✅#شاهچراغ ، «کار خودشونه» یا «کار خودتونه»؟
در طول این فتنه کور و جنگ دنیا با ما، برا کودک سقط شده، بسیجی کشته شده، کودکی که چشمش تخلیه شد، زن چادری که با شعار مزخرف زن زندگی آزادی، وحشیانه چادر از سرش کشیده شد، شاهرگی که بریده شد، آمبولانسها، مساجد، پرچم ایران که سوزانده شد هیچوقت از هیچکدام از این افراد یکبار استوری تاسف و یا ناراحتی ندیدم، اما با خودم گفتم این بنده های خدا درگیر یک جنگ شناختی شده اند و در فوران هیجان حقایق را نمی توانند ببینند.
ولی از چهارشنبه تا به امروز که فاجعه #شاهچراغ اتفاق افتاد و این همه زن، بچه و افراد بیگناه کشته شدند و تصاویرش هر دلی را به درد میآورد، بازهم تقریبا اکثر عزاداران مهسا و بقیه کشته های ساختگی و دروغین وقایع اخیر، حتی از یک اظهار تأسف و تسلیت ساده هم خودداری کردند، حتی وقیحانه بعضی ها خوشحال هم بودند. چرا؟
خوب اتفاق دردناک #شیراز از سه حال خارج نیست:
۱- کار #داعش است ۲- #کار_خودشونه ! ۳- #کار_خودتونه !
اگر کار داعش است یا آنطور که صاحبان تئوری مسخره #کار_خودشونه میگویند کار نظام است خوب در هر دوحال شما باید #ناراحت باشید، خون گریه کنید، استوری باران کنید و صد برابر مهسا شلوغش کنید. اما چرا نکردید؟
روی سخنم نه با لیدرها که با شما #مردم_عادی است؟ با شما که کوه احساس هستید، با شما که برادر و خواهر من هستید و لو با فکری مخالف من، شما چرا عزادار نشدید؟
میدانید چرا؟ #چون با شرمندگی حتی اختیار استوری و بروز عواطفتان نیز دست خودتان نیست! همه فکر و ذهن و اعلان مواضعتان خلاصه میشود در دستوراتی که سلبریتی های پول پرست و رسانه های دشمن به شما میدهند، تا آن ها نخواهند حتی شما عزادار هم نمیشوید.
و این فاجعه است!
شما را به خدا فکر کنید، کلاهتان را قاضی کنید.
اما میدانید چرا سلبریتی ها و رسانه های دشمن خفه خون گرفته اند؟ چون دقیقا گزینه سوم است یعنی کشتار شاهچراغ #کار_خودتونه کار همین هایی که لیدر و آتش جمع کن وقایع اخیر بودند و الا اصلا معنا ندارد این عدم ناراحتی شان، این خون دل نخوردنشان. کار اینهایی که بستر نا امنی را ایجاد کردند آنهم در موقعیت مکانی کشور ما که دورتا دورمان فتنه و جنگ است و مسبب همه آنها هم همین #آمریکا ، #انگلیس ، اتحادیه ننگین اروپا و #یهودیها هستند.
🌴🥀💐🌼💐🥀🌴
#امام_زمان_عج_و_شهدا
#شهید_والامقام
#احمد_رحیمی
#همسرش می گفت: مدتها بعد از #شهادتش در رویایی #شیرین او را دیدم. درون قطار با #دخترم آسیه نشسته بودم. بیرون پنجره، #سیدی_سبزپوش بود که #نور بر صورتش #احاطه داشت. او مرا محو خود کرده است. کسی در #کنارش ایستاده بود. #نگاهم به او افتاد. خدا می داند چقدر از دیدنش #خوشحال شدم.
#احمد بود.
به من اشاره کرد و با #صدایی رسا گفت: #ناراحت نباش، من دارم #می_آیم. فردای آن روز بی #صبرانه منتظر #تعبیر خوابم بودم.
ساعت نه صبح از #تهران تماس گرفتند و گفتند یک #شهید بسیجی به نام #احمد_رحیمی به #مشهد منتقل شده که احتمال می دهیم متعلق به خانواده شما باشد. با خانواده برای #شناسایی راهی #معراج_شهدا شدیم. گفته بودند باید او را #شناسایی کنم. باورش خیلی سخت بود. #پیکرش به طور کامل #سوخته، استخوان هایش در هم #شکسته و #ترکش_های متعددی بر #بدنش نشسته بود. وقتی چشمم به #پای_چپش، که قبلا #ترکش خورده بود افتاد #اطمینان پیدا کردم که خودش است. بعد از دیدن #پیکرش دیگه آرام و قرار نداشتم.
بار دیگر در #خواب به #سراغم آمد و #دلسوزانه گفت: چرا اینقدر ناراحتی؟ من از اینکه تو با دیدن #جنازه_ام اذیت شدی ناراحتم! بعد با حالتی خاص گفت: باور کن قبل از #شهادتم تعداد زیادی #تانک_عراقی را منهدم کردم و لحظه ی #شهادت هیچ چیز نفهمیدم. چرا که #حضرت_ابوالفضل_ع در کنارم بود و #آقا_امام_زمان_عج بالای #سرم نشسته بودند!"
📚کتاب وصال، صفحه ۸۵ الی ۸۶
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
🥀 🌴💐
🌴🥀💐🌼💐🥀🌴
#امام_زمان_عج_و_شهدا
#شهید_والامقام
#احمد_رحیمی
#همسرش می گفت: مدتها بعد از #شهادتش در رویایی #شیرین او را دیدم. درون قطار با #دخترم آسیه نشسته بودم. بیرون پنجره، #سیدی_سبزپوش بود که #نور بر صورتش #احاطه داشت. او مرا محو خود کرده است. کسی در #کنارش ایستاده بود. #نگاهم به او افتاد. خدا می داند چقدر از دیدنش #خوشحال شدم.
#احمد بود.
به من اشاره کرد و با #صدایی رسا گفت: #ناراحت نباش، من دارم #می_آیم. فردای آن روز بی #صبرانه منتظر #تعبیر خوابم بودم.
ساعت نه صبح از #تهران تماس گرفتند و گفتند یک #شهید بسیجی به نام #احمد_رحیمی به #مشهد منتقل شده که احتمال می دهیم متعلق به خانواده شما باشد. با خانواده برای #شناسایی راهی #معراج_شهدا شدیم. گفته بودند باید او را #شناسایی کنم. باورش خیلی سخت بود. #پیکرش به طور کامل #سوخته، استخوان هایش در هم #شکسته و #ترکش_های متعددی بر #بدنش نشسته بود. وقتی چشمم به #پای_چپش، که قبلا #ترکش خورده بود افتاد #اطمینان پیدا کردم که خودش است. بعد از دیدن #پیکرش دیگه آرام و قرار نداشتم.
بار دیگر در #خواب به #سراغم آمد و #دلسوزانه گفت: چرا اینقدر ناراحتی؟ من از اینکه تو با دیدن #جنازه_ام اذیت شدی ناراحتم! بعد با حالتی خاص گفت: باور کن قبل از #شهادتم تعداد زیادی #تانک_عراقی را منهدم کردم و لحظه ی #شهادت هیچ چیز نفهمیدم. چرا که #حضرت_ابوالفضل_ع در کنارم بود و #آقا_امام_زمان_عج بالای #سرم نشسته بودند!"
📚کتاب وصال، صفحه ۸۵ الی ۸۶
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#محسن_حججی
شب #اعزام، زود رفت خوابید . می ترسید #صبح خواب بماند . به مامانم سپرده بود #زنگ بزند ، #ساعت کوک کرد ، گوشیاش را #تنظیم کرد و به من هم #سفارش کرد بیدارش کنم .
طاقتم طاق شد و زدم به #سیم آخر . کوک #ساعت را برداشتم . #موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم ، #باتری تمام ساعتهای خانه را در آوردم . می خواستم #جا بماند . حدود ساعت سه #خوابم برد . به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد .
موقع #نماز_صبح ، از خواب #پرید . نقشههایم ، نقشه بر آب شد . او #خوشحال بود و من #ناراحت . لباس هایش را اتو زدم . پوشید و رفتیم خانهی #مامانم .
#مامانم ناراحت بود ، #پدرم توی خودش بود . همه #دمغ بودیم ؛ ولی #محسن بر عکس همه ، #شاد و #شنگول . توی این حال شلم شوربای ما #جوک می گفت . میخواستم لهش کنم . زود ازش #خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم .
من ماندم و عکسهای #محسن . مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم . فقط به #عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم . تا صفحه #خاموش می شد دوباره #روشن می کردم . روزهای #سختی بود...
راوی :
#همسر_شهید
🌹 🕊🥀