eitaa logo
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
317 فایل
دهه هشتادےهاهم‌شهیـدخواهندشد شهیـدانـے‌میشوندامثال‌شهداے: شهید آرمان علی وردی🤍:) من |🌿 @nojavan82 برا تبـادل⇜ @tabalolat_shohaadaa80
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروفایل🤩 طلایی شهید بهشتی❤️ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
😊 🎉از امروز تا دو روز دیگه به مناسبت تولد شهید محسن حججی داداش گلمون ختم شروع میشه 😍😍 برای اعلام تعداد صلوات به ایدی زیر مراجعه کنید🔻 🎊 @Mehrabanbanoo
🍃امام صادق علیه‌السلام: اگر بردبار نيستى، خود را به بردبارى وادار.🍃 📚 الكافی، ج۲، ص۱۱۲، ح۶ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
🔺ایاملائکه اختیاردارند؟ #استادوکیلی🌿 #ساخت_اندیشه💫 j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C33
این کلیپاروحتمانگاه کنین زیادوقتتون نمیگیره داخل جامعه بدردتون میخوره ازیه جوون بسیجی یاازیه خانوم محجبه جامعه انتظارداره که بتونه جوابگومردم باشه🌱
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
ازجوانیمون چطوراستفاده میکنیم؟!
میگفت قرارارازاین فرصت استفاده کنیم ازاین انرژی استفاده کنیم ازامنیتی که هست ازوقتی که داریم بایدخودمون اماده اینده کنیم بایدفرض کنی یه نیروی درحال یادگیری هستیم که قرارزمانش برسه ازاون چیزای که بلدیم استفاده کنیم مقابل دشمن🌿💫 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
میگفت قرارارازاین فرصت استفاده کنیم ازاین انرژی استفاده کنیم ازامنیتی که هست ازوقتی که داریم بایدخود
به نظرم الان که چهل روزمونده تاماه محرم اول ازنظر روخودمون کارکنیم نه اینکه همش معنویات باشه کنارش کارای دیگه ای ام باشه ولی توجه بیشتررومعنویت باشه🌱 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
ناهار و نیشابور خوردیم و شب برای خواب رفتیم قم یه چیزی خیلی عجیب و جالب بود برام این محمد آقا حتی نگاشم به من نیوفتاد خیلی سر به زیر بود... چیزی که حداقل خود من کم میدیدم روز بعد بعد از نماز رفتیم حرم حضرت معصومه دفه ی دومم بود که میومدم اينجا دفه ی قبل خیلی بچه بودم و چیز زیادی یادم نبود حرم خیلی خلوت بود و دستمون راحت به ضریح رسید یه حاجت داشتم فقط اونم این بود که تا آخر عمرم بتونم مدافع حریم باشم.... شب رسیدیم سر مرز برای شام رفتیم داخل یکی از موکبای سر مرز چشمم به محمد افتاد با لبخند سرش تو گوشیش بود و داشت چت می کرد جنس این لبخند و می شناختم یه پوزخند زدم و تو دلم گفتم حتما داره با دوس دخترش چت می کنه و اینم لنگ بقیه ست ولی وقتی بگ گراند گوشیش و دیدم کلی خودم و سرزنش کردم که چرا قضاوتش کردم بگ گراند گوشیش عکس ‌شهید هادی بود باورم نمیشد همچین پسری وجود داشته باشه شام و خوردیم و سوار ماشین شدیم که بریم کربلا جامون انقد تنگ بود که اصن نمیشد نفس بکشیم روز بعد رسیدیم کربلا دلم می خواست هرچی زودتر برم حرم... پوشیه م و بستم و کوله م انداختم و راه افتادیم سمت موکب یزدیا دم در شربت میدادن داخل موکبم یه حال و هوای خیلی خوبی داشت هرکی هرکاری از دستش بر میومد انجام میداد برای زوار طیب خانوم گفت یکم بخوابیم عصر میریم حرم ولی من انقد هیجان زده بودم که دوست داشتم هرچی سریع تر برم _طیب خانوم نمیشه زودتر بریم؟ _داداشم می خوان برن با محمد اگه دوست داری با اونا برو هرچی فکر کردم نشدنی بود و خجالت می کشیدم ازشون _نه مرسی همون عصر میرم باشما خادم موکب صدام کرد _دخترم اینجا تو از بقیه جوون تری اگه میشه این پارچ و ببر بیرون شربت بریز بیار پارچ و گرفتم چادرم و سرم کردم و رفتم سنگینی یه نگاه و رو خودم حس کردم برگشتم دیدم محمد نیم خیز شده با تعجب زل زده به من تا متوجه من شد سریع دراز کشید بی توجه رفتم پارچ و پر کردم و بردم تو موکب یه دوش گرفتم و غسل زیارت کردم و حاضر شدم بقیه م از خواب بلند شدن و آماده شدن و راه افتادیم نزدیک حرم که رسیدیم چشمام و گرفتن تا یهو گنبد و ببینم بالاخره طیب خانوم دستش و از رو چشمم برداشت ماتم برد از اون همه عظمت و زیبایی اختیار اشکام دست خودم نبود گنبد حضرت ابلفضل بود رسیدیم بین الحرمین چقد حس خوبی بود رو به روت امام حسین سر بر می گردوندی حضرت ابلفضل پر از هیاهو بود هرکی یه گوشه داشت زیر لب روضه می خوند اول رفتیم حرم امام حسین یه جا نشستیم که از پنجره کامل گنبد و میدیدم گنبد و نگاه می کردم و با امام حسین درد و دل می کردم می دونستم اون خواست که من عوض شم آرامشی که الان داشتم و مدیونش بودم _نمیریم جای ضریح؟! _الان خیلی شلوغه ان شاء الله فرداشب میایم حرم تا صب اون موقع خلوت تره زیارت کردیم و برگشتیم موکب و روز بد برای نماز خواستیم بریم حرم که دیدیم شوهر طیب و خانوم و محمدم دارن میرن طیب خانوم صداشون زد و باهم هم قدم شدیم یه جا وایستادیم که چایی بگیریم اما دیدم محمد در گوشی یه چیزی به طیب خانوم گفت و راهش و کشید رفت یه چفیه ی کرم سورمه ای انداخته بود رو سرش نگاهش کردم تا وقتی تو جمعیت گم شد دروغ چرا از این کارش اصلا خوشم نیومد ولی نمدونم چرا دلم بودنش و می خواست.... .... به قلم :ث. نیکو
🍂 تو ایام کرونا مسافرت رفتی؟ بگزره مهمونی و کافی شاپم رفتی؟ جونت تالار ها باز شد عروسی هم رفتی؟ باشه بدونِ ماسک و دستکش رفتی بیرون؟ کاری کردی فقط یادت باشه، شد، یاد کرونا نیفتی... شیر بشی دلواپس مردم کشورت بشی.. 🙄 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
السلام علیک یاحجت ابن الحسن{عج}✋🏼💛
{وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ وَمَثَلًا مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ } [النور :آية ٣٤] ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
روح الله زم گفت: من روز۱۸ساعت برای انقلاب وقت میذاشتم ماچیکارکردیم؟! ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🍃امام کاظم علیه‌السلام: كمك تو به ناتوان، از بهترين صدقه هاست.🍃 📚 تحف العقول، ص۴۱۴ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🌱 ✅ﺭﺍﻫﻬﺎﯼ ﺩﺳﺘﻴﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﺠﺘﻬﺪ طبق نظر: 🔹آیت الله خامنه‌ای: ۱.‏ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﺠﺘﻬﺪ.‏ ۲.‏ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻳﺎ ﻳﮏ ﻧﻔﺮ ﻋﺎﺩﻝ.‏ ۳.‏ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺍﺯ ﻳﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ.‏ ۴.‏ ﺩﻳﺪﻥ ﺩﺭ ﺭﺳﺎﻟﻪ ﯼ ﻣﺠﺘﻬﺪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﺭﺳﺎﻟﻪ ﯼ ﻭﯼ ﻣﺼﻮﻥ ﺍﺯ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﺎﺷﺪ. 