eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 روضه ابدی شهیدان یحیی و ابراهیم براتی #درچه #یاران_خرازی #شهدای_مظلوم_مدافع_وطن #آھ_اے_شهادت_العجل 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_بیست_و_نهم📝 ✨من شرمنده ام -نخند😡سفیدها که بهم لبخند مےزنن خوش
📝 ✨ رسم بندگی حال عجیبی داشتم. حسی که قابل وصف نبود... چیزی درون من شکسته شده بود😔 از درون می سوختم روحم درد می کرد و اشک بی اختیار از چشم هام پایین می اومد. تمام سال های زندگیم از جلوی چشمم عبور می کرد، تمام باورهام نسبت به دنیا و انسان هایی که توش زندگی می کردن فروریخته بود و احساس سرگشتگی عجیبی داشتم. تمام عمر از درون حس حقارت می کردم هر چه این حس و تنفرم از رنگ پوستم بیشتر می شد از دنیا و انسان هایی که توی اون زندگی می کردن بیشتر متنفر می شدم. هر چه این حس حقارت بیشتر می شد، بیشتر دلم می خواست به همه ثابت کنم من از همه شما بهتر و برترم اما به یک باره این حس در من شکست... برای اولین بار قلبم به روی خدا باز شد برای اولین بار حس می کردم منم یک انسانم برای اولین بار دیگه هیچ رنگی رو حس نمی کردم وجودم رنگ خدا گرفته بود یه گوشه خلوت پیدا کردم ساعت ها بی اختیار گریه می کردم از عمق وجودم خدا رو حس کرده بودم. شب، بلند شدم و وضو گرفتم در حالی که کنترلی در برابر اشک هام نداشتم به رسم بندگی سرم رو پایین انداختم و رفتم توی صف نماز ایستادم، بچه ها همه از دیدن من، جا خوردن😳 اون نماز، اولین نماز من بود. برای من، دیگه بندگی، بردگی نبود. من با قلبم خدا رو پذیرفتم. قلبی که عمری حس حقارت می کرد، خدا به اون ارزش بخشیده بود، اون رو بزرگ کرده بود، اون رو برابر کرده بود و در یک صف قرار داده بود حالا دیگه از خم کردن سرم خجالت نمی کشیدم بندگی و تعظیم کردن شرم آور نبود! من بزرگ شده بودم همون طور که هادی در قلب من بزرگ شده بود😍 رفتم توی صف نماز ایستادم همه بچه ها با تعجب بهم نگاه می کردن بی توجه به همه شون ، اولین نماز من شروع شد ... . از لحظه ای که دستم رو به آسمان بلند کردم روی گوشم گذاشتم و الله اکبر گفتم دوباره اشک مثل سیلابی از چشمم فرو ریخت اولین رکوع من و اولین سجده های من ... نماز به سلام رسید الله اکبر ... الله اکبر ... الله اکبر... با هر الله اکبرقلبم آرام می شد با هر الله اکبر وجودم سکوت عمیقی می کرد. آرامش عجیبی بر قلبم حاکم شده بود چنان قدرتی رو احساس می کردم که هرگز، تجربه اش نکرده بودم بی اختیار رفتم سجده بی توجه به همه، در سکوت و آرامش قلبم، اشک می ریختم از درون احساس عزت و قدرت می کردم😇 با صدای اقامه امام جماعت به خودم اومدم ... سر از سجده که برداشتم ... دست آشنایی به سمتم بلند شد 😊قبول باشه تازه متوجه هادی شدم تمام مدت