(حضرت زینب کبری)
#عمهی_غمخوار
در گلسِتان دین، گل بیخار زینب است
عِطرآفرینِ گلشن دادار ، زینب است
برج سپهر معرفت و عصمت و عفاف
مِهر منير و مطلع انوار ، زینب است
زینِ اَب است و ایزدش این نام هدیه کرد
نامی که بهر اوست سزاوار ، زینب است
دخت علی و فاطمه آن زوج بی قرین
اُخت الحسین خسروِ احرار زینب است
هم یادگار فاطمه در وحدت و کمال
هم بهر کودکان علی یار، زینب است
برتر معینِ شاه شهیدان کربلا...
در عرصههای رزم، پرستار زینب است
بر کودکان مضطر و سجاد و اهلبیت
اُمّ المصیبه عمهی غمخوار زینب است
از کربلا به شام و مدینه اسیر خصم
همراه رأس سروَر ابرار ، زینب است
در مجلس یزید ، ز افشای کفر وی
ویرانگر حکومت غدّار ، زینب است
آنکه به تیغِ خطبه بزد ریشهی فساد
با منطق فصیح علیوار، زینب است
شد وارد خرابه چو رأس شهید عشق
مرثیهساز خیل عزادار ، زینب است
رأس پدر چو دید رقیه ؛ سپرد جان
شاهد بر این مصیبت غمبار، زینب است
پس با امام خویش علی ، زینِ عابدین
همبزم و همدم غم بسیار ، زینب است
(شمس قمی) شهیدهی مظلومه بیگمان
از فتنهی یزید تبهکار ، زینب است.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#نالهی_زنگ
دل از زخم زبان مردم صدرنگ مینالد
ز صدها زخمهی چنگی، درون چنگ مینالد
ز درد هجر ، نالد بند بند عاشق صادق
که نای از شکوهی هجران بدین آهنگ مینالد
دریغا نالهی هرکس ز خویشان بداندیش است
چنانکه شیشه از جور و جفای سنگ مینالد
دل ظالم ز ظلم خود ندارد هیچ آرامش
نگر کز لحظهی پرتاب ، قلماسنگ مینالد
فقیران را مرنجان مُنعما از حرف ناهموار
بوَد چون راه ، ناهموار ، پای لنگ مینالد
به پیشانی مزن داغ از ره مردم فریبیها
که عابد چون بوَد عارف ، ز داغ ننگ مینالد
تهیمغزان فزونتر دم زنند از دانش و بینش
ز هر کس بیشتر در جنگ ، طبل جنگ مینالد
بنالد (شمس قم) تا وانمانَد دل ز راه عشق
چو خواهد کاروان گمره نگردد ، زنگ مینالد
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#شراب_گل
غلتد عرق به عارض دلبر چو آب گل
گویی چکد گلاب حیا از سحاب گل
گلچهرگانِ باغ ارم ، آرزو کنند
از ژاله ی معطر رویت، گلاب گل
یکدم چو دیدم آن رخ گلمنظر تو را
دیدم به یاد روی تو یک عمر، خواب گل
ریزد گلاب از آن گل رخساره از حیا
یعنی بوَد گلاب ، اثرِ انقلاب گل
گل حسن خویش از تو گلاندام کرده کسب
هر چند حسن ها بوَد از انتساب گل
صد مرحبا به گلشن حسن تو کز صفا
سبقت گرفته از گل و حدّ نصاب گل
شور و نوا مراست به پای وصال تو
بلبل بدین امید ، بوَد در رکاب گل
کمتر مخوان ز خار ، مرا زیر سایهات
چونانکه خارهاست به ظل حجاب گل
خندد چو گل به بلبل شیدا ز روی ناز
بلبل ز شرم ، ناله کند در جواب گل
دانی که گل چرا به شتاب آید و رود؟
گویا ز شرم حسن تو باشد شتاب گل
گلپیکرت چمان به چمن هر که دید گفت:
سروی روان بوَد به درون ثیاب گل
(شمس قمی) که مست به گلشن فتاده اَست
سرشارِ جام عشق تو شد ای شراب گل!
