eitaa logo
شعر شیعه
7.3هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
هستند کریمان دو عالم سرخوانت یکبار نخورده ست گره کیسه ی نانت اصلا حرم شاه خراسان حرم توست هرصحن که گشتیم در آن بود نشانت انگار که گهواره تو عرش زمین بود وقتی پدر پیر تو می داد تکانت تکبیر تو از داخل گهواره رسیده ست هستم اگر امروز مسلمان اذانت یکبار پدر گفتن تو گر نمی ارزید صد بار نمی رفت به قربان زبانت! از چشم پدر دور مشو – گرگ زیاد ست بر این پدرت حق بده باشد نگرانت در راه مبادا قدمت خار ببیند آن صورت چون برگ تو آزار ببیند یک روز می آید که می افتد بدن تو لب تشنه بمانی و بخشکد چمن تو یک روز می آید که می افتی و کنیزان در خانه برقصند کنار بدن تو ای یوسف زهرا ، دل یعقوب فدای ... آن لحظه ی خاکی شدن پیرهن تو @shia_poem
روضه سوزاند، دلِ چوبی منبرها را خیس کرد اشکِ غمت گونه‌ی نوکرها را غزلِ مرثیه‌ات مثل زغالی سوزان باز سوزاند، دلِ نازکِ دفترها را داغ، سخت است، ولی داغ جوان سخت‌تر است پیر کرده‌ست جوانیِ تو مادرها را آفتابِ تنت افتاد، لب بام، سه روز ای خدا خیر دهد باز، کبوترها را - - که رسیدند، به دادت؛ که نسوزد جسمت ریختند از تن خود بر بدنت پرها را اسب‌ها حمله نکردند، به بی‌جانی تو رو سیاهند، از آن روز که پیکرها را ... باز هم شکرِ خدا نیزه‌ به دستی نرسید مثل آن روز، که بردند، همه سرها را باز هم شکر، که ناموس تو را ... لال شوم که ندیدی غمِ دزدیدنِ معجرها را با جوان‌مرگی تو یادِ جوان افتادم برد، تابوتِ عبایش علی‌اکبرها را ... @shia_poem
نسیمِ عشقِ عطرآگینِ بابا حسرتِ جانت ربوده از کفَت صبر و قرار از جانِ جانانت درونِ حجره در خونت به خود از درد می پیچی برونِ حجره پاکوبان و دست افشان و خندانت سیاهی می رود چشمت به زردی چهره ی ماهت که خونابِ جگر را شسته اشکِ چشمِ گریانت نمیدانیم با آن زن چگونه عمر سر کردی نمک از سفره ات خورد و شکست امّا نمکدانت زنی که باید آرامِ دلِ غمدیده ات باشد ولی با زهرِ کین انداخت آتش در گلستانت پدر در جنتِ طوس و پسر در غربتِ بغداد نداری محرمی دستی کشد بر زخمِ پنهانت به آتش می کشد دل را دمادم آهِ جانسوزت به گوشِ جان چو می آید صدای صوتِ قرآنت دلم امشب ز داغت بی نهایت روضه میخواهد تو غرقِ زهرِ جانکاه و من امّا دردِ هجرانت از آن وقتی که زهرِ کین به جانت کارگر گشته به سمتِ مشهدِ بابا تو بستی پلکِ چشمانت دریغا! در کنارِ تو نبوده یار و غمخواری به گوشت می رسد هر دم فقط شادیِ عدوانت اَباالهادی! تو هم ای کاش چون اکبر به بالینت پدر می زد گلِ بوسه بر آن زخمِ فراوانت غریب و بی کس و تنها میانِ حجره می نالی نپرسیده کسی آخر از احوالِ پریشانت به یادِ کربلا جانت یقیناً مثلِ زهرا سوخت صدای درد می آید چنان از بیت الاحزانت خدا را شکر باز آقا! تو را غسل و کفن کردند چو جدت زیرِ سُمِ کین، نداده کس به جولانت دِگر اکبر به خاک و خون دِگر اصغر در آغوشت رقیه در پیِ راست نرفته شامِ ویرانت اگر مثلِ حسن جدت تو را هم زهرِ کین دادند ندیده لااقل خواهر که خون پُر گشته دامانت علی موسیَ الرضا آقا! تویی صاحب عزا امشب که شورِ روضه بر پا گشت از سمتِ خراسانت به روزِ حشر چون دلها همه در بُهت و حیرانند ببخشا عاشقانت را از آن دریای احسانت! @shia_poem
هر چه در حجره زدم داد به من آب نداد لبم از زمزمه افتاد به من آب نداد هر چه گفتم جگرم سوخت به من رحم نکرد پاسخ این همه فریاد به من آب نداد دست و پا بسکه زدم خسته و بي حال شدم رفت هستم همه بر باد به من آب نداد اب ابم جگر فاطمه را اتش زد تا شود مادر من شاد به من آب نداد پیش لب تشنه کسی آب نریزد به زمین داد از این همه بیداد به من آب نداد لب خشكيده من ديد وبه حالم خنديد كف زنان در برم استاد به من اب نداد گفتم آبم بدهی یا ندهی میمیرم كربلايي شده بغداد به من آب نداد نوحه آخر من  واعطشا وای حسین کردم از روضه او یاد به من آب نداد خیره بر حنجر طفل و گله از حرمله داشت نشود خانه اش آباد به من آب نداد دید نامرد سر کوچک طفلم زعطش بر روی شانه ام افتاد به من آب نداد بی حیا آخر عمری به چه روزم انداخت رو زدم بهر تو نوزاد به من آب نداد ماندم اخر به چه رويي به حرم برگردم كاش آبي به تو ميداد به من آب نداد @shia_poem
پیکرت از تیر و از سرنیزه مالامال نیست خنجری دیگر برایت در پر یک شال نیست گرچه روی پشت بام و زیر خورشیدی، ولی جسم تو دیگر خدارا شکر در گودال نیست حیف ام الفضل داری، بی ابالفضلی،ولی؛ موقع تشییع دیگر خواهرت بدحال نیست بر تنت آرامش بال کبوترهاست و زیر نعل هیچ اسبی پیکرت پامال نیست زیر نعل هیچ اسبی نیستی، بااین حساب؛ موقع تقطیع جسمت لشکری خوشحال نیست سٙم به تو داده ولیکن بی خیال جسم توست روی سینه قاتل تو این قٙدٙر فعال نیست خانه ات اما خداراشکر در آرامش است پیش نامردان به پای دخترت خلخال نیست زینبی دیگر نداری و نمی بیند دگر هی سرت در تشت و بر نیزه زبانم لال نیست وزن نعل اسب از بال کبوتر بیش بود ذوالجناحت هم کنار خیمه خونین بال نیست @shia_poem
گرفته دست مرا بارها مرام حسن رسیده است به من لطف مستدام حسن من احترام شدم محض احترام حسن حسن امام من است و منم غلام حسن هزار بار بمیرم دوباره زنده شوم به بارگاه امام کریم بنده شوم مرا ز کوی کریمان جدا شدن هرگز و هر دری به جز این خانه را زدن هرگز و صبح و ظهر و شب اینجا نیامدن هرگز من و جدایی از دامن حسن هرگز خدا مرا به هوای دگر رها نکند من و جدا شدن از مجتبی خدا نکند شمایلی ز بهشت آمد و هویدا شد به نور چهره ی او ممکنات زیبا شد گره ز کار جهان و جهانیان وا شد ستاره ای بدرخشید و ماه زهرا شد به آفتاب جمالش ، به کعبه ی خالش به هوش بودم از اول… ربود تمثالش هماره روح دعا ، کعبه ی عبادات است شفیع روز جزا ، قبله گاه حاجات است حسن نمود حسن هاست ، جمع خیرات است امام زاده و سر سلسله ، به سادات است کریم چارم دنیای پنج تن آمد خبر دهید که آقایمان حسن آمد سر ارادتم از افتخار خم گردد گدا به حرمت ارباب محترم گردد خدا بخواهد اگر پرچمی علم گردد امام زاده ی ما صاحب حرم گردد مدینه الحسنی در بقیع میسازیم رواق و گنبد و صحنی وسیع میسازیم رواست محتشمی وصف مجتبا بکند و دست فرشچیان طرح نو به پا بکند زنی النگوی خود نذر آن بنا بکند که گنبد حرمش را چو کربلا بکند در ورودی باب الکریم در زدنی ست ورودی حرمش صحن جامع حسنی ست چراغ صحن ، برایش ز ماه میسازیم دخیل پنجره هایش ، نگاه میسازیم و باب ساعت مخصوص شاه میسازیم برای قاسم او حجله گاه میسازیم رواست دور ضریحش همیشه هجمه شود رواست صحن عتیقش بنام نجمه شود قرار و وعده ی ما صحن مجتبی باشد شب زیارتی اش هم دوشنبه ها باشد همیشه دور ضریحش سر و صدا باشد و مثل کرببلا هم برو بیا باشد شبیه هر شب جمعه ، شبیه کرببلا دوشنبه های بقیع و زیارت زهرا @shia_poem
درحقیقت رنگ غم تغییر کرد آخرین انگور هم تغییر کرد درمیان چشم انگور سیاه جای آب و جای سم تغییر کرد در زد آقا از صدای در زدن؛ زود رنگ متّهم تغییر کرد پس به روی زن نیاورد و نشست اینچنین نوع کرم تغییر کرد دانه ی انگور را برداشت و... گفت شاید که زنم تغییر کرد زن ولی وقت تعارف هم که شد یا جوادی گفت و کم تغییر کرد دم که پایین رفت آقا خوب بود حال او در بازدم تغییر کرد چون حسن مثل حسین و مثل خویش حالتش در هر قدم تغییر کرد... ۲ پس غریبی دروطن تکرار شد شمع بودن سوختن تکرار شد یک حسین تشنه در هنگام زهر بعد از آن صدها حسن تکرار شد چونکه ام الفضل،ام الرّذل گشت باز نامردی زن تکرار شد چون که مثل طوس در بغداد هم زهر و انگور و دهن تکرار شد پس غریب بی کفن در دشت...نه پس غریب با کفن تکرار شد با دهان و با گلو و با جگر یک نبرد تن به تن تکرار شد اِرباً اِربا...نه ولی سرخ و کبود ماه زیر پیرهن تکرار شد ۳ باچه توجیهی مداد از هم نریخت؟ هرقدر توضیح داد از هم نریخت با وجودی که گذشت از جسم تو ازچه خاک و ابر و باد از هم نریخت؟؟؟ باورش سخت است که با حرز تو آیه آیه ان یکاد ازهم نریخت کربلا تکرار شد اینجا ولی پیکر بغداد...داد از هم نریخت درقیاس اکبر و فرزند تو لااقل جسم جواد از هم نریخت کربلا در کوچه ودر طوس بود با جواد این امتداد از هم نریخت شکر که پیراهنش بر پیکرش هر قَدَر هم شد گشاد از هم نریخت اِرباً اِربا گشت آقا از درون از برون شاید زیاد از هم نریخت سخت برهم ریخت در مشهد،رضا با وجودی که جواد از هم نریخت @shia_poem
سبزه شد روی تو تا لاله ی بُستان نرود چشم من خون شد و از روی تو آسان نرود زعفران پس ز کجا جانب بغداد آید شکوه ی سرخَت اگر سوی خراسان نرود وحشت داغ تو رَم داد دلم را ورنه گفته بودند که آهو به بیابان نرود فاطمه بهر سرت روغن بادام آورد گریه کرده است که زلف تو پریشان نرود عرق آلود به دیدار تو آمد پدرت زآن که بی غسل ، کسی دیدن خوبان نرود تشت رسوایی این زن ز سر بام افتاد بر سر بام گرفتم تنت ای جان نرود رقص تشت است که کم نیست ز رقص شمشیر یا رب اینگونه دگر مرد به میدان نرود آفتاب لب بامی ، تو مگر عمر منی ؟! یا رب این عمر من خسته شتابان نرود غم خود را بده و شافع این امّت باش تا کسی سوی بهشت از درت ای جان نرود بال در بال به بالای بلای تو ملول چند مرغند که با پیکر تو آن نرود که ز خورشید فروزان به تن شاه شهید از تنش رنگ برفت و غمش از جان نرود پس چرا شد قُرُق روضه ی تو روضه ی طوس گر ز بغداد فغانت به خراسان نرود ؟ لب گزیدن به چه " معنی " است ، جگر را بگزید که ز تن جان شد و جان از پی جانان نرود @shia_poem
تو از ازل جوادی و ما از ازل فقیر یا ایهاالجواد تصدق علی الفقیر حس کرده است ثروت عالم به دست اوست وقتی گرفته است تو را در بغل فقیر این گوشه چشم توست که اکسیر اعظم است با یک نگاه تو به غنی شد بدل فقیر از حداکثر همه سر بوده هر زمان از تو رسیده است به حداقل ، فقیر از دیگران اگر چه شنیده کرم ، ولی دیده همیشه لطف تو را در عمل فقیر با دست پر به خانه ی خود رفته هر زمان با دست خالی آمده در این محل فقیر (( دارایی کریم به منزل نمی رسد ))* درباره ی تو ساخته ضرب المثل فقیر از آن زمان که لطف تو را دید تا ابد شد زندگی تلخ به کامش عسل فقیر *محمد سهرابی @shia_poem
زهری تمامیِّ جگرش را گرفته بود سیلاب خون دو چشم ترش را گرفته بود طوبای باغ سبز "رضا" زرد زرد شد آفت تمام برگ و برش را گرفته بود از درد مثل حضرت زهرا س خمیده شد با دستهای خود کمرش را گرفته بود جان می کند مقابل چشم کنیزها... یک عده پست دور و برش را گرفته بود رقص و صدای هلهله های بلندشان تأثیر آه شعله ورش را گرفته بود دور از مدینه غربت بغداد را چشید ارث غریبی پدرش را گرفته بود شکر خدا نه پیرهنش دست خورده بود نه نیزه حجم بال و پرش را گرفته بود ... در پیش چشم مادر پهلو شکسته ای شمر از قفا سر پسرش را گرفته بود با ضربه های ممتد او استخوان شکست در پیش خواهری که سرش را گرفته بود ای کاش بیخیال شود ساربان فقط. انگشترش ولی نظرش را گرفته بود @shia_poem
بوسه بر خورشید رویان گر به شب شیرین تراست درد دل از قند هم بر روی لب شیرین تر است از نیاز گفتگو با تو نمازم شد قضا ترک واجب با خیال مستحب شیرین تر است هشت بار از نه مسیر عاشقی رفتم ولی در طریق بندگی سیر وهب شیرین تر است در دل ایرانی ام شور عراق افتاده است فاصله وقتی که گردد یک وجب شیرین تر است از کنار پنجره فولاد گفتم یا جواد سایه ی نخل است نیک اما رطب شیرین تر است حاجتم شد مستجاب اما نشد کوتاه دست بی نیازی خوش بود اما طلب شیرین تر است بی جهت بر دامنت هر لحظه چنگی میزنم سجده در نزد خدا هم بی سبب شیرین تر است لرزه بر تن دارم از این روضه ی تلخ عطش آب شور از شربتم در حین تب شیرین تر است از تعمد میدهم سوگند جان مادرت بخشش شاهان همیشه با غضب شیرین تر است نيست غم گر که غریب تو نگردیده ادیب چون ادب ورزی ز شخص بی ادب شیرین تر است @shia_poem
آسمان اشک شوق می بارید عشق روی زمین قدم می زد دست باران به شانه ها می خورد  خلوت باغ را بهم می زد   اسکله بر افق  تبسم  کرد موج و ساحل کنار هم ماندند جزر ومد کف زدند و رقصیدند  وصدفها ترانه می خواندند پر و بال کبوتران واشد       دل خود را به آسمان دادند ماتشان برده بود و از بالا  خانه ای را بهم نشان دادند خانه ی آیه ها و آینه ها   کعبه تنها رفیق و همگامش قعر زیر بنای آن خورشید پاتوق هر فرشته ای بامش ناگهان عرش بر زمین افتاد  فرش تعظیم کرده و پا شد وملائک به چشم خود دیدند  سرزمین مدینه زيبا شد ازدحام گدا چنان پشتِ    در خانه  هجوم  آوردند  به گمانم که روزی ِخود را   تا نگیرند بر نمی گردند همه مست اند مستِ این خانه     پس نه ، این خانه نیست میکده است چه قدر شاد شد امام رضا  که جوادش ز راه آمده است نهمین نور خانواده ی عشق  هشتمین طفل مادر دنیا پسر ماهِ حضرت خورشید پدر جود و مهربانی ها هنر یک نگاه او حاتم   بسکه از رتبه ی کرم رد شد باعث قحطی گدا شده است    دست و دل بازی اش زبانزد السلام ای امام سائلها   حضرت عشق همجوار خدا دامنت رابه دست ما برسان  لطف حق٬ ای خزانه دار   جود تو علت وجود من است  سوره ی کوثر امام رضا  تو جوانی جوانی ام به فدات ای علی اکبر امام رضا تو بهاری وسبزی و سروي  ماخمیده درخت پائیزیم گریه ی تو ز ماتم زهراست مابرای تو اشک می ریزیم گرچه بی ارزشیم و سرباریم ماخریده شدیم گریه کنیم خنده اصلاً به ما نمی آید آفریده شدیم گریه کنیم @shia_poem
سلام ما به تو ای عالمی فتاده به پایت جوان آل علی جان شیخ و شاب فدایت تمام عرش غلامت ، تمام فرش گدایت نرفت دست تهی کس ز خوان لطف و عطایت گدای کوی تو هستیم یا جواد الائمه ز جام جود تو مستیم یا جواد الائمه تویی که جانی و جانی به جان شاه خراسان طبیب زاده ای و دردها شود ز تو درمان خوشا هر آنکه به شوق تو گشته است مسلمان دعا نما که به راهت سرم رود ، بدهم جان جوادی و حرم تو مطاف ارض و سما شد برات صحن و سرایت به دست خط رضا شد شب عزای تو بر دل نشسته داغ عجیبی که آشنای همه هستی و بدون شکیبی میان خانه ی خود هم بدون یار و حبیبی تو هم شبیه عمویت حسن غریب غریبی غم تو داغ جوان است آه و زمزمه دارم میان روضه تان روضه های فاطمه دارم بهار عمر سر آمد رسید فصل خزانت شرار زهر چو آتش نشسته بود به جانت ز سوز زهر فتادی و رفت تاب و توانت و خنده بر لب قاتل میان آه و فغانت به خاک هجره نفسهات یاد کرببلا بود به سوز تشنگی ات ذکر یا حسین تو را بود @shia_poem
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید به پریشان شدن بال و پرش خندیدند درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف دست میبرد به سوی کمرش،خندیدند آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین همگی جمع شدند دور سرش خندیدند یک نفر نیست که از خاک سرش بردارد بر نفسهای بدون اثرش خندیدند زهر اثر کرده و رویش به کبودی زده است بدنظرها به خسوف قمرش خندیدند دست پا می زند و نیست کنارش پدری تا ببیند به عزای پسرش خندیدند کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود لشگری دور تن مختصرش خندیدند هر چه می گفت حسین یاولدی یاولدی... عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند   @shia_poem
برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش تو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکش ای مادری تر از همه کم دست و پا بزن پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش بر تار گیسوان تو جای لب رضاست این گیسوی مطهر خود بر زمین مکش اسباب رقص و شادی زن ها شدی چرا صورت به پیش همسر خود بر زمین مکش اینان ز دست و پا زدنت کیف می کنند طاقت بیار و پبکر خود بر زمین مکش بر روی نازنین لب تو خاک و خون نشست پس آیه های کوثر خود بر زمین مکش شکر خدا که نیست تماشا کند رضا گوید دو دیده ی تر خود بر زمین مکش در کربلا پدر به پسر التماس کرد برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش بس کن حسین آبروی خویش را مبر زانو کنار اکبر خود بر زمین مکش کار عباست بردن این جسم زینبا با گوشه های معجر خود بر زمین مکش @shia_poem
در زیر آفتاب تو ماندی حسین هم ای تشنه ! دور از آب تو ماندی حسین هم پیرو جوان نداشت که یک نور واحدید در قلب شیخ و شاب تو ماندی حسین هم کم یا زیاد مرثیه فرقی نمی کند در روضه در کتاب ، تو ماندی حسین هم گودال و بام ، مرز قبول شهادتند راضی از انتخاب ، تو ماندی حسین هم شمشیر و زهر هردو جگر پاره می کنند دل خون و دل کباب ، تو ماندی حسین هم در روضه هی کرببلا جانگدازتر داغ از غم رباب ، تو ماندی حسین هم هرگز نمیرد آنکه از او زنده ایم ما پس با همین حساب ، تو ماندی حسین هم @shia_poem
میان هلهله سینه مجال آه نداشت برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت درست مثل فدک پاره پاره شد جگرش شبیه مادر خود حال رو به راه نداشت میان حجره کسی وقت احتضار نبود چرا که فاطمه هم طاقت نگاه نداشت بگو به آب که پاکی همیشه دعوی اوست به تشنه ای نرسیدن مگر گناه نداشت‌ سپاه حرمله در پشت در به صف بودند حسین بود و عطش ، یک نفر سپاه نداشت نبود نیزه به دیوار تکیه زد یعنی پناه عالمیان بود و خود پناه نداشت برای کشتن او زهر بی اثر می ماند میان سینه اگر داغ قتلگاه نداشت برای غربت او چشم هیچ کس نگریست! کبوتر حرمش اشک ذوالجناح نداشت @shia_poem
ای مرا دلبر و دلدار دلم میسوزد همچنان شمعِ شب تار دلم میسوزد بغضِ غربت به گلو بسته خدا آهم را پشت این آهِ شرربار دلم میسوزد گُر گرفته جگرم از ستمِ همسر خود من ز بی مهریِ این یار دلم میسوزد دست نیرنگ پیِ یاری اُمُّ الفضل است زآتشِ زهر ستمکار دلم میسوزد همۀ عمرم از او زخم زبان میخوردم یارب از اینهمه آزار دلم میسوزد ظلم بیداد چونان روزِ مرا شب کرده که چه در خواب و چه بیدار دلم میسوزد دور تا دور تنم هلهله دارد دشمن همچنان زینب از این کار دلم میسوزد این لبِ تشنه مرا بُرد به گودالِ عطش از غم قافله سالار دلم میسوزد چشم من روضۀ طفلان حرم میخواند مثل چشمان علمدار دلم میسوزد روضۀ علقمه و بوی گل یاس علی یادِ آن مادر بیمار دلم میسوزد @shia_poem
آیات تشنگی است سرود زبان من مرثیه های داغ عطش ترجمان من جز آیه های درد، ترنم نمی کنم یعنی که زهر برده تمام توان من سوز عطش گلوی مرا زخم کرده است بیخود نشد شکسته شکسته بیان من از بس که تشنگی تب و تاب مرا ربود خشکیده ذره ذره زبان در دهان من این حُجره نیست مقتل جان کندن من است خود قاتل است همسر نا مهربان من آیا جواب آه غریب است کف زدن؟ هر هلهله ست خنجر تیزی به جان من این جا نفس به سینه من حبس می شود دشمن نشسته منتظر نیمه جان من گیرم چراغ عمر مرا هم کنی خموش خاموش کی کنی تو فروغ نهان من؟ از حجره تا به بام تنم زخمه زخمه شد این راه پله می شکند استخوان من افسوس قاتل پسر فاطمه شدی خیری کجا رسد به تو از دشمنان من کُشتی مرا به فصل جوانی خدا کند رحمی کنی بر پسر نوجوان من هادی بیا وقت جدایی نظاره کن بر بام خانه بی کفنی میزبان @shia_poem
رسیده جان به لب اطهرت ؛ اَبَالهادی! نشسته پیک اجل در بَرَت ؛ اَبَالهادی! دوباره قصه ی زهر و دوباره نامردی کبود شد همه ی پیکرت ؛ اَبَالهادی! لباس شمر به تَن کرد و منع آبت کرد چه کرد با دل تو همسرت ؛ اَبَالهادی! شبیه فاطمه دستی گرفته ای به کمر مگر خدای نکرده پَرَت ... ؛ ابالهادی! میان حجره ی در بسته دست و پا زدی و… بریده شد نفس آخرت ؛ اَبَالهادی! مدام هلهله شد تا صدای تو نرسد صدای خسته ی بی جوهرت ؛ اَبَالهادی! کنیزها بدنت را کِشان کِشان بردند گرفته بر لبه ی در سَرَت ؛ اَبَالهادی! سه روز بر تَن تو آفتاب می تابید ولی بریده نشد حنجرت ؛ اَبَالهادی! دگر به زیر سُم اسب های تازه نَفَس ندید جسم تو را دخترت ؛ اَبَالهادی! اگر چه دور و برت خیره سر فراوان بود ولی نظاره نشد خواهرت ؛ اَبَالهادی چه خوب شد که در آن همهمه کسی نرسید برای غارت انگشترت ؛ اَبَالهادی! @shia_poem
خون شد از غم دلِ خدا جويم درد بسيار و نيست دارويم ميفشانم سرشك و ميگويم يا جواد الائمه ادركني سينه اي پُر شرار دارم من دل و جاني فكار دارم من دو جهان با تو كار دارم من يا جواد الائمه ادركني روزگارم ز غم تباه شده قلبم از معصيت سياه شده راهِ من منتهي به چاه شده يا جواد الائمه ادركني خسته و دلشكسته و زارم گره افتاده است در كارم جز به كويت كجا پناه آرم؟ يا جواد الائمه ادركني اي كه روح عبادتي مارا عذر خواهِ قيامتي مارا جانِ زهرا عنايتي مارا يا جواد الائمه ادركني تشنه ام تشنه بر من آب بده گنهم را ببر ثواب بده به گداي درت جواب بده يا جواد الائمه ادركني دردِ من را دوا كني چه شود؟ حاجتم را روا كني چه شود؟ قسمتم كربلا كني چه شود؟ يا جواد الائمه ادركني عزت عالمين ميخواهم نجف و كاظمين ميخواهم طوفِ قبر حسين ميخواهم يا جواد الائمه ادركني من كه چون شمع بر فروخته ام از غم غربت تو سوخته ام چشم بر رحمتِ تو دوخته ام يا جواد الائمه ادركني همسرت كرد نامراد تورا ساخت مسموم از عناد تورا اي كه خوانده پدر جواد تورا يا جواد الائمه ادركني @shia_poem
آه ای اسیرِ روضه‌‌یِ سربسته کیستی مردِ غریبِ حجره‌یِ دربسته کیستی این حجره هم به ناتوانی تو گریه می‌کند پیری بر این جوانیِ تو گریه می‌کند در خانه‌ی امام  چرا دست می‌زنند با ناله‌ات مدام  چرا دست می‌زنند ای یاکریم بال و پَرَت را زمین مزن آه ای جوانِ خانه سرت را زمین مزن اصلا صدای تو به صدایی نمی‌رسد این آب آب آب به جایی نمی‌رسد اُفتاده‌ای زِ دامن زهرا به رویِ خاک کمتر بکش محاسن خود را به روی خاک کِل می‌کشند گریه‌ی زهرا در آورند کف می‌زنند دادِ رضا را در آورند  تو هرچه می‌کنی جگرت را چه می‌کنی با حال و روزِ خود پسرت را چه می‌کنی با خود چه داشت زهر ، تنت را کبود کرد باور نمی کنم دهنت را کبود کرد جانم حسن شبیه حسن روضه‌های توست "نامرد بِینِ کوچه مزن" روضه‌های توست اما به این صدای غریبانه خنده کرد برناله‌ی تو کُلفَتِ این خانه خنده کرد می‌کوبد آه پا به زمین پیش مادرت می‌ریزد آب را به زمین پیش مادرت بُردند نیمه جان بدنت را به پُشت‌ِبام از پا کشانده‌اند تنت را به پشت‌ِبام   می‌رفت پیکرت به روی پله‌های تیز  می‌خورد هِی سَرَت به روی پله‌های تیز از سنگها برای تو اَبرو نماده است آقا چرا برای تو پهلو نمانده است رفتی به روی بام ولیکن هزار شُکر گیرم سه روز و شام ولیکن هزار شُکر گیرم به پشت بام ولی سایبان که هست چندین کفن برای تو با دوستان که هست گیرم سه روز و شب ولی آخر پسر رسید اینبار هم پسر به کنار پدر رسید شکر خدا عقیق تو را ساربان نبرد رنگ لبان خشک تو را خیزران نبرد آقا قسم که پیرهنت را نمی‌کِشند با نیزه‌ای شکسته تنت را نمی‌کِشند @shia_poem
این پسر محتضری که پدرش نیست فرق میان شب تار و سحرش نیست بسکه هلهله است زحجره خبرش نیست غیر شعله بر تمامی جگرش نیست بهر عطش آب بجز چشم ترش نیست پا به سن گذاشتنش فلسفه دارد سوختن و ساختنش فلسفه دارد زود خمیده شدنش فلسفه دارد غربت مثل حسنش فلسفه دارد سوخته و آب شده بیشترش نیست باز آفتاب دل ماه گرفته ست باز گریبان بی گناه گرفته ست دست روزگار به ناگاه گرفته ست پنجه ی بغض از نفسش راه گرفته ست حجره ی در بسته دوای جگرش نیست درد بی کسیش مداوا شدنی نیست ناله دوای تو نه تنها شدنی نیست در هجوم هلهله پیداشدنی نیست چشم بسته اش دگر واشدنی نیست منتظر هیچکسی جز پسرش نیست در به روی این غریب خسته نبندید آینه ی قلب او شکسته نبندید اشک راه دیده او بسته نبندید مادر او پشت در نشسته نبندید بسکه غریب است کسی دور و بر ش نیست حنجرش از ناله ی زیاد گرفته ست بسکه هوای دل جواد گرفته ست همسر او عشق را به بادگرفته ست اینهمه بی رحمی از که یاد گرفته ست؟ همسر این زندگی همسفرش نیست رفت دلش کربلا لحظه ی آخر شمرنشست و کشید خنجر و حنجر چوبه ی محمل براش شد لبه ی در  @shia_poem
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی* به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی تو آن همیشه امامی، من آن همیشه غلامم من آن همیشه غلامم، تو آن همیشه امامی مرا خیال نمازت شبی کشید به رویا عجب رکوع و سجودی عجب قعود و قیامی چه اشتراک قشنگی‌ست بین طوس و مزارت که از تو و پدرت هست در دو صحن مقامی نوشته اند به باب الرضا تمامیِ جودی نوشته اند به باب المراد جود تمامی شبی ز بخت بلندم به خانه‌ی تو رسیدم چه سفره دار کریمی چه خوانی و چه طعامی سوال داشتم از غربتت، زمان به عقب رفت نگاه بود جوابت، نه حرفی و نه کلامی عجب فراز عجیبی عجب غروب غریبی پس از سه روز هنوز آفتاب، بر لب بامی! تنت میان خرابه، دلت کجاست بمیرم کنار حضرت سجاد در خرابه‌ی شامی؟ *بوی تو را از مرقدت استشمام کردم مشامم دیوانه شد @shia_poem
لب مي زند كه مادر خود را صدا كند  يا حق واژه ي جگرم را ادا كند او ناله مي زند جگرم سوخت؛ هيچ كس.... ... گويا قرار نيست به او اعتنا كند مي خندد ام فضل به همراه عده اي تا خون به قلب حضرت ابن الرضا كند يك ظرف آب ريخت روي زمين پيش او  نگذاشت تا كسي به لبش آشنا كند در حجره دست و پا زدنش يك بهانه بود تا روضه اي براي خودش دست و پا كند مي خواست با خيال غم جد بي كفن آن حجره ي ستم زده را كربلا كند واي از دقايقي كه به گودال يك نفر  بالاي سر رسيد كه سر را جدا كند بايد عقيله بعد برادر در آن ميان فكري به حال سوختن بچه ها كند حالا غروب يك نفس افتاد به خواهري لب مي زند كه مادر خود را صدا كند   @shia_poem