کنار من بود، اونم چشم هاش مثل من سرخ شده بود لبخند شیرینی تمام صورتم رو پر کرد ... دستم رو به سمتش بلند کردم و دستش رو گرفتم ... دستش رو بلند کرد ... بوسید و به پیشانیش زد امام جماعت، الله اکبر گفت و نماز عشاء شروع شد اون شب تا صبح خوابم نبرد حس گرمای عجیبی قلب و وجودم رو پر کرده بود، آرامشی که هرگز تجربه نکرده بودم حس می کردم بین من و خدا یه پرده نازک انداختن فقط کافیه دستم رو بلند کنم و اون رو کنار بزنم☺️ حس آرامش، وجودم رو پر کرد تمام زخم های درونم آرام گرفته بود و رفتار و زندگیم رو تحت شعاع خودش قرار داد. تازه مفهوم خیلی از حرف ها رو می فهمیدم حرف هایی که به همه شون پوزخند زده بودم. خدا رو میشه با عقل ثابت کرد اما با عقل نمیشه درک کرد و شناخت در وادی معرفت، عقل ها سرگردانند تازه مفهوم عشق و محبت به خدا رو درک می کردم، دیگه مسلمان ها و اشک هاشون برای خدا، پیامبر و اهل بیت برام عجیب نبود این حس محبت در وجود من هم شکل گرفته بود و داشت شدت پیدا می کرد. من با عقل دنبال اسلام اومده بودم با عقل، برتری و نیاز مردم رو به تفکرات اسلام و قرآن، سنجیده بودم اما این عقل، با وجود تمام شناخت دقیقی که بهم داده بود، یک سال و نیم، بین من و حقیقت ایستاد و من فهمیدم... فهمیدم که با عقل باید مسیر صحیح رو به مردم نشون داد اما تبعیت و قرار گرفتن در این مسیر، کار عقل نیست چه بسیار افرادی که با عقل شون به شناخت حقیقت رسیدند ولی نفس و درون شون مانع از پذیرش حقیقت شد. به رسم استاد و شاگردی، دو زانو نشستم جلوی هادی و ازش خواستم استادم بشه ... هادی بدجور خجالت کشید ... - چی کار می کنی کوین؟ اینطوری نکن ... - بهم یاد بده هادی، مسلمان بودن و بنده بودن رو بهم یاد بده! تو هم مثل من تازه مسلمان بودی اما حتی اساتید تو رو تحسین می کنن! استاد من باش😊 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 به امام گفتن "ناو آمریکا اومده خلیج‌فارس" امام فرمودند بزنیدش! گفتن تنش میشه، فرمودند: نترسید بزنیدش! بهانه آوردن؛ فرمود: من بودم میزدم! نزدنش که ناو وینسنس هواپیمای مسافربری مارو زد☝️ امسال چندبار جیش‌الظلم مارو تست زد ولی کاری نکردیم تا وقیح‌تر شدن و #اتوبوس_سپاه رو زدن #ایران_قربانی_تروریسم #گام_دوم_انقلاب #ننگ_بر_مسئولین_لیبرال #آھ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 #اربابم_اباعبدالله تا تو زمین سجده ای سر به هوا نمےشوم #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 #کلام_معصوم #امام_صادق علیہ السلام مي‌فرمایند: ❌خداوند هر نعمتي را ڪہ بہ بنده‌اے داد از او نگرفت مگر بہ سبب گنـاهي ڪہ، سزاوارِ سلب آڹ نعمت شد❗️ 📚 بحارالانوار، ۷۳/۳۷۷/۱۴ 💕 @aah3noghte💕 در نشر کلام معصومین، کوتاهی نکنیم👌 #آھ...
💔 ... زندگے زیباست ای زیبـاپسند! زنده اندیشان، به زیبایی رسند... این بیت را که زمزمه مےکنم فقط عکس شهدا در نظرم مےآید و ... کدامشان زیبا سیرت نبودند؟ کدامشان زیبا زندگی نکردند؟ وای به حال ما اگـر به خاطر چهره زیبای شهیدی، مجذوبش شویم بدا به حال دخترکان سرزمینم اگر به دنبال شهید زیبا چهره باشند که بےشک با همین انحراف عقیده از مَنش شهدا فرسنگ ها دور خواهند شد... خودمان را گول نزنیم! هیچ کدام از شهدای اینروزها، به خاطر چهره، دنباله رو شهیدی نبودند حتی شهیده توران اسکندری هم مرّوج سیره شهدا بود نه ترویج دهندهء سیمای جذاب شهدا خدا کند حالا که دست در دست شهیدی گذاشته ایم راهش را ادامه دهیم و دل شهیدی از افکار و رفتارمان، خون نشود.... ... 💕 @aah3noghte💕 پ.ن بحث نامزدی با شهدا که اینروزها بین دختران مذهبی بالا گرفته و هم موجب به استهزا گرفته شدن اعتقادات شده هم خانواده های شهدا ناراضی اند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 دو تا گروه تروریستی با هم دعواشون شده زدن همدیگه رو کشتن😏 چه بهتر! چند تا تروریست کمتر😏 FATF یعنی همین اما ما دلمون به آقامون گرمه😊 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 خوش ‌به‌حال دل من مثل #تو آقا دارد بر سرشـ ، سایۀ آرامشــ طوبا دارد با شما آبرویی قدر دو دنیا دارد پای این عشق اگر جان ‌بدهم جا دارد #فداےسیدعلےجانم❤️ #سلامتیشون_صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #شهیدغریب(شهید رامین تجویدی) پدرشان استاد دانشگاه تاریخ #پاریس بود
🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸🕊 🕊 مبارز سیاهپوستی بود که سال 1925 در ایالت اوهامای به دنیا آمد. پدرش کشیش مذهبی و از جمله افرادی بود که برای حقوق مدنی سیاهپوستان فعالیت می کرد و عاقبت به دست عده ای نژادپرست کشته شد. مالکوم، در نوجوانی، هنگام سرقت دستگیر شد و به۸تا۱۰ سال حبس محکوم شد!! پس از آزادی، به عضویت گروه «ملت مسلمان» درآمد. او سیر مطالعاتی و تحقیقاتی خود از اسلام را آغاز کرد و تا جایی پیش رفت که به عنوان این جمعیت برگزیده شد. تبلیغات مذهبی و اعتقادی او در آمریکا، باعث شد تعداد زیادی از سیاهپوستان با اسلام آشنا شوند و در مدت کوتاهی به عضویت گروه «ملت مسلمان» درآیند. مالکوم ایکس در جامعه آمریکا چنان جایگاهی پیدا کرده بود که هرگز تصوّر آن را نمی کرد. همان گونه که خود در یادداشت هایش می نویسد، الله به یاری او آمد و او را از اوج تباهی، به قله های معرفت و انسانیت رساند. سفر به سرزمین وحی و زیارت خانه خدا، برگ افتخار دیگری بود که در دفتر زندگی مالکوم ایکس جای گرفت. آن گونه که خودش اشاره کرده، در این سفر روحانی و مقدس با معنای واقعی و میان آشنا شد و حقیقت اسلام را فرا گرفت. مالکوم ایکس، پس از از مناسک حج، نام را برای خود برگزید. او پس از بازگشت درصدد ایجاد تشکیلاتی گسترده برآمد تا به وسیله آن، مسلمانان جهان را با نژادهای گوناگون به همدلی و ظلم ستیزی فراخواند. مالکوم در آستانه راه بود که خانه اش را به آتش کشیدند و چون از این واقعه جان سالم به در برد، یک هفته بعد در 39 سالگی هنگام سخنرانی در سالن بالروم منهتن، با چند به زندگی پرفراز و نشیب او پایان دادند. 📚...تا شهادت 📛 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 : ما جبهه‌اےها از لقاءالله جاموندیم؛ دهه شصتیها! هفتادیها! هشتادیها! از بقیة‌الله جانمونید... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 جای زهرا... بعد زهرا... مثل زهرا، مادری هر چه مادر هست قربان چنین نا مادری #وفات_مادر_ابوفاضل_تسلیت... #آھ... 💕 @Aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شهادت_هر_شهید_دست_خودش_است... من بہ این نتیجـہ رسیده ام ڪہ شهادت، دست خودمان است...☝️ انتخاب شه
