eitaa logo
شعر شیعه
7.3هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
در آغوشش گرفت و باورم کرد خودش آقا شد و پس نوکرم کرد پدر، عشق تو را در جانم انداخت مرا از کودکی نذر حرم کرد! @shia_poem
سیراب خواهد شد شبی چشمان تشنه پر می شود از آسمان گلدان تشنه خاکی که مانده پای آزادی میهن حقّش نباید باشد این زندان تشنه در اوج محرومیّت ِ خود سرفراز است دشت سراسر لاله ی بی جان تشنه اینجا برای انقلاب از خود گذشتند پهلو به پهلو پیش هم یاران تشنه بر خاک نخلستان ِ نفت آلود ِ اهواز چیزی نمی بارد به جز باران تشنه یا که هوا بس ناجوانمردانه خاکی ست یا شد فراری آب از این استان تشنه ماهی نباید در دل دریا بمیرد دریایی از درد است "خوزستان " تشنه در آتش سرخ سیاست ذره ذرّه می سوخت با چشمان تر پروانه تشنه فریاد مظلومیت ملّت همین است مردان دولت!! بار مردم بر زمین است! @shia_poem
دند قسمتش تازیانه میکردند تازیانه ، به روی یک خواهر تازیانه... مدینه... یک مادر @shia_poem
تا همیشه غمت بر این دلهاست گریه بر تو سفارش طاها ست در مقامت همین بس است نبی گفت حمزه سیدالشهدا ست ای عموی نجیب پیغمبر تکیه گاه غریب پیغمبر اسدالله غزوه های رسول وقت غم ها حبیب پیغمبر همه جا یار مصطفی بودی تو مددکار مصطفی بودی هر زمان که اذیتش کردند تو طرفدار مصطفی بودی رفتی و در مدینه غوغا شد باب توهین به مصطفی وا شد بعد پیغمبر و تو و جعفر آتش کینه سهم زهرا شد من بمیرم چه بر سرت آمد چه به احوال پیکرت آمد عالمی سوخت آن زمانی که سر نعش تو خواهرت آمد خواهرت قد کمان رسید از راه ضجه میزد به ناله ای جانکاه تا که چشمش به پیکرت افتاد گفت وا حمزتا ! رسول الله خواهر تو ندید پیکر تو که چه آورده هند بر سر تو خارها و عبا کمک کردند که نمیرد عزیز خواهر تو خواهرت را کسی اسیر نکرد از خجالت که سر به زیر نکرد دختر نازدانه ات هرگز گیسویش بین پنجه گیر نکرد @shia_poem ای آنکه زیباتر ز پرواز نسیمی باخاکِ زیرِ پای خود هستی صمیمی مثل حسن تفسیر ذکر ِ «یاکریمی» مشهور در عالم به شاه عبدالعظیمی بوی حسن می آید از صحن وسرایت تعظیم دارد سبزیِ گلدسته هایت با چشم هایِ خود گره وامی کنی تو می آیی و در عشق ، غوغا می کنی تو با مقدمت این چشمه ، دریا می کنی تو «ری» را حسینیة زهرا می کنی تو ما تاقیامت خاک بوسِ این حریمیم مدیونِ احسان ِ تو آقایِ کریمیم عبدالعظیمی عاشقِ پروردگاری بر آستانِ قربِ حق سر میگزاری این جمله بس باشد ز اوصافِ تو آری «تو مُهرِ تأیید از امامِ خویش داری» از بسکه زیبا عهد با دلدار بستی الحق زیارانِ امامِ هادی هستی مارا تو از دستان غم آزاد کردی از خاک نفرین گشتة ما یاد کردی در خاک ِ ری کرببلا ایجاد کردی این سرزمین را تو حسین آباد کردی بی شک تورا زهرا فرستاده به ایران مدیون تو هستیم وآقای خراسان خیلی در این وادی کنارت گریه کردیم با نوکران بی قرارت گریه کردیم هر مسلمیه در جوارت گریه کردیم سینه زنان دورِ مزارت گریه کردیم شاید تسلایِ دل مادر نماییم شاید که از شرمندگی ها در بیاییم صحن وسرای تو دیارِ گریه کن هاست هرگوشه از صحنت مزارِ گریه کن هاست صحنت شبِ جمعه قرارِ گریه کن هاست چون مادری در انتظارِ گریه کن هاست داده و سرگشته ایم الحمدلله مایارِ مادر گشته ایم الحمدلله با یک سلام از کویِ تو پرباز کردیم تاگوشة صحنِ حسین پرواز کردیم سیر و سلوکِ عاشقی آغاز کردیم مانند فطرس بر ملائک ناز کردیم راه رسیدن تا خدا تنها حسین است زیباترین ذکر لبِ زهرا حسین است شبهایِ جمعه گریه آب و رنگ دارد پیراهنی که جا صدها چنگ دارد مادر شکایت ها زروز جنگ دارد گوید چرا رویِ تو جای سنگ دارد گوید مرا با روضه هایت پیر کردی مثل خودم زیرِ لگدها گیر کردی مانند من ترکیب ِ ابرویت بهم ریخت باهر تکان ضربه گیسویت بهم ریخت خوردی زمین ووضع پهلویت بهم ریخت آتش گرفتی حالت رویت بهم ریخت خیلی شبیه مادرت زهرا شدی تو آشفته گیسو زیرِ دست وپا شدی تو بر نیزه ها و نیزه دارِ پست لعنت بر آنکه راهِ حنجرت را بست لعنت بر خیزران وتشت و قومی مست لعنت بر آنکه دندان تورا بشکست لعنت با هر تکان خیزران زینب زمین خورد از تشت و افتاد وسرت بالب زمین خورد @shia_poem تا که پایم به این حرم وا شد غصه از روی سینه ام پا شد درد بی دردی ام مداوا شد طبع خشکیده ام شکوفا شد فصل تنهایی ام دگر طی شد وطن مادری من ری شد پیش پای تو سر نمیخواهم جز دلی دربدر نمی خواهم به منی که جگر نمی خواهم میدهی هر قدر نمی خواهم جرأت پر زدن به من دادی بسکه عشق حسن به من دادی حسنی هستی و کرم داری خوشبحالت که تو حرم داری چه قدر عزت و حشم داری نکند از درت برم داری! میروم بی تو رو به حیرانی ملجأ مردمان تهرانی نامت عبدالعظیم آقا جان لقبت هم کریم آقا جان همگی از قدیم آقا جان با تو همسایه ایم آقا جان سایه ات مستدام همسایه شخص عالی مقام همسایه شب جمعه در ازدحام حرم شده ام خم به احترام حرم زندگی ام شده به نام حرم پرچم سبز روی بام حرم... ... آبروی تمام "ایران" است نفس تازه ای به هر جان است داده ام در هوای تو پر را میدهم پای تو تن و سر را میزنم حرف های آخر را ناله های غریب مادر را ما شنیدیم از دل صحنت جان به قربان سفره ی پهنت بانی روضه های مسلمیه گریه های عزای مسلمیه اشک جاری به پای مسلمیه سوز و ساز صدای مسلمیه حرمت پاتوق حسینی هاست حرمت مثل کربلا زیباست حرف کرببلاست یاالله روضه هایی به پاست یا الله این سری که جداست یاالله سر ارباب ماست یاالله بر سر نیزه هاست هجده سر سر مردان آل پیغمبر تا که او را نشانه میکردند سنگ ها را روانه میکردند گریه اش را بهانه میکر
در پی انتشار سروده جدید شاعر آیینی به نام «حرمت ملک اویس» با مضمون جنگ یمن در بحبوحه جام جهانی طی تماسی از دفتر مقام معظم رهبری با این شاعر پیام تشکر رهبر انقلاب به وی ابلاغ شد. ایشان در تایید این شعر فرمودند: « شعری بجا بود، هم مضمون خوبی داشت و هم زبانی استوار.» در ادامه سروده این شاعر را می‌خوانید: خلق در جام جهانی خیره و من در یمن این طرف باران گل، باروت و آهن در یمن چشم دنیا محو توپ فوتبال و بچه ها غرق در خون، هر نفس با توپ دشمن در یمن از زمین بازی آید بانگ شادی هر زمان می رود تا عرش، اما بانگ شیون در یمن گرم شد بازار گل در کارزار روسیه آن طرف، پرپر چو گل بس کودک و زن در یمن غرب غارتگر چه داند حرمت ملک اویس نزد او قدری ندارد پاره ی تن در یمن می کند بلبل زبانی در غم قوم یهود مثل جغدی خیره اما مانده الکن در یمن پخته در سر در خلیج فارس، رویای محال آب با وهابیان کوبد به هاون در یمن سوی صنعا لشکر فیل آمد این بار از حجاز سایه ی سجیل را یارب بیفکن در یمن تا به کی در خاک و خون، دلدادگان اهل بیت؟ تا کی از خشم تو باشد خصم، ایمن در یمن باز هم برخاست فریاد از هواداران که: گل! در هوای گریه اما مانده ام من در یمن... @shia_poem
در کنارت می شود احساس بوی کربلا در تو پنهان ست آن سرّ مگوی کربلا هر کسی پابوسیَت آمد به تهران،باطنا راه خود را کج نموده او به سوی کربلا صحن زیبایَت به لطف روضه های بی ریا آبرویی کسب کرد از آبروی کربلا هر کسی از آب سقا خانه هایَت می خورد ناگزیراً می کند یاد عموی کربلا اهل ری از برکت دست شما نوشیده اند باده ی ناب نجف را از سبوی کربلا زندگیَت یاد داده بر تمام عاشقان راه انسان ساختن با خلق و خوی کربلا @shia_poem شهر ري با ناله ي عُشّاق مولا آشناست  جاي جايش مركز دارالشّفاي اولياست  در حريم قدسي عبدالكريمم اين دلم  زائر ذرّيه ي پاك امام مجتبي ست  هر شب جمعه ميان مرقد عبدالعظيم  اين دل من ميهمان روضه ي خون خداست  تا شنيدم زائران تو (كَمَن زاراَلحُسَين)  مرغ روحم در حريمت غرق در شور و نواست  زائر قبر تو آقا نينوايي مي شود  خادم كوي تو مولا، خادم كربُبلاست @shia_poem عبا رسيد كه گرما به پيكرت نرسد و گرد وخاک به موی مطهرت نرسد عبارسید به جسمت قبول حرفی نیست ولی خداکند از راه خواهرت نرسد اگر رسید به مقتل دعا کن ان لحظه کسی برای جدا کردن سرت نرسد تلاش کن به روی خاک تشنه هم بودی صدای واعطشایت به مادرت نرسد تنت توسط سر نیزه جا به جا نشود خداکند که دگر حرف بوریا نشود به روی حنجرت از زخم بود اثر یانه؟ تونیزه خورده ای اصلا زپشت سر یانه؟ به جای دفن،زمانی که بر زمین بودی سوار اسب رسیدند ده نفر یانه؟ تنت به روی زمین مانده است در گودال؟ شدی مقابل خواهر بدون سر یانه؟ عبور کرده ای از کوچه یهودی ها زدند سنگ به سمتت ز هر گذر یانه؟ به غیر شام که در ان نبود هم نفسی سری به نیزه نبوده بلند پیش کسی به شام قافله را با عذاب اوردند برای دست یتیمان طناب اوردند مگرکه طشت زر و چوب خیزران کم بود که بعدچند دقیقه شراب اوردند؟ به روی نیزه سر شیر خواره را عمدا درست پیش نگاه رباب اوردند برای اینکه دلش بیشتر به درد اید مدام روبرویش ظرف اب اوردند به روی نیزه دشمن تمام هستش رفت نه شیر خواره که گهواره هم ز دستش رفت @shia_poem
قرار سوته دلان است کربلای حسین فضای کوچه دل پر شد از هوای حسین حسین منی طاها به روشنی فهماند رضای حضرت حق هست در رضای حسین خدا به غیر خدایی هر انچه که دارد تمام را هبه کرده فقط برای حسین زمانه با همه پیچ و تاب نتواند بگیرد از سر ما شور نینوای حسین چه غم ز درد غریبی بود کسی را که به اشک معرفتش گشته اشنای حسین به روز حشر ندارند حسرت انها که... گذاشتند جوانی خود به پای حسین قرار نیست کسی تا ابد درون دلم بیاید و بنشیند دمی به جای حسین منی که نامه سیاهم چه میشود روزی سپید مو بشوم پای روضه های حسین خدا گواست که این قلب تنگ و نا ارام همیشه میشود ارام با نوای حسین @shia_poem روشن شد از چراغ حسینیه طور اشک خورشید غبطه می خورد اینجا به نور اشک داود های مرثیه از راه می رسند با آیه های تشنه لبی از زبور اشک یک شب به رونمایی این شعرها بیا در محفل صمیمی ما با حضور اشک بعد از هزار سال نشد مرهمی شود از کوچه باغ زخم تن تو عبور اشک لَن تَبرُدَ مُصیبتُکَ فی قلوبنا گرم است از حرارت داغت تنور اشک در خواب نامت آمد و گفتم نگریمت اما شدم دو مرتبه مغلوب زور اشک راز شفای نذری ات این است مادرت در طبخ آن به جای نمک ریخت شور اشک آورده اند... روی شما را زمین زدند اینجا شکست چون دل راوی غرور اشک @shia_poem
تا نهادی پای خود بر چشم ما، عبدالعظیم (ع) دیده ها بینا شد از نور خدا ، عبدالعظیم (ع) هر زمانی که گره افتاد در کار کسی آمد و پیش تو شد حاجت روا ، عبدالعظیم (ع) عطر نان خانه ی تو میدهد بوی حسن (ع) یادگار سفره های مجتبی، عبدالعظیم (ع) اُسوه های علم ؛ خاکِ راهِ زوارت شدند خاک پای زائرانت توتیا ، عبدالعظیم (ع) هر کجا رفتم نجف ؛ مشهد ؛ مدینه ؛ کربلا روی لب دادم سلامی بر شما عبدالعظیم (ع) اهل تهران هرشب و هر روز مهمان تو اند سفره دار روضه های هل اتی عبدالعظیم (ع) کربلا را با خودت تا شهر ری آورده ای وَه چه نزدیک است با تو کربلا ، عبدالعظیم (ع) مجتبایی هستی اما مادرت در پیش تو ضربه ی سیلی نخورد از بی حیا ، عبدالعظیم(ع) زائر تو ، زائر شاه شهیدان شد ولی... مانده آیا پیکرت بر خاکها ؟! عبدالعظیم(ع) پیکر پاک شما دیگر نخورده ضربه ای راس تان دیگر نشد از تن جدا ؛عبدالعظیم(ع) @shia_poem
همیشه قوّت قلب تمام لشکر بود امیرِ صف شکن جنگ نابرابر بود زمانه سردتر از سرد میشد اما او همیشه مایه ی دلگرمی پیمبر بود به کوری همه هندهای این عالم رشید بود و جگر داشت، یک دلاور بود رسید و کوه احد را به یک نظر لرزاند اگر غلط نکنم قوم و خویشِ حیدر بود میان معرکه هرچند ذوالفقار نداشت خم دوابروی او ذوالفقار دیگر بود قدم قدم شده جنگ، رنگ دشمن زرد چقدر مثل علی حمله میکند این مرد گرفته جذبه ی نامش تمام میدان را زمین زده کمر قوم نامسلمان را خبر دهید همان شیر آمده، آنکه شکسته فرق ابوجهل های دوران را گرفته است دو شمشیر در نبرد به دست گریز داده یکی جسم را یکی جان را علی و حمزه، بنازم به عرصه ی جنگی که جلوه گر شده طوفانِ پشت طوفان را شبیه شیر حق، آماده ی شکارست او به جنگ بدر قسم، ماهِ روزگارست او چنان به شانه علم بعد او نهاده علی که با وجود نود زخم، ایستاده علی به تیغ ابروی مستش قسم که در پیکار نکرده است ز شمشیر استفاده علی به حفظ جان پیمبر موظف است اگر ز داغ پر زدنِ حمزه جان نداده علی علی و حرف نود زخم معنی اش این است که بعد حمزه نجنگیده است ساده علی صدا زدند: نبی کشته شد..._خیالات است_ بگو پیمبر ما خوانده است نادعلی دوباره خار به چشم، استخوان میان گلوست فقط اشاره به تاریخ میکنم ای دوست: علی که گفت برای نبی به جان سپرم و از جدال به این سادگی نمیگذرم گریختند فلان و فلان، دلیل نخواه خودم نخواستم اسمی از آن دوتا ببرم مرا به سینه غمی هست جانگداز، چنان که تیر میکشد از یاد آن تمام سرم "اُحُد" مقدمه ای بود بر "جمل"، بگذار به لعن عایشه قدری خنک شود جگرم به حمزه نیزه، به تابوت مجتبی هم تیر من از شباهت این زن به هند باخبرم زن است و مرده به کرّات روح عاطفه اش هزار مرتبه لعنت به تیر و طائفه اش @shia_poem
عقل بشر نمیدهد قد به مقام تو علی عرش شده معتکف گوشه بام تو علی تویی امامِ انبیا ، نبی ست هم محب تو مفتخراست آنکسی که شد غلام توعلی دلش به عرش میرود آنکه زمین گیر توشد خوشا به صیدی که گره خورده به دام توعلی گدا تو را طلب کند نه ازتوکیسه تورا خدا کند دلم شود علی الدوام تو علی چه بد نگاه میکند فرشته مرگ بشر کسی که میکشد نفس بدونِ نام تو علی صحنه جنگ می شود صحنه خودنمایی ات خدا قیام کرده در وقت قیام تو علی کسی توانِ جنگ با اخمِ تورا نداشته عدو فرار کرده از برق نیام تو علی نه ظلم برکسی بکن نه زیر بار ظلم رو که این همیشه شده از رکن پیام تو علی هزارسال گفته شد و همچنین شنیده شد ولی نشد مدیحه ایی حق کلام تو علی @shia_poem
شراب عشق شمارا خمار باور داشت حدیث جبر تو را اختیار باور داشت اگر که خواند تو را رب مشرق و مغرب به اقتدار تو پروردگار باور داشت به دست تیغ نگاه تو جان خود می دید اگر که دشمن تو به فرار باور داشت دلیل زلزله در وقت جنگ ها این بود شکوه رزم تو را کار زار باور داشت ازین جهت که به صالح نخورد تیغ شما مسیر عدل تو را ذوالفقار باور داشت قسم به کشته ی عشق کمان ابروی تو سلاح چشم تو را هر شکار باور داشت اگر چه پرورش نخل می دهد میثم به جان سپردن در راه یار باور داشت به روی دار هم از عشق تو سخن می گفت به برتری تو با افتخار باور داشت یتیم کوفه فقط با خبر ز حالِ تو نیست سخاوتی که تو داری انار باور داشت بهشت بودنِ ایوان و خوشه های عنب را فراق دیده و،چشم خمار باور داشت @shia_poem
به مناسب ۱۷ شوال روز نبرد تاریخی مولا با عمربن عبدود ای اخمِ تو جهنم ، لبخندِ تو بهشتم عشقِ تورا خداوند آمیخت با سرشتم خورده گره نگاهَت با کل سرنوشتم مست از خُم تو بودم این بیت را نوشتم حتیٰ اگر علی را از بُعدِ دین نبینی مانند اوگُلی نیست در هیچ سرزمینی آه ای دمَت مسیحا من خُشکی کویرم صدبار زنده ام کن تا پای تو بمیرم عمریست مستِ مستم ، مست از خُمِ غدیرم حالا منم غلامت حالا تویی امیرم پیش از ازل تویی تو ، بعد از ابَد تویی تو اول کسی که در عرش ، میخانه زد تویی تو اسلامِ بی تو یعنی : شهری که رویِ آب است با فکرِ ابن ملجم ، قتل ِ علی ثواب است در مذهبِ خوارج ، کشتار ، دین ناب است لعنت به مذهبی که از بیخ وبن خراب است نه عاشقِ علی نیست بی شک مرید غیر است آن خشکه مذهبی که چون طلحه و زبیر است یک عده از همه دین فکر زیان و سودند آنان که راه دین را با زور میگوشودند از دختر یهودی خلخال می ربودند ای کاش در مروّت یک ذره چون تو بودند لبخندِ تو تمامِ فرهنگِ پهلوانیست اسلامِ حیدرانه اسلامِ مهربانیست پاشید دشمنِ تو آب دهان به رویَت اما تو خم نکردی ابرو از این خصومت بَه بَه به این مرام و بَه بَه به این مروت حتی زره نبردی از دشمنَت غنیمت بی آبرو نکردی عَمروبن عَبدود را درسِ گذشت دادی مردان نابلد را جانم علی سکوتم , جانم علی کلامم جانم علی شروعم , جانم علی تمامم جانم علی قعودم , جانم علی قیامم جانم علی امیرم , جانم علی امامم بگذارامشبی را بی پرده مَست باشم بعداز خداپرستی حیدر پرست باشم ای عطرهای دنیا یک تارِ گیسووانت شیرانِ هر قلمرو در چنگ آهووانت خیبر دخیل بسته بَر دورِ بازووانت روزی که غرقِ خون شد محرابِ ابرووانت گفتند مردم شهر او فتنه ساز بوده آخر مگر علی هم اهل نماز بوده؟ تنها رفیقت عمری ،بعد از خدا خدا بود در خانه ی یتیمان نفرین به تو دعا بود پاداش نان و خرما ، دشمنام و ناسزا بود کوفه چه دیر فهمید رسمِ علی چه ها بود از علم و دانش تو ،از فهم تو نگفتیم از جنگ تو نوشتیم ،از رحم تو نگفتیم در هیچ دوره عشاق دور از خطر نبودند دلداده گان حیدر افراط گر نبودند دنبال هر امیرِ نامعتبر نبودند غیر از علی مریدِ شخصی دگر نبودند حالا جهان اسلام باید که خون ببارد وقتی سه چارم آن بوی علی ندارد گفتم علی و باید مثل تو مَرد باشم در هر سکوت سردم گرم نبرد باشم در پشت خنده هایم یک کوه درد باشم غرق غمِ یتیمان یک کوچه گرد باشم یکروزدلبری از نسل شما میاید بوی تو باردیگر از کوچه ها میاید...! @shia_poem
یا علی ذکر ناب نافله هاست یا علی نغمـه یِ لب زهراست یا علی ندبه های کعبه یِ عشق دَم پیـغمبـرانه یِ دلـهـاست یا علی رمز صلح سبزِ حسن سرخیِّ روضه های عاشوراست یا علی سـِرِّ صبـر زینب بود راز سجـاد در نماز و دعاست یا علی کـظم غیظ در غربت تب نقّـاره های صحن رضاست یا علی جود و بخشش و احسان درس ایمان و راه و رسم هُداست یاعـلـی یاورِ زکـی در غـم رَجـَز جمعه یِ وصـال ولاست یاعـلی کـربـلایی ام کرده ضـربان دلـم عـلی مولاست
....: علیه‌السلام «هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان می‌داد در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان می‌داد اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش لبخند شیطان را به پیغمبر نشان می‌داد «یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر می‌پرسید آن روز ایمان مدینه امتحان می‌داد هرکس قدم پس می‌کشید و با نگاه خود بار امانت را به دوش دیگران می‌داد با شانه خالی کردن مردان پوشالی کم کم رجزها مزهٔ زخم زبان می‌داد «رخصت به تیغم می‌دهی؟»... این را علی پرسید مردی که خاک پاش بوی آسمان می‌داد فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی آری همیشه پاسخش را مهربان می‌داد «هل من مبارز»... نعره گویا از جگر می‌زد فریاد او بر قامت شهری تبر می‌زد او می‌خروشید و رجز می‌خواند و بر می‌گشت او مثل موجی بود که بر صخره سر می‌زد کم کم هوا حتی نفس را بند می‌آورد نبض مدینه پشت خندق تندتر می‌زد زن‌ها میان خانه‌ها شیون به‌ پا کردند انگار تک‌تک خانه‌ها را نعره در می‌زد فریاد بغض بچه‌های شهر را بلعید ساکت که می‌شد، دیو فریادی دگر می‌زد یکبار دیگر اذن میدان خواست از خورشید لب‌های شیرین علی حرف از خطر می‌زد فرمود: «نه» هرچند که قلب علی را دید مثل عقابی در قفس که بال و پر می‌زد «هل من مبارز»... باز زانوی علی تا شد این بار دیگر اذن میدان یک تمنا شد فرمود پیغمبر: «علی جان! یا علی! برخیز» خندید، بند از دست‌های شیر حق وا شد شمع شهادت شعله‌ور بود و خدا می‌دید پروانه در آتش بدون هیچ پروا شد برقی زد آهن، پاره شد بند دل دشمن تا تیغه‌های ذوالفقار از دور پیدا شد تا انعکاس صورتش بر ذوالفقار افتاد ابرو گره زد تیغ روی تیغ زیبا شد مثل عقابی در نگاه عَمرو می‌چرخید فرصت برای تیز پروازی مهیا شد اینک رجزها تن به لالی داده بودند و طوفانی از نام علی در دشت برپا شد اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد تا لا فتی الّا علی را آسمان می‌خواند لا سیف الّا ذوالفقار این گونه معنا شد در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد آری علی با ضربتی عالی اعلا شد @shia_poem
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد خطوط چهرۀ او گرد درد داشت ولی به خاطر دل سختم چه نرم، صحبت کرد «سیاه کرده شب شبهه روزگار تو را» زبان گشود و ز رسم زمان شکایت کرد زبان گشود، زبانی چو اشک دیده، روان غم حقیقت یک رود را روایت کرد بیان روشن و فریاد محکمش آن شب برایم از افق دید او حکایت کرد هم او که پنجرۀ آفتاب را وا کرد که نور در دل تاریک من اقامت کرد همان امیر مدارا همان امیر مرام همان امیر که بر نفس خود حکومت کرد که می‌شناخت امیری که از عمارت خود فقط به وصلۀ پیراهنی قناعت کرد؟ لباس خوف و خطر را جز او که می‌پوشید شبی که از شب آن شهر، ماه هجرت کرد میان معرکه، ایمان تیز شمشیرش دمی، مجسمۀ کفر را دو قسمت کرد چقدر زیستنی ساده را ستایش کرد چقدر حیله و ترفند را مذمت کرد نگاه کرد به دنیا به دیدۀ موری که لانه ساختن او را دچار زحمت کرد زمین چگونه نبالد به خود زمانی که شکوه دست خدا در زمین زراعت کرد... ستاره‌بارترین صبح خلقت دنیا چه شد که با شب تنهای چاه خلوت کرد مداد باطل تاریخ هم پشیمان است از این که در حق این طایفه خیانت کرد از این که پنجۀ آتش به نور سیلی زد از این که چوبۀ در نیز هتک حرمت کرد بنای آخرتش را ولی خراب نکرد علی که پشت به دنیای مست قدرت کرد نبرد دست به شمشیر اختلاف، علی که خون تازۀ اسلام را ضمانت کرد که دیده است که با ضرب و زور سازش کرد که گفته است که با دست کفر بیعت کرد؟ در آن تلاطم طوفان فتنه و تردید ستون صبر، چنان کوه استقامت کرد کجاست منبر نفرین و مذهب نفرت و آن که بین نمازش به عشق لعنت کرد کجاست تا که ببیند مرام می‌ماند مرا مرام علی شیعۀ محبت کرد کتاب زندگی‌اش را ورق ورق خواندم خیال خستۀ من را چقدر راحت کرد شبیه شک شده بودم کلاف سردرگم شبی چراغ کتابی مرا هدایت کرد @Shia_poem
ای چاره ساز مشکل ما را تو چاره کن برحال عاشقان خرابت نظاره کن پرده ز رخ نمی کشی ای ماه دل، مکش حرفی بزن به جانب ما یک اشاره کن خورشید آسمان علی، ماه فاطمه شام سیاهِ بخت مرا پر ستاره کن بنگر چه آمده به سرم از فراق تو زخم دل شکستۀ ما را شماره کن ما از نفس فتاده و در راه مانده ایم ما را به روی مرکب لطفت سواره کن ای سایۀ عنایت تو بر سر همه بر سائل شکسته نگاهی دوباره کن باید عریضه ای نویسم برای تو خواهی بخوان تو نامۀ من... یا که پاره کن @shia_poem
کاش من هم به لطف مذهب نور تا مقام حضور می رفتم کاش مانند یار صادقتان بی امان در تنور می رفتم علم عالم در اختیار شماست جبر در این مسیر حیران است چشم هایت طبیب و بیمارش یک جهان جابر بن حیان است روز و شب را رقم بزن آخر ماه و خورشید در مُرکّب توست ملک لا هوت را مراد تویی آسمان ها مرید مذهب توست قصه تکرار می شود یعنی باز هم در مدینه عاشق نیست کوچه در کوچه شهر را گشتم هیجکس با امام ، صادق نیست خواب دیدم که پشت پنجره ها روبروی بقیع گریانم پابه پای کبوتران حرم در پی آن مزار پنهانم گریه در گریه با خودم گفتم جان افلاک پشت پنجره هاست آی مردم ! تمام هستی ما در همین خاک پشت پنجره هاست @shia_poem