🔹آیت الله سیستانی: ۱. ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﺠﺘﻬﺪ.‏ ۲.‏ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻋﺎﺩﻝ ﮐﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﺠﺘﻬﺪ ﺭﺍ ﻧﻘﻞ ﮐﻨﻨﺪ.‏ ۳.‏ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻭ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ.‏ ۴. ﺩﻳﺪﻥ ﺩﺭ ﺭﺳﺎﻟﻪ ﻣﺠﺘﻬﺪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﺁﻥ ﺭﺳﺎﻟﻪ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.‏ 🔹آیت الله مکارم: ۱. ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﺠﺘﻬﺪ ﻳﺎ ﻣﻠﺎﺣﻈﻪ ﺩﺳﺘﺨﻂ ﺍﻭ. ۲. ﺩﻳﺪﻥ ﺩﺭ ﺭﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ. ۳. ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺍﺳﺖ. ۴. ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻄﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺷﻮﺩ.‏‏ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
می شه برای انجام شدن کاری نفری یه صلوات هدیه کنین به آقامون صاحب الزمان (عج)!؟
✨إِذَا کَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً 💠در آنجا که رفق و مدارا سبب خشونت مى شود، خشونت، مدارا محسوب خواهد شد ✍اصل و اساس در برنامه هاى زندگى، نرمش و مداراست; ولى گاه افرادى پيدا مى شوند که از اين رفتار انسانى سوء استفاده کرده بر خشونت خود مى افزايند؛ در مقابل اين افراد خشونت تنها طريق اصلاح است. 📚 ۳۱ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🌱 ❌شبهه چرا خدا دیده نمیشود؟ بااینکه‌هرچیزی‌که‌موجودباشد‌ باید‌دیده‌شود!؟؟ ✅پاسخ بایدگفت که اینطور نیست که هرچه موجود است،باید دیده شود.❌ ..❓.. چون دراین عالم خیلی از‌چیزها وجود داردکه دیده نمیشود.. ..♦️.. مانند عقل و نیروی برق و جوّ و فرشته و جن و احساس درد و عشق و ... ..♠️.. و علت اصلی اینکه ما خداوند را نمی بینیم ..↓ به این جهت است که : ..💎.. خداوند دارای جسم و جسمیت نیست! ..🔮.. وچون تنها اجسام قابل رؤیت میباشند؛ پس خداوند را بدلیل اینکه نامحدود و بدون محدودیت است و درقالب محدودِ جسم( مانند انسان ها) نیست را نمیتوان دید! ..^♥️^.. خدا با دیده دل و منطق دیده میشود ؛ ‌‌‌... نه با چشمِ سر! √ ..🌙..•|خدارادرآئینه‌دل‌ببین! |• 💪 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
ماھ من! امشب بتابان نورِ خود بر جانِ ماه کز تمام ظلمت و تاریکیِ شب، خستھ ام :) ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
اخرین شبی بود که داشتم می رفتم حرم نمدونستم دفه ی بعدی در کار هست یا نه ولی دلم خیلی تنگ میشد برای شیش گوشه😞 پوشیه م و بستم و از موکب رفتیم بیرون یهو خاله یادش اومد گوشیش و جا گذاشته رفت تابیاره من و طیب خانومم نشستیم رو صندلیای دم موکب ولی هرچی گذشت خاله نیومد طیب خانوم رفت دنبالش... بعد از چن دقه با یه ساندویچ فلافل اومدن _ثمین جان بیا عزیزم این و سه قسمت بکن بخوریم _نه مرسی شما بخورین خودتون _تعارف نکن محمد یکی بهش رسیده بود من و دید داد بهم ساندویچ و گرفتم و تقسیمش کردیم نمدونم چرا ولی واقعا جسبید😂 (نامبرده خودش را به کوچه ی علی چپ زده و قصد باور یه سری حقایق را ندارد😑) نزدیکای حرم بودیم که دیدیم یه خانواده رو زمین نشستن و دارن روضه می خونن به اصرار من پشت سرشون نشستم حال و هواشون خیلی خوب بود _سلااام آقا _که الان روبه رو تونم _من ایستادم زیارت نامه می خونم اخرین شبی بود که می رفتم تو بین الحرمین ینی؟ دلم داشت می ترکید من مونده بودم و دلم و یه حس عجیب که تاحالا تجربه نکرده بودم حالا می فهمیدم معنی واقعی عشق و تا صب حرم بودیم و بعد از نماز صبح برگشتیم و وسایل و جمع کردیم و فقط وسایل ضروری و برداشتیم و راه افتادیم سمت نجف محمد صندلی جلوم نشسته بود مدام نگاهم می رفت سمتش ولی هی استغفار می کردم رسیدیم نجف و تا عصر اونجا موندیم شب پیاده روی و شروع کردیم اونجا از هم جدا شدیم از نجف تا کربلا موکبا پشت سر هم بودن و همه می خواستن هرطور که شده یه کاری برا امام حسین بکنن دخترای کوچیک عطر می زدن پسرا چایی میدادن دوست نداشتم این لحظات تموم بشه😔😔 ** خاله به طیب خانوم پیام داد و باهاش قرار گذاشت تا یه جا استراحت کنیم رسیدیم به موکبی که اونجا بودن یکم استراحت کردیم و ساعتای 5 دوباره راه افتادیم این دفه محمد و شوهر طیب خانومم بودن محمد سر یه عمود قرار گذاشت و باز دوباره با شوهر طیب خانوم رفت😑 آخ که چقد دوست داشتم خفه ش کنم😤 وسط راه خاله از ما جدا افتاد و من موندم و طیب خانوم خیلی خانوم خوب و مهربونی بود دنبال محمد می گشتیم که دیدمش _عه طیب خانوم اونجان محمد آقا محمد دیدمون از جاش بلند شد و سلام کرد اون و طیب خانوم رفتن نماز و من موندم سر وسایل☹️ بعد از 10 دقه محمد اومد و برا اولین بار باهام صحبت کرد _اگه می خواین شما برین نماز بخونین من هستم باشه ای زیر لب گفتم و رفتم نماز بخونم چه حس خوبی بود یه پسر پاک مثل محمد مال تو باشه کسی که نگاهش فقط فقط برای تو باشه خاله و شوهر طیب خانومم رسیدن خاله گفت میره تاولای پاش و بترکونه ولی هرچی منتظرش شدیم نیومد راه افتادیم و قرار گذاشتیم برا خواب بریم موکب امام رضا شونه هام واقعا درد گرفته بود تو خانوما فقط من کوله داشتم کوله ی خاله دست آقا مصطفی بود و کوله ی طیب خانومم دست شوهرش بدون صحبت داشتیم راه می رفتیم که پوستر شهید هادی و دیدم _وای ابراهیم هادی😍 محمد یهو شروع کرد به حرف زدن _عمه میدونستی نویسنده ی کتاب سلام بر ابراهیم نمی دونسته اسم کتاب و چی بزاره از قرآن می خواد استخاره بگیره تا بازش می کنه این آیه میاد"سلام بر ابراهیم بی شک او از بندگان پاک ما بوده است" عمه ش اصلا حواسش پیش ما نبود و داشت با شوهرش حرف می‌زد 😂 منم نفهمیدم منظورت به من بود😈 یهو برگشت سمت من و گفت _خسته شدین کوله تون و بدین به من _نه مرسی شما کوله ی خودتونم هست خسته میشین _نه راحتم بدین به من _ممنونم _بدین دیگه ناچارا کوله م و دادم بهش یه جا نشستیم و استراحت کردیم اونم شروع کرد به ماساژ دادن پای طیب خانوم از تعجب دهنم باز مونده بود این پسر واقعا نوبره خاله پیام داد خسته شده و تو یه موکب می خوابه ماعم رسیدیم موکب امام رضا خدافظی کردم یهو یادم اومد کوله م و نگرفتم _ببخشید محمد اقا _بله _کوله م اگه میشه بدین _چشم _ببخشید اذیت شدین _خواهش می کنم رفت و من و با کلی فکر آشفته تنها گذاشت .... به قلم:ث. نیکو
داداش محسن... 🌿 قرار بود را ادامه بدهیم، ببخشید املایمان ضعیف بود به جای ، نوشتیم 😔 _حجت _خدا 🌷 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا