#استوری | مجالس مختلفی که با هم میرفتیم اصرار میکرد ساده برگزار شود. اگر میوهای قیمتش یک مقدار بالاتر بود، نمیخورد. به ما هم میگفت: بچهها سعی کنید خودتون رو به سادهزیستی عادت بدید. غذاها و میوههایی رو بخورید که مردم عادی هم به اونها دسترسی آسان داشته باشن.
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
با یک پیکان سفید به اصفهان آمده بود. قرار بود برای انجام کاری که مربوط به سپاه میشد ده روز در اصفهان بماند. برادرش میگفت: ماشین را در سپاه اصفهان گذاشت و با تاکسی و اتوبوس و ... به خانه آمد! وقتی هم قصد داشت به بستگان سر بزند موتور پسر همسایه که از دوستانش بود را گرفت! به او اعتراض کردیم که ماشینت کجاست؟ با لحنی آرام گفت: آن ماشین برای بیتالمال است. نباید کار شخصی با آن انجام داد.
#شهید #محمود_شهبازی
🆔️ @shahidemeli
جلسه که تمام شد، دیدیم تا وضو بگیریم و برویم حسینیه، نماز تمام شده است. اما مهدی از قبل فکرش را کرده بود. سپرده بود یک روحانی از روحانیهای لشکر آمده بود همانجا. اذان که تمام شد، در همان اتاق جنگ تکبیر نماز را گفتیم.
#شهید #مهدی_زین_الدین
🆔️ @shahidemeli
#استوری | کار کردن برایش عیب نبود. از جوانهایی که دنبال کار و تلاش نبودند بدش میآمد. میگفت من حتی حاضرم برم بار بزنم، حمالی کنم و ... اما مهم برای من اینه که فقط روزیام حلال باشه. مدتی توی کار خرید و فروش محصولات کشاورزی وارد شد. یک بار تخمه کدو معامله کردیم. به خاطر مشکلی که پیش آمد از حقش گذشت. میگفت: پول حلال ارزش داره، شُبهه که توش باشه بیبرکت میشه.
#شهید #مدافع_حرم #سید_میلاد_مصطفوی
🆔️ @shahidemeli
دو، سه روز مانده به عملیات، قرار شد یک بیمارستان نزدیک منطقهی عملیاتی راه بیندازند. کسی فکر نمیکرد بیمارستان راه بیفتد، خیلی هم بهش نیاز بود. رهنمون و دو، سه نفر دیگر شروع کردند به کار. درست قبل از عملیات بیمارستان را راه انداختند. وقتی که همه گفتند نمیشود، محکم گفت: میشه، خدا بزرگه. حالا شروع کنیم.
#شهید #محمد_علی_رهنمون
🆔️ @shahidemeli
استاد دانشگاه افسری بود. سر کلاس که میآمد، با تمام وجود درس میداد. طوری که نه سوال باقی میماند، نه مطلبِ ناگفته. اصرار داشت که دانشجو سر کلاس درس را بفهمد. اگر هم کسی درس را نمیفهمید، از وقت استراحتش میزد.
#شهید #علی_صیاد_شیرازی
🆔️ @shahidemeli
میگفت: نمیشه توی کار نیارید. زمین باتلاقیه که باشه، برید فکر کنید چطور میشه ازش رد شد. هر کاری راهی داره.
#شهید #حسن_باقری
🆔️ @shahidemeli
#استوری | گفت: پاشو بریم کاشان. رفتیم در خانهی چندتا خانوادهی فقیر. بیشترشان سادات بودند. رو کرد به من و گفت: اگه روزی من از این دنیا رفتم، بهم قول بده به این خانوادهها کمک کنی.
مصطفی سه سالی بود که به آنها کمک میکرد.
#شهید #هسته_ای #مصطفی_احمدی_روشن
🆔️ @shahidemeli
این طور هم نبود که فقط کتاب بفروشد. اهل مطالعه هم بود. حتی برای بقیه نسخه میپیچید: هنر اهل بیت و دیدم که جانم میرود. در اردوی راهیان نور، بارها دیدم کتاب "آه" را دستش گرفته و میخواند. با کتابهای "سلام بر ابراهیم"، "شاهرخ" و "طیب" مانوس بود. به گمانم جرقهی انتخاب عنوان "جون خادمالمهدی" روی اتیکت لباس رزمش، خواندن کتاب "خادم ارباب کیست؟" بود.
#شهید #مدافع_حرم #محسن_حججی
🆔️ @shahidemeli
موقع امتحانات تقریبا باشگاه نیمه تعطیل بود. توصیه میکرد اگر باشگاه آمدن تاثیر منفی توی درس شما دارد، باشگاه را موقع امتحانات تعطیل کنید، اما اعتقاد داشت با برنامهریزی میشود این مشکل را حل کرد.
#شهید #مدافع_حرم #مجید_صانعی
🆔️ @shahidemeli
#استوری | به مسائل شرعی خیلی مقید بود. یعنی کسی که از ابتدا در مسجد و پای درس علما بزرگ شود همین گونه است. اولین باری که حقوقش را گرفت، آمد پیش من گفت: مامان، دارم میرم پیش حاج آقا فاضلیان خمس مالم رو حساب کنم. اولین حقوقم رو گرفتم، باید از این به بعد حساب سال داشته باشم. از همان موقع به حساب سال دقت خاصی داشت.
#معلم #شهید #علی_محمد_صباغ_زاده
🆔️ @shahidemeli
در خانه که بود همهی کارها را انجام میداد. با اینکه خسته بود اما اجازه نمیداد من کاری انجام دهم. از غذا درست کردن و ظرف شستن تا ... . حتی به حمام میرفت و کهنههای بچهها را هم با صابون میشست!
#شهید #علی_اکبر_شیرودی
🆔️ @shahidemeli