فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
دو تا گروه تروریستی
با هم دعواشون شده زدن همدیگه رو کشتن😏
چه بهتر!
چند تا تروریست کمتر😏
FATF
یعنی همین
اما ما دلمون به آقامون گرمه😊
#نشرحداکثری
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #شهیدغریب(شهید رامین تجویدی) پدرشان استاد دانشگاه تاریخ #پاریس بود
🌸🕊🌸🕊
🕊🌸🕊
🌸🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#مالکوم_ایکس
مبارز سیاهپوستی بود که سال 1925 در ایالت اوهامای #آمریکا به دنیا آمد.
پدرش کشیش مذهبی و از جمله افرادی بود که برای حقوق مدنی سیاهپوستان فعالیت می کرد و عاقبت به دست عده ای نژادپرست کشته شد.
مالکوم، در نوجوانی، هنگام سرقت دستگیر شد و به۸تا۱۰ سال حبس محکوم شد!!
پس از آزادی، به عضویت گروه «ملت مسلمان» درآمد. او سیر مطالعاتی و تحقیقاتی خود از اسلام را آغاز کرد و تا جایی پیش رفت که به عنوان #سخنگوی این جمعیت برگزیده شد.
تبلیغات مذهبی و اعتقادی او در آمریکا، باعث شد تعداد زیادی از سیاهپوستان با اسلام آشنا شوند و در مدت کوتاهی به عضویت گروه «ملت مسلمان» درآیند.
مالکوم ایکس در جامعه آمریکا چنان جایگاهی پیدا کرده بود که هرگز تصوّر آن را نمی کرد. همان گونه که خود در یادداشت هایش می نویسد، الله به یاری او آمد و او را از اوج تباهی، به قله های معرفت و انسانیت رساند.
سفر به سرزمین وحی و زیارت خانه خدا، برگ افتخار دیگری بود که در دفتر زندگی مالکوم ایکس جای گرفت. آن گونه که خودش اشاره کرده، در این سفر روحانی و مقدس با معنای واقعی #اتحاد و #برابری میان #مسلمانان آشنا شد و حقیقت اسلام را فرا گرفت.
مالکوم ایکس، پس از #بازگشت از مناسک حج، نام #حاج_ملک_شبّاز را برای خود برگزید. او پس از بازگشت درصدد ایجاد تشکیلاتی گسترده برآمد تا به وسیله آن، مسلمانان جهان را با نژادهای گوناگون به همدلی و ظلم ستیزی فراخواند. مالکوم در آستانه راه بود که خانه اش را به آتش کشیدند و چون از این واقعه جان سالم به در برد، یک هفته بعد در 39 سالگی هنگام سخنرانی در سالن بالروم منهتن، با #شلیک چند #گلوله به زندگی پرفراز و نشیب او پایان دادند.
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
📚...تا شهادت
#ڪپےبراےغیراعضاءکانال 📛
💕 @aah3noghte💕
💔
#حاج_حسین_یکتا:
ما جبههاےها از لقاءالله جاموندیم؛
دهه شصتیها! هفتادیها! هشتادیها!
از بقیةالله جانمونید...
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شهادت_هر_شهید_دست_خودش_است... من بہ این نتیجـہ رسیده ام ڪہ شهادت، دست خودمان است...☝️ انتخاب شه
💔
چندماه قبل از #شهادت
محمودرضا یک شب خواب #شهیدهمت را دیدم.
دیدم دقیقا در موقعیتی که در پایان بندی اپیزودهای مستند #سردارخبیر نشان می دهد.
با بسیجی هایی که کنار ماشین تویوتا منتظر #حاج_همت هستند تا با او #دست بدهند، ایستاده ام.
حاج #همت با قدم های تند آمد و رسید کنار تویوتا.
من دستم را جلو بردم،دستش را گرفتم و بغلش کردم.
هنوز #دست حاج همت توی دستم بود که به او گفتم:
دست ما را هم بگیرید.
منظورم #شفاعت برای باز شدن باب #شهادت بود.
