eitaa logo
شعر شیعه
7.3هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
سلامٌ علی لیلا که پیغمبر آورده گلی از گلستان جنان بهتر آورده حسین و حسن زاده و یا حیدر آورده و یا چارده معصوم به یک منظر آورده ز گلزار سر سبز ولایت بر آورده که بر یوسف زهرا علی اکبر آورده سلامٌ علی لیلا که امشب قمر زاده ز خورشید تابنده فروزنده تر زاده بتول دگر امشب حسین دگر زاده خداوند زیبایی به شکل بشر زاده فرشته ملک یا حور چه زیبا پسر زاده فروغ دو صد خورشید به یک اختر آورده سلام خدا بادا به لیلا و فرزندش چه فرزند دلبندی که نبود همانندش دهد جان به ثارالله ز گل های لبخندش جمال رسول الله جلال خداوندش خرد آستان بوسش شرف آبرومندش ادب در پی تعظیم به خاکش سر آورده الا ماه کنعانی بیا ماه زهرا بین تمام ملاحت را به یک روی زیبا بین به مصر محمّد آی، رخ حق تعالی بین دو صد نخل طوبی را به یک قد و بالا بین جمال علی اکبر در آغوش لیلا بین به حق می توان گفتن که او حیدر آورده قدش سرو پوینده رخش ماه تابنده دمش نفخۀ توحید کفش ابر بارنده فلک بر درش سائل، ملک بر درش بنده رسالت بدو باقی، ولایت از او زنده هزاران مسیحا را دهد جان به یک خنده صفات خدا با خود چو پیغمبر آورده خلوص و شهامت را به پیکر روان بخشد به عزمی جهان گیرد به بذلی جنان بخشد ز بابا ستاند دل عمّه توان بخشد نگاه دل انگیزش به عبّاس جان بخشد صدافت، صفا، پاکی، به نسل جوان بخشد به بذل و به عزم و به رزم ید داور آورده نوای ولایت را به قامت بر افرازد زهر کربلا خیزد به هر شمر خو تازد که بنیاد باطل را به گیتی بر اندازد هنوز از خروشش خصم، ز رخ رنگ خود بازد جوان از دمش زنده جوانی به او نازد جوانمردی از او سر به گردون برآورده فروغ مه رویش قمر را کند سیراب شرار دل خونش جگر را کند سیراب عقیق لب خشکش گهر را کند سیراب نماز شب وصلش سحر را کند سیراب دهان پر از خونش پدر را کند سیراب ز میدان خون با خود یم کوثر آورده قضا دست او بوسد قدر دور او گردد فلک خاک او بوید قمر دور او گردد ملک وصف او گوید بشر دور او گردد عدو دل به او بازد ظفر دور او گردد عمو روح از او گیرد پدر دور او گردد لب عمّه در مدحش دُر و گوهر آورده علی نام نیکویش ولی در مقام اعلا جلال و مقام او ز وصف بشر اولا به دستش نوشته حق به تیغش نوشته لا به پیر خرد سرور به نسل جوان مولا بگو دمبدم «میثم» سلامٌ علی لیلا که بر نسل عاشورا چنین رهبر آورده @shia_poem
ز چه رو دل نسپاریم بر این باورها که دخیل اند به دستان تو پیغمبرها کیست همچون تو که لب تشنۀ جامش باشند از همـان روز نـخـستیـن هـمه آب آورها باز هم کار دل ما به شما افتاده شکر لله که اسیریم به آقا ترها دست بالا ببر و باز هم انگور بخواه تا بگیریم ز دستان شما ساغرها ازدحام است سر کوی شما، اذن بده لااقل ما بنشینیم همین آخـرها هرکسی نام کسی برد و سرش بالا رفت ما که از لطف تو داریم سری در سرها ذره تا نام تـو را بــرد به خــورشید رسید هرکسی دور سرت گشت به توحید رسید بین چشمان شما نور خدا ریخته اند پنج تن را به سراپای شما ریخته اند شک نداریم که پیغمبر ثانی هستی “خلقا و خُـلقا” اگر طرح تو را ریخته اند از همان صبح نخستین ز اضافات گلت طرح ایجاد دل اهل بکا ریخته اند هرچه زیباست گرفتار سر زلف شماست نمک روی تو در منظره ها ریخته اند یک نفر از در این خانه نرفته نومید گرچه در راه شما خیل گدا ریخته اند روی پیشانی ما نام شما حک شده است روی پیشانی تو کرب و بلا ریخته اند چـقـدر نام دل آرای شمـا شیـریـن است شب جمعه حرم از بوی تو عطراگین است قد و بالای شما حال و هوایی دارد نوه ی فاطمه چه قدّ رسایی دارد تو اذان گفتی و داوود به شیدایی گفت: یا رب این کیست عجب زنگ صدایی دارد میروی زیر قدم های تو دل می ریزد یک حرم پشت سرت اشک و دعایی دارد قدری آهسته برو جز تو مگر این بابا که دگر پیر شده باز عصایی دارد همه دیدند پس از دوره شدن در میدان سر آن یال عقابت چه حنایی دارد قبل از آن که برسد پیش تنت خورد زمین کوه بر خاک بیفتد چه صدایی دارد بنویسید عمویی ز حرم زود رسید آن عمویی که سر دست عبایی دارد جمع کردند به هر شکل تن اکبر را چه بـسـازند پــریشـانی آن مادر را @shia_poem
امشب دل نسل جوان دارد سرور دیگری امشب خدا در هر سری افکنده شور دیگری امشب به جان اهل دل تابیده نور دیگری دل پیش دلبر یافته فیض حضور دیگری ماه محمد طلعتی از برج زهرا آمده یا بار دیگر در حجاز احمد به دنیا آمده لیلا در آغوش سحر شمس الضحی آورده ای قرآن گرفتی در بغل یا مصطفی آورده ای زادی علی دیگری یا مرتضی آورده ای حسن خداوند است این یا مجتبی آورده ای یا لله عجب شوری تو در نسل بتول انداختی الحق که آل الله را یاد رسول انداختی تکرار کن و الشمس را عکس جمالش را ببین بگشای قرآن را سپس خلق و خصالش را ببین با بال جان پرواز کن اوج کمالش را ببین در بین آل فاطمه قدر و جلالش را ببین آری تو ثارالله را مرآت داور زاده ای گوئی که همچون آمنه امشب پیمبر زاده ای در بوستان فاطمه سرو روان است این پسر جان رسول الله را آرام جان است این پسر هم یک جهان جان است و هم جان جهان است این پسر در پیشه قرآن و دین شیر ژیان است این پسر هم اشرف الخلق است این هم اشجع الناس است این هم در ره عشق و وفا همگام عباس است این این است کاندر کودکی روح عبادت یافته پا در جهان نگذاشته را سعادت یافته نا کرده تر از شیر ، لب رمز شهادت یافته رشد و نمو نایافته درس رشادت یافته نسل جوان را این پسر در هر زمان رهبر بود چشم و چراغ فاطمه نامش علی اکبر بود در ماه شعبان کامده آئینه دل منجلی بر زاده خیرالبشر زاده دو مادر دو علی آن شمع بزم عارفان این شیر میدان یلی آن در ولا حق را ولی این بربلا گفته بلی ان ماه تابانی بود ، در دست لیلای عرب این مهر رخشانی بود ز ان مام ایرانی نسب یاد آرد از حسن نبی عشق رخ دلجوی او تفسیر ایات نبی در خال و خط روی او نور نبوت جلوه گر در خلق و خلق و خوی او بس دل که گم گردیده در پیچ و خم گیسوی او آری مه لیلاست این کز پرده بیرون آمده وز شوق دیدارش جهان یکباره مجنون آمده ماهی که می بخشد بجان فیض لقاء الله را ماهی که برق خنده اش سورانده مهر و ماه را ماهی که مجنون ساخته یادش دل آگاه را ماهی که بر نسل جوان روشنگر آمد راه را ماهی که خط سبز ، آن از وهم ها بالا شده ماهی که در معراج خون ، مهر سپهر لا شده ماهی که چشم مست دل گردیده و شد گردون او دردا که با خون شسته شد رخساره گلگون او روی حسین ابن علی شد لاله گون با خون او لیلا به صحرای بلا از غصه شد مجنون او مهری که از تیغ ستم فرق منیرش چاک شد در محشر کرب و بلا یک نی بلند از خاک شد تا پیکر صد چاک او گردید در خون غوطه ور آمد کنار کشته اش ریحانه خیرالبشر بگرفته همچون جان خود ، آن جسم خونین را ببر آنسان که گویی داد جان آنجا پسر هم با پدر بر بند لب خاموش شو "میثم" ز شرح ماتمش ترسم که بگذارد جهان جان بر سردار غمش @shia_poem
عاشقی را کمی خطر باید دل مجنون و در به در باید وصل بی درد سر گوارا نیست همره وصل درد سر باید تا رسیدن به خانه ی لیلا بار بستن از این گذر باید مهر اولاد را مجو از دل جستجو کردن از جگر باید صدقه دادن پسر داران از همه هرچه بیشتر باید این پدر را چنین پسر باید این پسر را چنان پدر باید کربلا درس میدهد به همه زیر پای پدر ،پسر باید السلام ای صفای شش گوشه عرش پایین پای شش گوشه آمدی جذبه ی چمن باشی اسوه ی نسل سینه زن باشی آمدی تا که غرق ذات خدا آمدی غرق خویشتن باشی آمدی تا که بعد پیغمبر حاجت مردم قرن باشی آمدی ای عصای دست حسین پسر دیگر حسن باشی آمدی تا که نسل ابراهیم را تو مهتاب انجمن باشی روح زهرا و مصطفی و علی سه نفر بین یک بدن باشی با چه ظرفیتی توانستی یک تنه کل پنج تن باشی لیلة القدر در نزول اکبر اشبه الناس بالرسول اکبر سدرة المنتهی ثمر داده باغ آئینه برگ و بر داده نوکران را ز خانه ی ارباب حضرت عشق تاج سر داده خاک پای تو بر دل سنگم ارزش کیمیا و زر داده حاجت مانده ی مرا ارباب با نگاه تو بیشتر داده بس که سر مست گشته او گویی به حسن هم خدا پسر داده مرتضی اشک شوق می بارد نوه داری چه لذتی دارد یاد دادی بهار بودن را نفس خود را مهار بودن را و تو آموختی چه خوب آقا از حسن سفره دار بودن را دست تو هر سلاح و شمشیری حس کند ذوالفقار بودن را به تو آموخته بوسه ی حیدر فاتح کارزار بودن را وسط معرکه ندارد خصم چاره ای جز فرار بودن را بال جبریل آرزو دارد زیر پایت غبار بودن را یاد دادی به ما کنار پدر سر به زیر و کنار بودن را یوسف اهل خانواده تویی در امامت امام زاده تویی از نگاه تو سروری می ریخت معجزات پیمبری می ریخت وجنات تو فاطمی بود و از تو رفتار حیدری می ریخت زیر سجاده ی مناجاتت بال جبریل عجب پری می ریخت سر بازار یوسف حُسنت فقط از عرش مشتری می ریخت از اذانت فقط نه از نامت سرّ الله اکبری می ریخت همه با وصله ی تو در خانه بس که از تو برادری می ریخت یاعلی زیر رقص شمشیرت سر یل های لشگری می ریخت تا شود دور چشم هر بد دل صدقه می دهد ابوفاضل از خداوند مان چه میگویی از مسیر جنان که میگویی دل بابا به وجد می آید دم مغرب اذان که میگویی تو بیا و خودت مرا برسان به همان آسمان که میگویی کاش باشم همان که میخواهی کاش باشم همان که میگویی از غلامان حلقه برگوشم به روی چشم آن که میگویی پشت پایت دعای بابا بود ربنا ربنای بابا بود عطش تو مجال رفع عطش از لب و بوسه های بابا بود خواهران بعد رفتنت گفتند علی اکبر عصای بابا بود ولدی یا علی؛ علی ولدی آخرین ناله های بابا بود آنچه در بین خنده ها گم شد گریه ی بی صدای بابا بود به پسر ارث میرسد ز پدر کفن تو عبای بابا بود چشم تو روشن ای غیور حرم عمه آمد میان نامحرم @shia_poem
می ایستم امروز خدا را به تماشا ای محو شکوه تو خداوند سراپا ای جان جوان مرد به دامان تو دستم من نیز جوانم، ولی افتاده ام از پا آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را ای عشق مینداز از امروز به فردا آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق یعنی که مکن با دل من هیچ مدارا با آمدنت قاعده ی عشق به هم خورد لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا تا چشم گشودی به جهان ساقی ما گفت: «المنته لله که در میکده شد وا...» ابروی تو پیوسته به هم خوف و رجا را چشمان تو کانون تولا و تبرا ای منطق رفتار تو چون خلق محمد(ص) معراج برای تو مهیاست، بفرما! این پرده ای از شور عراقی و حجازی است پیراهن تو چنگ و جهان دست زلیخا لب تشنه ی لب های تو لب های شراب است لب وا کن و انگور بخواه از لب بابا دل مانده که لب های تو انگور بهشتی است یا شیرخدا روی لبت کاشته خرما عالم همه مبهوت تماشای حسین است هر چند حسین است تو را محو تماشا چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان شد گوشه ی شش گوشه برای تو مهیا از گوشه ی شش گوشه دلم با تو سفر کرد ناگاه درآورد سر از گنبد خضرا مجنون علی شد همه ی شهر ولی من مجنون علی اکبر لیلام به مولا @shia_poem
هر جا سخن از خاک دری هست، سری هست هر جا تب عشق است، دل در به دری هست دیروز گدایان همه دنبال تو بودند هر جا که شلوغ است یقینا خبری هست اجداد من از دیر زمان عاشق عشقند دیدید که در طینت ما هم هنری هست بازار مرا با قدمت گرم نکردی یک چند غلامی که بیایی ببری هست در غیبت شه روی به شهزاده می آرند صد شکر که در خانه آقا پسری هست هر جا قد وبالای رشیدی است، یقینا دنبال سرش نیم نگاه پدری هست یا حضرت ارباب،دمت گرم و دلت شاد یا حضرت ارباب کرم،خانه ات آباد داریم همه محضر تو عرض سلامی تو شاهی و ما نیز هر آنچه تو بنامی تا خانه ی آباد شما بنده پذیر است نامرد ترینم نکنم میل غلامی ای قامت قد قامت تو عین قیامت قربان قدت صد قد و بالای گرامی تشخیص تو سخت است علی یا که رسولی پس لطف بفرما وبفرما که کدامی؟ تو مفترض الطاعه ترین واجب مایی هر چند امامت نکنی، باز امامی هر کس که هوای پدری داشته باشد خوب است که همچین پسری داشته باشد انگار رسول است، نمایی که تو داری انگار بتول است ،صدایی که تو داری بد نیست که هر روز عقیقه بنمایی با این قد انگشت نمایی که تو داری باید که برای تو کرم خانه بسازند از بس که زیاد است گدایی که تو داری از شش جهت کعبه دل لطف تو جاری است از سفره ی پر جود و سخایی که تو داری تو آنقدر از خویشتن خویش گذشتی که منتظر توست، خدایی که تو داری کاری نکن ای دوست مرا از تو بگیرند بگذار که عشاق به پای تو بمیرند ای سیر کمالات همه تا سر کویت ای آب فرات لب من آب وضویت ابن الحسنت گفته حسین بس که کریمی مانند حسن جود بود عادت و خویت عالم همه حیران ابوالفضل و حسینند ماتند ابوالفضل و حسین از گل رویت پایین قدمهای حسین جای کمی نیست جا دارد اگر غبطه خورد بر تو عمویت اینقدر مزن آب به سرخی لب خود حیف است که پیچیده شود اینهمه بویت حیف از تو مرا عبد و غلام تو بدانند باید که مرا عبد غلامان تو خوانند ای زاده ی زهرا جگرت میرود از دست امروز که دارد پسرت می رود از دست ای کاش که بالای سرش زود بیایی گر دیر بیایی ثمرت می رود از دست بد نیست بدانی اگر از خیمه می آیی با دیدن اکبر کمرت میرود از دست افتادنت از زین پدرت را به زمین زد برخیز و گرنه پدرت می رود از دست برخیز که عمه نبرد دست به معجر بر خیز به جان من و این عمه ات، اکبر @shia_poem
از این خاکدان پر زدن لازم است و پرواز دور از چمن لازم است خلاصه از اینجا سفر می کنیم خلاصه فراق وطن لازم است‌ بسوزان مرا تا بسازی مرا برای همه سوختن لازم است به خلوت میایم به تو می رسم مناجات با خویشتن لازم است گدا را غنی اش کنی می رود برای خودم فقرمن لازم است تو نه گفتنت همتم می شود برای کمالات "لن" لازم است به آوارگی ام ترحم نکن نبی را اویس قرن لازم است برای کمالات روحت علی حسین لازم است و حسن لازم است بخواهم صفات تو را بشمرم صفات همه پنج تن لازم است نصیب حسین از دو عالم علی ست پدر که علی و پسر هم علی ست دلم را به زلفت اگر می دهم بدست نسیم سحر می دهم بدون تو سودم ضرر می شود بدون تو حتما ضرر می دهم بیا خون دل را به گردن بگیر که دارم دلم را هدر می دهم سرم سر نه سرمایه ی عاشقی ست به وقتش در این راه سر می دهم تو ابرو بیاور به میدان، خودم... سرم را دو شب زودتر می دهم ندادم هرآنچه گران خواستند دلم را تو ارزان بخر...می دهم برای دو تا مشت از خاک پات دو زر می دهم...بیشتر می دهم به پای پدرها پدر داده ام به پای پسرها پسر می دهم پرم را به گهواره ات می زنم ازینجا به فطرس خبر می دهم در این کوچه دستم به تو سر زده کرم هم اگر رد شده در زده ندیدم کسی را در عالم چنین شباهت بگیرد به خاتم چنین ندیدم کسی را صدایش کنم و فیضش بیاید دمادم چنین خدا پهن کرده بساط تو را ندیدم بساطی فراهم چنین کرمخانه ات کار و بارش گرفت پس از آن نگفتند "حاتم چنین" دمت مرده را زنده کن می کند مسیحا ندیده دمش دم چنین تو با آدمی، آدمی نیستی مگر می شود صلب آدم چنین؟! می ارزد دل و دین به ابروت داد کجا دیده ایم ابروی خم چنین! تو نازت زیاد است، پس ناز کن پدر می خرد، عمه هم همچنین قد ام لیلا به پایت خمید نکرده خداییش مریم چنین غم عشق خوردن می ارزد علی به پای تو مردن می ارزد علی دلم سوخته پس حرم را بده سرم را بگیر و پرم را بده سرشب پر و بال من را بگیر دم صبح خاکسترم را بده بیا توشه بردارم از دیدنت بیا توشه آخرم را بده لبم را به فیض لبت وصل کن افاضات پیغمبرم را بده همه تشنه ی تشنگی تواند بیا رزق انگشترم را بده توحالا که رفتی روی نیزه ها اذان غروب حرم را بده من و لشگرم را بهم ریختی بیا و من و لشگرم را بده پاشو، آبروی مرا جمع کن پاشو، چادر خواهرم را.... خدایا علی اصغرم را بگیر بجایش علی اکبرم را بده خدایا درخت امیدم شکست عصایم بدست که افتاده است؟!... @shia_poem
یک جهان عشق و دل و نام علیِ اکبر یک جهان حُبُ من و جام علیِ اکبر از ازل تا به ابد جمله ی ذرات وجود عاشق روی دل آرام علیِ اکبر اهل عرش و فلک و عالم قدس و ملکوت همه روزی خورِ اِکرام علیِ اکبر رزق و روزی خدا واسطه اش چیست به جز صله و بخشش و اِنعام علیِ اکبر همه جا از کرمت خوان تو گسترده شده تا ابد سفره ی احسان تو گسترده شده برده دل از همه ی مُلک بقا پیغمبر جلوه کرده ز خدا در همه جا پیغمبر اشبه الناس به پیغمبر اعظم بودی مو نمی زد عَلیا روی تو با پیغمبر گر نشینی به برش ، هست به حیرت جبریل که دهد وحی خدا را به تو یا پیغمبر تاکه شدی عازم میدان همه با هم گفتند وای ظاهر شده در کرببلا پیغمبر تا که دلتنگ تماشای پیمبر می شد باز چشمان حسین ، زائر اکبر می شد دیدنت همچو تماشا و ملاقات علی می رسد از لب تو صوت مناجات علی خُلق و خویت نبوی ، جام و سبویت علوی روی زیبای تو آیینه و مرآت علی ذوالفقار نگهت زَهره بَرَد از دشمن هیبت حیدری ات نغمه ی هیهات علی سفره ی بخشش و احسان تو بر جمله ی خلق بود یادآور اکرام و کرامات علی آرزو کرد جنان تا که ببیند رویت گره خورده دل عالم به سرِ گیسویت بی شمارند که از عشق تو دیوانه شدند فارغ از جام و می و ساغر و پیمانه شدند درِ خانه منشین راه همه بسته شده بس که مردم به گل روی تو پروانه شدند صد هزاران همه چون حاتم طایی آیند جملگی طالب یک لطف کریمانه شدند دلبرانی که دل از اهل دو عالم بردند جان فدای تو نمودند که جانانه شدند کاش می شد به سرِ کوی تو مهمان گردیم جان سپاریم و فدایی تو جانان گردیم می رود قلب حسین پای به پای دل تو همچنین قلب حسین ، قبله نمای دل تو کودکی بودی میلَت که به انگور افتاد خوشه ای دست پدر بود برای دل تو تا که در کرببلا عازم پیکار شدی ناله ی اهل حرم شد به نوای دل تو خیمه ای آه ز پشت سر تو محزون است جان بگیرد ز همه زمزمه های دل تو تا ابد ذکر تو را بر سر لب می گیرم آخر از داغ و غم و غصه ی تو می میرم @shia_poem
ما را سرشته است گرفتارمان کند خلق از اضافهء گِل دلدارمان کند از خاک کربلا و نم اشک فاطمه خلقت شدیم تا که علی وارمان کند با یک نگاه، حضرت ارباب زاده ای ما را خرید تا که خریدارمان کند یوسف که آفریده شد آن گه نوشته شد با یک کلاف، راهی بازارمان کند بازار رفته بندهء یوسف شدیم ما میثم شدیم تا که سر دارمان کند هر بار، بارِحسرت ودردی به دل نشست دستی رسید تا که سبکبارمان کند نازم به چشم مست همان شاهزاده ای که یک نگاه کرد که بیمارمان کند از آن نگاه وصل به دریا شدیم ما مجنون کوی اکبر لیلا شدیم ما بر زد دوباره شاخهء طوبی جوانه ای تکثیر گشت هیبت پیغمبرانه ای تصویری از حسین به دامان فاطمه سوزانده عمه بر سرت اسفند دانه ای خورده گره به قلب ابالفضل زلف تو ام البنین کشد چو به موی تو شانه ای دل می برد ز هاشمیان خنده های تو گشته برای بوسه ز رویت بهانه ای با هر تبسمت که در باغ جنت است ای دلربا ، تو عطر بهشتی خانه ای ای موج گیسوان تو دریایی از امید بر موج آرزوی جوانان کرانه ای یا ایها العزیز به ما هم نگاه کن صف بسته ایم تا که بگیریم اعانه ای اکبرترینِ حلقهء باب شفاعتی حیدرترین شعاع چراغ هدایتی اى يكه تاز عرصه ى پيكار يا على اى ترجمان آيه ى ايثار يا على آيينه ى حسينىِ زهرا كه مى شود هر لحظه با وجود تكرار يا على يك لشكراست برق نگاهت كه مى زنى چون صاعقه به قلب شب تار يا على پا درركاب و دست به شمشير،كرده اى در كارزار ، كار همه زار يا على از رزم حيدرى تو پاشيده شد سپاه فرياد زد ز شوق، علمدار يا على بازوى لافتايى تو ذوالفقار شد اى هيبت تو حيدر كرار يا على اى قله ى غرور و قرار دل حسين تنها مؤذن حرم يار يا على اى حامى رقيه ز خيمه سفر نكن گر مى روى برو جگرم را خبر نكن وقتی تن تو طعمهء شمشیر می شود آیینهء وجود تو تکثیر می شود هر کس که از هراس هجوم تو می گریخت برگشته و به کشتهء تو شیر می شود اى نازنين جوان رشيدم، كمان شدم داغ تو بر دل پدرت تیر می شود برخیز ای تمام ادب، پیش پای من دارد کنار تو پدرت پیر می شود اى كه مدافع حرمى ، كوه غيرتى بعد تو خيمه ها همه تسخير مى شود سرو امید من ، همهء آرزوی من برخيز خیمه بى تو زمینگیر می شود بعد تو خاک بر سر دنیای دون علی بی تو ز زندگی دل من سیر می شود اى آيه ى مقطعه ى مصحف عبا اى قاب تكه تكه ى تصويرمصطفى @shia_poem
هرجاکه حرف ناز بیاید نیازهست هرجا که حرف سوز بیاید گداز هست هرجا که حرف چاره شود چاره ساز هست هرجا که حرف مأذنه باشد نمازهست گفتیم اذان و زود قیامت درست شد درآسمان نماز جماعت درست شد امشب خوش است رفتن زیر عبای عشق باید گداشویم تماما گدای عشق دل را سپرده ایم به قبله نمای عشق قبله رسیده است به پایین پای عشق هرکس سرش به پای حسین است اعلم است پایین پای شاه همان عرش اعظم است عیسی به خواب آمد و تو جلوه گرشدی با یک حضور شاهد حرف پدر شدی در مسجد النبی تو نبی دگر شدی با جلوه های احمدی ات رهگذر شدی سنگی بزن به شیشه دلتنگی حرم پیغمبر همیشه دلتنگی حرم از بین سنگ تاک کشیدی به یک نگاه طعم شراب ناب چشیدی به یک نگاه از مسجدی به باغ رسیدی به یک نگاه هرچه ندیده بود تو دیدی به یک نگاه انگور را به دین لبانت بکش سریع این شیره دل است بجانت بکش سریع تو مصطفای طایفه ای مصطفی ترین تطهیر شاهدست تویی انما ترین ای لطف دستهای شما هل اتی ترین ماییم خاک پای شما!خاک پا ترین.. امشب تمام روح و تن ما شدی علی تو یا حسین و یا حسن ما شدی علی درپیکر وقار نجابت چه دیدنی ست پشت سر امام نیابت چه دیدنی ست اقرار دشمنان به مقامت چه دیدنی است بر قامتت ردای خلافت چه دیدنی ست ارث از علی گرفت وجود بهاری ات سیاس ها فدای سیاستمداری ات  امروز با نقاب نیا بی نقاب باش سایه بگیر برسر ما آفتاب باش حالا که شعله ایم کریمانه آب باش عمه سوار محمل اگر شد رکاب باش زانو خوش است یاور این بازوان شود پله برای رفتن این بانوان شود  طرزنگاه کردن بابا به حسرت است حالا اذان بگو که زمان شهادت است دور و برت به خیمه زنها قیامت است دل کندن از پیمبر خیمه مصیبت است با انقطاع ازهمه دامن کشیده ای چه دیده ای که از دل من دل بریده ای میترسم اینکه پخش به صحرا ببینمت از بغض نیزه ها صد و ده تا ببینمت با زخم های پهلوی زهرا ببینمت هرجا سرم بچرخد و هرجا ببینمت در وقت احتضار پدر را صدا بزن رحمی به حال من کن و کم دست و پا بزن دلواپسم که تیر دراین سینه جا کنند آرام بند بند تنت را جدا کنند جسم تورا حواله به کهنه عبا کنند باهلهله نگاه به احوال ما کنند خون لخته ای مزاحم اگرشد به من بگو انگشت دست لازم اگر شد به من بگو @shia_poem