ای بقیعت ملجأ و مأوای أهل اشک و آه می کشد در ماتم تو از درونش آه ...ماه نه چراغی نه کسی نه خادمی نه گریه کن نه مزاری ،نه ضریحی،نه حریم و بارگاه شصت و أندی سال از عمر شریفت میگذشت تا که بردند عاقبت روزی تو را در قتله گاه پا برهنه ،دست بسته ،نه عبا بر دوش ،آه من فدای غربتت ای بی پناه ِ بی گناه زهر انگوری که منصور از جفا آماده کرد باعث آن شد که رفت از شانه های دین پناه گاه از سوز عطش میگفت در دل یا حسین هیزم آوردند .. یاد مادرش میکرد گاه ای مدینه باز هم در کوچه های خسته ات مردی از ایل و تبار پاک ها گم کرد راه آنچه از فعل و رضا در اشک های خالق است گریه های حضرت شیرین فضائل صادق است @shia_poem
دینِ خدا را عده ای در دام می بردند تحریفِ خود را در دِلِ اسلام می بردند با دیدنِ ریشِ سفیدش دشمنان ای کاش حداقل او را کمی آرام می بردند امامه ی صدق خدا روی تنش باز است شاید شهید عشق را احرام می بردند وقتی رأئیس مذهب شیعه ست یعنی که پخته ترین را جاهلانی خام می بردند داغی که افتاده به قلب شیعیان این ست تطهیر را با گفتن دشنام می بردند وقتی که فکر حاکمان شهر مسموم ست یعنی که مذهب را سوی اعدام می بردند با حبّه ای انگور زهر آلود عالم را آنان به سمت غربت فرجام می بردند @shia_poem
کاش خاموش کُنَد اشک ، مُصلایش را کاش گیرند کمی زیرِ بغلهایش را به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش کاش می‌شد بِتِکاننَد سَر و پایَش را به زمین خورد ، زمین خورد ، زمین خورد مُدام ولی از دست ندادند تماشایش را درِ آتش زده کَم بود بیاُفتد ای کاش بِبَرد از دَمِ در دخترِ نوپایَش را کوچه سنگی است ، سرش درد گرفته نامرد بی هوا هول نده ، سنگ است...ببین جایش را او خودش خواسته تا روضه‌ی مادر گیرد جُراتِ خویش نبینید مُدارایش را او علی هست به کوچه نکشیدش اینبار زنده کردید دوباره غمِ غمهایش را قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد میزد میزند تا شکند بازویِ زهرایش را دست بگذاشت به زانو نفسش تند شده عمه‌ی کوچک خود دید و نَفَس‌هایش را خیزران بود و سَر و طشتِ طلا و مشروب کاش می‌شد که نبیند لبِ بابایش را @shia_poem
دارم هوای تربت شیخ الائمه چشمم به دست رحمت شیخ الائمه منت خدایی را که ما را خلق کرده از خاک پای حضرت شیخ الائمه اسلام ناب جعفری سرمایه ی ماست جانم فدای نهضت شیخ الائمه شاگردهای مکتبش روزی گرفتند از بحث و علم و حکمت شیخ الائمه هرکس نمازش را سبک دارد بداند بی بهره است از رحمت شیخ الائمه "کونوا لنا زینا..." ولی ای وای بر من یک عمر گشتم زحمت شیخ الائمه با اینکه سربارش شدم دیدم کریم است آقا شدم با عزت شیخ الائمه می چسبد آخر یک جهادی در مدینه خادم شدن با دعوت شیخ الائمه یک روز "دسته" می برم در کوچه هایش تحت لوای "هیئت شیخ الائمه" وقتش رسیده باز هم روضه بخوانم از دردها و غربت شیخ الائمه دیروز حیدر دست بسته... بی عمامه...‌ امروز آمد نوبت شیخ الائمه پای برهنه پشت مرکب ها دویدن...‌ ...برده توان و طاقت شیخ الائمه بر مو سفیدان ناسزا گفتن روا نیست کردند هتک حرمت شیخ الائمه صاحب عزای روضه های کربلا بود در روضه خم شد قامت شیخ الائمه شکر خدا که دخترش اینجا ندیده در بین مقتل غارت شیخ الائمه شکر خدا که اهل بیتش را نبردند بازی نشد با غیرت شیخ الائمه...‌ @shia_poem
باز هم نوبتِ مدینه شُد و در غَمَش باز کربلا میسوخت باز در کوچه‌یِ بنی هاشم خانه‌ای بینِ شعله‌ها میسوخت نیمه شب ریختند در خانه مو سپیدی به ریسمان بستند درِ آتش گرفته را اما ناگهان رویِ کودکان بستند به پَرِ دامنی ولی اینبار آتشِ چوبِ شُعله وَر نگرفت پدر از خانه رفت شُکرِ خدا پهلویِ او به میخِ در نگرفت نَفَسَش بند آمده نامرد در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش پیرمرد است میخورد به زمین بینِ کوچه کِشان کِشان نَبَرش شرم از رنگِ این محاسن کُن رحم کُن حالِ کودکانش را این چنین رفتن و زمین خوردن درد آورده استخوانش را حق بده که به یادِ او انداخت گَرد و خاکی که بر محاسن داشت مادرش را که تا درِ مسجد داغِ بابا عزایِ محسن داشت حق بده که به یادِ او انداخت عرقِ سردِ رویِ پیشانیش خونِ رویِ جبینِ جدش را عمه و رنجِ کوچه گردانیش حق بده که به یادِ او انداخت عمه‌اش را گُذر گُذر بردند از مسیری که ازدحام آنجاست یعنی از راهِ تنگ‌تر بردند حق بده که به یادِ او انداخت گیسوانش که خاک آلود اند گیسویی را که در دلِ گودال غرقِ خون رویِ خاکها بودند رویِ این کوچه‌ای که از سنگ است همه جایش نشانیِ او بود یادِ یک حنجر است این دفعه نوبتِ روضه خوانی او بود هرچه او بیشتر نَفَس میزد بیشتر می‌زدند زینب را تیغشان مانده بود در گودال با سپر می‌زدند زینب را چادرش زیرِ پایِ او پیچید بین نامحرمان زمین اُفتاد از سَرِ تَلِّ خاک تا گودال با کَمَر میزدند زینب را سَرِ شب کودکان همه در خواب تا سحر می‌زدند زینب را یک نفر در میانِ گودال و صد نفر می‌زدند زینب را @shia_poem
مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد میان راه ، تن تو بی اختیار بیفتد تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد توقع اثری غیر آبله نتوان داشت مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و ... چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست که آفتاب ، محال است در حصار بیفتد @shia_poem
....: به منبر می‌رود دریا، به سویش گام بردارید هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید مبادا از قلم‌ها جابیفتد واژه‌ای اینک که بر منبر قدح کج کرده ساقی، جام بردارید «سَلونی» را هدر کردند روزی مردمان، امروز بپرسیدش! از اسرار جهان ابهام بردارید الا ای شاعران! چشمان او آرایهٔ وحی است برای ما از آن باران کمی الهام بردارید نسیم صبح صادق می‌وزد از گیسوی صادق از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید به فرزندان، به اهل خانه جز ایشان که می‌گوید غلام خسته‌ام خفته، قدم آرام بردارید اگر فرمان او باشد، نباید پلک برهم زد به سوی شعله چون هارون مکّی گام بردارید «رُویَّ عَن امامِ جعفر الصّادق لَه الرّحمَه...» به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید به جای حج به سوی کربلا رفتن خداجویی‌ست کفن باید به جای جامهٔ احرام بردارید اگر در گوش نوزادی اذان می‌خواند، می‌فرمود که با آب فرات و تربت از او کام بردارید میان شعله‌ها آیات ابراهیم می‌سوزد میان گریه ختم سورهٔ انعام بردارید @Shia_poem
غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود غریب شهرِ خودش نه، غریب عالم بود چقدر روضهٔ کرب و بلا به پا می داشت ! به روی سر در خانه همیشه پرچم بود ! اگر چه زخم جگر تازه می شد اما باز برای داغ دلش روضه مثل مرهم بود همیشه در وسط کوچهٔ بنی هاشم پر از تلاطم اشکِ مصیبت و غم بود شبی که در تب آتش بهشت او می سوخت شکسته قامت و آشفته حال و درهم بود شتاب مرکب و پای برهنهٔ آقا ! میان کوچه زمین خوردنش مسلّم بود کبودِ زخمِ طناب و اسارت و غربت چه قدر در نظرش کربلا مجسّم بود خلاصه لحظة‌ آخر، زمان تدفینش بساط غسل و بساط کفن فراهم بود در آن زمان به خدا هر دلی پریشانِ شهید بی کفن وادیِ محرّم بود به زخم پیکر گل، بوریا نمی پیچید اگر که پیرهن پاره پاره ای هم بود @shia_poem