eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
| مجالس مختلفی که با هم می‌رفتیم اصرار می‌کرد ساده برگزار شود. اگر میوه‌ای قیمتش یک مقدار بالاتر بود، نمی‌خورد. به ما هم می‌گفت: بچه‌ها سعی کنید خودتون رو به ساده‌زیستی عادت بدید. غذاها و میوه‌هایی رو بخورید که مردم عادی هم به اون‌ها دسترسی آسان داشته باشن. 🆔️ @shahidemeli
با یک پیکان سفید به اصفهان آمده بود. قرار بود برای انجام کاری که مربوط به سپاه می‌شد ده روز در اصفهان بماند. برادرش می‌گفت: ماشین را در سپاه اصفهان گذاشت و با تاکسی و اتوبوس و ... به خانه آمد! وقتی هم قصد داشت به بستگان سر بزند موتور پسر همسایه که از دوستانش بود را گرفت! به او اعتراض کردیم که ماشینت کجاست؟ با لحنی آرام گفت: آن ماشین برای بیت‌المال است. نباید کار شخصی با آن انجام داد. 🆔️ @shahidemeli
جلسه که تمام شد، دیدیم تا وضو بگیریم و برویم حسینیه، نماز تمام شده است. اما مهدی از قبل فکرش را کرده بود. سپرده بود یک روحانی از روحانی‌های لشکر آمده بود همان‌جا. اذان که تمام شد، در همان‌ اتاق جنگ تکبیر نماز را گفتیم. 🆔️ @shahidemeli
| کار کردن برایش عیب نبود. از جوان‌هایی که دنبال کار و تلاش نبودند بدش می‌آمد. می‌گفت من حتی حاضرم برم بار بزنم، حمالی کنم و ... اما مهم برای من اینه که فقط روزی‌ام حلال باشه. مدتی توی کار خرید و فروش محصولات کشاورزی وارد شد. یک بار تخمه کدو معامله کردیم. به خاطر مشکلی که پیش آمد از حقش گذشت. می‌گفت: پول حلال ارزش داره، شُبهه که توش باشه بی‌برکت می‌شه. 🆔️ @shahidemeli
دو، سه روز مانده به عملیات، قرار شد یک بیمارستان نزدیک منطقه‌ی عملیاتی راه بیندازند. کسی فکر نمی‌کرد بیمارستان راه بیفتد، خیلی هم بهش نیاز بود. رهنمون و دو، سه نفر دیگر شروع کردند به کار. درست قبل از عملیات بیمارستان را راه انداختند. وقتی که همه گفتند نمی‌شود، محکم گفت: می‌شه، خدا بزرگه. حالا شروع کنیم. 🆔️ @shahidemeli
استاد دانشگاه افسری بود. سر کلاس که می‌آمد، با تمام وجود درس می‌داد. طوری که نه سوال باقی می‌ماند، نه مطلبِ ناگفته. اصرار داشت که دانشجو سر کلاس درس را بفهمد. اگر هم کسی درس را نمی‌فهمید، از وقت استراحتش می‌زد. 🆔️ @shahidemeli
می‌گفت: نمیشه توی کار نیارید. زمین باتلاقیه که باشه، برید فکر کنید چطور می‌شه ازش رد شد. هر کاری راهی داره. 🆔️ @shahidemeli
| گفت: پاشو بریم کاشان. رفتیم در خانه‌ی چندتا خانواده‌ی فقیر. بیشترشان سادات بودند. رو کرد به من و گفت: اگه روزی من از این دنیا رفتم، بهم قول بده به این خانواده‌ها کمک کنی. مصطفی سه سالی بود که به آن‌ها کمک می‌کرد. 🆔️ @shahidemeli
این طور هم نبود که فقط کتاب بفروشد. اهل مطالعه هم بود. حتی برای بقیه نسخه می‌پیچید: هنر اهل بیت و دیدم که جانم می‌رود. در اردوی راهیان نور، بارها دیدم کتاب "آه" را دستش گرفته و می‌خواند. با کتاب‌های "سلام بر ابراهیم"، "شاهرخ" و "طیب" مانوس بود. به گمانم جرقه‌ی انتخاب عنوان "جون خادم‌المهدی" روی اتیکت لباس رزمش، خواندن کتاب "خادم ارباب کیست؟" بود. 🆔️ @shahidemeli
موقع امتحانات تقریبا باشگاه نیمه تعطیل بود. توصیه می‌کرد اگر باشگاه آمدن تاثیر منفی توی درس شما دارد، باشگاه را موقع امتحانات تعطیل کنید، اما اعتقاد داشت با برنامه‌ریزی می‌شود این مشکل را حل کرد. 🆔️ @shahidemeli
| به مسائل شرعی خیلی مقید بود. یعنی کسی که از ابتدا در مسجد و پای درس علما بزرگ شود همین گونه است. اولین باری که حقوقش را گرفت، آمد پیش من گفت: مامان، دارم می‌رم پیش حاج آقا فاضلیان خمس مالم رو حساب کنم. اولین حقوقم رو گرفتم، باید از این به بعد حساب سال داشته باشم. از همان موقع به حساب سال دقت خاصی داشت. 🆔️ @shahidemeli
در خانه که بود همه‌ی کارها را انجام می‌داد. با این‌که خسته بود اما اجازه نمی‌داد من کاری انجام دهم. از غذا درست کردن و ظرف شستن تا ... . حتی به حمام می‌رفت و کهنه‌های بچه‌ها را هم با صابون می‌شست! 🆔️ @shahidemeli