eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
568 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
آن قول و قرار ازلي را عشق است دلدادگي لم يزلي را عشق است از هرچه خوشي است در دو عالم تنها مستيِ ولايت علي را عشق است @shia_poem
....: جبریل مکرر این صلا را سر داد بلغ، بلغ... ندا به پیغمبر داد فرمان خداست: بر سر دست بگیر آن دست که در رکوع انگشتر داد چون صبح الست، عهد دیرینه گرفت قرآن مجسم، به روی سینه گرفت فرمود: علی از من و، من از علی‌ام آیینه به روی دست آیینه گرفت آن روز که خم، به دست دو دریا رفت فردوس به خاک‌بوسی صحرا رفت فریاد فلک به «اِکفِیانی» برخواست تا دست محمد و علی بالا رفت خورشید طلوع کرده از لبخندش نور است و هزار رشته در پیوندش دیدند در آسمان دستان رسول دست علی است و یازده فرزندش در آینه مهر و مه، شکوفایی کرد دستان علی، بلند بالایی کرد آن روز خداوند، خودش از مردم با سورۀ «مائده» پذیرایی کرد بت‌خانۀ شرک را شکستی ای دست بر خندق جهل، راه بستی ای دست هر جا که نشان «فوق ایدیهم» بود معنای «ید الله» تو هستی ای دست «والعصر» که آیه آیۀ آن به علی می‌خورد قسم، به دین به قرآن به علی «اِنسانَ لَفی خُسر» بود دشمن او باید که بیاوریم «ایمان» به علی در سجدۀ شکر آفتاب افتاده جای قدم ابوتراب افتاده عمری‌ست که از حلاوت نام علی حتی دهن کویر آب افتاده سرچشمۀ روشن حیات است غدیر عطر ملکوت صلوات است غدیر گرچه به بلندای شکوهش نرسیم کوتاه‌ترین، راه نجات است غدیر @Sheia_poem
با نام بلند او نوشتیم از زلفِ کمند او نوشتیم تلخیم ولی شکر فروشیم تا از لبِ قند او نوشتیم از اَشهدُ اَنَّ عشق مولا یعنی به پسند او نوشتیم آزاد شدیم از دو دنیا خود را که به بند او نوشتیم - - ما را به لب نجف نوشتند ما را رطب نجف نوشتند ای تاکترین سبویِ مستی ای پاکترین وضوی مستی ما مرد شراب عشق هستیم ای جانم از آبروی مستی ساقی چه کنیم آتشینیم مُردیم در آرزوی مستی برخیز که تر کنیم امشب از نامِ علی گلوی مستی - - با ناد علی بزن نوایی بسم اله اگر حریف مایی از کوثر عشق آب خوردیم ما پای علی شراب خوردیم انگور ضریحِ نقره کوبیم عمریست که نابِ ناب خوردیم از شَعشعه‌یِ حضور گرمیم تا پرتو آفتاب خوردیم سوگند نمیرویم جایی ما نان ابوتراب خوردیم - - دلداده‌ی بی اراده هستیم یعنی که حلال‌زاده هستیم بر روی جهاز ، ناگهان گفت در حلقه‌ی جمع حاجیان گفت فریاد علی علیش پیچید بالاتر از اوج آسمان گفت دیروز به دوش او علی بود امروز علی علی بجان گفت شد محضرِ فاطمه شرفیاب جبریل...چنین نفس زنان گفت - - ای میر وزیری ات مبارک امروز امیری ات مبارک آورد اگرخدا علی را تا گم نکنیم ما علی را رو کرد برای آفرینش یک جلوه‌ی مرتضی علی را حق داشت نبی کسی نبیند او دیده که را؟ که را؟  علی را حک کردپیمبر ازهمان روز بر خاتمِ خویش یا علی را - - تا کعبه‌ی مومنین نمی‌شد این دین بزرگ دین نمی‌شد ای وای اگر قدم بکوبد با تیغِ دو دَم  دو دَم بکوبد او یک تنه صد سپاه را با یک جذبه‌ی خود بهم بکوبد زینب خود مرتضی است وقتی فریاد سرِ ستم بکوبد از حضرت حیدر است ارثش عباس اگر علم بکوبد - - تا تیغ خود از غلاف برداشت صد بار زمین شکاف برداشت گیرم که خیال خام دارد این خصم همیشه دام دارد گیرم که همیشه کینه توز است یا نقشه‌ی انتقام دارد ما شیعه‌ی مرتضی شدیم و این سیره چنین پیام دارد: ما را چه غم از هزار دشمن ایرانِ علی امام دارد - - ما فاتح قله‌ی جهانیم ما لشکر صاحب الزمانیم آیین علی همیشه جاریست آئینه‌ای از شکوهِ باریست آیین علیست رادمردی دور از ستم و سیاه کاریست آیین علیست دستگیری آیین علی گذشت و یاریست آیین علی علی بسازد در راه حسین سربداریست من را ببرید سرزمینش باشد برسم به اربعینش @shia_poem
اصل ونسب مذهب مارا چو بخواهید آغاز مسلمانی ما روز غدیر است @shia_poem
آنجا که به تحریر رسد صفحه ی حسنت از نیزه ی خورشید تراشند قلم را @shia_poem
....: اینجا گرفته‌ست مردی بر روی دست آسمان را مردی که در قبضۀ خود دارد تمام جهان را آورده با ذوق سرشار در پیش چشمان مردم تصویر زیبایی از این منظومۀ بی‌کران را در هالۀ روشن وحی با قلبی آکنده از مهر آیینه بر دوش دارد این‌بار باری گران را در جشن «من کنت مولاه...» آیینۀ نور کرده‌ست لبریز از روشنی‌ها چشمان پیر و جوان را با شور و حالی فراگیر در امتداد رسالت جبریل در حلّه نور آورده این ارمغان را باید علی بود و فهمید باید علی بود و حس کرد در آسمان حقیقت تکبیر افلاکیان را همراه بارانی از گل ای دشت شور و بشارت در برکه جاری کن امروز تصویر رنگین‌کمان را گویا نوای بلال است... آری! که با عطر مولا بر آسمان می‌فشاند گل‌نغمه‌های اذان را @Sheia_poem
رَهن مِي شد خرقه و دستار ما شد مگر آن يار جاني يار ما خوش بود گر باشد آن زيبا نگار تا ابد همواره يار غار ما آنچنان كز شوق وصلش سرخوشيم فرقتش بر دل فزايد بار ما پرتو مهر جهانبخش رخش روشني بخشد بشام تار ما چشم مستش پُر ز مِي باشد چه غم گر نباشد خانة خمّار ما محو جانانيم و در غيب و شهود جان متاعي بود در بازار ما جُز مُحبّت آنكه نابودش مرام حاش لله كي كند آزار ما شد تُهي مِي از صُراحيّ و نشد دجله دجله در خور معيار ما بعد از اين ما را بحال خود گذار رخنه كم كن ناصحا در كار ما تو شنيدي آنچه را ما ديده ايم نيست شكّ و شُبهه در گفتار ما بر نميداري اگر باري ز دوش باري از چه ميشوي سر بار ما پي چو نابُردي به كُنه ذات هُو داري از اين رو روا انكار ما تا نشد واقف كسي ز اسرار حق مي نگردد واقف از اسرار ما خواهي اربشناسي از روي يقين نك كه باشد آن بُت عيّار ما خود تُهي از خويش كن تا وارهي ز اختلاف گنبد دوّار ما پس بجان بنشان شرابي آتشين از لب ساقيّ مه رُخسار ما تا سروشت اينچنين گويد كه هست دلستان و دلبر و دلدار ما شير حق ، شاه ولايت مرتضي مُحيي دين حيدر كرّار ما ابن عمّ مصطفي مهر هُدي زوج زهرا مشرق انوار ما نام ناميش علي حق را ولي صِهر پاك احمد مُختار ما ضیغم سالب هُژبر غالب است اوست الحق قاتل كفّار ما فاتح بَدر و اُحد خيبر شكن گُرد پيل افكن مِهين سالار ما قدرت اللهي كه در معراج كرد سّد راه سيّد ابرار ما نيست حق امّا بود ملحق به حق اين بود انديشه و پندار ما داغ مهرش نقش هستي زد به دل چشم دل بگشا به بين آثار ما هست کافی اِنّما در مِدحتش از بيان خالق غفّار ما بحر موّاج امامت را بود او نخستين گوهر شهوار ما واجبش دانی خطاممكن رواست غير از اين گنجد نه درافكار ما جلوه گر باشد چو حَيّ بي بَدَل بر همه اشياء در انظار ما اوست مرآت جمال لم يَزل حُب و بغضش جَنّت است و نار ما نيست دردل جزولاي حضرتش يادش از خاطر بَرَد زنگار ما نغمه پردازّي بي پيرايه ات پيداست در اشعار ما رغم آن دسته كه گويندش خدا تو بخوانش مظهر دادار ما @shia_poem
ساقي امشب تو بساط طربي بر پا كن مطربا چنگ نواز و دل ما شيدا كن عاشقان را به سرا پردة مقصود نشان يادشيرين كن و فرهاد زمان رسوا كن دشت و هامون را در سيطرة مجنون بين كوه و صحرا را پُر ولوله از ليلا كن يار شكر دهنم بر زبر مصطبه بر قامتش را به مَثل رشك قد طوبي كن در سماع آور آن زهره بربط زن را چنگ بر چنگ بنه عقدة دل ها وا كن يا ز لعل نمكين نزهت خاطر افزاي يا كه ز آن باده پياپي به دل مينا كن باده را نيست اگر نشئگي و سُكر مدام يك نفس باده بِهل رو به خُم صهبا كن چيست صهبا ؟ چه بود باده زخم هاي عصير از خُم عيد غديرم قدحي اهدا كن به ترنّم همه اجرام سماوي را بين به تكلّم همه در ناحيۀ بالا كن آنقدر ريز كه بيخود شوم از خويش همي مست مستم ز مي از حال الي فردا كن با طنين سخن نغز محمّد آنجا روي دل را همه مَعطوف سوي مَعنا كن بر سر دوش نبي صادر اول احمد خوش به نظاره نشين يا به كنارش جا كن با من سوخته دل جانب صحرا بگراي عطر آگين نفس از رايحۀ صحرا كن گَردي از دور به پا خاسته زان خيل و حَشم چشم حق بين بگشا ديده دل بينا كن عرش بر فرش به بين از اثر صُنع خداي همسري با همه درگسترة غبرا كن گوي او نفس من و كفو من و صهر من است اين سخن را هله در كاغذ زر انشا كن تاج شاهيش بنه برسر و بي واهمه اش جانشين بعد خود اي پاك نهاد او را كن صبح فردا چو دمد خيز ز جا نغمه سراي نطق (رونق) را در مدح علي گويا كن دوستش هركه بود نيز تواش دوست بدار هركه دشمن بوداورابه جهان دروا كن شهر علمم من و باشد در آن شهر علي فهم اين نكته عيان با لب شَکّرخا کن گل ريحان بنماي و به تماشای گراي خاطرت مُنبسط از سرو سهي بالا كن يا محمّد نبود هيچ دگر جاي درنگ جاي اكنون تو براين خِنگ فلك پيما كن امرحق بود مُطاع پیک اجابت فرمود به علي گفت بيا خوش به برم مأوا كن شد به بالاي بلندي شه اقليم وجود فهم اين نكته ز ماهيّت اين معنا كن آمد از دُرج لبش گوهر ناسفته برون آري اَر دُرّ طلبي غور در اين دريا كن روز را در اثر چهره خورشيدوَشش تا سَحر مُنجليِ سِحر يد و بيضاکن يا محمّد به علي گوي كه مانندۀ من محو از روي زمين لات و هُبل ، عُزّا كن گل سوري را در دامن مينا بنشان نغمه گر ساري و سوري زلب ميناكن اين پيام صمدي را چو صفات ابدي سر به مُهر است اگر بر همه كس افشا كن بَلّغ از ما بشنيدي و گزيديم تو را تو هم او را به وليعهدي خود ابقا كن به همه گوي كه او مظهر ذات ازلي است به همه مرتبتش را چو خودت القا كن همه جا باش به وحدانيت ما گويا همه جا رُقعة حقانيتش امضا كن به همه گوي كه او را بشناسند درست دور از دور و برش دست رد اعدا كن اوست كز عالم لاهوت به ناسوت رسيد كَرّ و فرش بر ابناء زمان اجرا كن اوست چون مهردرخشنده ز بعد تو نبی آشكارا به نمايانش و لا اِلاّ كن باش دربند سرزلف خَم اندرخَم دوست (رونقي)هرچه كه جزاوست توازسر وا كن @shia_poem
شدم به کفتر جلد تو در حرم مشهور مرا تو مست خودت کرده‌ای و من ،از دور خراب طرح ضریح تو میشوم بدجور که نقش روی ضریح تو خوشه‌ی انگور تو را شراب نوشت و مرا خراب نوشت خدا به روی دلم یا ابوتراب نوشت گرفته دفتر شعرم به دست جام علی هزار کشته دهد تیغِ در نیام علی خدا تملّک ما را زده به نام علی علی امام من است و منم غلام علی خدا به یُمن تو بر سفره‌ها نمک داده فقط به خاطر تو کعبه را ترک داده تمام خلق خدا رعیت اند الّا تو به زیر پای تو ما و به روی سرها تو گدا و نوکر و مسکین منم ، و اما تو به دست مدعیانت نداده ای آتو تو انتهای مروت ته جوان مردی به روی دوش پیمبر جهاد میکردی برای اهل محبت علی کفاف شده فقط علی ست که زاییده‌ی مطاف شده بگو به آن که گرفتارِ اختلاف شده چه باعث ترک و خانه و شکاف شده ؟؟؟ که داده جان پیمبر نجات غیر علی؟ که داده خاتم خود را زکات غیر کدام مرد نبردی کنار توست دلیر؟ کدام شاه شبانه رود کنار فقیر؟ کدام حاکم دنیا نشسته روی حصیر؟ بگو به آن که نبوده زمانِ روز غدیر پیمبری که به عطر خدا معطر بود رسالتش همه گیرِ غدیر و حیدر بود شبی به لیله‌‌الاسرا خدا سخن گفته برای وصف تو با ( إنَّما ) سخن گفته به قدر و کوثر و با هل‌اتی سخن گفته فقط به لحن تو با مصطفی سخن گفته و امر کرده خدا ای رسول دل آگاه بگو تو اشهد ان علی ولی الله @shia_poem
که به خاکبوست آرم نفس شکسته پا را مدد از خدا گرفتم که بگویم از تو یارا علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه ی هما را جلوات اولیا را به جمال او جلی بین و بهشت آرزو را به ولایت ولی بین به زلال مهرش آیینه ی قلب ، صیقلی بین دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را به مدیح او خدایا قلمم ز پا نماند دل من ز عشق مولا نفسی جدا نماند اگر آستین فشاند به جهان گدا نماند به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه ی بقا را به مصاف او کسی که برود رود به مسلخ ز نهاد دشمن او به فلک رسیده آوخ چکنم بدون لطفش دم مرگ و قبر و برزخ مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را به پناه ، لنگر دل ، به کرانه ی علی زن به امید تکیه هر لحظه به شانه ی علی زن نفسی اگر زنی تو ، به بهانه ی علی زن برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را غم عشق جاودانش که سرشته با گل من اگر عاشقی بفهمی که چه کرده با دل من همه جاست مهر رویش به یقین مقابل من به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا علی است آنکه باشد بری از همه معایب به رسول حق مشیر است و وزیر و یار و نایب نشود دل زلالش ز حضور دوست غایب به جز از علی که آرد پسری ابوالعجایب که علم کند به عالم شهدای کربلا را علی است شاه مردان و امیر سرفرازان علی است سر مستی و دلیل دلنوازان علی آنکه دل سپردند به مهرش عشقبازان چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که می تواند که به سر برد وفا را؟ نه فقط کلیم ذوقم به کمال مدح او ماند که ملک به عرش هم در حرم علی پر افشاند چو خدا به صبح خلقت علی یا علی به لب راند نه بشر توانمش گفت نه خدا توانمش خواند متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را شده جبرییل از اول به نجف مقیم رحمت ملکوت آرزوهاست در این حریم رحمت به مشام جان رسید از حرمش شمیم رحمت به دو چشم خونفشانم هله ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را به خدا در اهتزاز است به بام دل لوایت همه عمر عاشقانه زده ام دم از برایت زده مرغ جان من پر ، شب و روز در هوایت به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبا را نفس تو خرج می شد به هوای مستمندان که علی علی علی بود ، نوای مستمندان چقدر به دوش بردی تو غذای مستمندان چو تویی قضایگردان ، به دعای مسمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را من و ذکر نام مولا که جلا دهد به قلبم من و یاد او که باشد به دل شکسته مرهم به مسیح می دهد روح و ز نوح می برد غم چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را من و خلوت تهجد من و سوز و اشک و آهی به امید یک تبسم ، به اشاره ای ، نگاهی که برای من نمانده است به غیر تو پناهی همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را به ((کمیل))داده از لطف ، به نوکریش منصب شده کوله بار عمرﻡ ز عطای او لبالب ﮐﻪ به دل نهفته دارم ز غمش هزار مطلب ز نوای مرغ یا حق ، بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا @shia_poem
به نجف رساندم امشب دل درد آشنا را که به خاکبوست آرم نفس شکسته پا را مدد از خدا گرفتم که بگویم از تو یارا علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه ی هما را جلوات اولیا را به جمال او جلی بین و بهشت آرزو را به ولایت ولی بین به زلال مهرش آیینه ی قلب ، صیقلی بین دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را به مدیح او خدایا قلمم ز پا نماند دل من ز عشق مولا نفسی جدا نماند اگر آستین فشاند به جهان گدا نماند به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه ی بقا را به مصاف او کسی که برود رود به مسلخ ز نهاد دشمن او به فلک رسیده آوخ چکنم بدون لطفش دم مرگ و قبر و برزخ مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را به پناه ، لنگر دل ، به کرانه ی علی زن به امید تکیه هر لحظه به شانه ی علی زن نفسی اگر زنی تو ، به بهانه ی علی زن برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را غم عشق جاودانش که سرشته با گل من اگر عاشقی بفهمی که چه کرده با دل من همه جاست مهر رویش به یقین مقابل من به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا علی است آنکه باشد بری از همه معایب به رسول حق مشیر است و وزیر و یار و نایب نشود دل زلالش ز حضور دوست غایب به جز از علی که آرد پسری ابوالعجایب که علم کند به عالم شهدای کربلا را علی است شاه مردان و امیر سرفرازان علی است سر مستی و دلیل دلنوازان علی آنکه دل سپردند به مهرش عشقبازان چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که می تواند که به سر برد وفا را؟ نه فقط کلیم ذوقم به کمال مدح او ماند که ملک به عرش هم در حرم علی پر افشاند چو خدا به صبح خلقت علی یا علی به لب راند نه بشر توانمش گفت نه خدا توانمش خواند متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را شده جبرییل از اول به نجف مقیم رحمت ملکوت آرزوهاست در این حریم رحمت به مشام جان رسید از حرمش شمیم رحمت به دو چشم خونفشانم هله ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را به خدا در اهتزاز است به بام دل لوایت همه عمر عاشقانه زده ام دم از برایت زده مرغ جان من پر ، شب و روز در هوایت به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبا را نفس تو خرج می شد به هوای مستمندان که علی علی علی بود ، نوای مستمندان چقدر به دوش بردی تو غذای مستمندان چو تویی قضایگردان ، به دعای مسمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را من و ذکر نام مولا که جلا دهد به قلبم من و یاد او که باشد به دل شکسته مرهم به مسیح می دهد روح و ز نوح می برد غم چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را من و خلوت تهجد من و سوز و اشک و آهی به امید یک تبسم ، به اشاره ای ، نگاهی که برای من نمانده است به غیر تو پناهی همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را به ((کمیل))داده از لطف ، به نوکریش منصب شده کوله بار عمرﻡ ز عطای او لبالب ﮐﻪ به دل نهفته دارم ز غمش هزار مطلب ز نوای مرغ یا حق ، بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا @shia_poem
علی بجنگ، حسن صلح کن، حسین فدا شو غدیر معنی‌اش این است عبد محض خدا شو هدف خداست، امیر و شهید هر دو بهانه است اگر به کوفه میسّر نبود، کرب و بلا شو غدیر صحن غریبی‌ست ای مسافر مشهد از این مسیر بیا زائر امام رضا شو پر از سؤال بیا تا غدیر را بشناسی ولی به او که رسیدی بدون چون و چرا شو علی خداست؟ نه آیینۀ تمام نمایش برای آینه آیینۀ تمام نما شو... @shia_poem