضد انقلاب مبارزه میکرد. یکی از همرزمانش درباره این شهید میگوید: شهید فتوره چی بارها میگفت خدا نکند حجت با گلوله یا ترکش شهید❣ شود.. حجت باید با گلوله توپ شهید شود و الا آبرویم می رود. همرزمانش این جملات را مزاح و شوخی😂 تلقی میکردند. در مرحله دوم عملیات والفجر۴ بود که راهی منطقه عملیاتی ک حجت در آن جا بود شدیم سراغ وی را از حمید باکری گرفتیم و حمید اقا با دست به منطقه پر درخت🌳 اشاره کرد ک شاید آنجا باشد. چون بیسیمش📞 قطع شده بود به جستجو منطقه دیگر پرداختیم تا این که سر بی بدن 🌹او را پیدا کردیم. بدنش متلاشی شده بود و قابل جمع کردن نبود. 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
دلیلش را نـمیدانم امـا انـگـار که میبارد غَمِ دوری تـو تازه میشود ... و مَــن بـیشـتر از همیشه دلتنگِ تــو میشوم ⬅️ حرم مطهر شهدای گمنام گوه خضر نبی «علیه السلام» 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
💥پنج شنبه های_شهــ🌹ــدایی 💥خاطرات رزمندگان را به صورت کتاب حفظ کنید و بخوانید تا ببینید، بچه ها در زمان جنگ چه کردند. ✨ شهيد سيد منوچهر مدق 🍀داشتيم مى رفتيم مراسم شهيد كلهر. چشم هاش پر از اشك شد. گفت «هفته ى پيش رفتم مقر، ديدم كلهر نشسته، بلند بلند گريه مى كنه. پرسيدم چى شده؟ تعريف كرد چه قدر از نيروهاش شهيد شدن. بيش تر از همه براى ميررضى مى سوخت. نمى دونم چرا گفتم. اما گفتم غصه نخور. تو اولين كسى هستى از ميون ما، كه مى رى پيش ميررضى.» به محاسنش دست كشيد و گفت «ديگه دلم مى خواد خدا توى همين عمليات مزد منم بده.» عبد الله ميثمي منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران] 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹پنج شنبه_ها_با_شهــــداء ☀️کلام شهید شهادت حد نهايي تکامل انسان و قله رفيع انسانيت است، شهادت، مرگ سعادت‌آميزي است که آغاز ديدن و زندگي پر ثمر نوين را بشارت مي‌دهد، شهادت يک تولدي است براي زندگي جاويد. 🍀شهیدجلال عباسي🍀 💥خاطره اول 🍀شهید صدررضوان الهی برای او باد روزی امام صدر در یک کلیسا ( یا دانشگاه ) سخنرانی بسیار موثر و جذابی ایراد کرد و همه را مجذوب نمود. اواخر سخنرانی یک خانم جوان و زیبا که از این توفیق یک عالم مسلمان بسیار دلخور بود به دوستانش گفت : من می دانم چه طور حالش را بگیرم و ضایعش کنم ! و بلا فاصله پس از پایان سخنرانی در حالیکه همه را متوجه خود کرده بود جلورفت و دستش را به طرف ایشان دراز کرد . ایشان طبق عادت دستشان را روی سینه گذاشتند. او هم که منتظر همین بود پرسید : می خواهید نجس نشوید ؟ ( و به همان موضوعی اشاره کرد که مشکل سو تفاهم خانم هاست و شبهه دون پایه بودن زنان در دیدگاه اسلام و نجس بودن غیر مسلمانان و ... ) ایشان با زیرکی بلافاصله پاسخ دادند : بل لاحافظ علی طهارتک ! فرمودند بلکه بر عکس تو آنقدر با ارزش و پاک هستی که چنین تماس هایی حریم قدسی و زنانه تو را می آلاید ... این جواب حکیمانه و عارفانه و عمیق و هوشمندانه نه تنها توطئه او را خنثی کرد بلکه کار بر عکس شد