(السّلامُ عَلیكِ یا فاطمةالزهراء)
#ام_ابیها
اَلا امام مبین! پادشاه جنّ و بشر
ولیّ و قائم دین، دادخواه دینگستر
خدیو مُلک امامت ، دلیل عصر و زمان
امیر تخت ولایت ، زعیم حق مظهر
بشارت از تو به ما تهنیت ز ما بر تو
مهین ولادت مامت ، صدیقهی اطهر
به زادروز سعید بتول ، دخت رسول
به عرض تهنیت این چامه را دهم زیور
به یُمن مِهر جمال جمیل این مولود
ز مِهر ، بر شده ماه جمادی الآخر
طلوع زهرهی زهرا، جهان ظلمت را
ز جلوه کرد منوّرتر از کرور اختر
ز شرم طلعت رخسار فاطمه خورشید
کند نزول و سرآرد فرود در محشر
همین بساست که در شأن فاطمه فرمود:
مقام ( امّ ابیها ) جناب پیغمبر
همین فضیلت زهرا بس است در دوجهان
که هست دختِ پیمبر به مرتضی همسر
گواه عصمت زهراست زینب و کلثوم
نشان رفعت زهرا بوَد شُبیر و شَبَر
زهی مقام بنی فاطمه ز فخر و شرف
که بنت احمد مختارشان بوَد مادر
زهی سعادت سادات ، کز علوّ مقام
شدهست فاطمهشان مادر و علیست پدر
علی و فاطمه از فیض حق به بحر شرف
صدف بوَد به مَثل این و، آن ثمینه گهر
چو نور طلعتشان زامر حق تنزل یافت
به آسمان جهاناند همچو شمس و قمر
علیست شمس ولایت به برج فضل و کمال
که هست فاطمهاش همسری قمر پرور
یقین مراست که تبریک احسن الخالق
ز خلق فاطمه فرموده حضرت داور
به رسم تحفه عطا چون کنند شیءِ نفیس
عطای حق به رسولش بوَد چنین دختر
چه دختری که لقب داده کوثرش یزدان
که چون علی بُودش کفوّ و ساقی کوثر
نزول سورهی کوثر، بشارت عظماست
از این ولادت فرخنده بر جهان و بشر
مقام فاطمه را ، جز خدا نمیداند
که فاطمهست فقط فاطمه، بریده ز شر
سُرور (شمس قمی) در سرود او میجوی
چنانچه پی به مؤثر ، توان بری ز اثر
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(السّلامُ عَلیكِ یا فاطمةالزهراء)
#عزیز_داور
مژده یاران! جهان ، منوّر شد
که جنان در جهان مصوّر شد
شاد زی ایدل از چنین شاباش
که ملایک به شادی اندر شد
شادی و شور و شوق خلق جهان
به سُرور زمانه منجر شد
سبب عیش و نوش و جشن و سُرور
زادروز عزیز داور شد
روز میلاد حضرت زهرا (س)
دخت ختم رسل پیمبر شد
عید پر افتخار این مولود
بر رسول و خدیجه مفخر شد
بیستِ ماه جمادی الثانی
زادروز بتول اطهر شد
پرتو طلعت رخ ماهش
روشنیبخش هفت اختر شد
بر پیمبر ، عطا نموده خدای
بهترین هدیهای که کوثر شد
این بهین نور چشم پیغمبر
کوری چشم خصم ابتر شد
بر رسول و خدیجه حق بخشید
همچو زهرا که زهره پرور شد
روشنی بخش عالم هستی
که فروغش ز مهر و مه بر شد
زینت عرش و فرش و ارض و سما
آن جمال جمیل و انور شد
این شرافت بس است فاطمه را
که علی را امین و همسر شد
نه فقط بود با علی همسر
که علی را معین و یاور شد
مادر یازده ، امام مبین
کز امامان بجز علی سر شد
نیست اغراق اگر بگویم فاش
فاطمه با علی برابر شد
فضل و تقوای وی ز بعد پدر
همه جا همتراز شوهر شد
بلکه میگویم افتخار نبی است
که بتولش یگانه دختر شد
باز هم پا فرا نهم زین قول
فاطمه ، افتخار داور شد
آنکه خواندش رسول، مادر خویش
کز وفا بر پدر چو مادر شد
