eitaa logo
شمس (ساقی)
476 دنبال‌کننده
177 عکس
8 ویدیو
2 فایل
کسی که غرق خدا شد جزای اوست بهشت نه آن که دل به عبـادت، به شوق حـور دهد شمس (ساقی) کانال‌ آموزش عروض و قافیه و... 🆔 @arozghafie 🆔 @shams400
مشاهده در ایتا
دانلود
نمی‌دانم جهان، خالی چرا از شر نمی‌گردد ؟ بنی آدم ، شریکِ دَرد ِ یکدیگر نمی‌گردد ؟ اگر ابلیس را قدرت نمی‌دادی خداوندا...! عیان می‌شد که حتی یک نفر کافر نمی‌گردد یقین دارم که شد ابلیس، غالب بر بشر، زیرا دلی خالی ز بغض و کینه‌ی مُضمر نمی‌گردد چو بذر کینه را قابیل در دل کاشت از اول درخت همدلی و مِهر ، بارآور نمی‌گردد برادر ، با برادر چون شود دشمن بدون شک انیس و خیرخواه مادر و خواهر نمی‌گردد همه دم از خدا و دین و مذهب می‌زنند اما به باطن یک نفر حتی خداباور نمی‌گردد به ظلْمات فنا خو کرده این مخلوق بی ‌وجدان همه نحس‌اند و یک تن نیز نیک اختر نمی‌گردد دَد و دیوند این نامردمان آدمی صورت که این‌سان نیز حتی گرگ و گاو خر نمی‌گردد اگرچه لفظ انسان زینت این خلق می‌باشد ولی آدم ، کسی با زینت و زیور نمی‌گردد چنان گندی زده این اشرف مخلوق ، بر عالم که پاک این گندها با زمزم و کوثر نمی‌گردد سؤالی می‌کشد ما را که از این خلقت جانکاه چرا مأیوس از خلق بشر ، داور نمی‌گردد پدر ، آدم ؛ ولی فرزندِ آدم چون نشد آدم ستروَن از چه دیگر حضرت مادر نمی‌گردد ؟ بشر خونریز بود از بَدوِ خلقت نیز تا پایان بوَد خونریز و دنیا هم از این بهتر نمی‌گردد ز نص جمله‌ی " لولاكَ " ، فهمیدم که در عالم بجز آل محمد(ص) هیچکس سروَر نمی‌گردد هدف از خلقت عالم ، محمد بوده چون؛ یعنی منزه از گنه ، جز آل پیغمبر (ص) نمی‌گردد ز دینداری ما و آل پیغمبر (ص) همین دانم خزف باشد ز گِل ، هم‌سنگ با گوهر نمی‌گردد ملاکِ برتری ، رنگ و نژاد و خون نمی‌باشد اگرچه شاه باشد ، برتر از قنبر نمی‌گردد یلی در راه دین از خطه‌ی ایران به دانایی نظیر حضرت سلمان دانشور نمی‌گردد کسی که ساغری گیرد ز دست ساقی کوثر دگر دنبال جام و ساغری دیگر نمی‌گردد میان خیل اصحاب وفادار علی (ع) هرگز امیری جانفدا ، چون مالک اشتر نمی‌گردد نظیر جندب و مقداد و عمار و دگر یاران به حق‌گویی چو حُجر و میثم و بوذر نمی‌گردد شهید کربلا گشتند هفتاد و دو گل اما گلی در بین گل‌ها چون علی اصغر نمی‌گردد سه ساله دختری که از غم مرگ پدر جان داد کسی همچون رقیه ، آن گل پرپر نمی‌گردد به راه علقمه تشنه لبی با پیکری بی دست یلی چون حضرت عباس آب آور نمی‌گردد جوانمرد رشیدی که بوَد تالی پیغمبر(ص) شهید نینوا ، همچون علی اکبر نمی‌گردد اگرچه این همه گفتم ولی داغی درین عالم چو داغ شاه دین آن خسرو بی سر نمی‌گردد خدایا نقص دارد خلقتت طرحی دگر انداز که بینی هیج انسانی خیانتگر نمی‌گردد چو معصوم آفریدی آل طاها را همین کافی که شیطانت حریف دوده‌ی حیدر نمی‌گردد منزه از گنه باشد اگر هر کس ، تو خود دانی حریفش نیز شیطان با دو صد لشکر نمی‌گردد چو شیطان آفت انسان شد از آغازِ این خلقت یقین نخلی که زد آفت، دگر خوش‌بر نمی‌گردد بشر را چون ‌که او ، آمر بوَد با اذن رحمانی لب انسان ، بدون اذن شیطان ، تر نمی‌گردد اجل را گو خدایا ، تا بگیرد جان شیطان را که انسان ، مُرده‌ی ابلیس را نوکر نمی‌گردد ازین وضعی که می‌بینم گمان دارم خداوندا مُیسّر ، پاسخ شعرم به جز محشر نمی‌گردد که می‌بینم بشر را جمله در قعر جحیم اما کسی خلد آشیان ، جز آل پیغمبر نمی‌گردد سخن کوتاه کن (ساقی) سرودی آنچه را باید که تفسیر کلامت جا ، به صد دفتر نمی‌گردد. سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اولیـــن رســم آدمــــی ، ادب است بی ادب موجب غـــم و تعـب است نکنـــد فــــرق ، حــــد و مقـــدارش هتک حرمت چو کرد بی ادب است آب ؛ از سر گذشت اگر اجـــل است چه چهل گز وَ یا که یک وجب است چه تفــاوت عجـــم ، وَ یا که عــرب اهــل قـــم یا که زاده‌ی حلـب است چـون نــدانــد طـــریـق هــم‌سخنـی بـا جمـاعت همیشه در غضـب است بــی ادب همچــو حنـظـــل نــــارس بــا ادب شهــد فـائـق و رطـب است آن کــــه "رســـم ادب" نمــی‌دانـــــد بـی‌‌گمــان مشـکلاتش از نسـب است گـرچــه خــود را بــــزرگ مــی‌دانـــد از حقـــارت ، ز همگنــان عقـب است بـاطنــاً جسـم فـــاقـــد از روح است ظاهـراً گرچه او به تـاب و تـب است فـــرق خـــوب و بــــدی نمــی‌دانــــد مِهــر و قهــرش ز پایه بی‌سبب است گــاه بیـنی خـــدای مهــر و وفــاست گــاه بیـنی کـه بنـــده‌ی عصـب است (ساقیا) هــر کــه هســت اهـــل ادب از فــرومــایـه خلــق ، مجتـنب است. سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یارب! شب یلدای ما را مختصر کن از ماورای خود به سوی ما نظر کن هرچند هستی دلشکسته از خـلایق اما ز دل‌ها غصه‌هامان را به در کن سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا قائِمَ آلِ مُحَمّدِِ (عج) (صبح امید) اسیر زلف کمند تو ، گل‌عذارانند خراب نرگس مست تو هوشیارانند قرار برده نگاهت به غمزه از دل خلق که در مسیر عبور تو رهسپارانند بشوق آنکه کنی جلوه از کرانه‌ی غیب به رهگذار تماشا ، امیدوارانند چه چشم‌ها که به ‌در خیره ماند و در حسرت به گور رفته و اکنون خوراک مارانند غمی نشسته به دل‌های بی‌قراری که : به جرم عزت مردانه در حصارانند چه سَروها که نشد خم شکوهِ قامت‌شان به نزد ظلم ، که تندیس شرمسارانند غرور و عزت و آزادگی نیالودند دریغ و درد که در خیل سربدارانند چه خانه‌‌ها که ز بیداد ظلم ویران شد چه مردمان که ز اندوه ، سوگوارانند نمانده شوق به دل‌های خسته از تقدیر جماعتی که سیه بخت روزگارانند توان و توشه به یغما برفت و درماندیم از آن زمان که به تاراج ، نابکارانند ز کوهٍ درد که بر شانه‌ها نشسته کنون کمرشکسته‌ی تبعیض ، بی‌شمارانند ز سفره‌‌های تهی از طعامِ فرزندان چه مادران و پدرها که شرمسارانند به کام خلق بوَد آه و غصه و حسرت اگرچه کامروا ، خیل ِ پاچه خارانند حدیث لاله ندانند ظالمان ز ظلیم که از مصائب انبوه ، داغدارانند نوای نوحه ز هر خانه می‌رسد بر گوش که چشم‌های ستمدیده ، اشکبارانند ز سردمهری حکّام غافل از تدبیر در انجماد ، چو سرمای دی نگارانند به تنگ آمده دل‌ها ز موسم پاییز که خیل منتظران ، در پی بهارانند بهار فصل شکوفایی است و شادابی که نغمه ساز فلک ، چهچه هَزارانند چو شام غم به سرآید به‌شوق صبح امید به کنج میکده‌ی عشق ، می‌گسارانند ز شهریارِ غزل یاد می‌کنم که به حق گدای مَرتبتش نیز ، شهریارانند : "مرا به وعده‌ی دوزخ مساز ازو نومید که کافران به نعیمش امیدوارانند" بیا و پرده ز رخ گیر و دل‌ربایی کن که مضطرب ز حضورت گناهکارانند قیام کن که بگیری تقاص مظلومان! که در رکاب تو آماده ، جان نثارانند پیاده‌ایم و حریفان سواره گرچه ولی ز عزم راسخ مان ـ مات ، شهسوارانند اگرچه موجب بیداد و ظلم جباران قصور ماست که بر گُرده‌ها سوارانند بزن به تیغ عدالت تمام سرهایی که در مدارِ دیانت ز کجمدارانند امید نیست کسی را به غیر درگه تو "که بستگان کمند تو رستگارانند" بریز (ساقی) هجران‌‌کشیده جامی را که تشنگان وصالت چو من هِزارانند . سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیا به کوچه‌‌ی دل‌ها ، کمی قدم بزنیم سری به خانه‌ی دل‌های غرق غم بزنیم بیا که از سر صدق و صفا و مهر و وفا مدام، گام به راه دل از کرم بزنیم حریم مِهر ، مقدّس بوَد؛ بیا با مِهر ـ درون سینه‌ی غم‌دیده‌ها حرم بزنیم مباد آنکه بخشکد به سینه عاطفه‌ها بیا از اشک مَحبّت به سینه نم بزنیم مباد بی‌خبر از هم شویم وقت ملال بیا به رسم عطوفت سری به هم بزنیم برای آنکه شود حک به سینه، خاطره‌ها به مِهر، دفتری از عشق را رقم بزنیم اگرچه اهل دِرم در تغافل‌اند امروز تلنگری ز کرم هم به محتشم بزنیم به پایمردی و همّت، به وقت حادثه‌ها مَدد کنیم و بکوشیم و حرف، کم بزنیم برای درس گرفتن ز حادثات زمان ـ سری به دیده‌ی عبرت به شهر بم بزنیم اگر که منتظر آن عزیز دورانیم که خطّ بطلان، بر مِحنت و اَلم بزنیم ـ درین زمانه که اندوه، می‌کند بیداد بیا که لشکر اندوه را به هم بزنیم طلب کنیم می از جام (ساقی) کوثر که پشت پای، ز مستی به جام جم بزنیم سید محمدرضا شمس (ساقی) 1401/01/28 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(السّلامُ عَلیكِ یٰا فاطِمةالزهراء) خاموش چو شمع خانه‌ی حیدر شد غمخــانـه حریم دخـت پیغمبــر شد گشـتــند یتــیم اگرچه طفــلان علی در اصل، جهانِ شـیعه بی مــادر شد سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو یاورند که دلدار و غمگسار هم‌اند دو دلبری که دل‌آرام و رازدار هم‌اند دو هم‌مسیر، دو همراه و همسفر با هم دو خط ریل ِ موازی که در کنار هم‌اند دو گوهرند که از دو صدف شده مولود دو درّ که هر دو، هم‌سنگ و هم‌عیار هم‌اند دو گل که هوش بَرند از سر و ز نکهت خود نماد هستی و رحمت به شاخسار هم‌اند دو نرگس‌اند که دل می‌بَرند از دلدار میان گلشن و گلزار ، گل‌عِذار هم‌اند دو حافظیه غزل می‌چکد ز سینه‌ی‌شان که مَست قال و مقال و گل بهار هم‌اند دو مثنوی، دو چکامه، دو چارپاره ، غزل حدیث تلخی و شیرینی و شرار هم‌اند دو مصرع اند که اُسلوبی از معادله‌اند قرینه‌ای شکرین‌اند و شاهکار هم‌اند دو لفّ و نشر مرتب در اصطلاح بدیع سپاه مژّه که مصداق ذوالفقار هم‌اند دو مرغ نامه رسان‌اند با حکایت عشق گهی به شِکوه و گاهی به اعتذار هم‌اند دو تا پرنده‌ی عاشق، دو مرغ خوش الحان جدا شده ز هم اما ، در انتظار هم‌اند دو میوه‌اند که دو نوبرانه‌ی فصل‌اند که حسرت لب زن‌های هم ویار هم‌اند دو لیلی‌اند و دو مجنون دو خسرو و شیرین دو عاشق‌اند و دو معشوقه که نگار هم‌اند دو یوسف‌اند که دل‌برده‌‌اند از همه شهر عزیز کشور عشق‌اند و هم‌دیار هم‌اند دو اطلس‌اند که جام جهان نما هستند که بر فراز فلک ، مرکز و مدار هم‌اند دو دیده‌بان ، دو زحل ، از کو‌اکب سبعه دو گزمه‌ای که شب و روز پاسدار هم‌اند دو شیرِ شرزه که در بیشه‌زار کرده کمین دو شب‌شکار که در حسرت شکار هم‌اند دو برکه‌اند که هر یک جدا ز هم اما... بدون دیدن هم هر دو دوستدار هم‌اند دو کلبه‌اند که در جنگلی شده پنهان پناهگاه هم و مرکز قرار هم‌اند دو چشمه‌سار زلال محبت و پیوند به وقت محنت ، جاری ِ جویبار هم‌اند دو پادشاه که هر یک نشسته بر مَسند ولی ز فرط تفاهم ، دو جان‌نثار هم‌اند دو رهبرند و دو مرشد دو پیشوای خرد دو رهنما ، که امامان رستگار هم‌اند دو فیلسوف بزرگ‌اند در زمانه‌ی خود دو سهروردی و دو بوعلی کنار هم‌اند دو مستِ می‌ زده از جام معرفت لبریز دو می‌گسار ، ز تفریق هم، خمار هم‌اند دو زهره‌اند که خنیاگر فلک هستند دو عندلیب که دو بلبل و دو سار هم‌اند دو قهرمان نبردند در کشاکش دهر که پهلوان زبردستِ هم‌جوار هم‌اند دو نازدانه که سر کرده‌اند با بد و خوب انیس و مونس هم بوده‌اند و یار هم‌اند دو بمب استعدادند ، در نظاره‌ی خلق که در سراچه‌ی عزلت در انفجار هم‌اند دو رستم‌اند که از هفت‌خوان مفسده‌ها گذر نموده و سرمستِ اقتدار هم‌اند دو جنگجوی سلحشور بزم رزم و نبرد که متّکی به خود و عزم استوار هم‌اند دو رخش اژدر کش ، در توالی تاریخ دو پیلتن که دلیرند و در شمار هم‌اند دو شهپرند که سیمرغ عشق را با هم به قاف برده و مردانه سازگار هم‌اند دو منجی‌اند که در روزگار وانفسا مدد رسان محبان بی‌قرار هم‌اند دو ناخدای خرد همچو نوح در طوفان سوار کشتی دریای جان‌شکار هم‌اند دو شاهراه مرادند از قبیله‌ی عشق ره رهایی عشاق ، از تبار هم‌اند دو شاهدند که در روزگار محنت‌ها گواه ذلت و خواری ِ یار غار هم‌اند دو حق‌مدار که حلاج سان اناالحق‌ گو غمین ز عاقبتِ خلق ِ پای دار هم‌اند دو بی‌گناه ، که از جور ظالمان زمان به خون نشسته ولیکن در استتار هم‌اند دو بسته روی ، ز خنیاگران استبداد دو منفصل شده از هم که سوگوار هم‌اند دو چله‌اند که در دامن زمستان‌اند سروش بهمنی و پیک چارچار هم‌اند دو حاکم‌اند و دو محکوم منفصل از هم به دادگاه عدالت ، دو دادیار هم‌اند دو قاضی‌اند که در دادگاهی از بیداد دو دادخواه خودند و دو مستشار هم‌اند 🔲 دو فتنه‌اند علی‌رغم آن‌ همه خوبی که دو سپاه هریمن به سایه‌سار هم‌اند دو هندویند که مردم فریب و طرارند گهی به سوی یمین و گهی یسار هم‌اند دو داعشی که به تکفیر هم شده مفتی به شوق رفتن ِ جنت در انتحار هم‌اند دو سرکش‌اند و دو عصیانی و دو ویرانگر اگر چه ساکن کوی خود و حصار هم‌اند دو اهرمن که کمین کرده‌اند در حدقه دو دیو نفس، که منفور کردگار هم‌اند دو شحنه‌اند که شبگرد شهر ایمان‌اند رفیق قافله ؛ یار خلافکار هم‌اند دو جانی‌اند و دو آدمکش و دو عفریته که از قساوت ، هر دو در اشتهار هم‌اند دو یاغی‌اند و دو چنگیز و دو هلاکوخان که هر دو متکی ِ تیغ آبدار هم‌اند دو وصف کرده‌ام از چشم‌ها ز دو منظر ز نیک و بد که دو وصف از دو هم‌قطار هم‌اند من این قصیده سرودم که گفت "اطلاقی" : "دو خواهرند که پیوسته راز دار هم‌اند" ولی دو خواهر همدل که می‌توانی دید که گاه دلبر و گاهی در انزجار هم‌اند اگرچه از نظر عاشقان ، فقط این دو... که هم‌نشین هم و یار همجوار هم‌اند : دو (ساقی)‌اند که با یک نگاه دلکش‌شان شراب بزم شهودند و می‌گسار هم‌اند. سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌سـتم ، زیــاد چــو شـد ، پــادشــاه می‌میرد مـــرام ، اگــر کــه نبــاشد رفــــاه ، می‌میرد ‌چو فقـر موجب حرمان و رنج جامعه است نجــــــابــت ملــــلِ بـــی‌ پنــــــاه ، می‌میرد ‌اگــرچــه مـــاهِ شـب بَــــدر ، روشـــنی دارد بــدون پــرتــوِ خــورشـــید ، مــــاه می‌میرد ‌ز بغضِ جهل و حقارت چنان بوَد که خبیث چـو شـب‌پـَــره ز حســد در پگــــاه می‌میرد ‌بـه زیــرِ دست مکــن ظـــلم و سرفرازی کن امیـــــرِ مُلــکِ ســــتم ، بـی ‌ســـپاه می‌میرد ‌به‌هــوش باش که در راه، چــاه بسیار است کـه بـی‌خبـــــر ، ز یکــی اشـتــــباه می‌میرد ‌شـبِ گنــــاه ، به پـایـان رسد ز گــام سحــر سـپـــــیده آیــــد و شــــامِ ســــیاه می‌میرد ‌بخیــــــل ، ره نبـَــــــرَد در ســـرای آرامــِش کـه از حســادت ، در هــــر نگـــــاه می‌میرد ‌ز بُعـــدِ راه نگــردد ملـــول ، پیـــر طــریــق جــــــوانِ نــابَـلــــــد از بُعــــــدِ راه می‌میرد ‌بـه کــارگــاهِ جهــان نیسـت رونـــق مطــلق چـو آفتـــاب ، کـــه در شـــامگــــاه می‌میرد ‌بشر به حکم طبیعت به جبر ، محکوم است بـه محــض زنــدگــی رو بـــه راه ، می‌میرد در آن زمانه که هر کس به نفـع خود کوشد کسی که مـانـده سرش بـی کـــلاه می‌میرد ‌طمـــع مـــدار ، بـه مـــال جهـــان بی‌بنــیاد حــریـصِ سفلــه شبی جــان‌تبـــاه می‌میرد ‌کسی کـــه تــــاب نیـــارد علــــوّ یــــاران را ز حِقــد و پســتی خـود گــاهگـــاه می‌میرد ‌به‌شـوق نــام و نشان دم مـزن ز نـــام خــدا بـدون صــدقِ عمـــل ، نــام و جــاه می‌میرد ‌مـده بـه زهـــدِ ریـــا ، آبـــروی خود بـر بــاد بــدون ریشــه اگــر شــد گیــــــاه ، می‌میرد ‌چـو آبِ رفتــه بـه جــویـی که بـر نمی‌گـردد سـرِ بـــریــده ، بخــواهــی نخـــواه می‌میرد ‌زیــان مــزن بـه کسی تـا تـو را زیــان نرسد "عقـــابِ جـــور" ، بــه یـک تیـــرِ آه می‌میرد ‌بــه کشـــوری کــه عـــدالــت ، ادا نمی‌گردد بــه دادگـــــاهِ ســـتـم ، دادخــــواه می‌میرد ‌بگیـر عبـــرت ازیـن روزگـــار و تجــربــه‌هـا دل از تغـــــافــــلِ هـــــر انـتـــــباه می‌میرد ‌ز جــام دلکش (ساقی) بنـوش و مستی کن خمــــار عشــق ، شــبی بــی‌گنــــاه می‌میرد سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گرچه بیدارم ز چشمم خواب می آید برون از دل دریایی‌ام مرداب می آید برون بس‌که می‌تازد سپاه غم به‌دشت سینه‌ام از دوچشمم گوهر نایاب می آید برون گر دهم سر قصه‌ی غمبار قلب خسته را از دل احجار هم سیلاب می آید برون رنگ شب، اکنون گرفته روزهای زندگی خیره‌ام بر شب که کِی مهتاب می آید برون؟ خشکسال عاطفه گردیده در این سرزمین ناله حتی از دل میراب می آید برون در هزاران انجمن که در مجازی دیده‌ام عاری از علم بیان، القاب می آید برون سرکشان چون سرو بی بارند اما تاک را از رگ همت، شراب ناب می آید برون آن که آموزد ادب ، از ابتدای زندگی از دهانش، لؤلؤ آداب می آید برون گوشه‌ی میخانه‌ی دل جا گرفتم روز و شب تا که جای خون ز رگ، دوشاب می آید برون خوشه‌چین صائبم در باغ و بستان سخن کز نهادم شعر مضمون یاب می آید برون نطفه‌ی پاک از گزند دهر، ماند در امان "گوهر شهوار، خوب از آب می آید برون" دل به‌دریای تلاطم، گر زنی بینی به‌چشم موج طغیان از دلِ گرداب می آید برون تا نبارد ابر رحمت بر سر از الطاف حق از کویر سینه‌ها کِی آب می آید برون؟ پاک کن گرد کدورت را ازین قلب سیاه کز دل آیینه‌سان، سیماب می آید برون می‌شود مرهم به روی زخمِ دل‌های نزار زخمه‌ای که از دل مضراب می آید برون در قمار زندگانی نیست فرقی در میان بُرده و بازنده با یک قاب می آید برون گر چو پروانه بگردی گرد شمع معرفت از دلت خورشید عالمتاب می آید برون (ساقیا) جز مهر و الفت نیست در میخانه ها فتنه ها از مسجد و محراب می آید. سید محمدرضا شمس (ساقی) @sagharekhial
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(وفات حضرت اُم‌ّالبنین(س) تسلیت باد) حضرت اُمّ البنين از بس ‌كه با احساس بود بــا يتــيمان علـی ، در مــــادری حساس بود اين مقامش بس كه او در بين نسوان جهان مـــادر سقـــاى دشـت كــربــلا، عبـــاس بود سيد محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خسته‌ام از شعرهای نطفه‌ی افیون و بنگ شعرهایی که نموده عرصه را بر شعر، تنگ خسته‌ام از مدعی‌هایی که بر تن کرده‌اند جامه‌ی رندان ولیکن با هزاران رنگ و ننگ خسته‌ام از ژاژخایانی که در قاموس شعر واژه‌ها را کرده دستاویز خود با ننگ و رنگ خسته‌ام از نوسرایانی که گویی می‌کنند مهملات خویش را تحمیل ، با زور تفنگ خسته‌ام از ناقدان مغرض و پر مدعا که کنند از ابلهی بر کام شاعرها شرنگ طبل‌های خالی اما ، با صداهای فریب در هیاهوی حبابی گوش‌ها را کرده منگ تا به کِی باید سکوت و هی سکوت و هی سکوت تا به کی باید دلنگ و هی دلنگ و هی دلنگ بس کن ای خالی ز فرهنگ ای بدون اعتبار وامداری تا به کِی؟ از یاوه گویان فرنگ تا به کِی؟ خواهی بگویی شعر یعنی حرف مفت تا به کی؟ خواهی ببافی هی جفنگ و هی جفنگ گو چگونه می‌کنی سگ‌ماهی مرداب را در قیاس ماهی دریای هیبت چون نهنگ در کجا دیدی شغالی در مصاف شیر نر کی توان بوزینه‌ای را دید ، همپای پلنگ شاعری کردند فردوسی ، نظامی ، رودکی حافظ و سعدی و صائب با فخامت ، بی‌درنگ نوسرایی بذر ، در خاک کویر افشاندن است بی‌جهت کوشش مکن! سنبل نمی‌روید ز سنگ ابلهی را کن رها و رسم رندان پیشه کن نقش کن با واژه‌های شعر ، یک بوم قشنگ کن بیان اندیشه را با لفظ و مضمون نوین مثل (ساقی) با موازین و مکن هرگز درنگ سید محمدرضا شمس (ساقی) 1384 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا