eitaa logo
شعر شیعه
7.3هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
قصد کرده است تمام جگرم را ببرد با خودش دلخوشی دور و برم را ببرد من همین خوش قد و بالای حرم را دارم یک نفر نیست از اینجا پسرم را ببرد؟ دسترنج همه ی زحمت من این آهوست چقدر چشم نشسته، ثمرم را ببرد این چه رسمی است پسر جای پدر ذبح شود حاضرم پای پسرهام، سرم را ببرد تا به یعقوب نگاهم نرسیده خبرش می شود باد برایش خبرم را ببرد نیزه دنبال دلم بود تنش را می گشت قصد کرده است بیاید جگرم را ببرد *** جان من، قول بده دست به گیسو نبری مقنعه ت باز شود، بال و پرم را ببرد تو برو خیمه خودم پشت سرت می آیم چه نیازی است کسی محتضرم را ببرد دست و پاگیر شدم، زود زمین می افتم یک نفر زود، تن دردسرم را ببرد همه سرمایه ام این است که غارت شده است هر که خواهد ببرد جنس حرم را...ببرد صد پسر خواسته بودم ز خدا، آخر داد صد علی داد به من تا که سرم را ببرد @shia_poem
انگار بنا نیست سری داشته باشی سر داشته باشی، جگری داشته باشی انگار بنا نیست که از میوه ی باغت اندازۀ کافی ثمری داشته باشی انگار بنا نیست که ای پیر محاسن این آخر عمری پسری داشته باشی ای باد به زلف علیِّ اکبرِ لیلا مدیون حسینی نظری داشته باشی می میرم اگر بیش از این ناز بریزی بگذار که چندی پدری داشته باشی تو از همه ی آینه ها پیش ترینی تكثیر شدی بیشتری داشته باشی رفتی و نگفتی پدرت چشم به راه است از من تو نباید خبری داشته باشی؟ بی یار اگر آمده ام پیش تو گفتم شاید بدن مختصری داشته باشی چه خوب به هم نیزه تو را دوخت و نگذاشت تا پیکر پاشیده تری داشته باشی با نیم عبا بردن این جسم بعید است باید که عبای دگری داشته باشی @shia_poem
انگار بنا نیست سری داشته باشی سر داشته باشی، جگری داشته باشی انگار بنا نیست که از میوه ی باغت اندازۀ کافی ثمری داشته باشی انگار بنا نیست که ای پیر محاسن این آخر عمری پسری داشته باشی ای باد به زلف علیِّ اکبرِ لیلا مدیون حسینی نظری داشته باشی می میرم اگر بیش از این ناز بریزی بگذار که چندی پدری داشته باشی تو از همه ی آینه ها پیش ترینی تكثیر شدی بیشتری داشته باشی رفتی و نگفتی پدرت چشم به راه است از من تو نباید خبری داشته باشی؟ بی یار اگر آمده ام پیش تو گفتم شاید بدن مختصری داشته باشی چه خوب به هم نیزه تو را دوخت و نگذاشت تا پیکر پاشیده تری داشته باشی با نیم عبا بردن این جسم بعید است باید که عبای دگری داشته باشی @shia_poem
نبریدم! پسر مادرم اینجا مانده پنج تن یک تنه بر دامن زهرا مانده هیچ کس نیست که بالای سرش گریه کند مونس بی کسی من تک و تنها مانده کاش میشد که لباسی برسانم به تنش آبروی همه عریان روى صحرا مانده بین یک گونی کهنه سر او را بردند ته گودال ولی پیکر او جا مانده ساربان داد مزن ما کس و کاری داریم ساربان راه مرو همسفر ما مانده چند باری شده گم کرده ام او را اصلاً بس که از دور تنش مثل معما مانده باز چشمش به که افتاد که غش کرد رباب؟ بازهم آمده این حرمله ى وا مانده برسانید خبر را به علمدار حرم چادر زینب تو زیر لگدها مانده ناقه زانو زده تا اینکه سوارش بشوم چشم من سمت علی اکبرم اما مانده @shia_poem
به نام او هوالباقی به میدان می روی ای اولین و آخرین ساقی من از ابروت فهمیدم که هم جبار و هم قهار و هم رحمان و رزاقی ابالفضلی و عباسی تو هم استاد پیکاری و هم استاد اخلاقی جهان دارالشفای توست که هم محشور هم مشهور در انفاس و آفاقی وفا٬غیرت٬ادب٬تنها؛ برای این همه مفهوم در یک تن تو مصداقی قواعد ریخته برهم تو هم مقصود زُهادی و هم منظور عُشاقی برای کشتن مردم خدا داده به چشم تو عجب ابروی خلاقی برای کربلا رفتن به ما خیل گنهکاران فقط مشغول ارفاقی برو اما بیا حتماً رسیده از علی اصغر برای تو چه ابلاغی بیا با مَشک یا بی مَشک رقیه بسته با دست تو در خیمه چه میثاقی به دستت دست میشویی ندیدم در کسی اینقدر مهجوری و مشتاقی به کف الاَیمَن و ایسَر دوتا دستت دوتا سروند افتادند در باغی غم مَشک و غم اصغر دوچندان می کند در سینه ات هر داغ را داغی تمام دشت می گویند أدر کأساً وناوِلها الا یا ایها الساقی . خبر پاشیده شد از هم سپاه دشمنان با یک نفر پاشیده شد از هم به دست یک نفر هم نه سپاه اینچنین با یک نظر پاشیده شد از هم دم رود آمد و آن رود دلش با دیدن قرص قمر پاشیده شد از هم به دورش حلقه کردند و گُلی در کنج گلدان با تبر پاشیده شد از هم رباب و اصغر و بابا پس از او بینشان تیر سه پر پاشیده شد از هم و او هم پهلویش انگار شده چون پهلویی که پشت در پاشیده شد از هم عمود خیمه٬ بر فرقش عمود آهنین افتاد و سر پاشیده شد از هم سرش پاشیده شد اما دل بابا برایش بیشتر پاشیده شد از هم @shia_poem
فلک گدای عنایات خاص و عامه ی تو سروده شد به روی نیزه ها اقامه ی تو تو بی نهایتی و روی نیزه زلفت گفت که نقطه چین بگذارد در ادامه ی تو من الغریب به ما نیز نامه ای بده چون حبیب ها بکند خلق ؛فیض نامه ی تو فقط تو امر بفرما چگونه جان بدهیم شبیه جون تو یا که ابوثمامه ی تو و یا امر بفرما شبیه ابربهار همیشه اشک بریزیم بر چکامه ی تو برای مرثیه خوانی آب بر عطشت میان روضه ی زهرا برای جامه ی تو برای روضه ی غصب فدک که زینب خواند برای غارت انگشتر و عمامه ی تو @shia_poem
شب تو گشته ؛به شور عزا اضافه شده است چه قدر نغمه ی اشفع لنا اضافه شده است بقیع آمده در خیمه گاه می گرید بقیع آمده بر کربلا اضافه شده است چقدر عمه از این بودن تو دلگرم است به جمع لشگریان مجتبی اضافه شده است رجز به روی لبت کینه هایشان رو شد به زور ضربه ی این سنگ ها اضافه شده است به زیر مرکب دشمن ز پیکرت کم شد به خاک کرببلاهم شفا اضافه شده است @shia_poem
دوباره پیرهن از اشک و آه می‌پوشم به یاد ماتم سرخت، سیاه می‌پوشم دوباره همدم سوز و گداز می‌گردم به سوی کعبۀ راز تو باز می‌گردم خطی ز خطّ قیام تو باز می‌خوانم اذان زخم تنت را نماز می‌خوانم بر آن مصیبت عُظمی گریستن باید به راه مرگ عظیم تو زیستن باید به خون خویش نوشتی که مرگم آیین است هنوز از خط خون تو خاک خونین است هنوز از دل گودال می‌زنی فریاد که آی اهل زمین! راه آسمان این است از آن غروب که خورشید پشت کوه شکست هنوز بهر دعای تو گرم آمین است هنوز آنکه غمت را غریب می‌گرید دل گرفتۀ این آسمان غمگین است دلم گرفته ز داغت نشان اشکم را ببین روان شده این کاروان اشکم را بخوان که می‌گذرد از میان خون راهت دوباره کرب و بلا و آن «اعوذ باللهت» دوباره کرب و بلا، صبر در پریشانی نبرد جبهۀ سنگ و سپاه پیشانی دوباره سوز دلی از دو دیده می‌جوشد اذان خون ز گلوی بریده می‌جوشد ببین نماز غمت را نشسته می‌خوانم دوباره در سفرم، دل‌شکسته می‌خوانم... ببین که باد به یاد تو دربه‌ در مانده ز خشکی لب تو چشم آب تر مانده هنوز خیمه در آن انتظار می‌سوزد میان آتش عشقی که شعله‌ور مانده... تو در غبار سواران روبه‌ رو دیدی اسیر هلهله،‌ بغضی که پشت سر مانده ندای جان و تنت بین دشمنان این بود فدای دوست رگ و پوستی اگر مانده! به زیر ضربۀ‌ شمشیر، خُود با خود گفت: که تیر آه یتیمان چه بی‌اثر مانده! سپر ز دست تو ای دست حق! ز شرم افتاد چو دید زخم تو را نیزه، خون جگر مانده صدای نور تو را از قفای خون نشنید سکوت ظلمت آن قوم کور و کر مانده همین که بر شب صحرا نگاه ماه افتاد همین که لرزه بر اندام قتلگاه افتاد کویر غم‌زده آن جسم پاک را بوسید و ماه خم شد و آن‌گاه خاک را بوسید شنید گوش زمان نینوای نایت را گلوی خشک زمین گفت ردّ پایت را کسی صباح و مسا از «قتیل» می‌خواند برای قافله‌ها «الرحیل» می‌خواند کسی درفش قیامی بزرگ بر دوشش و هم‌نوای نوایت خروش چاووشش کسی که گفته «بلی» با تو«لا» و «الّا» را زند به سرخیِ دیروز رنگ فردا را... کسی که کرب وبلا را به خون و آتش دید کشد به آتش و خون، دین اهل دنیا را یگانه وارث میراث نینوا آرد به جنگ ظلم زمین، عدل آسمان‌ها را... @shia_poem
زسوز سینه برای تو باز می خوانم به نغمه های حزین حجاز می خوانم نوای اکبر ناظم ندارم اما باز نوازشم بکنی دلنواز می خوانم برای مرثیه ها زخمه را نیازی نیست به لطف زخم لبت جانگداز می خوانم ویا زیارت ناحیه ی مقدسه را میان مرثیه یک دو فراز می خوانم من از تبار غزل های ابن مکفوفم ببخش محضرتو روضه باز می خوانم @shia_poem
خونت بنا را بر کرامت می گذارد برگردن شمشیر منت می گذارد این جمله هاکهرگفته شد وقت وداعت بردوش تو بار نبوت می گذارد می خواست رویت را نبوسد وقت رفتن امامگر که این شباهت می گذارد توماه رفتی ؛ماهپاره بازگردی باتیغ وحدت سربه کثرت می گذارد قطعه قطعه اربا اربا .....نه !نه این لفظ سرپوش برروی مصیبت می گذارد از تو هزاران آه مانده در بساطش روی عبا نوبت به نوبت می گذارد @shia_poem