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#زهد_ریایی
به سر تا پرورانیدم ، هوای پادشایی را
بهانه کردهام هر شب، سر کویت گدایی را
به عشق روی دلجویت، گدایی در سر کویت
کند آن کو به سر دارد ، هوای پادشایی را
دلم در حلقهی زلفت ، کند مأوا بدان حکمت
که بیند خود به چشم جان، صفای مشک سایی را
بوَد جان در تنم زندان، چو مرغی در قفس حیران
ندارد مرغ پر بسته ، به جز فکر رهایی را
جدا شد بند بند جان ، ز درد فرقت جانان
کز آه گرم دل سوزم ، سراپا نای و مایی را
چو باشد آشناییها ، سرآغاز جدایی ها
ندارد این دل خسته ، غم بی آشنایی را
اگر جود و سخا داری ، به مسکینان رسان یاری
که چون بود استخوان سالم چه حاجت مومیایی را
به روز فقر و درویشی ، اگر بخشی کم و بیشی
کنی شرمنده و حیران ، ز بذل و جود طایی را
به صورت گر مسلمانی، به سیرت عکس سلمانی
چو گبر پارسی بنگر ، مقام پارسایی را
ز داغی بر جبین خود ، فریبی اهل دین خود
چرا بازیچه چون واعظ ، کنی زهد ریایی را؟
خدا را زآن سبب خوانی، که در دریای طوفانی
ز نادانی نمیدانی ، فنون ناخدایی را
بوَد (شمس قمی) در قم ، نهان در ظلمت مردم
که خواهد پرتوِ خود گم ، نخواهد روشنایی را
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#نور_ایمان
چون بوَد عقل ضعیف مردم دنیا به چشم
هرچه میجویند در دنیا بود زیبا به چشم
در نگاه بی نیاز مردم درویش نیست
بیشتر از برگ سبزی گنبد خضرا به چشم
دیده ی دریادلان را حاجتی بر قطره نیست
کز ازل چون قطره میبینند صد دریا به چشم
عارفان حق ، ز اعجاز رسل مستغنیاند
چونکه میبینند حق را در همه اشیا به چشم
بر مجازی مسلکان درک حقیقت مشکل است
خلق ظاهربین نفهمد هیچ چیز الا به چشم
دیده ی بینا به شب محتاج شمع راه هست
از فروغ دل ندارد حاجتی ، اعما به چشم
با دلی بیدار کن شب زنده داری ای فقیه!
یاری ار خواهی ز بیداری بده یارا به چشم
چشم دل کز نور ایمان و حقیقت روشن است
پرتوی بخشد چو خورشید جهان آرا به چشم
(شمس قم) نور ولایت ، گر بتابد بر جهان
مهر عالمتاب ماند چون شب یلدا به چشم
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(السّلام علیكِ یا فاطمةالزهراء)
#رباعیات_فاطمی
من بضعهی قلب احمد مختارم
من همسر و یار حیدر کرّارم
من فاطمه مام زینبین و حسنین
مقتولهی ظلم دشمن غدّارم
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
بین در و دیوار تنم را خستند
پس راه فرار را به رویم بستند
تا سِقط کنند کودکم محسن را
با ضربت در سینه و تن بشکستند
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
بیزاری من از در و دیوار بپرس
بیماری من ز نوک مسمار بپرس
گر علّت سقط محسنم میخواهی
از ضربت پای خصم خونخوار بپرس
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
مظلومی من جنّ و بشر میدانند
درد دل من فضّه و در میدانند
اسرار شهادت جگرسوز مرا...
بیش از همه قنفذ و عمر میدانند
ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا
دشمن نه فقط به فکر قتل من بود
ویرانگر دین خالق ذوالمن بود
چون حامی همسر و امامم بودم
با همسر و رهبرم علی، دشمن بود
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(السّلام علیكِ یا فاطمةالزهراء)
#مزار_فاطمه
چنان ز سیلی ، نیلی عِذار فاطمه شد
که دهر، تیرہ به حال نزار فاطمه شد
میانه ی در و دیوار و ناوَک مسمار
نشانه، محسن نیکوعِذار فاطمه شد
ز ضرب در، که عدو زد به پهلوی زهرا
فغان فضّه فقط ، غمگسار فاطمه شد
ز سقط محسن معصومِ فاطمه نه عجب
که میخ غرقه به خون شرمسار فاطمه شد
عدو به رغم ولای علی و غصب فدک
زمینه ساز غم بی شمار فاطمه شد
علی که بعد نبی بود جانشین رسول
ز غصّه خانهنشین در کنار فاطمه شد
کنار چشمهی کوثر ، پیمبر خاتم (ص)
غمین و مویه کُنان داغدار فاطمه شد
نهان اگرچه بظاهر مزار فاطمه است
میان قلب محبّان ، مزار فاطمه شد
نه (شمس قم) شدہ گریانِ این غم جانکاہ
که چشم جنّ و بشر ، اشکبار فاطمه شد.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(السّلام علیكِ یا فاطمةَالزهراء)
#زبانحال_حضرت_زهرا
مظهـــر رحـمـت ِ دادار منــــم
عصـمت خـــالق ِ غفّـار منــــم
هـدف ِ خـلقــت ِ ابـــرار منـــم
صــدف گــوهر اســـرار منـــم
گل پــژمــرده ی گــلزار فـــراق
رنجه از رنـج دوصد خار منــم
ابر ِ غـم، بحــر الم، معــدن درد
حاصلِ این همه دشــوار منـــم
آنکه حاصل نشدش درهمه عمر
جز غـم و محنــت و آزار منـــم
آنکه بعـد از پــدر از وی دشمـن
غصبِ حق کرد به اجبــار منــم
آنکه رخسـارهی او شــد نیـــلی
ز اثـــر ِ سیــلی کفّــــار منــــم
آنکه آتـش بـه درِ خـــــانـهی او
زده اهـریمـن خـونخــوار منــم
آنکه بشکست عـــدو سینهی او
در میــــان در و دیـــوار منـــم
آنکه در پشت در از ضرب لگــد
سقط شد محسن او زار منـــم
آنکه تــازانـه ی قنفـــذ، بنمــود
بـازویش را سـیَـه و تـار منـــم
آنکـه تـا صبــح ، ز درد ِ پهلـــو
بود چـون اختــر ِ بیــدار منــم
آنکه شب تا به سحر مینـالیـد
از جـفــاکــاریِ اشــرار منـــم
آنکـه از دردِ نهــانــش همســر
نشــد آگــاه و خبـــردار منـــم
آنکه از حق طلبد قطــعِ حیـات
چارهاش هسـت چو ناچار منم
آنکه از زنــدگی پـر غـــم و درد
شـد دل آزرده و بیـــزار منـــم
بـاری آن یکّه ستـمدیدهی دهــر
در همــه دوره و اعصــار منـــم
در منـــا و عـــرفــاتِ اخـــلاص
اسـوهی فــدیـه و ایثـــار منـــم
مــام دو زینـب و اُمّ الحسنــین
همســرِ حـیـــدرِ کــــرّار منـــم
فاطمـه، طاهره، صدیقه ، بتول
بضعهی احمـــد مختـــار منـــم
(شمس قم) را صلهی این ابیات
شافـعــه_مــادرِ غمـخـوار منــم.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(زبانحال حضرت علی علیهالسلام)
#شمع_کاشانهی_علی
ای مَه ِ آسمان مهر و وفا
ای گل گلسِتان لطف و صفا
ای دُر دُرج قلزم توحید
ای مَهِ برج عالم تجرید
ای بلند اختر سپهر ولا
ای مهین دخت خسروِ بطحا
ای یگانه معین و یاور من!
فاطمه! ای انیس و همسر من
رفتی و رفت جان من از تن
زندگی بی تو بدتر از مردن
خود بگفتی ز ضربت سیلی
خصم دون کرده صورتت نیلی
شرم ، قنفذ نکرد از رویت
تازیانه چو زد به بازویت؟
لیک ناگفتی آن حرامی مست
با لگد پهلوی تو را بشکست
محسنات سقط شد ز ضربت در
تو نکردی مرا چگونه خبر ؟
کار خود را به فضّه فرمودی
راز خود را به فضّه بنمودی
که نبیند علی مصائب تو
نشود آگه از نوائب تو
کردی آن رازها نهان از من
تا که شد فاش وقت غسل و کفن
بلکه گفتی که مخفی از انظار
بسپارم تو را به خاک مزار
شب به خاکت همی نهان دارم
مخفی از چشم دشمنان دارم
کس خبر از مزار تو نشود
آگه از رازِ کار تو نشود
رمز آن گفته شد کنون افشا
که نداند علی ، ملال تو را
جان به قربان قبر گمنامت
وآن نهانگاه بی در و بامت
جان من از شرار داغ تو سوخت
بر سر ِ قبر بی چراغ تو سوخت
بی تو شد شام تار ، روز علی
سوخت عالم ز داغ و سوز علی
بی تو تاریک ، گشته کاشانه
از غمت خانه گشته غمخانه
تا تو در خانهی علی بودی
شمع کاشانهی علی بودی
بی تو گردیده تلخ ، کام علی
که یکی گشته صبح و شام علی
بعدِ تو زندگی مراست حرام
که مرا بعد توست کار ، تمام
گر مزارت نبُد ز خلق ، نهان
بود تعطیل ، بارگاهِ جهان
کودکان تو شام تا به سحر
وردشان هست ذکر یا مادر
گوششان گر به نالهی پدر است