💔 چندماه قبل از محمودرضا یک شب خواب را دیدم. دیدم دقیقا در موقعیتی که در پایان بندی اپیزودهای مستند نشان می دهد. با بسیجی هایی که کنار ماشین تویوتا منتظر هستند تا با او بدهند، ایستاده ام. حاج با قدم های تند آمد و رسید کنار تویوتا. من دستم را جلو بردم،دستش را گرفتم و بغلش کردم. هنوز حاج همت توی دستم بود که به او گفتم: دست ما را هم بگیرید. منظورم برای باز شدن باب بود. همت : دست من و دستم را رها کرد.😒 از همان شب تا مدتی ذهنم درگیر این موضوع شده بود که چطور ممکن است دست در برآوردن چنین باز نباشد.❗️ فکر می کردم اگر چنین چیزی دست نیست پس دست چه کسی است❓ تا اینکه یک شب که در منزل مهمان بودم، خوابم را برای او تعریف کردم. خیلی مطمئن گفت: راست می گوید دست او نیست.☝️ بیشتر تعجب کردم ،بعد گفت: من در خودم به این نتیجه رسیده ام و با یقین می گویم هرکس شده،خواسته که بشود.👌🕊 .☝️ راوی: احمدرضابیضائی 📚تو شهید نمیشوی! ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_سی_ام📝 ✨ رسم بندگی حال عجیبی داشتم. حسی که قابل وصف نبود... چیز
📝 ✨ اسم کربلایی من خیلی خجالت کشید. سرش رو انداخت پایین "من چیزی بلد نیستم، فقط سعی کردم به چیزهایی که یاد گرفتم عمل کنم" بلند شد و از توی وسایلش یه دفترچه در آورد. نشست کنارم - من این روش رو بعد از خوندن چهل حدیث امام خمینی پیدا کردم ... . دفترش سه بخش بود: 👈اول، کمبودها، نواقص و اشتباهاتی که باید اصلاح می شد 👈دوم، خصلت ها و نکات مثبتی که باید ایجاد می شد 👈سوم، بررسی علل و موانعی که مانع اون برای رسیدن به اونها می شد به طور خلاصه بخش اول، نقد خودش بود؛ دومی، برنامه اصلاحی و سومی، نقد عملکردش. - من هر نکته اخلاقی ای رو که توی احادیث بهش برخوردم یا توی رفتار دیگران دیدم رو یادداشت کردم و چله گرفتم. اوایل سخته و مانع زیادی ایجاد میشه اما به مرور این چله گرفتن ها عادی شد، فقط نباید از شکست بترسی... خندیدم😁 - من مرد روزهای سختم،از انجام کارهای سخت نمی ترسم💪 چند لحظه با لبخند بهم نگاه کرد😊 خنده ام گرفت "چی شده؟ چرا اینطوری بهم نگاه می کنی؟" دوباره خندید - حیف این لبخند نبود، همیشه غضب کرده بودی؟ همیشه بخند و زد روی شونه ام و بلند شد. یهو یه چیزی به ذهنم رسید "هادی، تو از کی اسمت رو عوض کردی؟ منم یه اسم اسلامی می خوام"😬 حالتش عجیب شد تا حالا اونطوری ندیده بودمش😳 بدون اینکه جواب سوال اولم رو بده یهو خندید و گفت: "یه اسم عالی برات سراغ دارم👌 امیدوارم خوشت بیاد" حسابی کنجکاویم تحریک شد، هم اینکه چرا جواب سوالم رو نداد و حالت چهره اش اونطوری شد، هم سر اسم ... . - پیشنهادت چیه؟ - جَون [حرف ج را با فتحه بخوانید] - جون؟ من تا حالا چنین اسمی رو بین بچه ها نشنیده بودم🤔 - اسم غلام سیاه پوست امام حسینه🤗 این غلام، بدن بدبویی داشته و به خاطر همین همیشه خجالت می کشیده و همه مسخره اش می کردن، توی صحرای کربلا وقتی امام حسین، اون رو آزاد می کنه و بهش میگه می تونی بری؛ به خاطر عشقش به امام، حاضر به ترک اونجا نمیشه و میگه به خدا سوگند، از شما جدا نمیشم تا اینکه خون سیاهم با خون شما، در آمیزه و پیوند بخوره. امام هم در حقش دعا می کنن. الان هم یکی از 72 تن شهید کربلاست. تو وجه اشتراک زیادی با جون داری.☺️ سرم رو انداختم پایین. - هم سیاهم، هم مفهوم فامیلم میشه راسو😔 - ناراحت شدی؟ سرم رو آوردم بالا. چشم هاش نگران شده بود.. "نه! اتفاقا برای اولین بار خوشحالم از اینکه یه عمر همه راسو و بدبو صدام کردن"😅 با تمام وجود برای شناخت اسلام تلاش می کردم. می خواستم اسلام رو با همه ابعادش بشناسم. یه دفتر برداشتم و مثل هادی شروع کردم به حلاجی خودم. هر کلاس و جلسه ای که گیرم می اومد می رفتم. تمام مطالب اخلاقی و عقیدتی و ... همه رو از هم جدا می کردم و مرتب می کردم. شب ها هم از هادی می خواستم برام حرف بزنه و هر چیزی که از اخلاق و معارف بلده بهم یاد بده. هادی به شدت از رفتار و منش اهل بیت الگو برداری کرده بود و استاد عملی سیره شده بود، هر چند خودش متواضعانه لقب استاد رو قبول نمی کرد. کم کم رقابت شیرینی هم بین ما شروع شد. والسابقون شده بودیم به قول هادی، آدم زرنگ کسی هست که در کسب رضای خدا از بقیه سبقت می گیره✌️ منم برای ورود به این رقابت، پا گذاشتم جای پاش سر جمع کردن و پهن کردن سفره ... شستن ظرف ها ... کمک به بقیه ... تمییز کردن اتاق ... و ... . خوبی همه اش این بود که با یه بسم الله و قربت الی الله، مسابقه خوب بودن می شد ... چشم باز کردم ... دیدم یه آدم جدید شدم، کمال همنشین در من اثر کرد. دوستی من و هادی خیلی قوی شده بود، تا جایی که روز عید غدیر با هم دست برادری دادیم و این پیمانی بود که هرگز گسسته نمی شد تازه بعد از عقد اخوت بود که همه چیز رو در مورد هادی فهمیدم. ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #مالکوم_ایکس مبارز سیاهپوستی بود که سال 1925 در ایالت اوهامای #آمریکا
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدمالکوم_ایکس 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 سلام بر تو که در راه دل پسر دادی برای پیشکشی پاره ی جگر دادی... سالروز وفات بانو #ام_البنین تسلیت... #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 #کلام_معصوم #امام_علي عليہ السلام مي‌فرمایند: 💠أقوَى الناسِ مَڹ قَوِيَ عَلى غَضبِہِ بِحِلمِہِ💠 ✔️قويتـ💪ـريڹ مردم، ڪسي است ڪہ بـا بـردبـارے بـر خشـم خـود چيـره شـود. 📚 ميزاڹ الحڪمة ج ۸ ص ۴۴۹ 💕 @aah3noghte💕
💔 جُز سوختن به یادت مشقی دگر ندارم... #ازشهداجــاموندم #شهیدجوادمحمدی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #دلشڪستھ... مےگویند داغ فرزند جانـکاه است💔 آری! درست مےگویند گاهی مادر، جان مےدهد از داغ پسرش... مادر #شهیدعبدالرضابروجی، از شهدای حادثه تروریستی زاهدان به لقاء الله پیوست😔 شادی روح مطهرش صلوات.... #آھ... 💕 @aah3noghte💕
fadaeian-fatemiye9401 (6)_110316235423.mp3
12.14M
💔 یه #مادر_شهید م و دلم رو پرپر می کنم 🎤 سید رضا نریمانی ❤️ سالروز وفات #حضرت_ام_البنین روز تکریم مادران و همسران شهدا #آھ... 💕 @aah3noghte💕