و جمعیت مسیحی حاضر بیشتر به وجد آمده و به ایشان ارادت بیشتری پیدا کردند. امام موسي صدر ✨منبع : برگرفته از پايگاه منبرك 💥خاطره دوم ازشهید صدر ☀️بستنی خریدن امام موسی صدر از بستنی فروش مسیحی هاشم الهاشم ابتدا به سابقه آشنایی خانواده خود با امام صدر اشاره کرد و گفت: این آشنایی به زمانی برمی‌گردد که من و برادر دو قلویم نوجوان بودیم و امام صدر هنوز در شهر صور لبنان سکونت داشت. آن روز‌ها رابطه بسیار صمیمانه‌ای میان امام و پدر من برقرار بود. به یاد دارم که امام هرگاه پدر من را می‌دید از او با لقب پسر عمو یاد می‌کرد چون پدر ما از سادات هاشمی بود. در آن سال‌ها ما دائم ایشان را ملاقات می‌کردیم و همراه‌شان به جلسات مختلف می‌رفتیم به گونه‌ای که من و برادرم دائم در دو طرف امام بودیم و در نمازهای جماعت به امامت ایشان شرکت می‌کردیم. الهاشم در ادامه با اشاره به ماجرای یک بستنی‌فروش مسیحی که به امام مراجعه کرده و از خرید نکردن مسلمانان شکایت داشت، افزود: در یک روز پس از اقامه نماز جمعه، امام صدر گفت که می‌خواهیم جایی برویم. جمعی با ایشان همراه شدند که من هم جزو آنان بودم. رفتیم تا رسیدیم به بستنی فروشی آنتیبای مسیحی، امام به آنتیبا گفت که ما آمده‌ایم در اینجا بستنی بخوریم. آنگاه اول امام و بعد همه حاضران از بستنی‌های آنتیبا خوردند. این کار امام خیلی صدا کرد. گویا یک بستنی فروش شیعه این‌گونه تبلیغ کرده بود که چون آنتیبا مسیحی است، شرعاً نمی‌توان از بستنی‌های او خورد چرا که اهل کتاب پاک نیستند. و البته این سخن براساس نظر برخی علما عنوان شده بود، اما امام که معتقد به طهارت اهل کتاب بود، تنها به بیان نظر فقهی خود اکتفا نکرد و عملاً اقدامی را انجام داد که بازتاب گسترده‌ای در جامعه آن روز لبنان داشت. 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
براساس خاطراتی از و فرزندش و سوم برادر شاکري مي گفت: یکی دو شب به عملیات بدر مانده بود. حاجي طاهري حسابي تو فکر بود. شب بود که به من گفت: بریم حمام؟ برویم براي غسل شهادت. گفتم: من تازه حمام بودم اما اگه کاري هست بیام؟ حاجي طاهري گفت: نه، خودم ميرم. وقتي آخر شب برگشت و گفت:شاکري به نظرت کسي هست که از دست من ناراحت باشه؟ اگه فکر مي کني يا احتمال میدي من در حق کسي بدي کردم بگو که برم ازش حلالیت بطلبم.گفتم: حاجي، بچه ها در حق شما بدي کردند اما یادم نمیاد که شما در مورد کسي بدي کرده باشي. با این حال حاجي از بسیاری از رزمندگان و رفقا و همشهري ها حلالیت طلبيد. آخرشب، وقتي حاجي برگشت، کلاه بافتني ایشان را طوري تا زدم که اندازه سر یک بچه شد. بهش دادم و گفتم: حاجي، این اندازه سر پسر کوچیکه شماست. اسمش چي بود؟ مرتضي!؟ حاجي کلاه را از دست من گرفت و پرت کرد انتهاي سنگر و گفت: الان وقت این حرفهاست؟ این همه به شما ميگم دل بکن. این همهميگم یاد بچه ها رو از دلتون خارج کنید که پاتون نلرزه. باز شما از اونها حرف ميزني؟ حاجي این حرف را زد و رفت. من مطمئن شدم که این حاجي طاهري ديگه توي دنيا نمي مونه. 👇👇👇