همه_چشم امیدشان به در است
یادِ روی تو شمع خانهی ماست
روشنی بخش آشیانهی ماست
حالیا چون رَوی به نزد پدر
فاش کن ظلم آن دو بداختر
چو برفتی به محضر بابا
گو علی را ، گذاشتم تنها
گو اگر کودکان یتیم شدند
جمله بی مادر و لطیم شدند
در حقیقت علی شدهست یتیم
بعد من گشته داغدار و لطیم
کودکان را به من چه بسپردی
کاش با خود ، مرا تو میبردی
(شمس قم) بسکه از فراق تو سوخت
عالمی را ـ ز افتراق تو سوخت
روز و شب گوید ای مهین مادر
به فدای تو ، جانِ جنّ و بشر
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#درد_هجر
امشب ز درد هجر تو، بر لب رسیده جان من
وصل تواَم درمان بوَد، ای دلبر جانان من
گشتم اسیر کوی تو، دلبستهام بر موی تو
شد حلقهی گیسوی تو ، آرامگاه جان من
از عشق رویت ای صنم! رسوای کوی و برزنم
مجنون آن لیلا منم، آوارگی، برهان من
قلبم به مژگان دوختی، آتش چو شمع افروختی
پروانهآسا سوختی، این پیکر سوزان من
ای دلبر نیکوعذار ، بر دیدگانم پا گذار
یعقوبم و چشم انتظار ای یوسف کنعان من
از دام عشقم رستهای، مهر مرا بگسستهای
دل بر رقیبان بستهای، بشکستهای پیمان من
باغ امیدم شد خزان، از هجر آن سرو روان
سروِ قدم کردی کمان، ای زینت بستان من
ای دلسِتان دلفریب! چون بستهای دل بر رقیب
سیل سرشکم بی شکییب، آخر کند بنیان من
(شمس قمم) ای نازنین! کز فرقت آن مه جبین
شد تیره روزم اینچنین، ای مشعل سوزان من
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(به مناسبت درگذشت مبهم جهان پهلون غلامرضا تختی)
#فقدان_تختی
اجل بگرفت غافل ، جان تختی
كزين غم شد جهان گريان تختی
دريغا ، آوخا ، دردا ، فغانا...
كه از پيكر جدا شد جان تختی
فسوسا دور گردون دگرگون
گرفت از جور و كين دوران تختی
شگفتا ، دست ِ غدّار ِ زمانه...
فكند از بيخ و بن بنيان تختی
فلک با آن كه باشد فاقد رحم
عزادار است از فقدان تختی
سموم دهر ، آخر كرد مسموم
تنِ پُر تابِ رستم سان تختی
عدوی فتنه انگيز و شررخيز
شرر افكند در شريان تختی
نگون شد يوسف ما در چَه گور
كه ورزشگاه شد كنعان تختی
خوشا تختی كه راحت شد ز دشمن
بدا بر دشمن نادانِ تختی
چه خوش میبود آن خصم بدانديش
که میشد آن زمان قربان تختی
كسی در اين جهان ناورد بر خاک
تن گردافكنِ گردان تختی
برایِ اولين و آخرين بار ...
به خاک آمد تن بیجان تختی
تواضع بين! كه خود بر خاک خواببد
زهی مردی، زهی احسان تختی
وگرنه چرخ نتوانست يكدم
به خاک آرد تنِ پيچان تختی
كسی را زَهرهی كشتی نمیبود
ميان عرصهی ميدان تختی
توانا قهرمانان ممالک...
زبون گشتند در جولان تختی
چنان شد قهرمان، تختی ايران
كه گفتند آن زمان، ايرانِ تختی
دگر شد رستم دستان فراموش
ز وصف رستمی دستان تختی
نياورده كسی در پهلوانی...
به كف، آوازه و عنوان تختی
كُند ايران زمين بر او مباهات
نشايد كس كند كتمان تختی
به فخر كشور خود داشت ايمان
كه محكم بود بس ايمان تختی
صبا بر گو به مِدويد و به آييک
هماوردانِ همپيمانِ تختی
كزين پس تَرک كشتی كردن اولیٰست
حريفی نيست چون بر سان تختی
شؤون وزن هفتم يافت تقليل
كه بود آن عزو شأن از شان تختی
زيارتگاه ورزشكارِ گيتی...
بوَد زين بعد گورستان تختی
بسی دل سوخت از جانسوز مرگش
به دنبالِ دلِ سوزان تختی
سزد رحم آورد گردون ازين پس
به حال كودکِ نالان تختی
كه ديگر ( بابکِ) زيبا نبيند...
رخ باب و لب خندان تختی
فلک زين پس به جای باب بابک
نگهداری كن از جانان تختی
بس اين نشكفته غنچه يادگاریست
كه تنها مانده از بستان تختی
كنون (شمس قم) از جان تسليت گفت
به مام و كودک و ياران تختی
شادروان سید علیرضا شمس قمی
دی ماه 1346
https://eitaa.com/shamseqomi