eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
327 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج حسین یکتا: در عالَم رؤیا به شهید گفتم: چرا برای ما دعا نمیکنید که شهید بشیم؟! شهید گفت: ما دعا میکنیم، شهادت هم براتون مینویسن، ولی گناه میکنید، پاک میشه! 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از  امام زادگان عشق
متن پیام حضرت (رضوان الله تعالی علیه) 🌺 پس از شهادت فرزند برومندش آیت الله شهید 🍃بسمه تعالی🍃 🏴انا لله و انا الیه راجعون🏴 در روز یکشنبه نهم شهر ذی القعده الحرام ۱۳۹۷ ق مصطفی خمینی، نور بصرم مهجه قلبم، دار فانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شدـ اللهم ارحمه و اغفر له واسکنه الجنه بحق اولیائک الطاهرین، علیهم الصلوه والسلام. روح الموسوی خمینی ۱ آبان ۱۳۵۶ 👈 این تمام واکنشی بود که حضرت امام در شهادت حاج آقا مصطفی خمینی فرزند ارشد و فقیهش ابراز داشت. 👈 اما این شهادت و روز اول آبان ۱۳۵۶ آغاز نهضتی شد که به پایان دادن به رژیم ستمشاهی پهلوی منجر شد. شاد گرامی با ذکر 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از  امام زادگان عشق
شگفت‌آور بود که در منزل مانند یکی از این منزل و کسانی بود که به طور طبیعی در این خانه رفت و آمد می‌کردند، چنان‌که کسی احساس نمی‌کرد او امام است و حتی مراجعه او به در حد دیگران بود ... اخلاق او در رابطه با و حفظ جنبه با دیگر در آن روزها در حوزه معروف بود . همه می‌گفتند که در منزل به گونه‌ای رفتار می‌کند که با هیچ یک از فرقی ندارد و واقعیت هم همین بود، هرگز به و یا ایشان برای او وسیله‌ای نمی‌شد . مرحوم ، مطلقا نداشت . نه لباسش، نه عبایش، نه کفشش، نه زندگی خصوصی‌اش، نه خانه‌اش، هیچ بوی تفاخر از آن نمی‌آمد .... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷〰🇮🇷〰🌷 " بسم رب الشهداء والصدیقین " خوشا آنانڪ جان را می‌شناسند طریق عشق و ایمان را می‌شناسند بسے گفتند و گفتیم از را مے شناسند ✍️ ماه سال ۱۴۰۱ سالروز عروج ✨🕊 🌷 والامقام 🌷 زینبیه، مسجد حضرت زینب "علیها السلام" است، 🌷 ڪہ در چنین ماهی شدند منصور بیات سید حسین شریفی مهدی اسماعیلیان محمد اسماعیلیان علی اکبر همتی محمود مهمان نواز فضل اله اکبری حسن جعفری خدایار یوسفی فرد مهدی احمدی مقدم حمید حاجی نقی 🌷 سالروز 🌷 آسمانی شدنتان 🌷 مبارڪ باد ... با ذکر ⬅️ از خانواده های معزز شهدای محل درخواست داریم با ارسال کلیپ، خاطره ، زندگی نامه ،عکس های با کیفیت و..ـ جهت آشنایی بیشتر محله با شهیدشان ، خادمان خود را همراهی نمایند . ضمن اینکه گروه رسانه مسجد آمادگی دارد تا با خانواده های معظم شهدای محل بصورت حضوری مصاحبه داشته باشد، لطفا با اعلام آمادگی خود، گروه رسانه را همراهی نمائید. 🆔 @ya110s "اجرتان با سرور و سالار شهیدان" 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آمده بود مرخصی. داشتیم درباره منطقه حرف میزدیم.  لابه لای صحبت گفتم :کاش میشد من هم به همراهت به جبهه بیایم.... حرف دلم را زده بودم... لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد.  گفت:هیچ می دانی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده تر است؟؟؟؟ همین که حجابت را رعایت کنی مبارزه ات را انجام داده ای... "خاطره از همسر شهید" 🌷شهیدمحمدرضا نظافت🌷 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
یڪۍ از مدافعان حرم بہ حاج قاسم گفتہ بود: جنگ سوریہ تموم شد و ما شهید نشدیم ؛ جواب حاج قاسم این بود: "در آینده اۍ نزدیڪ فتنہ هایۍ پیش رو دارید ڪہ ڪل شہدا آرزوۍ حضور بہ جاۍ شما رو داشتہ باشند ، اون روز من نیستم ، اما شما پشت آقا رو خالـے نڪنید!💔 . ¦ ✨ 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید باقری چه جالب و خیلی عالی فرموده 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی : سی و ششم توی آخرین تماسی که با حسین داشتیم به او گفتم الآن نزدیک یک ماه است که به تهران برگشته ایم و دلمان می خواهد برگردیم پیش شما. حسین از سارا شنیده بود که بنا دارم خاطراتم را بنویسم اما مرددم، تشویقم کرد که پروانه، من و تو متعلق به خودمون نیستیم. من یه تکلیف حسینی دارم و تو یه تکلیف زینبی، پس خاطراتت رو بگو يا بنویس، و فعلا از اومدن به سوریه حرف نزن، وقتش که شد میگم بیا.» حسین که در سخت ترین شرایط بحرانی سوریه ما را تشویق به آمدن می کرد، گفت: بمان و بنویس.» او هیچگاه چنین درخواستی از من نداشت. دوباره حرف هایش را مرور کردم؛ یعنی چه حکمتی پشت این درخواست بود. آیا پس از ۳۷ سال جهاد، دمشق برای او ایستگاه آخر است؟ آیا کوتاهی من در نگفتن خاطرات زندگی با حسین، قصور در تکلیف زینبی است؟ یعنی من باید خودم را برای روزی که حسین نیست، آماده کنم؟ اصلا بهتر نیست، این دفعه از او بخواهم که مدتی پیش ما باشد و به سوریه نرود؟ چرا میان این همه فرمانده باید حسین این مسئولیت را به دوش بکشد؟ چرا.... میان این افکار آشفته، عقلم هی زد که: «پروانه از خدا بترس، اگه مانع رفتن حسین شی، فردای قیامت میتونی پیش حضرت زینب سرت رو بالا بگیری؟» به خودم آمدم و شیطان را لعنت کردم، با خودم گفتم به جای اینکه حسین را از وظیفه اش منصرف کنم باید به فکر انجام وظیفه خودم باشم. عزمم جزم شد تا کتاب 👇👇👇👇
زندگی ام را بنویسم. خاطراتم محو یا سایه وار و پراکنده و مغشوش بودند حسین هم نبود که تلخ و شیرین زندگی ام را از گذشته های دور به یادم بیاورد. قاب عکس حسین را که خنده شیرینی داشت، مقابلم گذاشتم. قلم و کاغذ برداشتم و چشمانم را بستم، به گذشته های دور نقبی زدم تا تصویر کودکی ام جان گرفت و به سال ۱۳۴۳ در همدان و آن خانه بزرگ پدری ام در کوچه برج» و محله «پل مراد» رسیدم، گرمی آن روزهای دور، زیر پوستم دوید. قلمم روی سفیدی کاغذ روان شد و نوشتم؛ سه تا خواهر بودیم؛ ایران، افسانه و پروانه با یک دنیا آرزوهای کودکانه. شب ها که ستاره ها چشمک زنان، توی آسمان پهن می شدند، عروسکهایمان را کف مهتابی، رها می کردیم و به زحمت از نردبان چوبی بالا میرفتیم. مامان رخت خواب هایمان را شانه به شانه هم می انداخت و برای اینکه از سر کنجکاوی و شیطنت کودکی کار دست خودمان ندهیم، می گفت: «هرکس بره لب پشت بوم شیطون از عقب هلش میده پایین.» ما هم می ترسیدیم و از جایمانجنب نمی خوردیم. سر روی بالشهای قلمبه و گردمان می گذاشتیم و محو دیدن ستاره ها می شدیم. تا مامان برای شستن ظرف های شام سر حوض برود و برگردد، هرچه می توانستیم از آسمان ستاره می چیدیم و همان طور که چشممان به آسمان بود، یکی شیطنت می کرد و لحاف را روی صورت خودش و بقیه می کشید. زیر لحاف، تویتاریکی، کف پای هم را قلقلک میدادیم یا نیشگون تیز می گرفتیم و پای دیگری می انداختیم. هر چیز بهانه خنده و سرگرمی میشد حتی تنگی جا، که وقتی عرصه به ما تنگ میشد، به هم سقلمه میزدیم که جا باز شود. به حدی شلوغ می کردیم تا مامان صداش در می آمد: «دخترا چه خبرتونه، خونه رو گذاشتین رو سرتون. در و همسایه چیمیگن؟ بخوابین وگرنه به آقاتون میگم.» اسم آقا که می آمد، دست و پایمان را جمع می کردیم. با همه مهربانی ابهتی داشت برای خودش که دعوا نکرده، ازش حساب می بردیم. ساکت میشدیم، البته تا فردا شب. ایران ۱۱ ساله بود. من ۷ ساله بودم و افسانه ۵ ساله. افسانه بیشتر از ما کودکی می کرد و برای خودش رؤیا میبافت.برعکس، ایران بزرگتر و عاقل تر بود و توی بازی، مامان ما میشد. یک شب به من می گفت: «پروانه! اجازه بده افسانه برای ما سه نفر، ستاره انتخاب کنه.» همان طور که سرهایمان روی بالش بود و چشمانمان به آسمان، افسانه با انگشت کوچکش، یک ستاره بزرگ و پرنور را نشان داد و گفت: «اون مال منه» بعد هم اشاره کرد به یک ستاره کوچک: «اونم مال ایران.» و رفت زیر پتو. طاقت نیاوردم و پرسیدم: «پس من چی؟» ایران، خانمی کرد و گوشه ای از آسمان را نشانم داد که انبوهی از ستاره ها جمع شده بودند، گفت: «اون ستاره دنباله دار هم مال توئه.» معنی ستاره دنباله دار را نمی فهمیدم برای همین پرسیدم: «ستاره دنباله دار چیه؟» گفت: «یه ستاره با یه عالمه ستاره دیگه که دنبالشن.» ⬅️ ادامه دارد..... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  امام زادگان عشق
ا ❀✿🌺❀✿🌺❀✿ ✨روز دوشنبه روز زیارتی (علیه السلام) (علیه السلام) بسم الله الرحمن الرحیم 🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِفْوَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِرَاطَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَیَانَ حُکْمِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نَاصِرَ دِینِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا السَّیِّدُ الزَّکِیُّ، السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِینُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِیلِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْهَادِی الْمَهْدِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الطَّاهِرُ الزَّکِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا التَّقِیُّ النَّقِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقِیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الشَّهِیدُ الصِّدِّیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ.🌷 🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌷 🌼اللهم عجل لولیک الفرج🌼 ❀✿🌺❀✿🌺❀✿
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 بسم الله الرحمن الرحيم 🌹 🌹 آیه 27 سوره آل عمران 📚 : قدرت خداوند 🌷 تُولِجُ الَّيْلَ فِى الْنَّهَارِ وَتُولِجُ الْنَّهَارَ فِى الَّيْلِ وَتُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ‏ 🍀 ترجمه: شب را به روز و روز را به شب درآورى وزنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون آورى وهر كه را خواهى بى‏ شمار روزى مى‏ دهى. 🌷 : از ایلاج به معنای وارد شدن 🌷 : شب 🌷 : روز 🌷 : خارج می کنی 🌷 : زنده 🌷 : مرده 🌷 : رزق و روزی می دهی 🌷 : هر كه را خواهى 🌷 : بی شمار 🔵 از آغاز به بعد رفته رفته روزها طولانی تر و شب ها کوتاه تر می شوند و از آغاز به بعد روزها کوتاه تر و شب ها طولانی تر می شوند این كم و زیاد شدن طول ساعات و در فصل‏هاى مختلف به دست خداست به این خاطر می فرماید: تولج الیل فی النهار و تولج النهار في الیل: شب را به روز در آوری و روز را به شب در آوری. 🔵 وقتی نان یا هر غذای دیگر می خوریم این نان بی جان و مرده است ولی وقتی وارد بدن ما می شود سلول زنده از مواد غذایی بی جان می آفریند که می فرماید: و تخرج الحی من المیت: و زنده را از مرده بیرون می آوری. وقتی موجود زنده مثل و موجودات جاندار می میرند. و تخرج المیت من الحی: و مرده را از زنده بیرون می آوری. البته مفهوم دیگری هم دارد گاهى از كافران مرده دل، فرزندان مؤمن و زنده دل، و از مؤمنان زنده دل، فرزندانى كافر و مرده دل ظاهر مى‏ شود كه این یكى از مصادیق آیه است. 🔵 و ترزق من تشآء بغیر حساب: و هر که را خواهی بی شمار روزی می دهی. منظور از بى‏ حساب، رزق فراوان و بى‏ شمار است. و ممكن است منظور آن باشد كه رزق او خارج از محاسبات شماست، و او از راهى كه گمان نمى‏ کنید رزق مى‏دهد. 🔹 پيام های آیه27سوره آل عمران 🔹 ✅ تغییرات و و پیدایش فصل‏ها یكى از بركات و الطاف الهى است. «بیدك الخیر... تولج اللیل فى النهار» ✅ علاوه بر ، هرگونه تغییر وتدبیر به دست اوست. «تولج اللیل فى النهار» ✅ قدرت محدود نیست. او از مرده، زنده و از زنده، مرده خارج مى‏ سازد. «تخرج الحىّ من المیّت و تخرج المیّت من الحىّ» ✅ بى‏‌حساب، یعنى براى سرچشمه رزق محدودیّتى نیست. «ترزق من تشاء بغیر حساب» 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️خوشبختے یعنے ؛ دوستانے داشتہ باشے ڪہ تا بهشت همراه تو باشند ... 🌷خوشا بہ حال بهشت ڪہ چنین جوانانے دارد ... صحرایی،حاجی زاده،شیخ الاسلامی ســــلام ✋ 🌹ـــدایی 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