گیسویش وقتی پریشان و مجعد می شود سوگواری شب هشتم زبانزد می شود چشم های خیس لیلا گفت هنگام وداع فرصت بوسیدنش آیا مجدد می شود طبع نازکتر ز گل تا رفت بین داس ها آه آه لاله های دشت ممتد می شود تاتنش ازهم نپاشد باد هم با احترام دست به سینه ز اطراف تنش رد می شود پیکرش مثل فدک نامه است؛درمرثیه اش غالبا بین دو روضه رفت و آمد می شود گیسویش را روی نیزه باد هر سو می برد مثل پرچم اهتزازش نذر گنبد می شود @shia_poem
آه ؛آبت کرد نام آب آور داشتن چون که محکوم است هرساقی به ساغر داشتن العطش از عمق جان نیزه ها برخاست تا کثرت زخم تو شد منجر به کوثر داشتن در نزاع تیر ها ؛تیر سه شعبه برد کرد بود دعوا بر سر سهم برابر داشتن قامتم تاشد عبا هم نیست یاری ام کند سخت شد جسم تورا از خاک ها برداشتن در تقلایی که چندین دفعه پایم جان دهی باز داری آرزوی جان دیگر داشتن دخترانم را بیا زیر پر و بالت بگیر نعمت خوبی است جای دست ها پر برداشتن روی نیزه در کنار محمل زینب بمان تاکه باشد دلخوشی اش سایه ی سرداشتن @shia_poem
عطر تنش ترنمی از یاس و سیب بود حتی گل از لطافت او بی نصیب بود اوبا غزل سرایی احلی من العسل آموزگار عابس و حر و حبیب بود بغض بهار وقت و داعش شکسته شد مرثیه خوان رفتن گل ؛‌عندلیب بود برروی شانه ی جبل النور می گریست ابری که در وصال کسی بی شکیب بود سنگ صبور دلهره ی گوشواره ها روی لبش ترانه ی امن یجیب بود چشم انتظار آینه ی مجتبی نشست سنگی که با تبسم شیشه رقیب بود اکبر نبود تاکه شود ساقدوش او پهلو نشین نیزه شد از بس غریب بود روی زمین ستاره ی دنباله دار شد جان دادن سلاله ی نجمه عجیب بود @shia_poem
شد مقدر که شود جام ؛حسن باده حسین بنویسید حسن خوانده شود ساده حسین قاسم ای پنجره ی باز شده رو به بقیع مجتبای حرمی و به تو دل داده حسین داغ سرخ تو مبادا جگرش را بدرد آه ای اکبر و ای اصغر و سجاد حسین نیزه ها هلهله کردند به روی بدنت تا به بالا نرود ناله و فریاد حسین نعلها روی تنت نقش ضریحی زده اند تا شود سینه ی تو پنجره ی فولاد حسین دست و پا می زنی افتاده عمو یاد حسین زخم پهلوی تو آورد که را یاد حسین مجمع کوچه و گودال شده روضه ی تو هم حسن پیش تو جان داده هم افتاده حسین @shia_poem
من که گُم کردم خودم را کاش پیدایم کنید هِی بگریانید من را تا که دَریایم کنید چشمِ ما یکسال دنبال سیاهی‌ها دوید خیمه‌ای اُفتاده هستم باز برپایم کنید هرچه از خود خرج کردم خرج دنیا کرده‌ام بعد از این لطفی کنید و خرجِ آقایم کنید تکیه‌ها را سر زدم دل روی دل اُفتاده بود در شلوغی‌های روضه گوشه‌ای جایم کنید ریشه‌ی شالی دهید و روی چشمانم کشید تربتی مرحم کنید از اشک بینایم کنید لطف زهرا باز من را از قلم ننداختید من دوباره آمدم تا نذرِ زهرایم کنید آمدم اما به زحمت من مریض روضه‌ام هِی بگریانید من را هِی مُداوایَم کنید @shia_poem
می‌نویسم رویِ هر دیوار واویلا حسین می‌نویسم با لبی خونبار واویلا حسین هرقدم تکرار در تکرار واویلا حسین می‌نویسم زیرِ این آوار واویلا حسین بِینِ کوفه بِینِ این  آزار  واویلا حسین من که دنیایم تویی ؛ معنایِ دنیایم علیست من که غمهایم تویی آشوبِ شبهایم علیست دردِ امروزم تویی اندوهِ فردایم علیست آمدم در کوفه و گفتم که آقایم علیست بارها گفتم علی ، اینبار : واویلا حسین از علی گفتم ولیکن قلبِ طفلانم شکست از علی گفتم ولی یک سنگ دندانم شکست از علی گفتم ولی پهلوم میدانم شکست آنقدر خوردم که این بازویِ بی جانم شکست میزنم با دستِ بسته  زار  واویلا حسین دستگیرم کرده‌اند از بام میبینم تو را با تَنی پُر خون همین احرام میبینم تو را می‌رسی با دختری آرام میبینم تو را بِینِ کوفه در میانِ شام میبینم تو را آه آه از زینب و انظار  واویلا حسین کوفه و در سینه‌ها بُغضِ غدیرش را ببین وایِ من زنجیرهای سخت‌گیرش را ببین کوچه‌ها را بامهایش را اسیرش را ببین بوریایش را ببین تکه حصیرش را ببین دارم اینجا قبلِ تو یک کار : واویلا حسین جز غمت اینجا کسی دیشب پناهم داد  نه غیر طوعه هیچ کس در خانه راهم داد  نه پاسخی بر التماسم بر نگاهم داد  نه نه به من ، جا بر دو طفل بی گناهم داد  نه دخترم را بر حرم بسپار واویلا حسین هرکه اینجا بود_ حتی اندکی_ میزد مرا آن یکی می‌بُرد من را  این یکی میزد مرا پیرمردی میکشید و کودکی میزد مرا کاشکی جایِ یتیمت  کاشکی میزد مرا دخترت هست شب است و خار واویلا حسین یک نفر آمد نوک نیزه به پهلویم کشید یک نفر با چکمه‌اش بدجور بر رویم کشید خنجرش را کافری آمد به اَبرویم کشید حلقه‌ی زنجیر آورد و به بازویم کشید ناله‌ام شد با تَنی خونبار واویلا حسین مَردم اما گریه‌ام تقصیرِ تیرِ حرمله است جانِ تو ذهنم فقط درگیرِ تیر حرمله است بین کوفه صحبتِ تاثیرِ تیر حرمله است گرچه عُمری تیر دیدم ، تیر ، تیر حرمله است دیدم و گفتم ولی دشوار واویلا حسین جان من حتی برای آب اینجا رو مزن یا برای کودکی بی تاب اینجا رو مزن شرمگین از مادری بی خواب اینجا رو مزن پیش این لبخندها ارباب اینجا رو مزن رو مزن ، آبی ولی بردار واویلا حسین آب نه از صبح تا حالا فقط غم خورده‌ام آتش و سنگ و عصا و نیزه درهَم خورده‌ام هرچه خوردم کم نیاوردم ولی کم خورده‌ام با دو دستِ بسته سیلی‌های محکم خورده‌ام وای من از کوچه و بازار واویلا حسین @shia_poem
پیش مرگت میشوم شُکرِ خدا در کوفه من ای شهیدِ بی کفن۲ اولین تَن میشوم از بِینِ هفتاد و دو تَن ای شهید بی کفن۲ @shia_poem
ای گریه بر تو مایه ی آرامشم حسین نازتو را به جان ودلم می کشم حسین با اشک روضه صبح من آغاز می شود خیس است هرشب ازغم تو بالشم حسین ای کاش مستجاب نگردد دعای من غیر از زیارت است اگر خواهشم حسین من ابربغض های فروخورده ام, که شد نام تو بهترین سبب بارشم حسین در این محیط فتنه و جنجال ها فقط در زیر پرچم تو در آسایشم حسین اندازه ی لیاقت هرکس به دست توست خاکم که بی تو لایق فرسایشم حسین در اوج بی سوادی ام استاد می شوم وقتی که می شود همه ی دانشم حسین دل بسته ام به لطف تو در امتحان عشق آماده ی ورود به هر آتِشم حسین @shia_poem
ای گریه بر تو مایه ی آرامشم حسین نازتو را به جان ودلم می کشم حسین با اشک روضه صبح من آغاز می شود خیس است هرشب ازغم تو بالشم حسین ای کاش مستجاب نگردد دعای من غیر از زیارت است اگر خواهشم حسین من ابربغض های فروخورده ام, که شد نام تو بهترین سبب بارشم حسین در این محیط فتنه و جنجال ها فقط در زیر پرچم تو در آسایشم حسین اندازه ی لیاقت هرکس به دست توست خاکم که بی تو لایق فرسایشم حسین در اوج بی سوادی ام استاد می شوم وقتی که می شود همه ی دانشم حسین دل بسته ام به لطف تو در امتحان عشق آماده ی ورود به هر آتِشم حسین @shia_poem
نان گرمِ روضه را از شور می گیریم ما از تنور سرد دوزخ، نور می گیریم ما سردرِ هر بیت، پرچم می زنیم از اشک خویش آخرِ شیرین زبانی، شور می گیریم ما * از «شب اول»، چو مسلم، کوچه گردِ کوفه ایم تو بگو آئینه، پیش کور می گیریم ما فصلِ ماهیگیری ار رودِ گل آلودِ وفاست پیش پای چشم مردم، تور می گیریم ما در «شب دوم» صدای کاروان را بشنوید! حالِ موسی را خبر از طور می گیریم ما شد «شب سوم» بساط گریه هامان جور شد... پس سراغِ سیلی ناجور میگیریم ما شاعریم و تورمان کرده است خاتون حسین! روضه ی فاش از رخِ مستور می گیریم ما یک «شب سوم» برای درک این روضه، کم است جسم زهرا را مثال از حور می گیریم ما شاعریم و با رقیه ، اهل مضمون می شویم پیش نور چهره اش منشور می گیریم ما در «شبِ چارم» فقط: «دایی حسن»... «دایی حسین» هردو خواهر زاده را منظور می گیریم ما * در حنابندانِ قاسم، از حسن جانِ حسین حاجتِ خود، چشمِ دشمن، کور...! می گیریم ما ما عوامیم و شبِ قاسم، اگر کِل می کشیم روضه ای گمگشته را مشهور می گیریم ما تا شب هشتم اگر عمرِ خماری راه داد شیشه شیشه در بغل، انگور می گیریم ما ای به قربانِ شبِ هشتم، در آغوش عبا، آنچه باقی مانده از ساطور می گیریم ما دست تاسوعا، به ذوق تشنگی پا می دهد از لب مافوق خود، دستور می گیریم ما ردّ دست ماه، روی چوب پرچم مانده است مرز و بوم روضه را هاشور می گیریم ما شد شبِ آخر! مناجات از عسل شیرین تر است خیمه ها را کندوی زنبور می گیریم ما *** صبح عاشوراست! دسته دسته مطرب می شویم طبل و نی... سنج و دقل... شیپور می گیریم ما صبح عاشورا... چه نزدیک است راه خیمه ها! راه گودال است آنکه دور می گیریم ما! صبح عاشورا... علی اصغر کفن پوشیده است! از دل گهواره راه گور می گیریم ما @shia_poem
آمد دوباره موسِمِ ماهِ عزایتان سرداده ایم ناله و ماتم برایتان از کودکی به لطف خدا قسمتم شده با افتخار، خادمیِ روضه هایتان خاکِ قدومتان به طلا هم نمی دهم اربابِ من، چَشمِ من و خاکِ پایتان ای کاش من فدایی راه شما شوم این جانِ بی ارزشِ نوکر فدایتان در بین شورِ سینه زنی ها و گریه ها بدجور می کند دل تنگم هوایتان آقا بیا و با کَرمت روزیم نما توفیقِ دیدنِ حرمِ کربلایتان @shia_poem
بعد مدتها پدر دیدار دختر آمدی خواب دیدم خواهی آمد شد مقدّر آمدی من به شوق دیدنت بابا ز پا افتاده‌ام تو به شوق دیدنم با پا نه با سر آمدی من در این ویرانه مهمانی گرفتم نیمه‌شب در شب تاریکم ای ماه منوّر آمدی دعوتم را رد نکردی آمدی اما چرا ای پدر بی قاسمِ داماد و اکبر آمدی؟ کو عمویم تا گذارد روی دوش خود مرا؟  از چه بابا بی اباالفضل دلاور آمدی؟ بی قراری میکند بیش از همه اینجا رباب پس چرا بابا تو بی شش‌ماهه اصغر آمدی؟ حسرت آغوش پر مهرت به دل دارم ولی خواهی از من گیرمت با مهر در بر، آمدی دارد از زهرا نشان این پهلوی بشکسته‌ام تا کنی با دیدنم یادی ز مادر آمدی با سرِ خونین به دامان منِ ویران نشین تا بگیرم بوسه از رگهای حنجر آمدی @shia_poem
عمه جون سینم خسته ی درده قصه ی کربلام آه! چه سرده بگم از صحنه ی تلخِ اسیری عدو تو راهِ شام باهام چه کرده؟ عمه جونم ببین دلم کبابه قصه ی این سفر برام سرابه سرا پا وجودم تو اضطرابه حال و روزم ببین چقد خرابه وقتی خنجرش رو عدو میگیره رقیت ترسِ او میخواد بمیره با دو دساش داره گیسوم میگیره با دو پاش پهلومو نشونه میره بس ز داغِ پدر آزرده بودم ناقه می رفت و من افتاده بودم اون شب از قافله جا مونده بودم اینو تو گوشت آروم خونده بودم امشب این جاده ها چه بی گریزه تیغِ این کوره راه ببین چه تیزه عمه جون کفِ پام داره میسوزه ببین از تاولاش چه خون میریزه هر چه خاره امشب جلوی پامه هر چه آهه امشب توی نگامه هر چه بغضه امشب توی صدامه هر چه اشکه امشب توی چشامه بغضِ این سینه که آروم نمیشه عمه جون راش چرا تموم نمیشه؟ بگو عمه منو سرِ بابام کو؟ چرا از روی نی معلوم نمیشه؟ تیغِ این جاده ها ز خیزرونه پای کوچک من که ناتوونه چقد این ساربون نا مهربونه بگید این ناقه رو آروم برونه @shia_poem
كم آمده است مرغ دلم آب و دانه اش خال لبت كجاست كه گيرم نشانه اش دستت نرفت در كمرم آنقدر كه شمر پيچيد دور گردن من تازيانه اش آتش بگيرد اي پدر اي كاش سر به سر بازار شام و روسري بچه گانه اش سنگ عقيق تو به دكانِ كوفه بود بر سنگ بسته باد دكان و دهانه اش نيمي به شعله سوخت و نيمي به باد رفت زلفي كه بود دست ابالفضل شانه اش دختر پدر پرست بُوَد منع من نكن دختر دلش خوش است به بوس شبانه اش يادم نرفته است درختي كه بين راه رخساره ي تو بود چراغ شبانه اش يادم نرفته است كه راهب مسيح شد زآن كُنج لب به كُنج كليسا و خانه اش از راهب و درخت چه كم داشت دخترت آويز اين دلي و بهاي بهانه اش روز جزا كه هر كه بيارد عبادتي معني دلش خوش است به شعر و ترانه اش @shia_poem
بادست خالی آمدم آقا ببخشی حُر نگون بخت پشیمان را ببخشی تاریکمو ظلمتکده محتاج نورم بر پای عفوم میشود امضا ببخشی حالا که من برگشته ام با روسیاهی ای کاش میشد که مرا درجا ببخشی اصلا تو حق داری تو صاحب اختیاری من را از آقایی نبخشی یا ببخشی اما تو را جان رقیه نه نیاور هرچه بگویی روی چشمم تا ببخشی روی نگه کردن به چشمت را ندارم ای کاش جان حضرت زهرا ببخشی @shia_poem