یا که گوهری زیر قدم های تو باشد یا حور و پری زیر قدم های تو باشد وقتی که ملائک به قدوم تو می افتند باید خبری زیر قدم های تو باشد از هشت در جنت اعلای خداوند شاید که دری زیر قدم های تو باشد باید بنشینند ملائک سر راهت تا بال و پری زیر قدم های تو باشد کافی است که لب تر کنی و بعد ببینی قرص قمری زیر قدم های تو باشد این سرو رشید قد تو حاصل یک عمر... خون جگری زیر قدم های تو باشد آهسته کمی راه برو چون ضربان... قلب پدری زیر قدم های تو باشد پشت تو دعا های حسین است مبادا شر و خطری زیر قدم های تو باشد چشمان حسودان دو عالم کف پایت جان پسر فاطمه! جان‌ها به فدایت افتاده دل خلق به دام علی اکبر هستند ملائک سر بام علی اکبر هرچند به ظاهر نه پیمبر، نه امام است کمتر ز نبی نیست مقام علی اکبر حق خواست به احمد بدهد نام علی را پیغمبری آورد به نام علی اکبر در منطق و گفتار همانند محمد(ص) از جانب وحی است کلام علی اکبر جمع‌اند سر سفره او اهل مدینه هستند نمک‌گیر طعام علی اکبر هیهات اگر پس بزند دست کسی را اینها نمی‌آید به مرام علی اکبر جان خودش و جان پدر وقف عمو بود زیرا که حسن بود امام علی اکبر آنقدر که در حق برادر پدری کرد شد حضرت سجاد غلام علی اکبر بیش از همه در روز ازل دست خداوند از جام بلا ریخت به جام علی اکبر این زاده حیدر اسدالله پدر بود اول پسر کشته در راه پدر بود تو داغ نزن بر جگرم بیشتر از این بردار قدم دور و برم بیشتر از این بدجور دل عمه برایت نگران است پس دور نشو ای پسرم بیشتر از این رفتی به دل دشمن و از تو خبری نیست مگذار ز خود بی خبرم بیشتر از این با دیدن تو جان ز تنم رفت چرا که بود از بدنت در نظرم بیشتر از این باید که بیایند کمک تا بدنت را شاید بتوانم ببرم بیشتر از این بر روی زمین پا مکش اینقدر علی جان اینگونه نزن نیشترم بیشتر از این دیگر چه از این پیر کمر خم شده خواهید دیگر چه بیاید به سرم بیشتر از این؟ گفتی بروم، رفتی و من هیچ نگفتم برخیز ببین بی تو روی خاک میفتم @shia_poem
دیشب از عشق چشم من‌تر بود عاشقی حرف ما و دلبر بود دلِ گم گشته ام مرا می‌برد دلم از کودکی کبوتر بود تا سر کوچه‌ی خدا رفتم که پُر از چشمه‌های کوثر بود چشم من بود و دامن ساقی دست من بود و لطف ساغر بود من ز هوش و دلم ز دستم رفت کار پیمانه‌های آخر بود کار دل، کار عشق دست تواند هم خدا، هم حسین مست تواند جلوه ای کن به رسم دلبریت تا بریزیم سر به سروریت درِ بازارِ بردگان وا شد یوسف آمد برای نوکریت کعبه افتاده است دنبالت با خیالِ رخِ پیمبریت تو علی هستی و علی مانده ماتِ اعجاز تیغ حیدریت چقدر مثل فاطمه هستی به فدای شکوه کوثریت آمدی عشق در به در شده است امشب ارباب ما پدر شده است باز کن چشم عالم آرا را خیره کن چشم‌های دنیا را نخوری چشم ای تو چشم حسین بس که چشمت ربوده دل‌ها را نوه‌ی ارشد امیر عرب می دهی عطر نام زهرا را ای علمدار دوم این قوم می بری رونق مسیحا را آرزوی حرا دو رکعت توست تا ببیند دوباره طاها را صخره ای موج را به هم کوبید روی دوشش گرفت دریا را پَرِ سجاده‌های مادر تو می برد دودمان لیلا را سیب سرخی و زاده‌ی ارباب یوسف خانواده‌ی ارباب شاه زاده امیر میدان ها مثل عباس مرد طوفان ها نفس دشت‌ها بریده ز تو تند باد شگفت جولان ها کوه‌ها خاک پای تن تنه ات شاه بیتِ لبِ رجز خوان ها به علی رفته ای در اوج نبرد می زنی خنده بر پریشان ها زَهره‌ها را دریده ای یعنی هیچ کس نیست بین میدان ها از امیران کربلا هستی چقدر شکل مرتضی هستی گره ای تا زدی دو ابرو را به هم آمیختی تو شش سو را همگی قبر خویش را کندند تا که دیدند تیغ و بازو را تیغ رقصید و آسمان بشنید ضربه ات را صدای هوهو را طپش قلب خیمه‌ها آمد تا گشودی سپاه گیسو را آمدی تا پس از عمو گیری پای محمل رکاب بانو را از مِیِ عشق باده ای داریم وه چه ارباب زاده ای داریم! روشنی‌های آسمان حسین ای نشانیِ بی نشان حسین روی چشم تو ابروان پدر روی دوش تو گیسوان حسین آه! داوود حضرت ارباب ای اذان گوی کاروان حسین بعد آوای دلنشین تو بود نوبت گفتن اذان حسین قُوَت زانوان بابایی ای مسیحاترین جوان حسین مادرت هیچ، بین بهت حرم رفتنت می‌برد توان حسین از نگاهت عزیز زهرا سوخت رفتی از رفتن تو لیلا سوخت @shia_poem
بر جلوه ی خلقت پیمبر صلوات بر چهره ی غرق نور اکبر صلوات تقدیم به آن جوان رعنا که بود سر تا به قدم شبیه حیدر صلوات گر ذکر ابوتراب بردارد علی از چشم حریف خواب بردارد علی سلمان محمدی شود نصرانی از چهره اگر نقاب بر دارد علی از خانه ی ارباب خبر می آید بر آل علی تازه پسر می آید در خُلق و مرام و منطق و حُسن و جمال انگار محمدی دگر می آید می بارد از این جمال دلجو صد ماه سر تا به قدم، علی میاید از راه حق است اگر کعبه ترک بردارد لا حول و لا قوة الا بالله @shia_poem
سر خوشم باز در هوای علی در هوای پر از خدای علی قلم آورده ام که بنویسم چند خطی فقط برای علی چند خطی سفارشی نذر برق زیبای چشم های علی ناگهان عطر نور نازل شد همه جا پر شد از صدای علی و لبی غرق در تبسم شد شکر صد بار از خدای علی بوسه باران شد از لب ارباب صورت مصطفا نمای علی سیب سرخ حسین بارید از بوسه هایش به گونه های علی سیب سرخ بهشتیان آمد روز زیبای هر جوان آمد به علی جلوه ی خدا دادند به جمالش چه جلوه ها دادند به لبانش کمی عسل دادند و به چشمش نمک، جدا دادند و به تیزی ابروانش هم خمی از تیغ مرتضی دادند و به اشک نماز نیمه شبش خوف دادند و هم رجا دادند و به یمن حضور محترمش خانه ی نور را صفا دادند به خرامیدنش برای پدر رنگ لبخند شوق را دادند به علی هر چه خوبها دارند همه را یک به یک، به جا دادند و به حق نور عالمین آمد پسر ارشد حسین آمد رسم و آداب دلبری دارد شیوه ی رزم حیدری دارد بیشتر تا دل از پدر ببرد قد و بالای مادری دارد نور سیمای فاطمی دارد خلق و خوی پیمبری دارد بی سبب نیست اینکه حسنش با حسن یوسف برابری دارد شیر مرد عشیره ی خورشید چند تا فتح لشکری دارد مثل حیدر فقط نه یک شیوه شیوه های دلاوری دارد مثل عباس مرد میدان است بین سرها علی سری دارد اسد الله یا علی اکبر جان ارباب ما علی اکبر شب شب مستی و گدایی شد باز هم هر دلی خدایی شد باز باران نور می بارد چه شب خوب و با صفایی شد دل دیوانه ام به شوق علی به هوای حرم هوایی شد کربلا یک علی فقط کم داشت با حضورش چه کربلایی شد نسل خورشید با دو تا اکبر غرق در نور و روشنایی شد یک علی اکبرش حسینی و یک علی اکبرش رضایی شد یک دلم مرغ کربلایی بود یک دلم مشهد الرضایی شد من گدای همیشه بی تابم یا امام الرئوف دریابم @shia_poem
در آن تاریک، دل می‌بُرد ماه از عالم بالا گرامی باد این رخشنده، این تابان بی‌همتا شب است و خرده‌های خندۀ ماه از ورای ابر می‌افتد روی آب و می‌پرد خواب از سر دریا شب است و می‌تکاند آسمان از دامنش آرام کمی از مانده‌های نور را بر سفرۀ صحرا می‌اندازد فلک بر صورت خورشید روانداز و می‌خواباند او را روی پای خویش تا فردا... میان چادر شب ماه زیباتر شود آن‌سان که بین لشکر دشمن جمال یوسف لیلا خوشا لیلا که در دامان جوانی این‌چنین پرورد که دارد خوف از پروردگار خویشتن تنها تعالی‌الله رویش را که «والفجر» است تفسیرش تعالی‌الله مویش را که «والیل اذا یغشا» ملاحت می‌چکد از ساحت پیشانی‌اش هر بار که در نزد پدر پایین می‌اندازد سر خود را کسی چون او پر از سُکر خدا گشته‌ست پا تا سر که نشناسد میان سجده‌های خویش سر از پا علی اکبر است او یا نبیّ دیگر است او یا علیّ‌بن‌ابی‌طالب مهیا گشته بر هیجا! که او تا بر زمین پا می‌گذارد، راه می‌افتد میان آسمان‌ها بر سر پابوسی‌اش دعوا «اگر امر خدا جنگ است باید رفت» گفت و رفت نه از شمشیرها ترس و نه از سرنیزه‌ها پروا بلاجوی و بلی‌گوی و عطش‌نوش و رجزخوان بود هجوم آورد بر میدان چه رعدآواز و برق‌آسا «منم من زادۀ زهرا، منم آیینۀ حیدر!» ولی نشناختند او را ولی‌نشناس‌ها... دردا! نقاب از روی خود برداشت تا محشر کند، محشر گره بر ابروان انداخت تا غوغا کند، غوغا نمی‌گویم چه آمد آخر اما بر سر جسمش همین و بس، پس از او خاک عالم بر سر دنیا چراغی نیست در دل - این پریشان‌خانۀ مغموم - که دزد نفس عمری برده از ایمان من یغما امیدم سوی الطاف علی اکبر است، ای کاش بگیرد دست خالی مرا در محشر کبری @Shia_poem
طنین عشق به مافوق کهکشان می رفت صدای شورِ بشر تا به لامکان می رفت نفس نفس پر و بال فرشتگان می رفت خبر به دست ملائک به آسمان می رفت تمام عرش ز شوق شنیدش پا شد خبر رسید به بالا..،حسین بابا شد به رودخانه تمنای وصل دریا داد به جبرئیل کمی فرصت تماشا داد به دست مریم اربابمان،مسیحا داد خدا ودیعه ی خود را به ام لیلا داد عروس فاطمه با یک ‌گُلَش بهار آورد برای دلبر کُون و مکان نگار آورد گلاب های جهان مست عطر شب‌بویند هزار شانه‌به‌سر لابه‌لای گیسویند تمام بیشه به دنبال ناز آهویند به شیرزاده به غیر از علی چه می گویند؟! حسین در بغل خویش لای‌لایش کرد برای بار نخستین علی صدایش کرد ستاره تا که نگاهی به قرص ماه انداخت نماز بندگی عرش را به راه انداخت هزار یوسف دلداده را به چاه انداخت تمام آینه ها را به اشتباه انداخت دو تیغ ابروی اکبر به مرتضی رفته چِقَدر خُلقاً و خَلقاً به مصطفی رفته خبر دهید به خُم ها شراب ناب آمد به چشمه‌سار بگوئید روح آب آمد به گوش شب برسانید آفتاب آمد کریم زاده ای از نسل بوتراب آمد نبی که نیست ولیکن نبوتش علنی است اصول تربیت او حسینی و حسنی است از آن زمان که گِلم را به عشق اَفشُردند مرا به دست کسی غیر یار نسپردند تمام شهر ز خوانش طعام می بُردند هزار جُون سر سفره اش نمک خوردند فقیرهای درش گرم سروری هستند غلام های حسین از دم اکبری هستند به آفتاب بگو خلوتی اجاره کند به ذره گر نظر لطف،ماه‌پاره کند اگر به خاک سر کوی خود اشاره کند به آسمان رود و عرش را نظاره کند هنوز برکه ی ما عکس ماه را دارد گدای پشت درش حکم شاه را دارد شکوه کوه حرا شانه های شهزاده عبای سبز محمد عبای شهزاده قیامتی است نماز عشای شهزاده بلال ها همه مات صدای شهزاده علی به کنگره ی شهر تا اذان می گفت حسینِ فاطمه در هر فراز..،جان می گفت نسیم با سر زلفش همیشه درگیر است غلاف آهنی اش جایگاه شمشیر است لب تشهدی اش پرتگاه تکبیر است درست مثل اباالفضل این پسر،شیر است همیشه شانه به شانه کنار عباس است به نام حضرت زهرا چقدر حساس است عقاب از نفس کرکسی نمی ترسد و باغ یاس ز خار و خَسی نمی ترسد رقیه در بغلش از کسی نمی ترسد ز درد و غصه و دلواپسی نمی ترسد رشید اهل حرم،رهبر سپاه حسین پناه فاطمیات است جان‌پناه حسین بنا بر این شده مثل عمو علم بزند تمام لشکر کفار را بهم بزند و قبل از آنکه دمِ رفتن از حرم بزند کمی برای پدر جانِ خود قدم بزند چِقَدر با قد و بالاش عشق می کرده حسین وقت تماشاش عشق می کرده مخدّرات برایش نقاب آوردند برای نور جبینش حجاب آوردند حنای سرخ به قصد خضاب آوردند برای باز شکاری عقاب آوردند تمام خیمه در این لحظه اضطراب گرفت پدر برای علی‌اکبرش رکاب گرفت دلاورانه به کشتار خصم تیغ گشود به ضربه ای سر و دست از عدوی پست ربود به کوری همه ی آن حرامیان حسود حسین با رجز او به وجد آمده بود شبیه صاعقه بر فرق کفر می بارد علی علیِ علی‌اکبر آفرین دارد چه می شود که کسی ناگهان کمین بخورد چه می شود که پری تیرِ سهمگین بخورد چه می شود اگر ابروی ماه چین بخورد خدا نیاورد این مصطفی زمین بخورد... قد بزرگ عشیره دم حرم تا شد خبر رسید که شهزاده ارباًاربا شد لهوفِ ماه گرفتار پنجه ی شب شد ورق ورق همه ی دشت از او لبالب شد رشید خیمه لگدمال سم مرکب شد چگونه پیکر او در عبا مرتب شد؟! نپرس اینکه چه آمد به روز اکبر او هنوز مثل معماست شکل پیکر او @shia_poem
بلند مرتبه بود و بلند بالا بود امامزاده ی آقا چقدر آقا بود کدام واژه تواناست وصف دریا را که آنچه بود به اکبر شبیه ، دریا بود پیمبر است ؟ نه. آیا امام ؟نه ، هردو که نیم حیدر و یک نیمه نیز طاها بود همیشه بر سر دیدار او جدل می شد برای دیدن رویش همیشه غوغا بود علیّ اکبر لیلاست این ، که مجنون هم برای دیدن او در صف تماشا بود علیّ اکبر زهراست این که یوسف هم به عشق نوکریش خسته از زلیخا بود برای بردن نامش وضو بگیر ای شعر قلم بایست که وصفش نه حدّ املا بود برای گفتن أن علی ولی الله بگو کدام مؤذّن چنین توانا بود عصای دست حسین است این پسر اما شکسته دیدمش آنجا که عشق تنها  بود کدام گرگ ؟ چگونه درید یوسف را ؟ که تکّه تکّه ی او در تمام صحرا بود حسین بود و عبایی پُر از علی اکبر حسین بود و عصایی که إرباً إربا بود @shia_poem
پایین قدمهای حسین جای کمی نیست جا دارد اگر غبطه خورد بر تو عمویت @shia_poem
خورشیدی و میان قمرها نشاندنت مهتابی و به چشم سحرها نشاندنت نامِ تو می‌برم جگرم داغ می‌شود تو آتشی به روی جگرها نشاندنت جانِ حسین  جانِ علی  جانِ مصطفی تو جانی و به قلبِ پدرها نشاندنت حک کرده‌اند نام تو را فاتحانِ رزم حکاکها به تیغ و سپرها نشاندنت هرجا که رد شدی همه‌اش  سجده‌گاه شد هرجا که آمدی  رویِ سرها نشاندنت ای چشم روشنیِ علی  چشمِ فاطمه تو نوری و میانِ نظرها نشاندنت گفتند یاعلی و  خدا  جان درست کرد بین نجف برای تو  ایوان درست کرد لبخند زن که رو به تو دنیا بایستد خورشید آید و به  تماشا بایستد موجی به گیسوان سیاهت بده که باز... ...ساحل به خاک اُفتد و دریا بایستد از چشمهای مادرت اینقدر جان مَبر کم مانده قلبِ حضرتِ لیلا بایستد چیزی که نیست عالم اگر سجده‌ات کند وقتی به احترام تو بابا بایستد جبریل هم به اشتباه بیافتد که این نبی است؟ اکبر اگر برابرِ زهرا بایستد هرکس رسید و پیش تو پایینِ پا نشست روز قیامت از همه بالا بایستد دردت به جانِ ما به فدای جوانی‌ات باید سرود از تو  و  میدان تکانی‌ات اول رسید در وسطِ کار و زار و بعد دوم کشید از کمرش ذوالفقار و بعد سوم مقابلش ملک‌الموت هم نماند او اکبر است و نیست جز این انتظار و بعد رَم کرده بود لشکر و می‌رفت هرطرف چهارم گذشت و هر دو نفر شد چهار و بعد جبریل غرقِ بُهت صدا می‌زند علی شیر آمده است تا بزند بر شکار و بعد پنجم عجیب نیست اگر می‌گُریختند خورشید هم نبود میانِ مدار و بعد وقتی نشست آخرِ سر گرد و خاک‌ها دیدند اکبر است و هزاران مزار و بعد... انگار کعبه خورده تَرَک حیدر آمده آری علی  به شکل  علی‌اکبر آمده ای از همه به معنیِ اکبر شبیه تر از هرچه گفته‌ام به پیمبر شبیه‌تر ای شیوه‌ی کریمیِ تو مجتبی سرشت ای برکتت به حضرت کوثر شبیه‌تر الله‌اکبر از رجزَت بینِ ضربه‌ها ای ضربه‌ات به ضربه‌ی حیدر شبیه‌تر با دستمال زردِ نبردِ علی تویی از هرکسی به خواجه‌ی قنبر شبیه‌تر هم لطف تو قیامت کبرای فاطمه هم جنگِ تو به صحنه‌ی محشر شبیه‌تر طوری به روی دست تکاندی سپاه را باشد به کندن درِ خیبر شبیه‌تر مَرحَب میان قبر کشد  مرحبا  علی باید کشید یکصد و ده بار یاعلی با زُلفِ خویش جمع پریشان گرفته‌ای با دست  باز  دست گدایان گرفته‌ای بینِ مدینه خانه‌ی تو خانه‌ی همه است این شیوه  از امامِ  کریمان گرفته‌ای آرامش پدر  به مدینه گمان کنم هرشب سر حسین به دامان گرفته‌ای وقت اذان ملاحظه کن حالِ عمه را این خیمه را تو با لبِ عطشان گرفته‌ای خیلی برای قدِ تو زحمت کشید ؛ حیف اکبر چقدر از پدرت جان گرفته‌ای دیدم زبان به روی زبانش گذاشتی دیدم  که آب از  لب سوزان گرفته‌ای لیلا که مُرد با لب پُر خون صدا زدی آمد دلت که پیش پدر دست و پا زدی...؟ @shia_poem
روشنی بخش ِ دلِ آل کسا آمده است به تمنّایِ علی(ع) خیل گدا آمده است گفته تبریک و پیِ نان و نوا آمده است نوهٔ فاطمه(س) و شیر خدا آمده است رنگ و رخساره ای از حضرتِ حیدر دارد علی اکبر(ع) لقبِ شبه پیمبر(ص) دارد داده شد جرعه ای از باده به أمّ لیلا(س) بادهٔ کامل و آماده به أمّ لیلا(س) قرعهٔ مادری افتاده به أمّ لیلا(س) چه دل-آرا پسری داده به أمّ لیلا(س) کعبه را گل زده و بازگشایی کرده آن خدایی که علی بن حسین(ع) آورده صوتِ زیبایِ اذان؛ دور و برَش میگردد قبله حیران شده و دورِ سرش میگردد دورِ لبخندِ ملیحِ پدرش میگردد پدرش هم که به دورِ پسرش میگردد دلِ عاشق شده! با نغمهٔ دلخواه بگو أشهدُ أنّ علیا ولی الله بگو در اصالت علوی، خَلقاً و خُلقاً نبوی در سخاوت حسنی، صاحبِ گفتارِ قوی شده شهزاده ای از طایفهٔ مرتضوی هست با سیدِ سجّاده نشینان؛ أخَوی وقتِ جاری شدنِ چشمهٔ احساس رسید قامتش تا که به سرشانهٔ عباس(ع) رسید درس ِ آزادگی و لطف و کرَم را آموخت راهِ ویرانیِ بنیانِ ستم را آموخت سبکِ جنگیدنِ در اوجِ جنم را آموخت از عمو؛ پیر شدن پایِ علَم را آموخت یاعلی(ع) گفته و شمشیر گرفتند به دست عمه زینب(س) به تماشایِ دو آیینه نشست خوش عمل کرد به قولِ ازلی روز دهم بود، دور و برِ ناموسِ علی(ع) روز دهم در جواب پدرش گفت: بلی... روز دهم ماند، بی چون و چرا پایِ "ولی" روز دهم بسکه از هر چه به جز؛ عشقِ پدر دست کشید رزقِ پرواز رقم خورد و به شهزاده رسید * رفت از خیمه و با آه نمیرفت ایکاش با لبِ تشنه و جانکاه نمیرفت ایکاش طرفِ لشکرِ بدخواه نمیرفت ایکاش پیش چشمانِ پدر راه نمیرفت ایکاش دوره کردند و همین خورد زمین؛ جانِ حسین(ع) حلقه زد اشک، سراسیمه به چشمانِ حسین(ع) نفس ِ تازه-جوانش نفسی-دائم بود غرقِ خون در وسطِ هلهلهٔ ظالم بود چند مردِ قدَر و تازه-نفس لازم بود بُردنش کارِ جوانانِ بنی هاشم بود شد سراپایِ تنش یکسره إرباً إربا جمع شد عشقِ حسین بن علی(ع) بینِ عبا! @shia_poem
قصد کردم رود مِی جاری کنم از دلم آواربرداری کنم بعد با انگور معماری کنم جای آنکه کار تکراری کنم با توسل کارهایی نو کنم چندرکعت سجده سمت تو کنم گرچه ابروی تو محرابی کج است این مسیر کج به ایمان مُنتَج است دور تو گردیدنِ ما صد حج است این عبارت صورتش چون مخرج است نفس تو نفس نفیس حیدر است خَلق و خُلق و منطقت پیغمبر است مُرغِ غم از ساحلِ دریات رفت با گُل‌ات هوش از سر باغات رفت آینه ، قربانِ سر تا پات رفت تا که خندیدی دل بابات رفت نور را منشور ، طِیفی می کند با تو اربابم چه کیفی می کند مَسلَکت ، آدابِ یک فرهیخته! صوت تو شب را به تب آمیخته پای محرابت مُوذن ریخته از اذانت صد بلال آویخته بارِ رودِ اَشهَدَت را ، جو کشید یاعلی گفتی و عالم هو کشید نام حیدر قاب قرآنت علی ما عجم‌هائیم سلمانت ، علی در نجف خوردیم از نانت علی فاطمه‌وار است احسانت..، علی قنبر خوان سِترگت بوده ایم نوکرِ مادربزرگت بوده ایم ما گداها عشق را فهمیده ایم هر زمان خندیده ای..، خندیده ایم وصف جودت را فقط نشنیده ایم دودِ بامِ خانه ات را دیده ایم بانی رزق گدایانی..، خودت در کَرَم یک‌پا حسن‌جانی خودت در طلوعت گریه ی شب را ببین ماه! دورت رقص کوکب را ببین رد شدی از کوچه‌ها..،تب را ببین با تو ذوقِ عمه‌زینب را ببین عمه تشویشش به ظاهر جمع شد از رکاب خویش خاطرجمع شد با تو خواهر سرفرازی می کند حس امنِ بی نیازی می کند گیسوانت را چه نازی می کند! روی دستت تاب‌بازی می کند سهم لب هایش به جز لبخند نیست این سه‌ساله روی پایش بند نیست نیزه را تا اختیارش می کنی دشمنت را تار و مارش می کنی تیغ خود را ذوالفقارش می کنی هر کسی آمد ، شکارش می کنی رزم حیدروارِ تو بیداد کرد ساقی اهل حرم را شاد کرد آب را آتش زده لب های تو خیمه راه افتاد..، پشت پای تو آه از اندوهِ جان‌فرسای تو مُرد وقت رفتنت..، بابای تو وای اگر پیمانه خون در خُم کند اسب تو راه حرم را گم کند کوچه وا کردند...، زهرایت کنند خون به قلب ام لیلایت کنند قطره‌قطره ، قدرِ دریایت کنند تکّه‌تکه ، ارباًاربایت کنند آه! بابا دیگر آن بابا نشد چند عضوی از تنت پیدا نشد @shia_poem
شاه امروز آفریده شاهکار دیگری احتیاجی نیست بعد از این به یار دیگری لشکر ارباب میگیرد وقار دیگری مرتضی باید بسازد ذوالفقار دیگری بیشتر امشب شب خوشحالی سقا شده چون که حالا یک نفر مثل خودش پیدا شده او برای زینب کبری رکاب آورده است عمه زینب هم برای او نقاب آورده است هدیه ای را هم برایش بوتراب آورده است مرکبی در شان پیغمبر....عقاب آورده است نیست جایی خوش قدو بالاتر از این آینه ام لیلا تکیه زد بر جایگاه آمنه از فراز خانه اش نور کرامت می گذشت قدر او که هیچ قدش از قیامت می گذشت غرق در ذات خدا بود از علامت می گذشت بود در شانش ولیکن از امامت می گذشت شیر دارد بی امان با شیر بازی می کند تا که اکبر با عمو شمشیر بازی می کند پهن کرد از دست خود بر خواهرش سجاده ای بعد پیغمبر به او دل داده هر دل داده ای ای فقیران سفره  دارد ، سفرۀ آماده ای اوست آقا زاده ام آن هم چه آقا زاده ای در مقام او جهانی بانگِ یا هو می زند وقت مدحش ناصرالدین شاه  زانو می زند وقت معراجش رسول و وقت خیبر مرتضی بین خانه چون پیمبر ؛ بین لشکر مرتضی سر ، رسول الله هست و هست پیکر مرتضی نیمی از پیکر نبی و نیم دیگر مرتضی دست هایش چون که بر هم سخت محکم می شود باز هم عید غدیر خم مجسم می شود مثل مادر آسمان ها را تماشا میکند آسمان در گیسویش خورشید پیدا می کند کیست این آقا که ما را نیز آقا می کند خواهر کوچکترش هم کار زهرا می کند صاحب بالاترین عنوان و منصب می شود شانه ی او تکیه گاه عمه زینب می شود کعبه از شش گوشۀ ارباب کم می آورد نام او افلاک را زیر قدم می آورد صحبت از شش گوشه شد ؛حرفی که غم می آورد باز هم دارد مرا سمت حرم می آورد هرچه باداباد من این روزها لیلایی ام هرکه جایی را پسندد من که پایین پایی ام مرهمی بعد از تو بر داغ پدر پیدا نشد خواست برخیزد حسین بن علی از جا نشد خواست جسمت را بگیرد در بغل اما نشد آخرش هم پیکر تو در عبایش جا نشد داد زد بابای پیرت ، آه زینب ، اکبرم ... ای جوانان بنی هاشم بیایید از حرم @shia_poem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گيسو به باد مى دهى و دلبرى على پا در ركاب مى كنى و حيدرى على ابرو نهان كن از نظر خيره حسود آئينه دارِ صورت پيغمبرى على @shia_poem
آلله گوزللرین گوزلی خلق ائدیب سنی غیرتلی و حیالی ولی خلق ائدیب سنی لیلا بالاسی مدحیوه آیا نه عرض ائدیم همتایِ مصطفی و علی خلق ائدیب سنی @shia_poem
اى ورق روى تو عنوان حُسن خال و خطت نقشه ى ايوان حسن نسل جوان را به جهان رهبرى جلوه ى توحيد على اكبرى ريخته از شر م رخت در شفق گل به گلستان عرق از هر ورق گر چه خداوند وجود و عدم خلق نكرده دو نفر مثل هم ليك چو رخسار تو را آفريد نقش تو را شكل محمد كشيد چشم تو بيناى همه ماسوا گوش تو گنجينه ى صوت خدا روى تو از آب بقا صاف تر وز دل عشاق تو شفاف تر صبح تو از شام ابد دلرباست شام تو تا صبح ازل جان فزاست هر كه هواى رخ احمد كند در تو تماشاى محمد كند باد نقابت چو به بالا زند فاطمه لبخند به ليلا زند منطق شيواى جهانگير تو در لبه ى تيغه ى شمشير تو بسكه خدا خوب تو را ساخته خصم تو در مدح تو پرداخته دشمن سرسخت شما انجمن بود معاويه كه گفت اين سخن تاج خلافت كه ز پيغمبر است ساخته بر فرق على اكبر است هر چه سخن گشت برازنده تر مانده به مدح تو سر افكنده تر حق سخن گشت به مدحت ادا از لب جانبخش شه كربلا گفت تويى اى پسر باوفا اشبه مردم به رسول خدا قبر تو شد اى همه را نور عين جلوه ى شش گوشه ى قبر حسين جان تو و جان حسين بُد يكى قبر تو و قبر حسين شد يكى اى ز تمام شهدا خوب تر پيش حسين از همه محبوب تر بين جوانان بنى هاشمى جانى و جانان بنى هاشمى بسكه بُدت شور شهادت به سر كشته شدى از همگى زودتر خون سرت تا به جبينت چكيد موى سياه پدرت شد سپيد خواست شود موى سپيدش خضاب روى به روى تو نهاد آن جناب روى تو و روى پدر رنگ شد عاشق و معشوق هم آهنگ شد چهره به رخسار منيرت گذاشت تا دلش آرام نشد برنداشت زينب مظلومه به حفظ امام صيحه زنان گشت برون از خيام تا كه نبازد پدرت جان پاك ناله كشيد از جگر چاك چاك گفت كه‏ اى تازه جوانم على ميوه ى دل، قوت جانم على ميثم اگر وصف تو را میسرود جز تو و الهام تو در او نبود @shia_poem