#حاج همت #گفت:
دست من #نیست و دستم را رها کرد.😒
از همان شب تا مدتی ذهنم درگیر این موضوع شده بود که چطور ممکن است دست #شهدا در برآوردن چنین #حاجتی باز نباشد.❗️
فکر می کردم اگر چنین چیزی دست #شهدا نیست پس دست چه کسی است❓
تا اینکه یک شب که در منزل #محمودرضا مهمان بودم، خوابم را برای او تعریف کردم.
خیلی مطمئن گفت:
راست می گوید دست او نیست.☝️
بیشتر تعجب کردم ،بعد گفت:
من در #سوریه خودم به این نتیجه رسیده ام و با یقین می گویم هرکس #شهید شده،خواسته که #شهید بشود.👌🕊
#شهادت_شهید_فقط_دست_خودش_است.☝️
#شهیدمحمودرضابیضائی
راوی: احمدرضابیضائی
📚تو شهید نمیشوی!
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_سی_ام📝 ✨ رسم بندگی حال عجیبی داشتم. حسی که قابل وصف نبود... چیز
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_سی_یکم📝
✨ اسم کربلایی من
خیلی خجالت کشید. سرش رو انداخت پایین
"من چیزی بلد نیستم، فقط سعی کردم به چیزهایی که یاد گرفتم عمل کنم"
بلند شد و از توی وسایلش یه دفترچه در آورد. نشست کنارم
- من این روش رو بعد از خوندن چهل حدیث امام خمینی پیدا کردم ... .
دفترش سه بخش بود:
👈اول، کمبودها، نواقص و اشتباهاتی که باید اصلاح می شد
👈دوم، خصلت ها و نکات مثبتی که باید ایجاد می شد
👈سوم، بررسی علل و موانعی که مانع اون برای رسیدن به اونها می شد
به طور خلاصه
بخش اول، نقد خودش بود؛ دومی، برنامه اصلاحی و سومی، نقد عملکردش.
- من هر نکته اخلاقی ای رو که توی احادیث بهش برخوردم یا توی رفتار دیگران دیدم رو یادداشت کردم و چله گرفتم. اوایل سخته و مانع زیادی ایجاد میشه اما به مرور این چله گرفتن ها عادی شد، فقط نباید از شکست بترسی...
خندیدم😁
- من مرد روزهای سختم،از انجام کارهای سخت نمی ترسم💪
چند لحظه با لبخند بهم نگاه کرد😊 خنده ام گرفت
"چی شده؟ چرا اینطوری بهم نگاه می کنی؟"
دوباره خندید
- حیف این لبخند نبود، همیشه غضب کرده بودی؟ همیشه بخند و زد روی شونه ام و بلند شد.
یهو یه چیزی به ذهنم رسید
"هادی، تو از کی اسمت رو عوض کردی؟ منم یه اسم اسلامی می خوام"😬
حالتش عجیب شد تا حالا اونطوری ندیده بودمش😳 بدون اینکه جواب سوال اولم رو بده یهو خندید و گفت: "یه اسم عالی برات سراغ دارم👌 امیدوارم خوشت بیاد"
حسابی کنجکاویم تحریک شد، هم اینکه چرا جواب سوالم رو نداد و حالت چهره اش اونطوری شد، هم سر اسم ... .
- پیشنهادت چیه؟
- جَون [حرف ج را با فتحه بخوانید]
- جون؟ من تا حالا چنین اسمی رو بین بچه ها نشنیده بودم🤔
- اسم غلام سیاه پوست امام حسینه🤗 این غلام، بدن بدبویی داشته و به خاطر همین همیشه خجالت می کشیده و همه مسخره اش می کردن، توی صحرای کربلا وقتی امام حسین، اون رو آزاد می کنه و بهش میگه می تونی بری؛ به خاطر عشقش به امام، حاضر به ترک اونجا نمیشه و میگه به خدا سوگند، از شما جدا نمیشم تا اینکه خون سیاهم با خون شما، در آمیزه و پیوند بخوره. امام هم در حقش دعا می کنن. الان هم یکی از 72 تن شهید کربلاست. تو وجه اشتراک زیادی با جون داری.☺️
سرم رو انداختم پایین.