فاطمه فاطمهاست کز پاکی
مَهد خیر و بریده از شر شد
پرتوش از فروغ یزدان بود
خلقتش از جهان دیگر شد
فاطمه، طاهره، صدیقه، بتول
که کنیز خدای اکبر شد
تهنیت بر زنان که فاطمهشان
زینت و فخر (روز مادر) شد
اسوهی صبر و عصمت و پاکی
بر زنان ، تا به روز محشر شد
بهر نسوان شاهوار عفاف
فاطمه تا به حشر رهبر شد
آری از فیض خالق ازلی
فاطمه مُظهِر است و مَظهر شد
(شمس قم) از فروغ آن مه دین
پرتو افشان چو شمس خاور شد
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#مادر_داشتن
يک جهان مجد و شكوه و عزت و فر داشتن
كشور هستی گرفتن تاج بر سر داشتن
عالمی را با يكی فرمان مُسخّر داشتن
قرنها بر ملک گيتی تخت و افسر داشتن
سَروری بر كِهتر و مِهتر سراسر داشتن
رهبری از باختر تا مرز خاور داشتن
دانش اكسير ، در پيدايش زر داشتن
حكمت لقمان و حكم هفت كشور داشتن
دولت و مكنت ز صد قارون فزونتر داشتن
كيميا را يافتن ، كبريت احمر داشتن
گنجهای شايگان ، دريای گوهر داشتن
كوه های سيم زر را در برابر داشتن
جام و آيينه چو جمشيد و سكندر داشتن
شهرت نوشيروانِ دادگستر داشتن
نوح سان كشتی امت از خطر بر داشتن
خضرسان پاينده عمری تا به محشر داشتن
همچو ابراهيم ، جان ، سالم در آذر داشتن
يا چو يونس زندگی در بحر اندر داشتن
چهرهای مانند يوسف ، ماه منظر داشتن
نغمهای مانند داوود ِ پيمبر داشتن
چون سليمان ، خاتم حشمت ميسّر داشتن
منطق الطير علوم دهر ، از بر داشتن
همچنان موسی يد بيضا منور داشتن
يا چنان عيسی ، دمی بس روحپرور داشتن
اسم اعظم برترين اسمای داور داشتن
بينش تسخير ارواح مطهّر داشتن
عرش پيما گشته چون جبريل شهپر داشتن
روح و تن را با ملايک يار و همسر داشتن
وحدت سلمان و تقوای ابوذر داشتن
پا به فرقِ فرقَدان و هفت اختر داشتن
همتِ سرشار و بازوی هنرور داشتن
دانش و فضل و ادب، ديوان و دفتر داشتن
چشمهی آب بقا و حوض كوثر داشتن
همسری حوری لقا هر لحظه در بر داشتن
شاهدی شيرين سخن مانند شكّر داشتن
از لب نوشين لبی ، قند مكرّر داشتن
گلرخی رعنا ، بهٔ از سرو و صنوبر داشتن
مه جبينی دلنشين ، عيّار و دلبر داشتن
برتر از غلمان پسر ، چون حور دختر داشتن
خواهران از ده فزون ، صدها برادر داشتن
اين همه نعمت خوشاست اما به رأی (شمس قم)
بهترين نعمت بوَد ، یک عمر مادر داشتن
شادروان سيد عليرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#روز_سلام_مادر
تا جهان باقی بوَد دوران به کام مادر است
حکم ایجاد بنی آدم به نام مادر است
مظهر ابقای انسانها ز بعد بوالبشر
هست حوّا مادر اول که مام مادر است
«روز مادر» شد قرین با زادروز فاطمه (س)
چونکه زهرا ، اسوهی اعلیٰمقام مادر است
بهترین دانشگه ارشاد فرزند از نخست
دامن پاک و عفیف و اهتمام مادر است
کودکان خستهجان را طعم «اَحلیٰ مِن عسل»
نوشخند دلکش و شیرینکلام مادر است
طفل سرکش کی بگردد رام با صد رنگ و دام
لیک با اظهار یک لبخند ، رام مادر است
پختگیهای بشر ، در رهگذار زندگی
حاصل ایثارِ عمر و شیرِ خام مادر است
سختی و صبر و تحمّل در ره فرزند خویش
ایده و امّید و احساس و مرام مادر است
آنچه سازد آدمی را رستگار و شادکام
خاطر شاد و دعای مستدام مادر است
موجب آمرزش فرزند ، از جرم و گناه
ارتضای والدین و احترام مادر است
خواهی ار خیر دوعالم، حرمتش را پاس دار
ورنه هر محنت که بینی انتقام مادر است
شادی و پیروزی و بهروزی و بهزیستی
بهر فرزندان خود ، فکر مدام مادر است
در مقام و شأن مادر ، از سوی پروردگار
گفت پیغمبر که جنت زیر گام مادر است
در حیات و در مَمات او را گرامی دار چون
در دو عالم منجی ما لطف عام مادر است
(شمس قم) را شور و عشق و مستی و قول و غزل
از طفیل بادهی جانبخش جام مادر است
«روز مادر» ، «روز زن» ، با زادروز فاطمه (س)
هر سه چون شد مقترن روز سلام مادر است
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#مقام_مادر
ای نســیم سحــــر از مــن بــرسـان
هـــر سحـــرگــــاه ، ســـلامِ مــــادر
بوسه زن جای من از صـدق و صفا
بــــر رخ حـــوریــــه فـــــام مــــادر
بـا سرانگشـت عطـــوفــت بـنــــواز
قــــامـــت ســــرو قــــــوام مــــادر
دل نــاشــاد مــــرا ، شـــادان کــــن
بـه یکــی طـــرفـــه پیــــام مــــادر
روز مـــن شـــام بــــوَد بـــی رخ او
شـــام مــــن روز ، ز شــــام مــــادر
بـــاغ رضــوان و بهشـت مــوعـــود
هســت انـــدر کـــف گـــــام مــــادر
در قيــامــت كه قيامیست عظيــم
بـــاشـــد از فيــض قيـــــام مــــادر
جـانفــزا نغمـهی مــرغــان بهشـت
هسـت حـــرفــی ز كـــــلام مــــادر
مکـتـب تـــربـیـت و تعلیـــم اســت
مهـــــد دامــــــانِ هُمــــــام مــــادر
در ره پـــــرورش کـــــودک نیـسـت
هیــچ نظمـــی چو نظـــــام مــــادر
کــودک ار رام شـود نيست عجــب
كــه ز احـســـان شـــده رام مــــادر
طفـل خود تا كه نبـيـند در خــواب
نيسـت در ديـــده ، مَنـــــام مــــادر
راحتـیهای جهــان، گشـته حــــلال
لـیـک گــــردیـــده حــــــرام مــــادر
پختگـیهــای جهــــان، خـــــام بوَد
پیـش آن شـــیـرهی خـــــام مــــادر
بـــــادهای نیـسـت نشــاط آورتـــــر
از مـــیِ صــــافـــیِ جـــــام مــــادر
گر مرا مسـتی و عشـقیست به سر
مسـتــم از جـــــامِ مـــــدام مــــادر
گر جهــانی شودم عبــــد و غــــلام
مـن شدم عبــــد و غـــــلام مــــادر
خـواهــم از درگـه یــــزدان کــریــم
عمــــــر بــــا عــــــزّ و دوام مــــادر
فرض و واجـب شـده بــــر آدميــان
حــرمـت و حـــق و ذمــــام مــــادر
آه و افسوس کـه در شهـــر وجــود
نیست کــوتـــاه ، چو بــــام مــــادر
(شمس قمّی) به ثنــا لب چو گشود
این ثنــــا گفـت بـــه نـــــام مــــادر
تـا شــناسـند ، جـــوانــــان غـیـــور
عــــزّت و جــــاه و مقـــــام مــــادر
شادروان سيد عليرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#هنر
از هنرهای جهان، یک هنر آموختهام
که ز ارباب ادب ، شعرِ تر آموختهام
بهر تعلیم ادب ، نزد اساتید سخن
با ادب رفتم و اینسان هنر آموختهام
سر به سر در ره مقصود چو گشتم پویا