مادر در خواب پسر شهیدش را می ‌بیند . پسر به او می گوید : «توی بهشت جام خیلی خوبه . چی می‌خوای برات بفرستم ؟» مادر می‌گوید : «چیزی نمی‌خوام ؛ فقط جلسه قرآن که میرم همه قرآن میخونن و من نمی‌تونم بخونم خجالت می کشم . می‌دونن من سواد ندارم ، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون». پسر می‌گوید : «نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون. » بعد از نماز یاد حرف پسرش می ‌افتد . قرآن را بر می‌دارد و شروع می کند به خواندن . خبر می پیچد . پسر دیگرش این ‌را به عنوان کرامت شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می کند و از ایشان می خواهد مادرش را امتحان کنند . قرار گذاشته می‌شود . حضرت آیت‌الله نزد مادر شهید می‌روند . قرآنی را به او می ‌دهند که بخواند . به راحتی همه جای آن را می خواند ؛ اما بعضی جاها را نه . می فرمایند : «قرآن خودت رو بردار و بخوان ». مادر شهید شروع می کند به خواندن ؛ بدون غلط . آیت الله نوری گریه می کنند و چادر مادر شهید را می‌بوسند و می‌فرمایند : «جاهایی که نمی توانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانش کنیم.» 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برادر عباس برقی می گفت قبل از عزیمت حاجی به سوریه با او صحبت کردیم. حرف از لشگر و اعزام به سوریه و... بود. در لابه لای صحبتها حاج احمد مکثی کرد و گفت: "من که برم لبنان دیگه بر نمی گردم!" گفتیم: "حاجی این حرفا چیه که می زنی، ان شاءالله صحیح و سالم برمی گردی." حاجی در حالی که اشک توی چشاش حلقه زده بود گفت: "نه من دیگه برنمی گردم." ما با تعجب از علت این حرف سوال کردیم. حاجی هم از ملاقات با مولای خود در یکی از شب های دوکوهه گفت. حاج احمد گفت: "عملیات فتح المبین یادتون هست؟ قرار بود قبل از عملیات صد دستگاه تویوتا و آمبولانس و همین تعداد نفربر و... به ما تحویل بدهند. اما در عمل امکانات خیلی جزیی به ما دادند. من آن زمان خیلی ناراحت بودم. با خودم گفتم: چطور ممکنه با این امکانات کم موفق شویم. می‌ترسم با این امکانات، عملیات موفق نباشد. در همان حال از ساختمان ستاد آمدم بیرون تا وضو بگیرم." توی تاریکی شب یک برادر با لباس سپاهی به سمت من آمد و گفت: "برادر احمد شما خدا و ائمه را فراموش کردید! چرا اینقدر به فکر آمبولانس و امکانات مادی هستید؟!" حاج احمد می گفت من تعجب کردم که این آقا افکار من را از کجا می داند؟! آن برادر ادامه داد: "توکل کن به خدا!! این امکانات مادی رو نادیده بگیر. به خدا قسم شما پیروزید. ان شاءالله بعد از این عملیات حمله دیگری در پیش دارید به نام بیت المقدس. شما بعد از آن عازم لبنان می شوید. برای نبرد با اسرائیل. پایان کار شما آنجاست. شما از آن سفر برنمی گردید!! حاج احمد متوسلیان در صبح روز دوشنبه ۱۳۶۱/۴/۱۴ جهت ماموریتی راهی سفارت ایران در بیروت بود. در راه به کمین نیروهای فالانژ طرفدار اسراییل برخوردند و ... از آن زمان دیگه خبری ازش نشد. 📚 کتاب وصال، صفحه ۱۰۶ الی ۱۰۷ 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅عاشق 📖قرآن خواندن بود همه کارهایش را با قرآن خواندن شروع می‌کرد. فاطمه که به دنیا آمد نوار قران را بلای سرش روشن می‌کرد و می‌گفت: دوست دارم دخترم وقتی بزرگ شد قرآن را هم خوب بخواند و هم خوب یاد بگیرد و به خوبی هم در زندگی اش به کار ببندد. ⚘شهید _مدافع_حرم _محرم_ترک ⚘شادی _روحش_ صلوات 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
️چفیه اش را کُردی می‌بست تا مرزهای قومیتی را پاک کند حاج قاسم، همه‌ی ایران را «حرم» می‌دانست🇮🇷 هدیه بروح بلندپروازش 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