- هم سیاهم، هم مفهوم فامیلم میشه راسو😔
- ناراحت شدی؟
سرم رو آوردم بالا. چشم هاش نگران شده بود.. "نه! اتفاقا برای اولین بار خوشحالم از اینکه یه عمر همه راسو و بدبو صدام کردن"😅
با تمام وجود برای شناخت اسلام تلاش می کردم.
می خواستم اسلام رو با همه ابعادش بشناسم.
یه دفتر برداشتم و مثل هادی شروع کردم به حلاجی خودم.
هر کلاس و جلسه ای که گیرم می اومد می رفتم. تمام مطالب اخلاقی و عقیدتی و ... همه رو از هم جدا می کردم و مرتب می کردم.
شب ها هم از هادی می خواستم برام حرف بزنه و هر چیزی که از اخلاق و معارف بلده بهم یاد بده.
هادی به شدت از رفتار و منش اهل بیت الگو برداری کرده بود و استاد عملی سیره شده بود، هر چند خودش متواضعانه لقب استاد رو قبول نمی کرد.
کم کم رقابت شیرینی هم بین ما شروع شد. والسابقون شده بودیم به قول هادی، آدم زرنگ کسی هست که در کسب رضای خدا از بقیه سبقت می گیره✌️
منم برای ورود به این رقابت، پا گذاشتم جای پاش سر جمع کردن و پهن کردن سفره ... شستن ظرف ها ... کمک به بقیه ... تمییز کردن اتاق ... و ... .
خوبی همه اش این بود که با یه بسم الله و قربت الی الله، مسابقه خوب بودن می شد ... چشم باز کردم ... دیدم یه آدم جدید شدم، کمال همنشین در من اثر کرد.
دوستی من و هادی خیلی قوی شده بود، تا جایی که روز عید غدیر با هم دست برادری دادیم و این پیمانی بود که هرگز گسسته نمی شد
تازه بعد از عقد اخوت بود که همه چیز رو در مورد هادی فهمیدم.
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #مالکوم_ایکس مبارز سیاهپوستی بود که سال 1925 در ایالت اوهامای #آمریکا
💔
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیدمالکوم_ایکس
💕 @aah3noghte💕
fadaeian-fatemiye9401 (6)_110316235423.mp3
12.14M
💔
یه #مادر_شهید م و دلم رو پرپر می کنم
🎤 سید رضا نریمانی
❤️ سالروز وفات #حضرت_ام_البنین
روز تکریم مادران و همسران شهدا
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سلام بر تو که در راه دل پسر دادی برای پیشکشی پاره ی جگر د
💔
ام البنین یعنی عباس داشته باشی و بگویی
"از حسین علیه السلام چه خبر"؟..
بانوجان!
مادری هايت برای بچه های فاطمه سلام الله علیها
در كنار علقمه
يک روز جبران مےشود😭
مستجاب الدعوه مےشود هر کس که در این روزگار
بر گدایان درت، پیوست... یاام البنین
هفت پشتم را نظر کردم، تماما بوده اند
نوکر عباس تو، دربست... یا ام البنین
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #مالکوم_ایکس مبارز سیاهپوستی بود که سال 1925 در ایالت اوهامای #آمریکا
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#امر_به_معروف۱
خبر دادند در یکی از باغهای بیرون شهر، برخی طاغوتےها مراسم عروسی راه انداخته اند اما همراه با #مشروب و #رقص و...🍷💃
همراه بچه های بسیج به محل موردنظر رفتیم و دیدیم بعله...😎
جلو رفتم و در زدم اما کسی در را باز نکرد. از بالای دیوار به داخل باغ پریدم بااینکه این وظیفه را نداشتم!😅
در را باز کردم تا بچه ها بیایند...
بعد فریاد زدن من و....
شلیک تیر هوایی و....
به هم ریختن مراسم...😬
جوان درشت اندامی که وسط مجلس مےرقصید، بدون توجه به تفنگ من، با من درگیر شد! حتی دوستانم که به کمکم آمدند را زد!🙁
او با یک چوبدستی همه ما را حریف بود و مشخص بود در ورزش های رزمی بسیار مسلط است...
با چند شلیک هوایی، همه متفرق شدند و به دوستانم گفتم:
"حواستون باشه اون یه نفر فرار نکنه"!!😏
به سختی دستگیرش کردیم.
در این فکر بودم تا پدری ازش درآورم تا عبرت بقیه شود!
پرونده ای برایش تشکیل مےدهم و مےفرستمش دادگاه و.... که به خودم نهیب زدم:
"تو برای خودت مےخواهی این جوان رو دادگاهی کنی یا خدا؟ تو چون کتک خوردی مےخای تلافی کنی! اما واقعیت اینه که حق ورود به باغو نداشتی"!!!😠😏
تصمیم گرفتم از در ِ امر به معروف و محبت با او که حسابی ترسیده بود وارد شوم...
عصر بود...
به دوستانم گفتم منو جوان را به مسجد محله مان برسانند و خودشان بروند.
در شبستان مسجد نشستم با او حرف زدم. گفتم:
"ببین برادر من! اگه منو امثال من با این کارهای شما برخورد مےکنیم به این دلیله که هیچ عقل و شرعی کارای شما رو تائید نمیکنه"...☝️
کمی برایش دلیل آوردم تا اذان شد.
گفتم:
"بریم نماز"؟
هنوز با ترس به من نگاه مےکرد😨..
رفتیم وضو بگیریم.
بلد نبود!!!😯 در نتیجه نماز هم😵...
گفتم:
"مگه تو این کشور زندگی نمےکنی که وضو و نماز بلد نیستی"؟
گفت:
"راستش ن!! ما بعد از انقلاب به اصرار پدرم از اروپا برگشتیم ایران"🙁...
خیلی شرمنده شدم!
هیچی از دین و احکام نمےدانست.
با هم به مسجد رفتیم و به سختی کنارم نماز خواند.
بعد از نماز گفتم "پاشو بریم"!
با ترس پرسید: "کجا"؟
گفتم:
"منزل شما! پاشو برسونمت خونتون"!☺️
باورش نمےشد اما با همان صحبت های عصر به من اعتماد کرده بود...
در طول مسیر مرتب مےپرسید:
"یعنی منو دادگاه نمےبری؟؟ یعنی من آزادم؟؟؟ یعنی"....
نزدیک خانه شان که رسیدم گفتم:
"ببین پسر خوب! ما دو تا با هم رفیقیم... تازه من باید از شما معذرتخواهی کنم"😊...
پیاده شد. با هم دست دادیم. خداحافظی کرد و همین طور که نگاهم مےکرد رفت...
کمی ترسیدم نکند این جوان و دوستانش اذیتم کنند چون مسجد محله ما را یاد گرفته بودند...
خودمو سپردم به خدا و گفتم:
"خدایا! این کار را فقط برای رضای تو انجام دادم"....
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
📚...تاشهادت
💕 @Aah3noghte💕
#ڪپےبراےغیراعضاءکانال 📛
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_سی_یکم📝 ✨ اسم کربلایی من خیلی خجالت کشید. سرش رو انداخت پایین
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_سی_دوم📝
✨ دنیا از آن توست
باورم نمی شد
حدسم در مورد بچه پولدار بودنش درست بود اما تا زمانی که عکس های خانوادگی شون رو بهم نشون نداده بود باور نمی کردم اون پسر یکی از بزرگ ترین سیاست مدارهای جهان بود😳 اولش که گفت فکر کردم شوخی می کنه اما حقیقت داشت ...
هادی پسر یکی از بزرگ ترین سیاستمدارهای جهان بود، به راحتی به 10 زبان زنده دنیا حرف می زد و به کشورهای زیادی سفر کرده بود.