آنچه گفتند مرا سر به سر آموختهام
سیر پرواز به معراج سماوات ادب
با بُراق دل بی بال و پر آموختهام
آنچه دارم به جهان از ادب و عزت نفس
فخرم این است که نزد پدر آموختهام
آنچه از شهد سخن با ادب آمیختهام
بهر شیرینی کام پسر آموختهام
گرچه آموختهام شاعری و نظم سخن
بهر آسایش نوع بشر آموختهام
سایهانداختن و سنگ ز طفلان خوردن
در ره خدمت خلق از شجر آموختهام
درس حسن عمل و شیوهی حقگویی را
با بسی سختی و خون جگر آموختهام
دادٍ مظلومی و فریادِ عدالتخواهی...
از نوای دل مرغ سحر آموختهام
با نکویان جهان، طرح وفا ریختهام
از دورویان ز تعقل، حذر آموختهام
پایمردی به غم و نرمش رفتار و شکیب
این سیلابه و ، آن از حجر آموختهام
نالهی عاشقی و نغمهی شیرینسخنی
از نوای نی و از نیشکر آموختهام
مبحث عشق و نظرپاکی و شیدایی را
همه در مکتب اهل نظر آموختهام
(شمس قم) گنج ادب بر اثر رنج بیافت
نه گمان دار ، که از گنجوَر آموختهام.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#من_و_دل
عمریست که سرگرم هواییم من و دل
سرگشته چو مرغان هواییم من و دل
عمریست پی ليلی اوهام چو مجنون
حيران به بيابان خطاییم من و دل
چون در طلب دوست به هر كوچه و بازار
بازيچهى هر بیسر و پاییم من و دل
در راه وصال بت بیمهر و وفايی
دل داده و در خوف و رجاييم من و دل
افسانهی جهليم و جنون در همه جا چون
جاهل به رسوم عقلاییم من و دل
چون زورق طوفانزده در بحر ضلالت
افتاده به گرداب فناییم من و دل
سرگشته چو پرگار ، پی نقطهی ابهام
در هندسهی چون و چراییم من و دل
هستيم هماهنگ به هر فسق و دريغا
وقت عمل نيک ، جداییم من و دل
آوخ كه به ظلْمات فنا از ره غفلت
در جستجوی آب بقاییم من و دل
بهر طمع گندم خال رخ جانان...
در خاک غم از اوج سماییم من و دل
قانع چو نگشتيم به خوان كرم دوست
بر درگه هر سفله ، گداییم من و دل
شد وقت سفر ، قافله آمادهى رفتن
افسوس كه بیبرگ و نواییم من و دل
سامان نپذيرد بخدا خانهى ايمان
تا در طُرُق مكر و رياییم من و دل
اندرز خرد را اثری در سر ِ ما نيست
چون فاقد گوش شنواییم من و دل
عمری به عبث طی شد و عبرت نگرفتيم
حقا كه سزاوار جفاييم من و دل
كرديم به بر، جامهی صوف و به حقيقت
صوفیوش بیصدق و صفاییم من و دل
من بندهی دل گشته و دل، بندهی آمال
پس مشرک يكتاى خداییم من و دل
چون (شمس قم) از ما و من و مكر و تظاهر
ظاهر به صفا و به مناییم من و دل
شادروان سيد عليرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
AUD-20141011-WA0011.amr
1.25M
#خوابنامه
در اوایل دههی 40 که متشاعران شعر نو (نیمایی) به سعایت شعر کلاسیک میپرداختند؛ مرحوم سید علیرضا شمس قمی سرودهای دارد تحت عنوان (خوابنامه) با مطلع :
خواب دیدم که اهورا پسری داد مرا
نه پسر داد که جان دگری داد مرا
که در سال 1342 در مقایسهی شعر نو و شعر کلاسیک (کهن) سروده و در انجمن ادبی قم به ریاست دکتر ابوالفضل مصفا و انجمن ادبی صائب تهران، به ریاست استاد خلیل سامانی (موج) در جمع بزرگان آن زمان قرائت نموده است.
با صدای شاعر 👆👆👆
✅ بیت آخر متأسفانه ضبط نشده 👇
من به اشعار كهن گشته عجين
نوسخن ، طالب اشعار نوين
@shamseqomi
"اَلسّلامُ علیكَ یا اَمیرالمؤمنین"
ا࿐❈❁࿐✿࿐❈❁࿐ا
#مسمط
علـى ای فــدایـی عشـق حــق!
سر و جـان فــدای تو یـا علـی!
کـــه بقـــای عـــالمـیـــان بُـــوَد
همـه از بـقـــــای تــو یـا علــى!
دو جهــان و خِلقـت مــاخَلَـــق
بـــوَد از ولای تــــو یــا علـــی!
نه عجـب اگـر که بـه مــدح تو
زده دم خـــدای تـو یــا علــی!
کـه مــدیـــح ذات خـــدا بــوَد
بخــــدا ســزای تــو یــا علــی!
بشر از مدیـح تو عـاجـز است
اگــرش خــدا ، نــدهــد مـَــدد
خـِـرد از ثنــای تو قـاصر است
اگــرش کمــک ، نکنـــد صمـَــد
سخـــن از بیـــان ِ مقــــام تــو
شده غـــرق حیـــرتِ لا تُعـَـــد
که به شـأن ذات تو گفته حـق
حـَسَــنـات و مِـدحـت لایـُـــرَد
بخــــدا روا بـــــوَد ار خـــــدا
بـکـنـــد ثنــــای تــو یـا علــى!
ز مـدیــح ذات و صفـــات تــو
شده عقــل خلـق زمـانـه مـات
کـه بیــان وصف صفـــات تــو
نبـــوَد قـــریـــن ِ مقــــام ذات
ز علـــوّ ِ فضــل و کمــــال تــو
متـحیــــر آمــــده کــائـنـــــات
چو ثنـــای قــدر و جــلال تــو
دو جهـان ز فتـنه دهد نجــات
بجــز آن کسی که نسـوده سر
بــه در ِ ســرای تـــو یـا علــی!
تــویــی آن ولــی جهـــانگشـا
که جهــان بـوَد به تو پــایــدار
تـویـی آن یگانه ی حــق ســتا
کـه حقــایـق از تو شد آشکــار
تــویـی آن وحیــد مـوحــدیـن
تــویـی آن موحــد حق شعــار
تــویـی آن امیـــر سریــر دیـن
تـویی آن مُسبّب هشت و چـار
کــه فـــــراز دوش نبــی بـــوَد
اثـــــر دو پــــای تـو یــا علــی!
تــویـی آنکه زهـــد و دیـانتـت
شـده رهنمــــای مـــوحــــدیـن
تـویـی آنکه منطق و حکمتـت
شده مَشی و سرخط اهل دین
تـویـی آنکــه نهــــج بــلاغتـت
شــده نهــــج طــاعـت متّقیـن
تـویـی آنکــه پنــــد حقیـقتـت
شـده درس مکتـب نــاصحیـن
تــویـی آنکـــه لایـــق تـو بــوَد
سخــن خــــدای تــو یـا علــی!
چو بخواست خـالـق لـم یــزل
نظری به خــود کنــد از کمــال
بـه عیــان چو آینــــه بـایـدش
علیاش شد آینـــه ی خصــال
به علـى نظـر کن و حــق ببـین
ز کمـــال و مــرتبـت و جـــلال
کــه علــیست آینـــه ی خـــدا
به خـــدای خـالـق ذوالجـــلال
بخــدا که صـورت حـق عیــان
بـــوَد از لقــــای تــو یـا علــی!
على ای خلاصه ی کاف و نون
کــه فلـک بــوَد بـه اطــاعـتـت
علــى ای عصــاره ی مـایکــون
کــه ملـک متـــابـــع طــاعـتـت
علــى ای حقـیــقـت بنـــدگــی
کـه جهـــان رهیــن عبـــادتــت
علــى ای نتـیجـــه ی مـاخَلــق
کــه بشــر ، طفیـــلی حکمتـت
علــى ای کــه خـِلقــت مـاسَـوا
نـبــــوَد ســوای تـــو یـا علــی!
به خــدا قسـم کـه به غیـر تـو
نکـنــــم بــه نقطــــهای اتکــــا
کـه منـــم به لطـف تــو متّکـی
تـــو ز رأفـتـــم شــده متـّکــــا
نــــزنـــم دم از دگــــری مگـــر
کـه به مـِدحـت ِ تـو کنــد ثنـــا
نکنـــم نظـــر بـه کسـی مگـــر
که تــو اش نظــر کنی از وفــا
به خــدا قسم کـه همیـشه دم
زنــــم از ولای تـــو یــا علــی!
منـــم آن کهـیــنه غــــلام تـــو
کـــه بــه آرزوی تــو زنــــدهام
بـــه در ِ ســـرای تـــو خســروا
ز خلـوص، چــاکــر و بنـــدهام
بــه ره ِ وصــــال تــو تــا ابـــد
ز ازل ـ شهــــا ، گـــروَنــــدهام
کــلـمــــات کـــاملـــه ی تــو را
به سمـــاع جـــان شـنونــدهام
کـه کـــلام کــامـل حـــق بــوَد
سخـــن رســای تــو یــا علــی!
به امیــد لطــف تـــو زنـــدهام
که رسم به وصــل جمــال تــو
به هــوای عشق تو سرخـوشم
بــه امـیـــد درک کـمـــــال تــو
نـه من از قصــور کمــال خـود
شده محـو عــزّ و جـــلال تــو
کـه خــلایــق دو جهـــان شده
همه مـات خُلق و خصــال تــو
همگان به طـاعـت و بنـــدگـی
شـده در قفـــای تـو یـا علــی!
چه خوشاست اگر ز ره کــرم
قــدمـی بــه دیــده ی ما نهـی
تـــو شـهـنـشــهـی و روا بـــوَد
کـه قــدم به کــوی گـــدا نهـی
نظـــرِ عطـــوفــت و رحمـتـت
بــه جهــــانیـــان ز وفـــا نهـی
ز بــــلاد شـیعــــه و مسـلمیـن
همه جـور و کیــنه جــدا نهـی
کـه کسی بـه دفــع معــانـدیـن
نـرسد بـه پــای تــو یــا علــی!
ملکــا به (شمس قمی) کنــون
نظـــری ز مهــــر و وفـــا نمـــا
چـو تــو شــاه مُلـک کــرامتـی
نظـــری بــه ســوی گـــدا نمــا
ز خــــزانــه ی حسـنات خــود
درمـی بــه بنــــده عطـــا نمــا
ز عطــــای عـــالیـــهات شهـــا
دل مــا ، غـــریــق صفـــا نمـــا
کـه دوچشـم ما شده منـــتظر
بـه ره عطــــای تــو یــا علــی!
شادروان سید عليرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
(تضمین غزل همای رحمت)
#سروش_عرفان
سحر از سروش عرفان بشنیدم این ندا را
که رسید ساقی جان مِیِ جام هل أتی را
ز خم غدیر عشقت ، بزدم مِی ولا را
«علی ای همای رحمت! تو چه آیتی خدا را
که به ماسَوا فکندی همه سایهی هما را»
چو علیست مظهر حق به حقیقتش ولی بین
همه حکمت خدا را ز رخش تو منجلی بین
ز غدیر خم مپرسش، ز کمالش اوّلی بین
«دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من ، بخدا قسم خدا را»
اگرش خدا بخوانم، بجز او خدا نماند
وگرش خدا ندانم، ز خدا جُدا نماند
وگرش جدا شناسم، اثری بجا نماند
«بخدا که در دو عالم، اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سرِ چشمهی بقا را»
تویی آنکه خصم گفتت به خم غدیر: بَخ بَخ
تویی آنکه عالمی را ، ز فراق توست آوخ
تویی آنکه بی ولایت! صف جنت است برزخ
«مگر ای سحاب رحمت! تو بباری ار نه دوزخ
به شرار قهر سوزد ، همه جان ماسوا را»
چو حریم جانفزایش به شَه و گداست مأمن
سر کوی دلربایش، سر بندگی بیفکن
به صف نعال آن شه، بکن از خلوص مسکن
«برو ای گدای مسکین! در خانهی علی زن
که نگین پادشاهی، دهد از کرم گدا را»
علی آن شهی که جودش چو خدای حیّ ذوالمن
علی آنکه بذل مهرش بدهد به خصم مأمن
به جز از علی که خواهد ز پسر نجات دشمن
«به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا»
به جز از علی که گردد متبرّی از شوائب
به جز از علی که باشد همه عمر در نوائب
به جز از علی که سازد شب و روز با مصائب
«بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که عَلم کند به عالم شهدای کربلا را»
به رکوع، پیش فضلش فضلا و سرفرازان
به سجود، پای زهدش عرفا و بی نیازان
شده محو طاعت وی فقها و نکته سازان
«چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی، که میتواند که به سر بَرد وفا را»
حَسنات خُلق او را نتوان نگفت و نشنفت
لمعات فیض او را نتوان به خُفیه بِنهفت
که به عِلم و فضل و تقوا بخدا نباشدش جفت
«نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیّرم چه نامم؟ شه ملک لافتیٰ را»
چو علی بوَد به عالم شه کشور امامت
همه گه کند تفقد، همه گه کند کرامت
نظر بلند سِیرش، چو بوَد نعیم نعمت
«به دوچشم خونفشانم هله! ای نسیم رحمت!
که ز کوی او غباری، به من آر توتیا را»
علی ای فدایی حق! سر و جان من فدایت
که بقای هر دوعالم، همه هست در بقایت
به نوید عفوّ ایزد، دو جهان به اتّکایت
«به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیام ها که دادم همه سوز دل صبا را»
علی ای طبیب وحدت به شفای دردمندان
علی ای سروش رحمت به ندای پای بندان
علی ای سراج رأفت به سرای دل نَژَندان
«چو تویی قضایگردان، به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان! رهِ آفت قضا را»
به وجود بی مثالش، بنموده فخر آدم
ز مَحاسن خصالش بستوده نیک خاتم
دوجهان به پیش فضلش به مَثل چو قطره و یَم
«چه زنم چو نای، هر دم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر، بنوازد این نوا را»
چو علی به مُلک هستی بوَدش مقام شاهی
بنموده ذات باری، به فتوّتش گواهی
چو لسان غیب هرشب بوَدم چنین مباهی
«همه شب درین امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی... بنوازد آشنا را»
هله (شمس قم) ز هجرش شده دل ز غم لبالب
ز شرار نالهی دل، تن و جان فتاده در تب
شده هر سَحر نوایم، ز غم تو ذکر یارب
«ز نوای مرغ یاحق، بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا»
شادروان سید علیرضا شمس قمی
1345
https://eitaa.com/shamseqomi