بعد از مسلمان شدن و چندین سال تقیه، همه چیز لو میره
پدرش خیلی سعی می کنه تا اون رو منصرف کنه حتی به شدت پسرش رو تحت فشار می گذاره اما هادی، محکم می ایسته و حاضر به تغییر مسیر نمیشه.
پدرش، هم با یه پاسپورت، هویت جدید و رایزنی محرمانه با دولت وقت ایران، مخفیانه، پسرش رو به اینجا می فرسته...
هادی از سخت ترین لحظاتش هم با خنده حرف می زد.
بهش گفتم: "چرا همین جا، توی ایران نمی مونی؟"🤔
نگاه عمیقی بهم کرد
"شاید پدرم برای مخفی کردن مسلمان شدن من و حفظ موقعیت سیاسیش، من رو به ایران فرستاد اما من شرمنده خدام. پدر من جزء افرادیه که علیه اسلام فعالیت و برنامه ریزی می کنه، برای حفظ جان پسرش به ایران اعتماد می کنه ... اما به خاطر منافع سیاسی، این حقیقت رو نادیده می گیره😔
وظیفه من اینه که برگردم حتی اگر به معنی این باشه که حکم مرگم رو پدر خودم صادر کنه"😉
اون می خندید اما خنده هاش پر از درد بود
گذشتن از تمام اون جلال و عظمت و دنبال حق حرکت کردن ...
نمی دونستم چی باید بهش بگم؟ ... .
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- یه چیزی رو می دونی؟ اسم من، مناسب منه ... اما اسم تو نیست ... باید اسمت رو میزاشتی سلمان ... یا ... هادی سلمان ... .
- هادی سلمان؟😳😂بلند خندید ... این اسم دیگه کامل عربیه ... ولی من برای عرب بودن، زیادی بورم😁😂
تازه می فهمیدم چرا روز اول من رو کنار هادی قرار دادن.
حقیقت این بود هر دوی ما مسیر سخت و غیر قابل تصوری رو پیش رو داشتیم
مسیر و هدفی که قیمتش، جان ما بود ...
من با هدف دیگه ای به ایران اومدم اما هدف بزرگ تر و با ارزش تری در من شکل گرفت
امروز، هدف من ... نه قیام برای نجات بومی ها، که نجات استرالیاست ... .
من این بار، می خوام حسینی بشم
برای خمینی شدن باید حسینی شد ... .
وسایلم رو جمع کردم و اومدم بیرون ... گریه ام گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ...
#پایان
〰〰〰〰〰
و اینهم قسمت آخـــرداستانــ سرزمین زیبای من....
داستانی کاملا واقعی.....
داستانی که نتیجه اش این بود که اسلام دین برادری وبرابری سیاه وسفید...زرد وسرخ...فرقی نداره...و رهبری که نامش زینت بخش قلب جوانان کل دنیاس.... و تلاش می کنن... برای خمینی شدن ... و عاشق مقام معظم رهبری ............. التماس دعا....
یا علی
.....
التماس دعای شهادت.
✍سید طه ایمانی
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
فیلمی ضبط شده توسط شهیدان حادثه تروریستی زاهدان در مناطق مرزی کشور پاکستان:
"اگه ما یه روزی شهید شدیم انشاءلله این فیلم رو از ما یادگاری داشته باشین
به یادتون هستیم...
التماس دعا.
سلام ما رو به #آقای_خامنهای برسونید."
#شهید_امید_اکبری
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ام البنین یعنی عباس داشته باشی و بگویی "از حسین علیه السلام چه خبر"؟.. بانوجان! مادری هايت ب
💔
#دلشڪستھ...
شجاعترین دختر قبیله بنی اسد بود...
اما از روزی که به مولایش #بله داد
شد شرمنده ترین...
شرمنده که به او بگویند "فاطمه"
و قلب بچه های فاطمه سلام الله علیها بلرزد....
شرمنده که چهار پسر بیشتر ندارد تا
فدای حسین فاطمه علیهماالسلام شوند...
شرمنده زینب سلام الله که چرا از کربلا تا شام ، همراهےاش نکرده...
شرمنده رباب....
#و_زبانی_که_قاصر_است....
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک